۲۴ ساعت

15 ژوئن
۱ دیدگاه

در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از محمود طرزی (قسمت دوم)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۲۵  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۵ جون  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

 نوشته ء : نصیرمهرین

قسمت دوم :

در آیینه ی این بیت های مردمی

اکنون( سال ۱۴۰۳ خورشیدی) با گذشت ۱۰۷سال از نبشته ی طرزی و تبصره های او، فریادهای اجتماعی تاریخی را از آن می شنویم. چهره یی از رویدادهای تاریخ را با شفافیت در آن می نگریم. از سینۀ دردمندِ انسان لاغراندام، نماد زجر دیده گان استثمار شده، فغانی را می شنویم که بازخواستگری نداشته و از دست ظلم وستم و مالیه ستانی طاقت سوز به سوی خدا روی آورده است. اینجاست که از منظر نیاز و دسترسی به ویژه گی نهفته در فریادهای اجتماعی آن، فریاد محلی- ملیتی و تاریخی آن نیز بازیابی وشناختنی می شوند.

سینۀ قاقروق شده، نماد لاغری، فقر و مظلومیت است. آنچه را “روده قاق” نیز گویند.

 به یاد بیاوریم که در سالهای پیش، هنگامی که آقای محقق بر اشرف غنی می تازید، غنی را “روده قاق” نامید. هرچند گمانی برجای نتواند بماند که اشرف غنی روده چرب” بود، اما تصور میشود که محقق از کاربرد”روده قاقی” او، کله خشکی و بی مغزی او را منظور داشت.

سینۀ قاقروق شده، دق دق میکند. این اصطلاح “دق، دق” توصیف صدا است. صدایی که با تماس ابزار و اشیأ، مانند باهم خوردن ظروف ویا هرچیز منجمد دیگر با هم، ایجاد می شود. در این بیت، از ناداری و ناتوانی انسان حاکی است که تنش خشکیده است.

این بیت ها از آنجا در مناطق وسیع هزاره نشین کشور، جایی در دل مردم مواجه با ستم و بهره کشی، یافته اند که از زنده گی  آنها سخن داشته و با زبان قابل فهم وعامیانه سروده شده اند.

 مستند است کارمندان و ناظران حکومتی، آنانی که با تن لاغر مامور می شدند، اما چندی بعد با تن فربه و چاق برمی گشتند، صاحب اندوخته های بسیار می شدند. ضوابطی میان این فربهی و آن “سینۀ قاقروق” ارتباطی را ابراز می کند. عُمال حکومتی بدون هیچگونه حقی، افزون خواهی و گرفتن اندک بخور ونمیر میسر نزد مردم را در پیش می گرفتند. پیش از آنکه “موصلاتش” به سوی قریه ها بروند، نخست به وسیلۀ یک تن از عساکر حکومتی پیغام آماده گی برای مالیۀ محصولات را می فرستادند. “موصل”، “ماصل” که صورت شفاهی- لهجه یی “محصل” است، حصول کنندۀ محصولات و آنآنی را می گفتند که خبر آمدن مالیه ستان ها را می آوردند. همچنان به عساکر و مامورین حکومتی نیز گفته میشد که ورقی یا مکتوبی در دست داشتند و برای خبری از حکومت به مردم، یا جلب آنها به حکومت محل به سوی مردم میرفتند. “موصل” گاهی از طریق ملک قریه و زمانی هم مستقیم به منزل”جلبی” ها میرفت. مکتوب آنها  را حواله و شخص دارندۀ آنرا حواله دار می گفتند.

راویان حکایت می کنند که این “ماصل”،”موصل”، چنان با دبدبه وارد محل مورد نظر می شد که گویی، شخص حاکم و یا حکمران وارد شده است. عزت شدن ومهمانداری دیدن، دریافت رشوت و تحفه، بخشی از مطالبات “موصل- ماصل ، محصل” بود. هرگاه پای “جلبی” یا جلب شده به حکومت محلی میرسید، به میزان واندازۀ پول رشوت وانسان آزاری افزوده می شد.

در مناطق هزاره نشین کشور هم نخست “موصل” های حکومت، خبری را به مردم انتقال میدادند که برای دادن مالیه، آماده باشند. بعد در وقت معین”موصلات” میرسیدند. اما با چگونه رفتاری:

با قار(قهر) وغضب، “غُــر” میزدند، آن چنان که حیوانی به غضب آید. و “وقره ابلق موکنه” چشم های خود را سیاه وسپید میکردند. ترساندن با چشم ها، همواره بزرگ نمودن و گرفتن ژست های ترساننده را حاکی است که سیاهی و سپیدی  آن بیشتر اشکار می شود.

از آنجایی که بیشترین آرزومندی حکومتی ها از مردم هزارۀ کشور، گرفتن روغن بود و روغن مشهور به روغن صاف یا روغن زرد آنها شهرت بسیار داشت، حکومتی ها فشار بیشتر را نیز بالای مردم برای دریافت روغن صاف و در کنار آن مالیۀ جنسی گندم وجو می نهادند. وقتی مردم مظلوم با عذر و زاری از نداشتن روغن صاف سخن گفته اند، “موصل” که گوش شنوایی برای شنیدن آن نداشتد، چیغ میزد که “غلغل”(غالمغال، سر وصدا) نکن. زیرا برای او بسنده بوده است که صدای “بق، بق “بزکی را شنیده است.

 این است که این بیت در فراسوی نیت و منظور محمود طرزی که جلب توجه به ویژه گی های لهجه یی زبان فارسی بود، بر بال و شانۀ درد آمیزش، برای ما پیامی تاریخی فرستاده است که از روزگارطاقت سوز آن مردم آگاهی بیابیم.

پیشتر گفتیم که درد نهفته در این بیت ها و تصویر اوضاع مردم آزارانه اش مستند هم است. این هم گواهی تاریخی آن:

«عوارض ومالیات دولت گوناگون بود وبا زور محصل از مردم گرفته می شد…

چون پای ملک وارباب بین مالیه دهنده و دولت وسیط بود، مقداری هم حصۀ شخصی آنها می شد. دفاتر تحصیلداری در پایتخت و ولایات بر جان و مال مردم مسلط بودند…

مامورین بزرگ دولت غله و علوفه کار آمد خود را به قیمت معینه بسیار نازل در عوض معاش خود بالای مالیه دهان دور دست حواله می گرفتند… آنگاه توسط محصلین مسلح، اشیاِ حواله شده گی را از مردم تا خانۀ خودمیرسانیدند ویا پول قیمت آنرا چندین بار بیشتر نقد میگرفتند…

در سال ۱۹۱۱ نرخ روغن در بازار کابل فی سیر ۱۵ روپیه بود نایب السلطنه( سردار نصرالله خان، پسر امیر عبدالرحمن و برادر امیر حبیب الله خان “سراج المله والدین”- چراغ ملت و دین- هفت هزار روپیه از معاش خود را عوض خزانه در بهسود حواله گرفت و در عوض آن روغن به نرخ تقریباً رایگان جمع کرد. این وقت حاکم هزاره جات سردار محمد اکبرخان بود  و دراین موضوع دفتر خانه گی نایب  السلطنه، علی احمد خان آقا و مرزا عبد الرحیم خان نامۀ ذیل را به سردار نوشتند:

“…عوض تنخواه(معاش) عالی ما، کارکنان حضورعالی ما به جهت خریداری روغن زرد، مصارف کارخانۀ طباخی ما، اسمی دفتری بهسود حواله و برات حاصل نموده اند… سررشتۀ خریداری روغن مذکور را بدرستی  و قیمت مناسب خریداری نموده… ارسال میدارید که خاطر جمع شوم. انشاءالله تعالی. در فرستادن روغن ساعی باشید که بزودی و روغن خوب برسانید.فقط.”

این روغن از بهسود تا کابل بالای مردم رسانده شده و تحویل”کارخانۀ طباخی نایب السلطنه گردید.» (۸)

ادامه دارد …

 

یک پاسخ به “در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از محمود طرزی (قسمت دوم)”

  1. admin گفت:

    جناب استاد مهرین عزیز یکبار دیگر از نوشتهء زیبای تان تشکر نموده ، قلم زیبای تانرا می ستایم.
    باعرض حرمت
    قیوم بشیر هروی

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما