۲۴ ساعت

25 ژوئن
۱ دیدگاه

پیرمرد

تاریخ نشر چهارشنبه ۲۵ جون  ۲۰۱۴ هالند

پیرمرد

عزیزی غزنوی

تورنتو   کانادا

پیرمردی بود در زیردرخت

لاغر و بی شیمه و سُست و کَرَخت

هر نفس با سُرفه یکجا میکشید

تا عصایش کودک آسا میخزید

خون در اندام او خشکیده بود

بلغم اندر سینه اش چسپیده بود

اَشلُق و ذق ذق فروان مینمود

ازهجوم درد گریان مینمود

گفتمش ای سالمند نا توان

از چه داری ناله و آه و فغان

گفت ای فرزند با هوش وخرد

کن  حذر تا پای جان از کار بد

چون تو من هم نو جوانی بوده ام

تندرست و شادمانی بوده ام

با بدان گشتم بدی ها یافتم

عمر خود را در بدیها باختم

سگرت و مشروب  عادت شد مرا

خسته  و معیوب حالت شد مرا

اینک افتادم به این احوال زار

از بدِ مشروب و سگرت هوش دار

کن ز مشروب و ز سگرت احتراز

تا تمام عمر باشی سر فراز

ور نه از عمر جوانی شوی دست

آخر کارت عزیزا چون من است

عزیزی غزنوی

 

 

یک پاسخ به “پیرمرد”

  1. admin گفت:

    غزنوی عزیز ، تشکر از سروده زیبا و نصیحت دوستانه تان . موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما