شکستی و نشکستم
تاریخ نشر دوشنبه ۱۶ جون ۲۰۱۴ هالند
شکستی و نشکستم
شعر از : شکیب حمیدی
بباغ حسن فسردم گل وصال نچیدم
نفس بمرگ شمردم خجل بخاک خمیدم
چو شمع جان بسپردم به تیغ آه شهیدم
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
سر جبین مذلت مزاج سرد خجالت
ز هجرو تک تک ساعت؛بسر قیام قیامت
شنود گوش نصیحت؛ به صبر و رنگ قناعت
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کیم؟ گزیده ز زخم که نیش خورده ز عقرب
فتاده نبض امیدم؛ شکسته رنگ ز تب
من آن ستاره پرستم به دین و هم مذهب
کیم، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
چو نی غریب به برگی نبود هیچ پناهم
نه جاه و منزلت و مال نهسر و نه کلاهم
جهان بگریه شود هی ز پیچ و تابم و آهم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
فقیر و عاجز و بیکس که نیست مال و منالم
جبین پر عرقم بین و ضعف پیکر و حالم
اگرچه خویشتنم پاسخی به موج سوالم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
سوار مرکب تنهایی دل به چین شد و ری
هزار جادۀ حرمان خموش کردم طی
بشهر حسرت و اندُه مقیم شد تا کی
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
کیم چو ا بر نباریده؛ ساحل هامون
که حال و ماضی و آینده؛ بود دجلۀ خون
شکیب بغض بسینه؛ به روح وسوسه چون
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
شکیب حمیدی
جناب آقای حمیدی ، سروده زیبا و عالیست. . موفق و سلامت باشید. .مهدی بشیر