زن افغانم
تاریخ نشر چهار شنبه ۱۶ ثور ۱۳۹۴ – ششم می ۲۰۱۵ هالند
آه كه بر احساس من’ او دست درازى كرد و رفت
با هزاران مکر و حیله’ دل نوازی کرد و رفت
آه كه باور را شكست’ دگر اعتمادى نماند
در جگر خنجر زنان ‘ با قلبم بازى كرد و رفت
سارا نایاب
دانمارک
8 / 4 / 2015
———–
———–
از آتش نفس ميگرم
درونم
از شكنجه ى ياران در سوز است
روحم الم پوش گردید
از زیر پا شدن ها
بهارم تاریک شد
از پائیز شدن ها
با قمار زدن این و آن’
آینده و
تقدیرم در فروش است
واژه ” زن” را
همچون قفل پردگی در
پیشانی من زدند
عنعنات را
گرانتر از سود
زندگی من کردند
بهر این بی عدالتی ها
رگ رگم از
اتش خشم در جوش است
از سنگ سخترم من
از پولاد محكمترم من
چون
تن نازک من
با لگت
نامردان همیشه در سوز است
شگوفه های
شیرین لبخندم را
به نام شرم و زن افغان
سر نگون کردند
دست و پا هایم را
در كفش ها و
كلتور غريبه ها
پر از خون کردند
گلویم
از خفه شدن های
حقیقت بی از خروش است
کبوتر ام من
کبوتر خوشبختی
در حریر سپید, تنم
نوشتم از استحکام و سر سختی
سینه ام
سپریست در جلو هر ستم زمانه
چون شیر غران
ایستاده ام رسا و مردانه
لیک
بال هایم را از
خشونت سوختند و در سوز است
ثمرم
نسل آینده این دیار است
قلبم مملو از عاطفه و رحم
به هر فرد این تبار است
اما
اما حقوق ام
از دست جباران
در زیر سنگ جانسوز است
در خواب
و حسرت گل های بهارى ام
همچون یاران
لیک
همه برگ های سبزم را
بسته اند در خار هاى مغيلان
با این همه
آبله ها های زهری
تنم هر لحظه در آب جوش است
من زنم
جواهر و زیب همسرم
خواهرم’
دستیار هر برادرم
پر از عزت و گوهر معتبرم
دخترم
نماد ترحم از بانوان پیغمبرم
لیکن
این همه واژه گان
نزد ابله ها
فقط برای گذراندن شب و روز است
روحم الم پوش گردید
از زیر پا شدن ها
بهارم تاریک شد
از پائیز شدن ها
با قمار زدن این و آن’
آینده و
تقدیرم در فروش است
واژه ” زن” را
همچون قفل پردگی در
پیشانی من زدند
عنعنات را
گرانتر از سود
زندگی من کردند
بهر این بی عدالتی ها
رگ رگم از
اتش خشم در جوش است
از سنگ سخترم من
از پولاد محكمترم من
چون
تن نازک من
با لگت
نامردان همیشه در سوز است
شگوفه های
شیرین لبخندم را
به نام شرم و زن افغان
سر نگون کردند
دست و پا هایم را
در كفش ها و
كلتور غريبه ها
پر از خون کردند
گلویم
از خفه شدن های
حقیقت بی از خروش است
کبوتر ام من
کبوتر خوشبختی
در حریر سپید, تنم
نوشتم از استحکام و سر سختی
سینه ام
سپریست در جلو هر ستم زمانه
چون شیر غران
ایستاده ام رسا و مردانه
لیک
بال هایم را از
خشونت سوختند و در سوز است
ثمرم
نسل آینده این دیار است
قلبم مملو از عاطفه و رحم
به هر فرد این تبار است
اما
اما حقوق ام
از دست جباران
در زیر سنگ جانسوز است
در خواب
و حسرت گل های بهارى ام
همچون یاران
لیک
همه برگ های سبزم را
بسته اند در خار هاى مغيلان
با این همه
آبله ها های زهری
تنم هر لحظه در آب جوش است
من زنم
جواهر و زیب همسرم
خواهرم’
دستیار هر برادرم
پر از عزت و گوهر معتبرم
دخترم
نماد ترحم از بانوان پیغمبرم
لیکن
این همه واژه گان
نزد ابله ها
فقط برای گذراندن شب و روز است
درخت پر از حاصل این زمان ام
با سایه عشق
در لانه خالی با هزار ایمان ام
واه که
مقامم در نزد جاهلان
در پس پنجره هاى
بسته با لب خاموش است
از نامم در شرم اند
از سوادم مى هراسند
گویا
رسم و رواج ها و
آبرو شان
از زندگی من خجسته ست
چون من
زن افغانم
همه و همه برای من ناخاسته ست
آه
چرا پیدایم من خدایا ……………….
سارا نایاب
27 / 4 / 2015

درود به خواهر گرامی محترمه خانم سارا نایاب ، سروده های زیبا ، عالی و مملو از احساس است . همیشه صحت و سلامت و طبع تان شاد و قلم تان سبز و نویسا باد. موفق باشید. مهدی بشیر