ناچارخنديد
تاریخ نشر سه شنبه پنجم مارچ ۲۰۱۳ هالند
ناچارخنديد
احمد رشاد ” زریر “
***
تو خنديدي ميانِ گريههايت
زخوشحالي در و ديوار خنديد
هوا بگريخت از دربِ دماغت
به سويِ ابرها يك بار خنديد
و ابر از گريه چشمش را فروبست
زپشتش آفتاب انگار خنديد
به پاسِ خنده ات بلبل سراييد
و گل با ديدنت سرشارخنديد
به زيرِ آسمان رنگين كمان هم
به سويت ديد و از ناچار خنديد
وآن كه ميلِ آهنگي نمودم
بهدستم از خوشي گيتار خنديد
قلم بگريخت از دستم به كاغذ
و در سيمايِ اين اشعار خنديد
«زرير»
رشاد عزیز، بازهم زیبا و عالی سرودید . زنده وسلامت باشید. مهدی بشیر
وه چه شاعرانه و چه نو !
بسيار لذت بردم.
موفق باشيد.
درود برشما جنابِ مهدي بشير! قدمهاتانرا ميبوسم. لطف داريد.
يوسفيي گرامي را ممنونم. شاعريد كه شاعرانه ميبينيد.
به به بسیار عالی است همدریا عزیز ، قیامت کردی به این شعر و خیال پردازیت .