تاریخِ من، خون و خاکستر روایتِ افغانستان
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه ۸ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۴ خورشیدی -۳۰ جولای ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
تاریخِ من، خون و خاکستر
روایتِ افغانستان
ای خاکِ من، ای نامِ زخمی از هزاران سالِ درد،
بر سرت تاجِ طلا بود ، زیر پایت لاله
تویی تاریخ زنده ، با نفس های بریده،
در دلت شمشیر و شعر است، در نگاهت خوابِ دیده.
از سُلالههای آریا، تا به کوههای بلند،
از بابل تا بلخ و بلندان، از سغد تا خطِ قند.
زبانهایت چون رود جاری، دینهایت از نور پر،
تو جهانی در دلِ یک خاک، پُر زِ اندیشه و شرر.
اما ای خاکِ پر افسانه، ای داغدارِ بیلباس،
چه شد آن تاجِ تمدن؟ چه شد آن شیرِ حقشناس؟
باد آمد، طوفان گذشت، شمشیر شد قانونِ شهر،
دشمن آمد با دعا، با قران در دستِ زهر.
ای وطن، آغازِ جنگت از کجا شد؟ کی رسید؟
وقتی که شرق و غربِ دنیا، تو را دیدند چون پلید.
یک پل از هند تا آسیایِ میانهی خفته،
تو شدی میدانِ بازی، خاک شد جانِ شکفته.
روس آمد با تانک و مرمی، گفت آزادی میدهم،
خون گرفت هر کوچه را، باز هم وعده میدهم!
آمریکا پس از دههها، گفت: نجاتت میدهم،
با هزار چکمه آمد، باز هم خنجر زدم.
طالب آمد با شریعت، پشتش باز هم وطن نیست،
نام دین بر لب ولی، کارش جز شمشیر و فن نیست.
رهبرانی پُر زِ کیسه، دست در دستِ غریبه،
فروختند جانِ ملت را، به لبخندِ فریبده.
ملا، کمونست، دمکرات، پادشاه و جنرال،
همه ناماند، اگرچه هیچکدامش نیست حال.
هر که آمد، گفت: “نجاتم از خودِ تو بهتر است!”
لیک در پایان، خودش هم قاتلِ یک پیکر است.
مکتب ویران شد، قلم افتاد، مادران گم کردهاند،
کودکان با بغچهی خون، خنده را کم کردهاند.
ما صلح را نشناختیم، چون هماره وعده بود،
دروغ در جامی زرین، از زبانِ ساده بود.
ولی در این تلاطم، بود چیزی جاودان،
چیزکی از جنس غیرت، از غرورِ بیامان.
در دلِ مردم، هنوزم آتشی روشن بود،
گرچه سقف خانه سوخت، شعله در جان ماند زود.
هاکانها برخاستند، از میانِ خاک و دود،
نسلی از درد آبدیده، نسلِ آگاه و سرود.
نه به مرمی تکیه دارند، نه به وعدهی وزیر،
با قلم میسازند امروز را، با نگاهی دستگیر.
ای وطن، با چشمِ خسته، رو به فردا میروی،
در دلِ هر ویرانهات، باز هم معنا میروی.
تا زمانیکه یکی هست، با دلی از عشقِ تو،
تویی زنده، با هزاران زخم، با امیدِ تازهجو.
هاکان نوابی
۵ می ۲۰۲۵ میلادی
ادمنتن – آلبرتا، کانادا
جناب نوابی عزیز زیبا قلم زدید ، قلم تان همیشه رنگین و طبع تان رسا باد .
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی