( هياهو … )
تاریخ نشر جمعه پنجم سرطان ۱۳۹۴ – ۲۶ جون ۲۰۱۵ هالند
( هياهو … )
خانم حبیبه کوهستانی
صدايم را در بيداري
صبح ديدار و ،
در غوغاي ياد هايت،
لاي هياهوي خفته و
شعار هاي نا موزون ، زمان
گم كرده ام … !
سراشيب دلگير نفس ها
به زنجيرم ميكشد ،
وقتي
از نارون هاي دهكده ي من ،
بوي باروت ميرسد !
ذره ذره ،
دود ميشوم ،
نابود ميشوم ،
به خطي ميرسم ،
كه الفباي اغازم را ،
گم كرده ام !
چه روزگاري ست ، نازنين !!!
دستهاي سبزم ،
لمس همان سُرب ،
پنجه هاي شماست ،
كه در خرمن زار پدر ، روييده ايد ،
اي شما ، اي خوشه هاي خوب
ارامش كدام مزرعه ،
يا كه مگر ،
ايا خوابيده ايد ؟
از تاري بخت … !
نه ، نه ،
از نامردمي ، شما را
گم كرده ام !
عزيز من ،
ازين بعد ياد ،
خار هاي پنهان .
چون همان عشق نهان ،
پس هر بوته ي از
دشت خيالت ، قد ميكشم ،
سبز خواهيم بود … !
تا بدانيم ،
كه حتا ، اگر همه ي زنها
شبيه سنگ ها ، هم شوند !
حتا ، اگر همه سرو ها ،
چوبه ي دار ما هم شوند !
من و دختر خورشيد ،
با سبدي از عطر نعناع
و نسترن
از دل تنهاي شقايق ها ،
بر پنجره باز صبح
با نگاه ميخك هاي عاشق ،
سلام خواهيم كرد ،
تا بداني كه ،
در سرزمين من ،
… هنوز عشق نمرده ست ،
كه… هنوز عشق در من زنده ست !
( ح.كوهستاني )
درود به خواهر گرامی خانم حبیبه کوهستانی ، مانند همیشه زیبا و عالیست . موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر
خواهر گرامی حبیبه جان کوهستانی واقعاًزیبا سروده اید که از خواندن آن لذت بردم. موفق باشید بادرودفراوان داکتر حیدری
سروده بسیار زیبا خانم حبیبه کوهستانی