۲۴ ساعت

12 آوریل
بدون دیدگاه

طــــلا ق

طــــلا ق

  تتبع ونگارش :

الحاج امــیـــن الـدیــن « سعـیـدی – سعید افـغــانی»

مـدیـــر مرکزمطـالعات سـتراتیژیک افـغان و مسؤول

مرکز کلتوری دحــق لاره- جـرمـنی

تاریخ نشر پنجشنبه ۲۴ حمل ۱۳۹۱ –  دوازدهم اپریل  ۲۰۱۲

الحاج امــیـــن الـدیــن « سعـیـدی - سعید افـغــانی»

الحاج امــیـــن الـدیــن « سعـیـدی - سعید افـغــانی»

خوانندﮤ محترم !

 قبل ازهمه خدمت شما بعرض برسانم، که طـلاق دردین مقدس اسلام حکمت است نه حکم ،  در روایتی  از ابن عمر( رض ) آمده است که :  پیامبر اسلام محمد صلی الله علیه وسلم در مورد طلاق فرموده است :

« أبغض الحلال  إ لى الله  الطلاق. وما أحل الله شیـٱ أبغض الیه من الطلاق » (مبغوض ترین – زشت ترین – حلال ها پیش  پروردگار  طلاق است . هیچ چیز حلالى نزد  الله مبغوض تر  از طلاق نیست )  (راوى حدیث :  احمد ، ابوداوود ، ابن ماجه وحاکم به سند صحیح ).

 
دین اسلام  همانطوریکه  ازدواج را امر مقدس  ، ذى حکمت  و ذى ثمر وحیاتی معرفى داشته است،   بنوبه خویش طلاق را  نامقدس ، ناخوش آیند ،وبه یک کلمه امر مبغوض، ناشایسته ومکروه ،  معرفى میکند  وبه پیروان خویش هدایت فرموده است  که براى جلوگیرى آن از  هر وسیله ممکن  باید استفاده  بعمل  آرند، ودر زمینه با تعقل وتفکر  خردمندانه برخورد بدارند.

دین مقدس اسلام  بـراى مرد اجازه نداده است  که هر وقتیکه دل اش بخواهد بـه زنش   طــلاق دهد . 


در این هیچ جای شک نیست ، که اﮔر ضروری باشد و وقوع آن صورت ﮔرفتنی باشد، طلاق بـاید در زمانى  واقـع شود  که حلال باشد  ودر زمانى صـورت گیر د کـه شـرع اسلام  آنـرا مشخص نموده است  وآن عبارت از زمـانى است که زن در حالت حیض ونفاس نباشد.

چرامرد  نمیتواند درمدت حیض  ونفاس زن خویش را طلاق دهد؟ 

حکمت و  فلسفه اسلام که چرا به  مرد  اجازه داده نشد تا در  مدت حیض ونفاس طلاق   صورت گیرد وآنرا  حرام  نموده  است ، بخاطر اینکه  مرد در این وقت از  زن  خود به علتی مریضی که عاید حال  زن گردیده است ، دورى میکند وهمین  دورى مرد از زنش  در زیاتر از اوقات موجب نا آرامى  اعصاب  شده ، وعلماء میﮔویند که این حالت  هم یکى از عواملی اند که موجب  سوء تفاهمات و طلاق شده میتواند.  

 بنابر این دین  اسلام دستور داده تا  از دادن طلاق در این وقت خـود دارى صورت گیرد. هـر زمانیکه  زن از حیض پاک شد ، اگر مرد   بازهم تصمیم طلاق را داشته باشد و به آن اصرار دارد پس دین اسلام امر میکند که این عمل باید قبل از مجامعه  ونزدیکى  با زنش صورت ﮔیرد.  ولى در صورتیکه از مریضى بهبود یا فت  وزن  پاک شد وبا او  مجامعه صورت گیرد، دادن  طلاق براى مرد حـرام است . علت  آینست که احتمال دارد که زن حمل 

گیرد ، واگر  بداند که زنش  حامله است شرع اسلام  بازهم دادن طلاق را در صورت موجودیت 
حمل ، حرام دانسته  است . (۱)  

طــــلا ق :

طلاق در لغت  به معنى بیزارى وجدایى کامل ورها کردن، بوده   ودر اصطلاح حقوقى  عبارت  است از : جدا شدن زن از مر د، وانحلال عقد  نکاح .

طلاق درزبان انگلیسی  به  ډیورس (Divorce) که درآلمانی آنرا.(geschieden) ﮔویند، ترجمه شده. درنتیجـﮥ  ( ډیورس ، گیشیدن ) ویا طلاق جدایی صورت میﮔرد که  برای آن اصلاح سیپاریش یعنی (Separation) استعمال میدارند که درنتیجــﮥ طلاق است. اما قبل از وقوع طلاق هم حالت سیپاریش و جدایی در نتیجــﮥ خراب شدن روابط زن و شوهر درکشور ها وجوامع مختلف امروزی نیز به وقوع میپیوندد که هنوز روابط رسمی نکاح وزناشویی وجود میداشته باشد.

 درهمین رابطه اصطلاح تفریق یعنی خواستن جدایی و طلاق از جانب زن از محکمه  نیز مطرح است که درصورت موجه بودن و بوجود آمدن شرایط  مندرج درقانون دردفاع از حقوق حقــﮥ است،  محکمه(قاضی) میتواند به تفریق و جدایی زن ومرد یعنی سیپاریشن و طلاق حکم کند. این حالت را درکشور های مختلف اسلامی ودرقانون مدنی افغانستان که نیز از همان آغاز تدوین این قانون از سالهای پنجاه قرن ﮔذشته به صورت مفصل درج و مدون است. 

 
اقسام  طــلاق:

 
طلاق به اعتبار صیغه ولفظ  به طلاق صریح وغیر صریح  واز نظر شرعى به طلاق سنى وطلاق بدعى واز روى نظر  به وقت وقوع آن  به طلاق منجز وطلاق معلق وبه اعتبار  اثر آن  در پایان دادن زندگى  مشترک زن وشوهر  به طلاق رجعى وطلاق  با ئن  تقسیم  میشود.

صیغــﮥ طــــلاق:

صیغـﮥ  طلاق  عبارت از لفظى میباشد  که شوهر  براى دلالت  انحلال  رابطــﮥ  از دواجى  برزبان مى راند که گاهى بطور  اشکار وگاهى هم بطور کنایه  یعنى غیر اشکار  میباشد و به زبان اداء میگردد.


طلاق  صریح ویا طلاق آشکار :


طلاق صریح ویا طلاق اشکار  عبارت از طلاقى  میباشد که ا ز معنى  کلام در وقت  تلفظ آن معلوم  میشود . مانند آنکه شخصى  بـه زن خــود بگوید : طلاق هستى ، یا مطلقه هستى ویا هر لفظ دیگرى که از طلاق  مشتـق  شده باشد.


امام شافعى (رح) میگوید : الفاظ طلاق صریح  سه است : طلاق ، فراق وسراح کـــه هر سه این  الفاظ  در قرآن مجید تذکر  یا فته اند.


بر بنیاد  همین  منطق است که تعداد از  فقها  بر این  عقیده اند که طلاق  واقع نمیشود مگر به یکى از این سه لفظ، زیرا طلاق در شرع  به همین سه لفظ آمده است. و لفظ طلاق شرعى نیز  باید به  همین سه لفظ  اداء گردد.


طــلاق کــنـایى  :

طلاق کنایى طوریست که شخص لفظى را   بر زبان مى آورد که این لفظ  به اراده طلاق دلالت نکند ، بلکه  از روى کنایه  بر آن  دلالت  بنماید.

 مثلآ اینکه شخصى به زن خود   بگوید : تو بائن  هستى ، که  در کلمــﮥ  بائـن بُعد وفِـراقت  نِهفته است ، ویا مانند آنکه به زن خود  بگوید : تو بر من  حرام  هستى ، که احتمال  حرمت تمتُع وحُرمت اذیت  هر  دو را در بر میگیرد .

در طلاق صریح  بدون  احتیاجى  به نیت که منظور   را آشکار  سازد ، طلاق  واقع میشود ، زیرا هـدف ومقصود  آن به اساس  ظاهر  بودن دلالت  و  وضوح معنى آشکار  میباشد.

 در طلاق صریح  شرط آنست که لفظ به سوى زن  مضاف باشد  مثلآ  اینکه شوهر  بگوید: زن من  طلاق است ،  یا اینکه به زن خود  بگوید : طلاق هستى .

اما در مورد طلاق کنایى  باید گفت که بدون  بــیـنه ودلیل واقع نمیشود ، پس اگر  شوهر  به لفظ صریح  به آدرس زن خویش بگوید  واراده  طلاق را نداشته  باشد ، قضا او را تصدیق  ننموده  وطلاقش واقع  میشود ، اما اگـر  شخصى  که لفظ کنایى را بکار  برده  بگوید که نیت  طلاق را  نکرده  ونیت  دیگرى  
داشته  قضا  اورا تصدیق  نموده  وطلاقش واقع  نمى گردد، زیرا  معنى طلاق ومعنى  دیگرى  هردو  را داشته  وچیزى  که هدف  را  تعین مى کند  نیت  ومقصد میباشد.
 طوریکه در مذهب امام  مالک ومذهب امام شافعی   فقط نیت را  معتبر  دانسته  واساس  بیان مقصود در  این الفاظ میدانند.

 پس  اگر  گوینده  از آن  نیت  طلاق را داشته  باشد طلاق  واقع  میشود واگر  از آن  نیت  طلاق را نداشته  اعتبارى نخواهد داشت، زیرا گوینده  از آن  قصدى  نداشته است .


پیروان مذهب امام حنبل   مى  گویند که  توسط  دلالت حال  ونیت  به این الفاظ طلاق  واقع  میشود یعنى  ایشان  آنرا در حساب  طلاق  میدانند ، در صورتیکه  دلالت  تا ئیدش کند ویا شوهر  از آن نیت طلاق را داشته  باشد.


پیروان مذهب امام ابوحنیفه  مى گویند که گفتن الفاظ  کنایه   در صورت  موجودیت  نیت طلاق واقع میشود وهمچنان  به کنایات در صورت  دلالت  حال  نیز طلاق  واقع  میگردد.


در حدیث شریف آمده است : « لما مضت اربعون من الخمسین واستبلث  الوحى ، وإذا  رسول الله  صلى الله  علیه  وسلم یأ تینى  فقال : إن رسول  الله صلى الله علیه وسلم  یأ مرک أن تعتزل  إمرأتک فقلت : أطلقها  أم  ما  ذا أفعل : قال : بل اعتزلها  فلا تقربها ، قال : فقلت لإ مرأتى الحقى  بأ هلک »( متفق علیه).

«چون بﮔذشت چهل از پنجاه ودر نگ نمود وحى وناﮔهان آمد  پیامبر صلی الله علیه وسلم نزد من پس فرمود : بدرستى  که پیامبرصلی الله علیه وسلم  امر  مى نماید  تر ابه  اینکار  کناره  گیر  از همسرت  ، پس گفتم  : آیا  طلاق  کنم  اورا   یا چه کنم  ؟ فرمود  : بلکه  کناره  گیر از او  ونزدیک  مشو  به او ،  گفت : پس گفتم  به همسرم  به خانوداه  خود یکجا  شود ، (بــه خانـــﮥ پدرت برو ).

  حکم این حدیث  شریف  بر این نقطه دلالت  میکند که اگر شخصى  به زن  خود  بگوید :

« به خانـــﮥ  پدرت  برو »  واراده طلاق را داشته  باشد ،  طلاق  واقع  میشود واگر  نیت  طلاق را  نداشته  باشد  طلاق  صورت  نمى گیرد.


طلاق به اعتبار وقوع :


طلاق به اعتبار  وقوع  به سه نوع تقسیم میگردد : منجز ، مضاف ،  ومعلق  .


طـلاق منجز :

طلاق منجز  که میتوان  آنرا  طلاق انجام شده خواند  ،  عبارت از طلاق  میباشد که لفظ آن بدون  شرط  وتأخیرى صادر شودما نند آنکه  شوهر به زن خود بگوید:ترا طلاق کــردم  یا تو طلاق هستى،  که 

این  الفاظ  در  حال  بدون  اضافت  به وقت  ویا تعلیق  به شرطى به وقوع  طلاق دلالت  دارند. 
در مورد ایـن نوع  طلاق حکم چنین است کـه به مجرد صدورعبارت  طلاق  در صورت موجودیت  شروط ، طلاق  واقع میشود.


طلاق مضاف :


طلاق مضاف  عبارت از طلاق است که صیغـــﮥ آن به زمانى  مربوط  باشد وهدف از آن وقوع  طـلاق باشد  هر وقتى کـه زمان  مذکور  برسد ، مثلآ  زمانیکه   شوهر به زن خود  بگوید :« تو فردا  طلاق هستى ،  یا در اول  ماه  طلاق  هستى »  وغیره.


امام ابو حنیفه (رح) وامام مالک ( رح ) گفته اند :
 طلاق در حال واقع  میشود .  اما امام  شافعى ( رح ) وامام احمد (رح)  گفته اند :  طلاق تا زمان  واقع  نمى  شود ،  مگر آنکه وقت معینه  آن  فرا رسد.


ابن حزم  (رح )  میگوید : اگر کسى  بگوید  که چون  اول ماه  فرا رسد طلاق  هستى یا وقت  وزمان  دیگررا ذکرکند ، زنش بدیـــن  ترتیب  طلاق  نمى شود،  نه در حال ونه در  اول ماه .


حکم طلاق  مضاف  بیک وقت  معین  آنست  که طلاق  واقع  نمى شود  مگر  آنکه وقتى را که  در صیغــﮥ طلاق  تعیین  نموده  فرا  رسد.

 
طــلاق مـعـلـق:


طلاق معلق  عبارت  از آن طلاق است که شوهروقوع آنرا به  یکى از  رویداد ها ى  آینده  مربوط  سازد، یا صیغــﮥ طلاق رابه یکى از ادوات شرط ویا چیزى که به معنى  یکى  از آنها  باشد قـرین نماید مانند :

«اگر چون ، وقتى  وغیره..» مثلآاگر شوهر  به زن خودبگوید : « اگر  به فلان  جاى رفتى طلاق هستى .» در اینصورت  طلاق  واقع  نمى شود  مگر آنکه  بجایى  کـه در عبارت  معین شده استعمال گردد، زیرا  شوهر  وقوع طلاق را  به رفتن  زن به آن جاى معلق  نموده است.


فقها در مورد  وقوع  طلاق  معلق آراى مختلف دارند ،ولی  احناف  وشوافع آنرا  طلاق  میدانند.

تقسیم طلاق به اعتبار  تأثیر :

طلاق به اعتبار تأثیر  بدو نوع هریک  :( ۱- طلاق رجعى  و۲- طلاق بائن) تقسیم میگردد.


۱–  طلاق  رجـعى :


عبارت از  طلاق است  که طى آن ، مرد بعد از طلاق  وقبل از آمدن مدت ( عدتش ) مــى تواند  بدون 

عقد، به زن خود رجوع کند .

« الطلاق مرتان  فا مساک بمعروف او تسریح با حسان » «طلاق کــه 
قابل بازگشت  ورجوع است  ، دوبار است یا باید زن را به شکل معروف ومتعارف  حفظ کرد ویا اورا  به احسان ونیکو کارى  رها نمود »( سوره بقره آیه متبرکه : ۲۲۹)

 یعنى  طلاقى را که خداوند  مشروع نموده  یکى بعد دیگر میباشد وشوهر  حق دارد که بعد از طلاق  اول  به وجه پسندیده زن  را براى  خود  نگهدارد وهمچنان   جایز  است  که بعد از این  اورا  براى  باردوم  طلاق  دهد ، البته  این حق او در  صورت  طلاق رجعى میباشد.

 پروردﮔار باعظمت  فـرموده  است :

« والمطلقات یتربصن با نفسهن ثلاثه قروء، ولایحل  لهن أن یکتمن ما خلق  الله فى ارحا مهن إن کن یؤمن با لله  والیوم  ا لاخر وبعو لتهن احق بردهن فى ذلک إن أردو اصلاحٱ »(سوره بقره آیت ۲۲ )

«وزنانى که طلاق  داد شده اند ایشان  را انتظار  سه حیض ( یا سه طهر ) کنند  خویشتن را  وجایز  نیست  براى ایشان  که پنهان  کنند  آنچه  که خدا آفریده  است  در  رحم  هاى شان ، اگر ایمان  مى آرند به خداوند  وروز قیامت  و شوهران ایشان  سزاوار  تر اند به باز آوردن ایشان،  اگر خواهند  نکو کارى  » 
وخداوند  متعال  به سبب حکمت  بسیار  بزرگى  آنرا  وضع  نموده  که حکمت آنرا  خود  خداوند متعال  چنین  بیان نموده است . « لا تدرى لعل الله یحدث بعد ذلک امرٱ »( سوره طلاق آیت ۱۸  )«  هیچ کس  نمى داند  شاید  که الله  پید اکند  بعد از «  طلاق »   کارى را   زیرا چون  شوهر  زن خود را  یک طلاق  رجعى  بدهد  وحکم شریعت  هم آنست  که در مدت  عدت زن در خانه  شوهر بماند ، بدین  تر تیب  ممکن  است  که شوهر  تفکر  نموده  ودر تصمیم  خود تجدید  نظر  کرده  وبه زن  خود  دوباره رجوع کند.


این احتمال بخاطر زیاد است  که سنت  شوهر را  مکلف  نموده  که زن  را  در طهرى  که با او جماع  ننموده  طلاق  دهد، لذا  اگر کوچکترین  علاقه یى  بدان زن  داشته  باشد،  حتمٱ  به او رجوع  مى نماید.


در یکى از احادیث  متبرکه روایت است  که :

  در زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم (  عبد الله پسر  عمر(رض)   زنش را  در حالت حیض  طلاق داد ،  حضرت عمر در این  مورد  ازپیامبر صلی الله علیه وسلم سؤال کرد ، پیغمبر صلی الله علیه وسلم  فرمود :

« مره فلیراجعها ثم إن شا ء طلقها وهى طاهر قبل أن یمس فذلک الطلاق للعده »( به او دستور  ده زنش را  به نکاحش  بر گرداند ، سپس  اگر  خواست  اورا در حالت  طهر  وقبل از  مجامعت  طلاق  دهد ، واین طلاق  براى عـــده است  . )

 
دین مقدس اسلام همه جدوجهدش  را بخرچ میدهد تا به هر ترتیب ووسیله که باشد ازوقوع طلاق و جدایى   به شکل از اشکال جلوکیرى  بعمل ارد  وبه پیروان خویش  تاکیدات  همیشگى مینماید  تـا به تفکرومشوره باز گردند  وزندگى  مشترک خویش را به اسانى  برهم نه زنند.

بدین اساس اگر زن در خانه شوهر   باقى بماند  مراجعه  
به تفکر در مرد  بوجود امده واگر طلاق  به علت غضب  ویا سایر انفعالات دنیوی  صورت گرفته  با شد ، امکان  مراجعه  دوباره بى نهایت  زیاد است.


ولى زمانیکه  زن حدود سه   ماه در خانه  شوهر بماند  وهیچ  تأ ثیرى بر او  ننمود وبه زن خویش مراجعه  هم  نکرد ،  در این صورت مطلب واضح  گشت  که تصمیم  شان  نهایى است  بنٱ  ضرورت  زندگى مشترک از بین  میرود ، که به گذشت عدت وصف  طلاق رجعى هم پایان  مى یابد ، ووصف طلاق  بائن  را بخود میگیرد.

تبصره :


خداوند  متعال  در (  سوره بقره آیت ۲۳ ) میفر ماید  :  «  فإ ن طلقها فلا تحل  له بعد  حتى تنکح  زوجٱ غیره . »  یعنى وقتیکه  شوهر زن خویش  را   بعد از دو مرتبه  براى  بار سوم  طلاق  نمود  در اینصورت  این زن  برایش  حلال نمیشود  مگر آنکه  بصورت  صحیح  با مرد  دیگرى با رضایت ازدواج  کند . واگر زن  با  این شوهر خویش بازهم خوش  نباشد  واز  آن طلاق  بگیرد ،شوهر  اولى اگر خواسته باشد  میتواند  با  وى ازدواج نماید .


حکم طلاق  رجعى:

 
در مدت طلاق رجعى  مرد میتواند از  زن خویش  استمتع  نماید ، زیرا عقد ازدواج  تا هنوز  باقى  میباشد ، اگر چه  طلاق رجعى  سبب  تفر قه  میباشد  اما  آثار  آن  تا  زن در عدت  است  متر تب  نشده  بلکه  پس از سپرى  شدن  عدت  ورجوع نکردن آشکار  میگردد.
اگر در مدت  طلاق رجعى  یکى از طرفین  زن ویا شوهر  بمیرد ، دیگرى  میتواند  از او  ارث ببرد.زیرا  تا زمانیکه  مدت  عدت  سپرى  نشده  نفقه زن  بر شوهر واجب است.

۲- طلاق بـــــائن:

 
طلاق بائن  عبارت از طلاق است که طى آن ، مرد  بعد از جدائى  حق رجوع به زن  خود را بدون  عقد مجدد ندارد .  واین طلاق  هم  بدو نوع  طلاق :  ( طلاق بائن صغرى وطلاق  بائن  کبرى  تقسیم  میگردد. ).


طلاق بائن صغرى:

عبارت از طلاق است که کمتر از سه است . اگر شوهر  زن خود را  براى  بــار اول  یک طلاق  بدهد  

وعدتش  بگذرد  طوریکه  قبل  از سپرى  شدن عدت  به  او  رجوع نکند  این طلاق  بعد از  انتهاى عدت  
بنام طلاق بائن  یــاد میشود  اما چون  اولین  با ریست  که اورا  طلاق  داده  لذا  طلاق  بائن  صغرى  گفته  میشود ، طوریکه  شوهر ش   که اورا  طلاق  داده  میتواند  با  نکاح  جدید ومهر جدید  با او ازدواج  نماید.


طلاق بائن کبرى:

 
عبارت از  سه طلاق مکمل  مى باشد .  اگر شوهر براى بار سوم زن خویش را طلاق دهد  ،  بصورت  نهایى  از آن جدا میگردد زیرا طلاق  اول و دوم  امتحانى  بود  که امکان  اصلاح میانشان ممکن بود ولى در صورت  دادن طلاق سومى کـه بنام طلاق  بائن  کبرى  یـاد میگردد ،   ار تباطات  ازدواجى  بصورت نهایى از میان  بر داشته میشود.


 طـلاق ثـلاثــه :

  
طلاق ثلاثه عبارت از طلاق است که هر سه طلاق در یک دفعه وبا یک لفظ اجرا گردد. 
فقها  گفته اند  سه طلاق  به یک لفظ  حکم سه  طلاق را دارد .

 اما بعضى ازفقهابدین نظر مخالفت نموده میگویند  که سه  طلاق  به یک  لفظ  حکم یک طلاق را دارد.


 دین مقد س  اسلام  پیروان خویش را  از دادن سه طلاق ( طلاق ثلاثه )  در یک بار  ویا با یک لفظ  منع  نموده  وآنرا  به خلاف دستور وشرع   الهى ومنحرف شدن  از  صراط المستقیم  اسلام  دانسته است .

 در حـدیث  صحیح  آمده است : به پیامبر صلی الله علیه وسلم ، خبر دادند  که شخصى  زنش را  یـک دفـــعه  سه طـــلاق  داده است .

 
پیامبر اسلام  با عصبانیت  بلند شد  وفرمود  : «  أیلعب بکتاب الله وأنا بین  أظهر کم  ؟ حتى قام رجل فقال یا رسول الله ألا أقتله » (  آیا در حالى  که من  تاهنوز  در بین  شما هستم  کتاب  خدا به  بازیچه  گرفته  مى شود ؟ ! حتى یک نفر  بلند شد وگفت اى رسول خدا  اورا بکشم ) ( رواى حدیث شریف نسائى ).


 قانونى مدنى افغانستان واحکام طلاق وتفریق :

مادﮤ ۱۳۵ :


۱- -طلاق عبارت از انحلال رابطه  زوجیت صحیحه درحال یا آینده ، بین زوج  وزجه ، با لفاظیکه  وقوع طلاق  صر احتٱ از آن  افاده  شده بتواند.
 

۲- طلاق از جانب زوج یا محکمه با صلاحیت  بدرخواست  زوجه  مطابق  به احکام  این قانون  صادر 
میگردد.


ماده ۱۳۶ : طلاق تنها  بالاى زوجه  ایکه  در نکاح  صحیح  یا در عدت  طلاق  رجعى  باشد واقع میگردد.


ماده ۱۳۷ :  طلاق  هر زوج عاقل  وبالغ  واقع  میگردد. گرچه زوج  سفیه  یا مریض  غیر مختل  العقل  باشد.
ماده۱۳۸:  طلاق بحالت سکر واقع نمیگردد.


ماده ۱۳۹ :

۱- زوج میتواند  بصورت شفوى  ویــا  تحریرى  زوجه  اش  را طلاق  نماید . هر گاه  زوج  فاقد این دو وسیله  باشد ، طلاق  به اشارت  معموله که صراحتٱ معنى طلاق  را افاده  نماید ، صورت  گرفته  مى تواند.


۲-  طلاق  با لفاظ صریحیکه  در عرف  معنى  طلاق  را افاده  کند ،  بدون نیت  واقع میگردد.


ماده ۱۴۰ :   
زوجه  قاصره ، از جانب  زوج  یا پدر  زوج  طلاق  شده نمى تواند.

 
ماده۱۴۱:    طلاق اشخاص ذیل  اعتبار ندارد:

۱- مجنون ،  مگر در صورتیکه  طلاق  را قبل  از جنون  به شرطى  معلق  ساخته  وشرط  در حال  جنون  موجود  شود.

۲- معتود.

۳- مکره . 

۴- نایم    .

۵- شخصیکه  عقلش  به علت زیادت  سن  ویا مرض مختل  گردیده  باشد.


۶-شخص مدهوش  که قوه  ممیزه  اش  را  به علت غضب   یا عوامل  دیگرى  از دست  داده وقولش  را  درک نکند.


ماده۱۴۲: زوج مى تواند  زوجه اش را توسط  وکیل  قانونى  طلاق  دهد یا اینکه  صلاحیت  طلاق  را بخود زوجه  
تفویش نماید.


ماده ۱۴۳ :   
زوج بعد از تفویض صلاحیت طلاق  نمى تواند از آن رجوع کند ، مگر  اینکه  زوجه  صلاحیت مفوضه  را  قبول  نکرده باشد.


ماده ۱۴۴ :  
زوج در برابر زوجه  صلاحیت سه طلاق  را دارد.


ماده ۱۴۵ :  
طلاق  مقترن بعدد خواه با الفاظ  یااشاره صورت گرفته باشد، یک طلاق  شناخته  میشود.


ماده ۱۴۶ :  
طلاق  بطور  عموم رجعى ودر موارد ذیل  بائن مى باشد.

۱- طلاق سوم .

۲- طلاق قبل دخول .


۳- طلاق به عوض.

۴- طلاقیکه در این قانون بائن خوانده شده .

ماده ۱۴۷ :  
زوج نمى تواندبا مطلقه  ثلاثه خود  دو باره ازدواج  نماید ، مگر  اینکه  مطلقه  ثلاثه  با شخص دیگرى  ازدواج  نموده  وبعد از دخول  ازدواج  دومى  طلاق  گردیده وعدت  را  تکمیل  کرده  باشد.

ماده ۱۴۸ :   
هر نوع طلاق  زوجه  قبل از دخول  همچنان  یک  یا دو  طلاق  رجعى  که در آن  رجوع  صورت  نگرفته  باشد ،  طلاق  بائن صغرا گفته  میشود .


ماده ۱۴۹ :  آثار  ازدواج  وصلاحیت  زوج  با یک  یا دو  طلاق  رجعى  تا زمان  تکمیل  عدت طلاق  از بین  نرفته  ، بحال  خود  باقى  مى ماند.


ماده ۱۵۰ :   
تعلیق  رجوع  بزمان  آینده  یا بکدام  شرط جواز ندارد . در  صحت  رجوع  حضور شهود  شرط نمى باشد.


ماده ۱۵۱ :  
را بطه زوجیت در طلاق  رجعى  با پاک شدن از حیض  سوم  قطع وحق رجوع  زوج ساقط میگردد.


ماده۱۵۲:   طلاق بائن صغرا  عقد ازدواج  را منحل  وآثار  مرتب بر آن را  از بین  مى برد.صلاحیت زوج  وجمیع  روابط  زوجیت  را با ستثناى عدت ،  بمجرد وقوع  ساقط مى سازد.

ماده ۱۵۳  :

۱- طلاق بائن صغرا  موجب حرمت ازدواج  مطلقه به زوج  نمى گردد.


۲-زوج  مى تواند  با مطلقه صغرا  در حین عدت  ویا بعد از آن مجددٱ ازدواج  نماید ، مشروط بر اینکه  این ازدواج  بر ضاى  زن  وبه عقد ومهر جدید صورت  بگیرد.

ماده ۱۵۴ :  هر گاه  مطلقه  با شخص  دیگرى  ازدواج  نموده  وپس از دخول  طلاق  گردد. مى  تواند  با زوج  اول  ازدواج  نماید. در ین صورت  طلاق هاى  قبلى  از اعتبار  ساقط ، زوج  مجددٱ صلاحیت سه طلاق  را کسب  مینماید.


ماده ۱۵۵ :   
هر گاه زوج  در حال  مرض  موت ،  زوجه  خود را  به طلاق  بائن  طلاق نماید ، این طلاق  مانع حق ارث  زوجه  در صورتى که عدت  او قبل از  وفات  تکمیل  نشده  باشد، نمى گردد ، مشروط  بر اینکه  مطلقه  از وقوع  طلاق  تا وفات  به سبب دیگرى  از حق  میراث محروم  نگردیده باشد.


طلاق به اساس ضررویا طلاق  قاضى  
(تفریق):

طلاق به اساس ضرر که در کشور ما بنام طلاق قاضى شهرت دارد ،عبارت از طلاق است : که زن  خواستار   طلاق در محضر قضاء  میگردد.

قاضى بر اساس در خواست زن  مکلف است بر موضوع غور نموده ،  در صورت که مسئله  حقیقت داشته باشد ، حکم  به طلاق را صادر نماید.


طلاق  به اساس ضرر  نهایى  انواع  مختلف  دارد ، طوریکه  بعضٱ به سبب عیب  اساسى  در شوهر  میباشد  که بعد از آغاز به مباشرت  براى زن آشکار  میگردد وبعضٱ  به سبب اذیتى میباشد که شوهر  به زن  مى رساند وگاهى  به سبب غیابت  شوهر  که ممکن  به اساس  آن زن در گناه بیفتد.وغیره …


طلاق خواستن  به سبب ندادن  نفقه :

بعضى از ائمه  بزرگ  از جمله امام مالک ، امام شافعى ،  وامام احمد ( رحمه الله علیهم ) تفریق  میان زن وشوهربه اساس نبودن  نفقه راجأیز مى دانند، البته در صورتیکه  زن   خواستار  طلاق   گردد  و  قاضى هم چنین  حکمى را  در مورد صادر  نماید  وشوهر هم   مالى  را بصورت اشکارا در 

اختیار نداشته باشد.

طوریکه خداوندپاک  میفرماید: «  فإ مساک بمعروف أو تسریح بإ حسان » ( سوره بقره آیت ۲۲۹ ) ( پس از آن یا نهکداشتن  است به خوشى یا  رها کردن  به نکویى .)

 علما بر این عقیده اند که این حکم الهى  شوهر را  مکلف مى سازد که یا  به زن خویش  به وجه پسندید،رفتار نماید ویا آنرا به نیکویى  طلاق دهد وشک نیست  که نبودن  نفقه  با  نهکداشتن  به وجه  پسندید منافات دارد.

طلاق خواستن  به اسا س ضرر (تفریق):

زن به اسا س حکم حدیث  شریف که میفر ماید : «  لا ضرر   ولا ضرار  »  اگر کدام عیبى  را در شوهر خویش  مى بیند  ، حق دارد  تقاضاى طلاق  نماید . فقها  عیوب را  به دو دسته  تقسیم نموده اند .


اول  : عیوب تناسلى :

 عبارت  از  عیوبى  میباشد که مانع از انجام ضرورت  از دواج  ودوام آن  یا تولد  طفل  گردد . که از آن جمله  از مرض « عنین  »  نام برد ، این مرض  مخصوص مردان  بودن  ومردى  که این مرض  را داشته  باشد  عمل  جنسى را  انجام  داده   نمى  تواند . 


دوم : عیوب غیر تناسلى :

 عیوب  غیر تناسلى  عبارت از امراض  خطر ناک  میباشد که انسان  طبیعتٱ  از آنها  دورى  مى جوید .

 احناف  ومالکى ها  جدایى  به اساس  یکى از این عیوب  میان  زن وشوهر را  طلاق بائن  میداند اما شوافع  وحنابله  آنرا  طلاق  نپنداشته  بلکه  آنرا  فسخ نکاح  مى شمارند.


اما اکثریت از علما  بر این عقیده اند که اگر زن ضررى ببیند که نمى تواند  به اراده ء  خود از آن  رهایى  یافته  وقبل ازدواج ازآن عیب با خبر نبوده وعیب مذکور مانع دوام زندگى مشترک  باشد ، میتواند طلب  طلاق  نماید.



 خواستن طلاق به اسا س بد گذرانى ( نشوز مرد ) 
به اسا س مذهب مالکى   زمانیکه  زن امکان  زندگى مشتر ک  را به اساس  بد گذرانى مرد  از دست  دهد ،  زن میتواند  به قضا ـ عارض  شده ودر خواست طلاق نماید .

اگرچه احناف بر این عقیده اند که قضا ء  میتواند حکم  به تأ دیب وتعزیز  مرد صادر کند نه حکم بر طلاق .
 


خواستن طلاق  از خوف فتنه :

اگر شوهر  براى مدت طولانى  بدون عذرى ( از جمله : تحصیل ، تجارت ویا ماموریت )  از زن خود  دور باشد وزن احساس  کند که نبودن  شوهر  ممکن است  اورا در  فتنه  بیندازد  ، فقها  در مورد نظر یات متعدد  دارند  :


مالکى ها  بر این عقیده اند زمانیکه زن  از دور بودن شوهر خویش   خوف در  فتنه افتادن را داشته باشد  ، میتواند  با مراجعه به قضاء خواستار طلاق گردد.


اما در مذهب احناف  ومذهب شوافع  غیابت شوهر  براى طلاق   زن  را دلیل  معتبرى  که بتواند بر آن  اعتماد کرد ،  نمیدا نند.


مدت غیابت را مالکى ها  سه  سال  ولى امام  احمد  کوتاه  ترین  مدتى را  که زن  بعد از آن  میتواند تقاضاى  طلاق  نماید شش  ماه  معرفى داشته است ، زیرا به عقیده  امام احمد ،  شش ماه  مدت  نهایى میباشد که زن میتواند  در غیاب شو هر خود  صبر کند.


طلاق خواستن  به سبب  محبوس  بودن  شوهر :

 
امام مالک وامام احمد به طلاق  به اساس محبوس  بودن شوهر حکم نموده اند ، واستدلال میاورند که : حبس  موجب  دورى  شوهر از زن  شده وبدین ترتیب  زن متضرر مى گردد.


ولى اگر نظر یات  فقها در مورد ضر ر رسیدن به زن و عوامل بروز  فتنه در دورى از شوهر مورد  تحلیل وارزیابى قرار گیرد ،  نظر یات متعددى را در مورد صادر نموده اند ، ولى همه فقها  به این نظر اند که اگر   شوهر  به حبس  ابد محکوم گردد ، وزن تحمل  این مدت را نداشته باشد ، وخواستار جد ایی باشد ، میتواند  به قضا ء مراجعه نموده وخواستار طلاق گردد.


قانونى مدنى افغانستان وطلاق  به اساس ضرر:


تفریق به اساس عیب :

ماده ۱۷۶ : 
زوجه وقتى مى تواند  مطالبه  تفریق نماید ، که زوج مبتلا  به مرضى باشد که اعاده صحت  وى غیر ممکن  یا مدت  طولانى  براى  معالجه او لازم  باشد ،  به نحویکه  معاشرت با زوج  بدون ضرر کلى  متعذر باشد.




ماده ۱۷۷ :  
هر گاه  زوجه  هنگام  عقد  یا قبل  از آن  بعیوب متذکره ماده (۱۷۶)  این قانون  واقف  بودن یادر صورت  وقوع عیب  بعد از عقد  طور صریح  یا ضمنى به  آن رضایت  نشان داده  باشد ، نمى تواند  مطالبه  تفریق  نماید.


ماده ۱۷۸ :  
در تثبیت  عیوب متذکره  ماده ( ۱۷۶)   این  قانون  از نظر یات اهل خبره  استفاده  بعمل آید.


ماده ۱۷۹ : 
هر گاه  عیب  از نوعى  تثبیت گردد که اعاده  صحت  وى  غیر ممکن  باشد ، محکمه  بدون تعویق  به تفریق  زوجین  حکم مى نماید. در صورتیکه  عیب  قابل علا ج  بوده  ومدت  طولانى  براى معالجه  لازم باشد ، محکمه  مطالبه  تفریق  را تا  مدتیکه  متجاوز  از یکسال  نباشد  به تعویق مى اندازد.


ماده ۱۸۰ : 
تفریق  به سبب عیب ، طلاق بائن است .


ماده ۱۸۱ : 
تفریق  به سبب عیب موجب حرمت  ابدى  نگردیده ،  زوجین  مى توانند بعد از تفریق  دوباره  باهم  ازدواج  نمایند، خواه در عدت باشد یا بعد از  آن .

ماده ۱۸۲ : 
هر گاه یکى از زوجین  که به سبب عیب  بین آنها  تفریق  واقع  شده وفات نماید ، طرف دیگر  مستحق ارث از وى نمى گردد.
تفریق به سبب ضرر :


ماده ۱۸۳ : هر گاه  زوجه از معاشرت  با زوج  ضررى  را ادعا  کند  که دولم  معاشرت  را در چنین  حالت  بین  امثال  زوجین  غیر ممکن  گرداند  ،  مى تواند  از محکمه  مطالبه  تفریق  نماید.


ماده ۱۸۴ :


۱-هر گاه  ضرر مورد ادعا  ثابت گردیده  واصلاح بین  زوجین صورت  گر فته  نتواند  ، محکمه  به تفریق  حکم  میناید.

۲- تفریق ، حکم  یک طلاق  بائن را دارد
.

ماده ۱۸۵  :  هر گاه  ضرر مورد ادعا ثابت نگردیده وزوجه  با دعاى  خود اصرار  داشته  باشد  ، محمکه  دو شخص  را بحیث  حکم  جهت اصلاح  بین زوجین تعیین مینماید.


ماده ۱۸۶ :

۱- حکم باید  شخص عادل بوده  یکى از اقارب  زوج ودیگرى  از اقارب  زوجه  باشد .

اگر اقارب  زوجین  موجود نباشند ، حکم  از اشخاصى  تعیین  میگردد که از احوال زوجین معلو مات  کافى  داشته  به اصلاح  بین زوجین  قادر باشد.


۲- حکم  باید  در محکمه  سوگند یاد نماید که وظیفه خود را بعدل وامانت  دارى  ایفا مى کند.

ماده ۱۸۷ :  


اشخاصیکه  بحیث حکم  تعیین میشوند ، باید علل اختلاف وطرز اصلاح  بین زوجین  را تشخیص  نموده  در تامین  اصلاح کوشش نمایند.

ماده ۱۸۸ :

۱- هر گاه  حکم  با صلاح  بین زوجین  مؤفق  نشود ومنشا ء اختلاف زوج  یا زوجین  بوده ویا اصلآ معلوم نباشد ،  محکمه  به تفریق  بین آنه حکم  مینماید .

۲- در صورتیکه  زوجه  منشا ء اختلاف  باشد ، حکم به تفریق  در بدل  کل مهر  ویا  قسمتى  از آن تصمیم مى گیرد.


ماده ۱۸۹ :

۱- هر گاه  در نظریات  اشخاصیکه  بحیث  حکم  تعیین شده اند ، اختلاف  موجود  ، از طرف  محمکه  مکلف  به تجدید نظر  میگردند.


۲- در صورت  دوام  اختلاف محمکه اشخاص دیگرى را مطابق حکم مندرج  ماده( ۱۸۶)  این قانون بحیث حکم تعیین مى نماید.


ماده ۱۹۰ : 
حکم تصامیم  خود را به محکمه  تقدیم  ومحکمه  مطابق  به آن  حکم  صادر مینماید.


تفریق به سسب عدم انفاق :

ماده ۱۹۱ : 
هر گاه  زوج از اداى  نفقه  امتناع ورزد در حالیکه ظاهرٱ مالک دارائى نبوده وعجز وى از اداى نفقه  

نیز  ثابت  شده  نتواند ، زوجه مى تواند مطالبه  تفریق نماید.


ماده ۱۹۲ : 
هر گاه  زوج عجز خود را از اداى  نفقه  ثابت  نماید ، محمکه  مدت  مناسبى  را که  از سه ماه  تجاوز نکند  ، بوى  مهلت  میدهد . در  صورتیکه بازهم  به اداى  نفقه  قادر نشود  ، محکمه  به تفریق  بین زوجین  حکم  مینماید.


ماده ۱۹۳ : 
تفریق بین زوجین  که به سبب عدم  اداى نفقه  بحکم  محکمه  صورت  بگیرد. در حکم طلاق رجعى  بوده و زوج مى تواند به زوجه  اش  در خلال  عدت رجوع نماید . مشروط بر اینکه  زوج  توان  مالى  وآمادگى خود را  با داى  نفقه  ثابت  نماید.


تفریق  به سبب غیاب :


ماده ۱۹۴ :
هر گاه زوج مدت سه سال  یا زیاده از آن  بدون  عذر معقول  غایب  گردد ، در صورتیکه  زوجه  از غیاب وى متضرر شود،  مى تواند از  محکمه  مطالبه  تفریق  نماید. گرچه زوج مالک دارائى بوده  وزوجه  از آن  نفقه خود را تامین  کرده بتواند.


ماده ۱۹۵ :

۱- در صورت غیاب زوج ،  محکمه  بعد از استماع  مطالبه  تفریق  از جانب  زوجه ،  موضوع  را به زوج  غایب کتبٱ  اعلام نموده  ومدتى را  تعیین  مینماید  تا در خلال  آن زوج مذکور  به مسکن  فامیل  عودت  نموده  یا زوجه خود را  به اقامتگاه  خویش طلب  نماید.


۲-در صورتیکه  زوج  غایب  با وجود  اعلام  محکمه ، بدون عذر معقول  به غیابت  خود ادامه  بدهد یا اصلآ وصول  اعلام  به زوج  غیر ممکن باشد ، در چنین احوال ،  محکمه  به تفریق  بین زوجین حکم مینماید.


ماده۱۹۶: 
هرگاه زوج بحکم  قطعى محمکه به حبس ده سال  یا بیشتر  از آن  محکوم  گردیده باشد ، زوجه  مى تواند پس مدت پنج سال  مطالبه  تفریق  نماید گرچه زوج  محبوس توان  اداى نفقه را  داشته باشد.


ماده ۱۹۷ :

۱- تفریق  به سبب غیاب در حکم طلاق رجعى میباشد. 


۲- هر گاه  زوج  غایب حاضر یا زوج  محبوس  رها گردد ، میتواند قبل از تکمیل عدت به زوج خود رجوع نماید.


ظهار یا حالت مشابه  به طلاق :

ظهار از ظهر گرفته شده است ودر جاهلیت  پیش از اسلام  مرد براى زن خود مى گفت : «انت على کظهر أمى » (  یعنى تو بر من  مانند پشت مادرم  هستى )  وبدین ترتیب  زن طلاق میشود ، اما اسلام  ظهار  را باطل اعلان داشت ، وتا مرد کفاره  ندهد  براى زن خود حرام است.


ظهار  وطلاق  هردو  حلال بودن  زن  وشوهر  را براى یک دیگر  از میان میبرد  با این تفاوت  که ظهار  در عدد طلاق ها حساب نشده  بلکه  سوگند  یمین  میباشد که زن  را بر شوهرش  حرام  مى سازد  وبراى  آنکه  به یکدیگر  حلال شوند  شوهر  باید کفاره  بدهد.


خداوند  پاک در سوره ( مجادله آیت۲)  میفرماید : «  الذین یظاهرون منکم من نسائهم ما هن أمهاتهم إن امهاتهم إلا  اللاتى ولدئهم وإنهم  لیقولون منکرٱ من القول   وزورا .. »

(کسانیکه ظهار مى کنند از شما از زنان خود نیستند آن زنان مادران ایشان ، نیستند مادران ایشان مگر آنانى که زاده اند ایشان  را ، بدرستى که ایشان مى گویند سخنان  نا معقول ودروغ …. )

کفاره ظهار  :

 
قرآن مجید وحدیث نبوى به دو ماه  متواتر  روزه گرفتن حکم مى نماید واگر  نتواند باید شصت مسکین را  غذاى کافى از اوسط آنچه به خانواده خود میدهد ، بدهد.


صاحب در طلاق :

خداوند پاک  در سوره (  طلاق آیت : ۱ )  مــــى فرماید :

« یا أ یها  النبى إذا طلقتم النسا ء فطلقوهن  لعدتهن . » (  اى پیامبر چون اراده طلاق  زنان کنید پس طلاق دهید ایشان را )


همچنان در  سوره (  النسا ء آیت۲) مى فر ماید :« وإن أردتم استبدال زوج  مکان زوج  ، وآتیتم إحداهن قنطارٱ فلا تأ خذوا منه شیئٱ » ( واگر خواهد بدل کرد زن بجاى زنى  وداده باشید  یکى از ایشان  را قنطار(  مال فروان )  پس باز مگیرید  از آن  مال چیزى را .»
اگـر به مفاهیم آیات متبرکه فوق  به دقت نظر به اندازیم در خواهیم یافت که نصوص  قرآنى  به دادن طلاق  براى مرد صراحت دارد زیرا مرد  به اساس تحمل مشتقت درازدواج  بیشتر  از زن  بـر بقاى  زندگى  مشترک حریص میباشد و بحکم شرع بعد  از طلاق  مجبور است کـه مهر  مؤخر  

طلاق را  پرداخته ودر  دوران عدت مخارج  زن را نیز  تأ مین نماید.


اگر طلاق  بدست زن باشد حیات خانواده گى  مضطرب  میگردد ،زیرا به اساس  سرعت  در متأثر  شدن ، انفعال وعکس العمل  استقرار نخواهد داشت وعامل  باز دارنده یى  نیز  در مقابلش وجود ندارد .  پس در  این کار زیانى نمى بیند.   اگر جواز بودن طلاق  بدست زن مى بود ، زن  ها  روزانه  بیش  از بیست  بار   شوهران خویش را  طلاق میداند. 
بخصوص در عصر حاضر که از برکت ازادی بی بند وبار،همه امکاناتی را در اختیار دارند .

شـروط طـلاق :

 بعد از اینکه امکان مصالح  وسازش  در بین  زن وشوهر از بین  رفت وتلاش هاى  حکم به مایوسى مبدل شد  ، شرع  شرایط ذیل را بحیث  شروط طلاق وضع  نموده است.


اول  : طلاق دهنده  «  شوهر »  باید عاقل  ، بالغ  ومختار باشد  ، دیوانه  ، طفل  وشخص تحت فشار  باشد طلاق اش درست نیست .


اقوال که تحت فشار از شخص صادر گردد به اساس دلائل کلى وجزیى  شرعى  هیچ حکمى  بر آنها مرتب نمیشود. اگرچه امام ابوحنفیه  بر وقوع طلاق  مکروه در حالت تحت فشار قرار  گرفتن شخص ،  حکم را صادر نموده است . ولى اکثریت  فقها براین عقیده اند که طلاق  مکروه  هم واقع نمیگردد.


طلاق درحالت سکران (  مستى) : 


به نظر جمهور فقها  طلاق در حالت  سکران  واقع میشود . زیر او  خودش موجب  دخول فساد  بر عقل خود  گردیده است .

 
ولى تعدادى از صحابه کـرام از جمله حضرت  عثمان (  رض ) بر این عقیده اند که طلاق در حال سکران واقع نمیگردد.

امام شوکانى  : در جواب کسانیکه «  وقوع  طلاق را  از روى عقوبت  وجزا  واقع  میشمارند  »

 میگوید : « در شرعیت عقوبت  خوردن  مسکرات  حد است وبراى جائز نمى باشد که از طرف  خود جزاى  دیگرى  برایش  تعیین  بسازیم  واحکامى را  براى آن مر تب نمایم»


شوکانى بر این عقیده است  : 

  شخصیکه در  حا ل مستى  ولا یعقل  میباشد ، حکمى  طلاق برآن  مرتب  نمى گردد ، زیرا  اساس  شرعى  که بر آن احکام مرتب  شود وجود نداشته  وشرعیت  عقوبت آنرا  تعیین نموده وبراى ما لازم نیست که به اساس رأى خود از آن  تجاوز  نموده وحکـــم را صادر  نمایم که طلاق این شخص از   روى عقوبت واقع میگردد وبدین ترتیب  شخص مذکور را به دو جزا ء محکوم نمایم.


شوکانى مى افزاید :

 نمى توان گفت که الفاظ طلاق از جمله  احکام  تکلیفى  نبوده بلکه  از جمله  احکام  وضعى  میباشد ودر احکام  مکلف بودن  شرط نیست. زیرا  ما مى گوییم  که احکام  وضعى  مقید به  شروط تکلیفى  میباشد.


همچنان  سبب  وضع شده  به اتفاق   همه فقها ،  عبارت از طلاق عاقل میباشد نه مطلق  طلاق واگر نه  طلاق  دیوانه  نیز باید واقع میشود .


در نهایت و استنتاج کلى باید   گفت :

  شخصیکه در حال مستى بـاشد  وزن خویش را طلاق نماید ، طلاق اش   واقع نمى گردد.


طلاق در شـوخـــى  :

از ابو هر یره  ( رض )  روایت شده که پیامبرصلی الله علیه وسلم فرموده:

« ثلاث جدهن جد وهزلهن جد : النکاح والطلاق  والرجعه .»( سه چیزى است کـــه قصد آن قصد است وشوخى آن هم قصد است : نکاح ، طلاق ورجوع کردن به زن )(  احمد ، ابو داود و ابن ماجه  ، ترمذى )

 
همچنان از فضاله بن عبید( رض)  روایت شده است :  «  ثلاث لا یجوز فیهن لعب : الطلاق  والنکاح  والعتق » ( سه چیزى است که جایز  نیست  در آنها شوخى  صورت گیرد : طلاق ، نکاح  وازدا کردن برده )

 
از ابو ذر غفارى  ( رض )  روایت  شده که : « من طلق وهو لاعب فطلاقه جایز ومن اعتق  وهو لاعب فعتقه جایز ومن نکح  وهو لاعب فنکاحه جایز » (  کسیکه طلاق کند در حال شوخى پس طلاقش  جایز است وکسیکه  برده  را آزاد  نماید  در حال شوخى  پس آزاد کردنش  جایز است  وکسیکه  نکاح کند  در حال شوخى پس نکاحش  جایز است.)( رواى حدیث شریف عبد الرزاق به سند منقطع )

 
اگـر  به روایات  متذکره نظر بـه اندازیم  همه عبارت بر این  امر دلالت  دارد که طلاق شخص  به شوخى  واقع میشود . 


ولى اکثریت به اتفاق  فقها  با  این باور اند  که طلاق درحال  شوخى واقع نگردیده  وبراى  باور خویش به آیه متبرکه (۲۲۷) ( سوره بقره) :«  وإن عزمو الطلاق  » (  واگر قصد کردن طلاق را )   مستند  مى  سازند  ومیگویند که :  اگر در طلاق  قصد صحیح وعزم راسخ  وجود نداشته باشد ، طلاق واقع نمیگردد.

خلاصه کلام اینکه طلاق کارى است  که به نیت  احتیاج  دارد وکسیکه  شوخى مى کند عزم ونیت طلاق را نمى داشته باشد پس به اساس قول  صحیح  ومعتبر همین است کــه  طلاق  در حال  شوخى واقع 

نمیگردد ، ولى براى انسان  ضرور  نیست در مسایل زندگى وحیاتى دست به چنان شوخى خطرناک بزند. والله اعلم.

طـلاق به خطا :


طلاق به خطا آنست که شخصى اراده سخن  دیگرى  را داشته  وبه خطا الفاظ طلاق را  به زبانش  اداء  نماید.


به نظر احناف  در این مورد به حکم قضا باید عمل شود. ولى سایر مشرعین وفقها  بر این عقیده اند که این معامله بین شخص وپـروردگارش میباشد وطلاق واقـع نمیگردد. وضرورت آن هم  نیست کـه قضیه متذکره به قضا ء  رجعت داده شود.


طـلاق به سهو ، طلاق غافل ومدهوش :

طلاق به سهو وطلاق غافل حکم طلاق  به خطا ،   را دارد. و  حکم فقها در مورد  طلاق  مدهوش یعنى  شخصى که به سبب صدمه مرض ، کبر سن ویاخلل در عقل باشد  و نمى داند که چه مى گوید همین است که طلاق  همچو اشخاص  نیز واقع نمیشود.
 

چرا مبغوضترین  حلال ها نزد خدا  طلاق است؟

 
اگر طلاق  حلال است  ، نباید  مبغوض  باشد ، واگر مبغوض باشد  ،  نباید  حلال  باشد . مــفهوم  مبغوض بودن با حـلال بودن اصلآ  سازگار  نیست .  

دین اسلام  یکبار  به مرد میگوید که طلاق  امر ناخوشایند  ومنفورى است  ،   ولى زمانیکه  مرد میخواهد زن را طلاق  دهد ، هیچ  مانع  قانونى  در برابر او قرار نمى د هد . چرا ؟ 
طرح این سؤال   بى نهایت دقیق  وبجاست  جوهر و راز کلام  در همین  نقطه  نهفته است  .  راز اصلى  مطلب این است  که زوجیت  وزندگى  زناشویى  یک علقه  طبعیى است ، نه قرار دادى ،  که قوانین خاص طبعیى  براى ان وضع  شده است . عقد ازدواج  ، بر خلاف سایر  عقد ها ى اجتماعى  ، بر اساس  یک  خواهش  طبیعى  بین طرفین باید انعقاد یابد.  انعقاد  این عقد  بر اساس  محبت ویگانگى  صورت گیرد ، نه بر همگارى  ورفاقت ، قـابل اجبار والزام نیست .

