به پیشواز ازسالگرد رسانهی سپهرمانند که رنگین ازستاره گان شعروسیمای شاعران است
تاریخ نشر : جمعه ۶ میزان ( مهر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۷ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
تاریخ نشر : جمعه ۶ میزان ( مهر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۷ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
تاریخ نشر : دوشنبه ۲ میزان ( مهر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
لیلای داستان من
لبریز از هوای توام در خزان دل
با رنگ یاد های ت و بوستان دل
از شعر خاطرات تو در شهر عاشقان
دارم صحیفهای که بخواند زبان دل
تصویر می کند خبر عاشقانه را
لیلای داستان من از بایگان دل
مجنون که اززمانهی خود شرح میدهد
حالا منم که می شنوی داستان دل
سنگینیِ نبود تو را پرسه میزند
دیگر تحملی که ندارد توان دل
پاییز! فصل ناب و قشنگی؛ ولی چرا
نقاش دردهای منی در مکان دل؟
احمد هنایش
روز اول خزان/۲۰۲۴
تاریخ نشر : جمعه ۲۳ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۳ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
دل معلق
تو می روی و دلم روی دست ، میماند
و موج اشک، که بر دیده است، میماند
لبم به جام شرابت نمیبرم هرگز
میان نشئهی عشق ِ تو مست، میماند
تو میروی و به خود میبری سرودم را
طنین یاد تو در این گسست ، میماند
ز نکهت ِ بدنت عزل کن نصیب مرا
که خالکوبیِ نامت به دست، میماند
تو مثل آ ینه پیوند ر ا گره زدهای
و شاعری که در این پایبست، میماند
اگر شراب ترا دید ه دیده پرهیزم
خمار نشئهی عشق تو هست، میماند
احمد هنایش
۸ جون۲۰۲۴
تاریخ نشر : دوشنبه ۱۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۹ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
نامهای برای قهرمان
ای آنکه در زلالهی تاریخ مان تویی
میآید هر زمانه ؛ ولی قهرمان تویی
تا عشق است و تابش خورشید در جهان
کوروش عصر ما به دل داستان تویی
ای قهرمان پس از تو همه نا خلف نشد
جز مَسخ ِ چهرهها کسی از ما تلف نشد
انگیزه ها برای عملْیات زنده است
حماسهات برای ادبْیات زنده است
دشمن فقط ز عایله و اهل خانه نیست
تنها نشانِ وحشت و زشت زمانه نیست
دشمن فراتر از همهی مرزهای ماست
او خواستار فرقهی جاهل به جای ماست
دشمن همیشه واهمه از جنگ تو گرفت
ترسی به جان ز ریشهی فرهنگ تو گرفت
فرهنگ پهنه های خراسانیِ بزرگ
جغرافیای فاخر انسانیِ سترگ
فرهنگ شاه نامه و فرهنگ فارسی
این خواست گاه بیدل و اقبال لاهوری
این اهل ِ خانه آفتِ آبادیِ من است
بار دگر غلام ، دشمن آزادیِ من است
پی برده اند نسل تو تکرار میشود
آن نبض سرخ جاذبه بیدار میشود
بار بزرگ داعیه را می کشد به دوش
از متن حادثه ها میکشد خروش
میرزمد از حوالیِ دل تا به پای جان
همگام با صدای تو در بستر زمان
با این صدا، صدای تو پیوسته زنده است
موجی برای جنبش نسلات بسنده است
در کار زار بعد تو هم ، از برای صلح
اِستاده این سپاه تو با هر نوای صلح
در آستان صحنهی پیکار و این قیام
قامت بلند کرده و میآرد این دوام
القصه راه سبز تو پیروز میشود
چون آفتاب روشن دیروز میشود
آن دشمنی ز تیغ تو دارد نشان زخم
پی برده است باز به میدان همان تویی
با گام های نعرهی آزادگی و عشق
تنها انیس و رهبر این راهیان تویی
همت برای عزت فردای روشن است
همراه ما در این معارکه تاپای جان تویی
احمدهنایش
۵ سپتامبر۲۰۲۴
آلمان
تاریخ نشر : سه شنبه ۱۳ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
شاعر شب گرد
صدای شعر قشنگی به جان شنیده ترا
دلی که از صف یاران، فقط گزیده ترا
صدای نغمهی نامت به حجره – حجرهی جان
هوای جاذبه ها اند ، دل تنیده ترا
نگاه گر م تو کز چشمهی شراب آید
فضای نشه عجیب است، تا چشیده ترا
گهی که عاشق بیچاره در خیال خودش
به حجم قیمت یک آسمان خریده ترا
به عاشقانه ترین شیوه از کرانه ی دور
به اوج صحنهی رویای خود کشیده ترا
ببین که شاعر شبگرد، در ترانهی خود
میان زمزمه های تر آفریده ترا
احمد هنایش
۸ سپتمبر ۲۰۲۳
اسلام آباد
تاریخ نشر : جمعه ۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ اگست ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
وطن!
هنوز من صدای تو ام!
دوباره آمدهام تا همان صدای تو باشم وطن!
خوشم که رسیدم دمی برای تو باشم
برای آن که به این زندگی نمی شود باور
دوباره زود رسیدم که با لقای تو باشم
هزار پارهی زخمم فدای زخم تو باد
بگویم و بسرایم که تا نوای تو باشم
به خانهی دگران بزم عیش من گرم است
ولی خوشم که بمیرم وَ در سرای تو باشم
که گفت، من که دگر آن صدا نخواهم بود
گلوی خسته ی هردم ن دای تو باشم
صدای عشق به عفریت مرگ تن ندهد
زبان بسته نه زیبد که در عزای تو باشم
هجوم فاصله ها از تو دور بُرد مرا
ببین دوباره رسیدم که درهوای تو باشم!
احمد هنایش
تاریخ نشر : شنبه ۲۰ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰ اگست ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
گردن بشکستهی من
من بلبل شوریده چمن نیست مرا
دارم وطنی ولی وطن نیست مرا
هرجا بروم به گردنم پای کسی ست
ترمرگ زمانه ام کفن نیست مرا
غریبه
صاحب وطنا! که کینه انباشته یی
بر چشم دل غریبه نم کاشته یی
آواره اگر شدی به یادت آید
جوری به مساحت دمن داشته یی
احمد هنایش
۸ اگست ۲۰۲۴
تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۱ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱ اگست ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
بمناسبت جشن توت پنجشیر سروده شده.
سیمای دره
من به نام خالق هستی و جــــان
میــگشایم درب این بــاغ بیـــان
بهرجشن تــوت و این آزاده گـان
با خود آوردم پـــیام و ارمغـــان
این پـــیام و ارمغــان را برشما
میدهم از سرزمـین صـخرهـا
میلهی نارنج در مشرق زمین
می نماید روی فرهنگ ،این چنین
میله های توت ما دارد برین
مینماید کام محفـل را شرین
این نماد همدلی فـرهنگ ماست
از فضای با همی آهنـگ ماسـت
ما وجود خسـته دریک پیرهــن
خار چشمانیم برخصـم وطــن
ژرف خـواهی دید قلـب دره را
پر زمهر وگرم دست صخره را
درنگاهِ دره برق قصــه هـاسـت
قصـه ازطوفان وشور وماجراست
ازحکایت های چـون افسانه ها
از طلسم و رمـز آزادی مــا
تاج آزادی به سر آویــــخته
رنگ ومعنایش به خون آمیخته
سنگها این جا طلاتم کـرده اند
شهسـوار دره را گُم کــرده اند
شهســوار دره ازدور دست هــا
دست میساید به این بن بست ها
او در این میـدان و در این آزمون
نــا خلف هــا را همی دارد زبون
نــاخـلف هایی که بـردند از زمین
خــاک پــــای قهرمان در آستین
سـاختــند از او ولـی بازیـچه یی
چـون گیاه هرزه یی بی ریشه یی
بعــد بـفروختند بر ابلیس شهر
این متاع و گوهر نـــا یاب دهر
حـــال هــردم آن متـاع پر بهـا
نـــا خــلف را گشته زنجیز بــلا
گاه پا و گاه شصت و گاه دست
ناخلف هارا همین زنجیر بست
حال شان زاراست این خودکرده گان
صــــاحبان زیور اما برده گــان
حال هم روز نبردو محشر است
حرف ازنسل نو این محضر است
میکشد بـــر دوش بار آزمـــون
پـــرچـــم سبز بلند غـرق خون
تــــا بر افرازنـد در آواره گی
این درفش عزت و آزاده گی
جولای ۲۰۱۷
پنجشیر
احمد هنایش
تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۸ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۸ جولای ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
به خانقاه حضورم حصار دور و بر است
ورای پنجره باغ و بهار جلوه گر است
مگو ز بحر شقایق که موج بسته هــنوز
هجوم حادثه ها را به دیده را هبر است
هبوط مرغ سپـید شکسـته بال امید
ز اوج قامت دل ها شرار بر نظر است
ز بسکه دامن شبها طویل و پرشکن است
ز سقف خاطرهها آفتاب در گذر است
سفیر ملک ن گاهم به ارمغان سرشک
به خط جادهی غم ها همیش در سفر است
تابستان ۱۳۸۰
احمد هنایش
تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۷ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ جولای ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
چه ترانههای دردی ، که در انتظار گفتم
خبری ز دل شنیدم ، همه بی قرار گفتم
ز منی شکسته دور و ، تپش دلم برایش
گل نازنین او را ، به میان خار گفتم
به هوای نازنینی، که مرا به خویش میخواند
دل و جان و هستیام ، را به یکی نثار گفتم
قلمم بهانه جوید، به سرودههای دیگر
به جز این غزل «نمیشد»، سخنی ز یار گفتم
احمد هنایش
تابستان ۱۳۷۸
تاریخ نشر : یکشنبه ۲۴ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۴ جولای ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
در مسیر یک شب پاییزی بودم رهسپار
بر دیاری مقصدم منزل گهِ دلدار بود
زود گشتم در کنار برج ایوانش قریب
چون نگاه و کام جانم تشنهی دیدار بود
دیدم از جمع سرایش یک اتاق دل کشی
درگههای چشم فانوسش به رویم باز بود
نازنینی در پس آن میله های پنجره
با کواکب بر سریر گفتگو و راز بود
میستودم چهرهاش را آه، دانستم که اوست
گام ها را نرم بردم تا به نزدیک اتاق
با دل مشتاق کردم یک صدا آهسته اش
با صدای درد و خواهش آمد آن ماه رواق
چون به آغوش هلالم گشت ملحق با شتاب
موجهای گیسوانش خفت در پهنای شب
درمیان بازوانم ز آن بنا گوش و لبان
ماهیان بوسه ها شد گرم در دریایش
التذاذ وصل بود و عشق و مهرِ تا مرا
در گریبان موج تندی از نفسهایش دیدم
نور مه بر گونهاش رخشید تا دیدم به ناز
لحظهای را در نگاهم خیره گشت و آرمید
با صدای سهمگینی گفت در آهسـتگی
از چه بود این بازدید ناگهانی بیقرار؟
گفتمش دل بردهام در آستان یک وداع
میکشانم رخت ز اینجا و نیایم تا بهار
ناگهان در زیر مژگان بست موج آب اشک
مرغ روحش دردمند و بال و پر بشکسته شد
بیگمان میخواست حرفی تازه در فرجام گفت
لیک آوا در گلوی سیم گونش بسـته شد
من که با پای خداحافظ ز او گشتم جدا
دور بودم، چشم هایم رو به سوی جاده بود
بر قفا کردم نگاه آخرینی را که او ـ
زیر نـور ماه با بهت نگاه ایستاده بود
پاییز ۱۳۷۹
احمد هنایش
تاریخ نشر : یکشنبه ۲۴ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۴ جولای ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
چه خوش دید عاصی سرای بهشت
تن صخره را در هوای بهشت
پدر کهکشان و مادر قله ها
سر افراز و مست است فضای بهشت
طنین گوارای آهنگ مهر
دل کوثرش آشنای بهشت
که این پیکر غرق دل پاره ها
عروس نوید و همای بهشت
مقام فلاخانش از پشت میش
بـه اوج فلک تا به پای بهشـت
که خـاکش زر و نام سنگش گهر
چنین بست نقش صفای بهشت
دل مهـرورزش به نوک قلـم
سخـن گفته از ماجرای بهشت
که ناگه برآمد سر اژدها
به آیین سرخ از ورای بهشـت
کبـوتر به کف ، شعله ها بر دهن
به قصد دریدن قبای بهشـت
به هر صخره جوشـید آواز مرگ
به پاسخ برآمد نوای بهشت
اسد پنجه ها زادهی قله ها
بـرون آمد ا ز ژرفنای بهشت
از آن همت و اوج بال عقاب
همه جان شد و جان فدای بهشت
سپر سینهها شدّه، صد شعله ها
به گردون برآمد صـدای بهشـت
کجایـی کنون ای صدای بلند
بـبینـی غم خار های بهشـت
جبینش سیاه سعـادت نماست
به زاغان رسیده طلای بهشـت
شـکار عقابـان گم گشته را
زغن خورده از اتکای بهشت
به پهنای باغش نه جوی است و آب
چو ویرانه خواهند جای بهـشت
به ویـرانهها گنج فرمانبـریسـت
که دانشـوری شد بـلای بهشت
فلک ظالم خویش گریان کند
به درد چـنین نا سزای بهشت
درآمد به این محبـس انحصار
صدای مـن و خون بهای بهشت
به هر لحظـه ی دود بـیداد ها
غم تازه آرد برای بهشت
الهی تویی ناظر زندگی
خدای جهان و خدای بهشت
همـه کار ما در خور خویش کن
به حق دل پـارسای بهشت
دعایـم رسانی به عاصیِ ما
به آن خوش نمای ـ نمای بهشت
شگوفان تر از هر درخت سخن
سحر اختـری خوشنمـای بهشت
احمد هنایش
حوت ۱۳۷۶
تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۱ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱ جولای ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
ای آن که در سرای شبستان خاطـرم
یادنگـاه سرکش و سردت چواختر است
دست من از لطافت آن عصـر تا کنون
ازبرگ های غنچهی شعرت معطراست
دل در میان پنجهی هنگامهی وداع
چون شاخه های زرد خزانی تپیده بود
همچون کبوتری که کشد سر ز ابرها
بر قله های سبز محبت رسیده بود
گل برگهای شعرک هآن هدیهی تـوبود
پروانه های سبز نگاهم به اونشست
از هررگش که نگهت عشقی جهیده بود
در برگها خیال تو رخداد و نقش بست
احمدهنایش
زمستان ۱۳۸۰
تاریخ نشر : پنجشنبه ۷ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۷ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
از آن نگاهِ گرم
حرفت سرودهها و کلامت ترانه بود
وقتی نگاه ِ اول من را نشانه بود
از غنچهی شگفته به لب های آتشین
با شوق خندههات دلم را تکانه بود
گاهی که از نبود تو دل تنگ می شدم
یادت انیس ِ لحظه و یار شبانه بود
گویی به دوست داشتنت زندهام هنوز
عشقت به آستانهی دل جاودانه بود
عمریست تا به پای تو از خویش مِیگذرم
مهرم برای خواستنت بی بهانه بود
حالا که بر تمامیتم چیره میشوی
از آن « نگاه گرم » و لی عاشقانه بود
احمد هنایش
فبروری ۲۰۲۴
تاریخ نشر: دوشنبه ۲۸ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
عیدانه
سیمای تو را که فارغ از غم خواهم
با هر نفس ات خوشی فراهم خواهم
بشگفته گلِ خنده به لب های ترا
با حال و هوای عید ، هر دم خواهم
احمد هنایش
عید قربان ۱۴۰۳
تاریخ نشر: دوشنبه ۲۱ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
نزدیک؛ اما دور
عمری به دلم بود ؛ ولی سهم من نبود
در جان من آسود؛ ولی سهم من نبود
در هر نفسِ تازه و تا جاده چشمان
این سلسله پیمود؛ ولی سهم من نبود
در خانهی جسمش به هوای هوس ِمن
هر پنجره بگشود؛ ولی سهم من نبود
گر دست حوادث ز کنارم بِربودش
برگشت به من زود؛ ولی سهم من نبود
در قالب هر واژه که ازعشق به من گفت
از مهر بفرمود ؛ ولی سهم من نبود
با خرمن گل هر وجب پیکر من را
با عطر تن آلود ؛ ولی سهم من نبود
او یار وفا پیشه و تندیس مرادم
او هرچه به من بود؛ ولی سهم من نبود
احمد هنایش
۲ جون ۲۰۲۳
اسلام آباد
تاریخ نشر: جمعه ۱۸ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۷ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
سنگینیِ هوا
با این صدا که چاره ی دردم نمیشود
سنگینیِ هوای دلم کم نمیشود
با محتوای دست تو قلب من آشناست
حالا چه شد که این دو فراهم نمیشود
در ماجرای کهنه و این زخم تازه را
دست دگر که دارو و مرهم نمیشود
تا رفتهام ز پیش تو دنیای من تهیست
بی تو گذار لحظهی بیغم نمیشود
آری! تو رابرای خودت دوست داشتهام
عشقت به وسعتِ دل من کم نمیشود
احمد هنایش
تاریخ نشر: یکشنبه ۱۳ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
آوای داغ شعر
راه ناهموار، دوشِ خسته و این سنگ بار زندگی
لنگ لنگان می کشاند پای من تا زیر دار زندگی
زندگی مال من است واختیاراتش به چنگ دیگران
چرخشِ معکوس جا افتاده در لیل و نهار زندگی
تک درختی در میانِ موج های تندِ توفان سیاه
بایدش اِستادگی ها تا بماند برگ و بار زندگی
باغ عیشِ ما اگر سرمای وحشت بُرد تا ویرانهها
بر سرای خسته باری باز می گردد بهار زندگی
درمیانِ این همه فریادها داغ است هر آوای شعر
می سراید تلخ کامی های ما و روزگار زندگی
۲۰۲۲
کابل
احمد هنایش
تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۰ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
معجون رنگ
ز شهد مهر تو گاهی شرنگ می ریزد
به شیشهی دل آشفته سنگ می ریزد
خزان به فصل بهاران که چهره بر تابد
به جای هدیهی باران، خدنگ می ریزد
سفر دراز، رهِ عشق و این دلی زخمی
که خون تازه از این پای لنگ می ریزد
چه سال ها که هدر شد دل سپید مرا
ز لای دست تو معجون رنگ می ریزد
نگاه مهر تو وقتی ز من دریغ آید
به روی صلح جهان تیر جنگ می ریزد
احمد هنایش
خران ۱۳۹۸
کابل
تاریخ نشر: پنجشنبه سوم جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
گریه ی پنهانی
ابر سیاه و تیره سپهر دلِ مرا
پوشیده زانکه خاطر نازت مُکدر است
من آمدم که بستر خرسندی ات شوم
اما دراین معاشره غم ها مُقدر است
با عمر ِ رفته در نفسم جا گرفتهای
تو قوّتِ منی و تو هم سُستیِ منی
پی بردهام که جز تو کسی در دلم نبود
ای آنکه زندگیِ من و هستیِ منی
تاعشق میشناسم و در خودنشان مهر
همواره خواست گاه دلم دستهای توست
در من چوعینِ عقربه تکرار می شوی
این لحظه ها و بار نفساز برای توست
در لابه لای فاصله ها دود و آتشاند
اینرشتهیی که با تو من از جانگرفتهام
پیوند عشق را که خدا آفریده بود
مهرت ز یک معامله از آن گرفتهام
دستم به لحظه ی که رها میکنی و این-
پس لرزه های حالت تو فانیِ من است
گیرم ندیده ای دل بارانیِ مرا
این شعر تر ز گریهی پنهانیِ من است
احمدهنایش
۱۳ مارچ۲۰۲۴
اسلام آباد
تاریخ نشر: دوشنبه ۳۱ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۰ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
لمسِ دستان تو
مال رویا شدی و گرمی دستان تو جا مانده هنوز
دربر سالُن دل نقشه ی چشمان تو جا مانده هنوز
دیدمتبار دگر، گرچه به ا ندازه ی افسانه و خواب
عطر این خانه که ازگوشه یدامان تو جامانده هنوز
میزنی سر به سرایِ من بیچاره به همراهی باد
گذرت ،حادثه از رعشه ی پنهان تو جا مانده هنوز
غنچه ها از کششِ خنده به لبهای تو، آن هدیه ی مهر
هوس بوسه از آن گونه ی رخشان تو جامانده هنوز
حال از دیده نهانی و حضور تو فقط رویایی ست
لحظه ها هر طرفی یاد فراوان تو جامانده هنوز
احمد هنایش
۹ جنوری ۲۰۲۴
اسلام آباد
تاریخ نشر: جمعه ۲۸ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
دل سنگ آدمی
روز و شبِ شکسته دلی را ز من بپرس
سر می زند به دامن صحرا ز من بپرس
گر آتشی به سینه فتاد ، از قفای آن
احساسِ چشم طعمهی دریا ز من بپرس
در خانه های سینه که سنگ است جای دل
تعریف آدمی تو از این جا ز من بپرس
گر باور تو نیست که انسان درنده است
از جوی خون و قتل مسیحا ز من بپرس
از رنگ خون غزه به دستِ حریف چند
تلبیس و این سیاست دنیا ز من بپرس
وقتی که سنگ بر رخ آینه ی شماست
تصویرِ تلخ و طعمِ تقلا ز من بپرس
امروز اگر به مکتبِ دختر نظر نشد
از سوگِ مرگِ مشعل فردا ز من بپرس
ای دوست در کنارم از این ملک عاریت
از درد های میهن بی ما ز من بپرس
احمدهنایش
۱۸دسمبر۲۰۲۳
اسلام آباد