” با دخترم “
تاریخ نشر چهار شنبه ۳ اکتوبر۲۰۱۲ هالند
شریف حکیم
جولای ۲۰۱۲ سیدنی
” با دخترم “
*****
ديشب كه مرغ خواب ز چشمم پريده بود
من در كنار بسترت اى نازنين من
زانو زدم به پاى تو و خاطرات تو
اى دُخت جان برابر و از جان شيرين من
گفتم كه همچو من پدرى نيست در جهان
يا اينكه عشق من به تو از جنس ديگر است
با یک تبسمی كه پريد از لبت چو برق
گفتی ترا به هرچه بگفتم باور است
ميخواستم ز روز تولد كنم شمار
آن لحظه ها که در دل من نقش بسته بود
ديدم كه چشم هات
دستان نازكت
رخسار ماهگون و
سراپات خسته بود
شب در سكوت و ماه
در لابلاى شاخه اى كاج حياط مان
پنهان نشسته بود
استارگان دور
كم رنگ و بى صدا
گويي كه آسمان همه در خواب رفته بود
ميخواستم كه شب
با لحظه هاى خاطره انگيز و آن سکوت
تا انتهاى عالم رويا سفر كند
ميخواستم محافظ شب را که هیچگاه
از راز شب سپيده دمى را خبر كند
يا دست صبح گيرد و از رآه ديگرى
راهش نموده
راهيي جای ديگر كند
ميخواستم ز خنده اى پنهانى لبت
چندى بدزدم و بدلم جابجا کنم
تعبير خوابهاى خوشت را مگر شود
از لحظه هاى كوته اى ناخوش جدا كنم
من بودم و سكوت
تنها صدا
صداى نفسهاى گرم تو
يا تك تكى ز ساعت ديوار خانه بود
من پير ميشدم
و تو چون غنچه اى بهار
آهنگ گل شدن به لبت جاودانه بود
يك حالت عجيب
احساس من گرفته به بازى
ومن چو شمع
در پای خاطرات خوشت
ميگريستم
اشك رضاييت
چقدر زیبا! شما سلامت باشید الهی و هم ان پدری عزیزم در کابل.
ehssass pak be Aalayesh por az mohabat,padary ,با لحظه هاى خاطره انگیز و آن سکوتsalamat bashed