 ما میتوان  با زور واجبار قانون ،  دو نفر  را به همکارى  با یک دیگر وادار کرد  تا آنان بر اساس قانون  بــه پیمان وهمکارى  خویش  ادامه دهند  . ولى نمیتوان به زور قانون آنانرا  وادار به دوستى با یک دیگر کرد. 
میکانیزم  طبیعى  ازدواج ، که دین مقد س اسلام  قوانین خویش را  بر اساس  آن وضع نموده است  ، این 

است  که زن  در چوکات خانواده  محبوب ومحترم  واز عزت و مقام  خــاصى بر خوردار  است .

 بنٱ اگر  در زندگى حالتى  هم پیش آید  ،  که زن بنابر عللى  از این مقام  خود سقوط کند ، ومحبت مرد  نسبت بـه زنش  به بى علاقگى   بگراید ، پایه  ورکن  اساسى خانواده  خراب شده است ،  یعنى ، یک  اجتماع طبیعى ، به حکم  طبیعت از هم  پاشیده است .

دین اسلام  به چنین وضعى  به نظر   تأ سف  نگاه مینماید. ولى زمانیکه مى بیند  که اساس طبیعى  ایـن ازدواج  بــر هم خورده است ، نمى تواند  از لحاظ  قانونى ،  آن را  یک امر باقى وزند ه فرض کند. 
با این حال  ، دین اسلام  میکوشد  تدابیرى را پیش  بکشد که بر آثر آن  زندگى خانوادگى  از لحاظ طبیعى  باقى بماند،  یعنى زن در مقام  محبوبیت  ومرد در مقام  طلب وعلاقه  باقى باشد ،و  توصیه اسلام به زن این است  تا خود را براى مرد خود زینت دهد ، وتوصیه اسلام به مرد اینست تا نسبت به زن خویش  مهربانتر  باشد. 
و اظهار عشق  وعلاقه بیشتر نمائید.   ودر نهایت میخواهم بگویم که فلسفه وحکمت این همه  تدابیر  دین اسلام  در اینست  که ا ز هم پاشیدگى خانواده جلوگیرى  بعمل آرد وآنرا از خطرات   مصون ومحفوظ نگهدارد.


در این شک نیست  کـــه طلاق  آثار ناگوار ، منفى  ونامطلوبى نه تنها برای زن ومرد  بلکه  بر  فرزندان نیز بوجود میاورد  ، ولى زمانیکه  زند گی مشترک خانه به جبهه جنگی واختلاف دائمى قرار گیرد ،  فضاى خانواده از حالات نورمال خارج شده وبه جهنم   مبدل میگردد ، خانه  بحیث  مرکز ناسالم  براى اطفال  در می اید  ، ومرد وزن  به این نتیجه رسیده باشند  کـه دیگر نمیتوانند با هم  زندگى مشترک نمایند.  دین اسلام  در این صورت حکم   طلاق را  تجویز مینماید. 

ناگفته نماند که این تنها دین مقدس اسلام   نیست که طلاق رامشروع کرده باشد . بلکه طلاق  قبل از اسلام وجــود داشت .

دین اسلام  طلاق را صرف  در وقت  ضرورت  مشروع   گردانیده است .  ولى شارع  براى آن که زندگى  زناشویى  زود  از هم  نباشد  ودامنه  آن گرداب  خطرناک  به افراد  بى گناه  دیگر نرسد،  به مجرد اینکه  مردى از زن  خویش  خفه  باشد  راه طلاق را در پیش نگیرد ، طوریکه که گفته شد ،دین اسلام  مرد  وزن را به  بر دبارى  وشکیبایى  دعوت  نموده است .

 قرآن  عظیم الشان را ه جلو گیرى  از جدایى  زوجین  را به بهترین  طریق عملى  براى مسلمانان  نشان داده که تفصیل توصیه یى اش،  در سوره  نسا ء آیه : ۳۵ بطور مفصل بیان گردیده است .

  (  اگر  از جدایى  میان  ان دو ( زن ومرد  ) بیم دارید پس حکمى  از خانواده شوهر وحکمى از خانواده  زن  تعیین کنید . اگر سر سازگارى دارند  خدا وند پاک میان  شان سازگارى  خواهد کرد. )

طــلاق در ادیان:

 
اگر  تاریخ بشریت ومسایل مربوط به طلاق را در سایر ادیان ، ملل وتمدن هــاى قبل  از اسلام مورد مطالعه قرار دهیم در خواهیم یافت  که دین اسلام یگانه دینى است که اساسات وضوابط  محکم  منطقى ، انسانى ووقعبینانه  را براى  طلاق وضع نموده است .

میگویند در  یونانى ها ، معمول  بو د زمانیکه  مرد از  زنش  قهر میشد ،  اورا از خانه خود  خواه باحق میبود ویاناحق  بیرون میکرد ، زن حق دفاع از خود را  نداشت .
همچنان در تمدن رومیها  طلاق جز ء ارکان  ازدواج محسوب میشد ،طوریکه  قضات  روم  قدیم  ازدواجى را کـه  طرفین  به شرط  عدم طلاق  انجام مى دادند ، باطل  مى دانستند وحکم  به بطلان آن صادر  مى کردند.


البته رومى هاى قدیم  در ازدواج دینى خود ، طلاق را  حرام میدانستند . اما در عین حـال  قدرت  وتسلط بى حد وحصر ى  به مرد  داده  بودند  که در حق  زن اعمال  نماید ؛  حتى گاهى  به او  این اجازه  رامى دادند که زنش را  هم بکشد .  ولى بعد  ها دینش شان  در این مساله  عقب نشینى  کرد وبه آنان  اجازه طلاق را داد ودر قانون  مدنى  نیز  این حق  به ملت  روم قدیم  داده  شد  .

طلاق در یهودیت :


اگر دین یهودیت را بصورت دقیق مورد مطالعه وتحقیق قرار دهیم  ، در خواهایم یافت که این دین هدایت  نسبتٱ سالم و خوبى را در باره  حقوق  زن در نظر  گــرفته است ولى  طلاق را  به صورت   شایعى  مباح  

نموده است  ، تا جائیکه  اگر  جر یمه  وگناهى  بر زن  ثابت  شود ،  مر د مجبور است  او را  طلاق دهد  وحتى اگر  شوهر  از گناه  زنش هم صرف نظر  نماید ،   با ز  قانون  اورا مجبور  به دادن  طلاق  مىسازد . بطور مثال   یا اگر زنى  ده سال  هم  با شوهر ش  زندگى  کرده باشد وبنابر عللی از او اولاد نداشته باشد ، طبق  قانون  مرد مجبور است  زن خویش را طلاق دهد.


طلاق در مسیحیت :

دین مسیح در ا مور طلاق  با  یهودیت  مخالف  است . انجیل  از قول  حضرت  عیسى علیه السلام   روایت میکند که طلاق حرام است  وازدواج  با زن  ومردى  که با طلاق  از هم جدا شده اند  ، حرام است .


در انجیل  متى۵ : ۳۱ – ۳۲ آمده است : «  به شما  گفته  شده  بود  کسى  که زنش را  طلاق دهد  با ید طلاق  نامه اش را به  او بدهد. اما  من به شما  مى گویم  کسى  که زنش را  بدون انجام عمل زنا  ،  طلاق  دهد ،   زنش  را به صورت  زناکار  در مى آورد ، وکسى  که با زن  مطلقه اى  ازدواج  نماید ،  دچار  زنا شده است »

در انجیل  مرقس ۱۰ : ۱۱- ۱۲آمده است : « کسى  که زنش را  طلاق دهد وزن دیگرى  بگیرد  با زن  دومى زنا  کرده است ،  وهر گاه  زن ،   شوهر ش  را قبول نکند  وطلاق  بگیرد وبا مرد دیگرى  ازدواج  نماید  به گناه  زنا دچار  شده است .»

انجیل  علت   شدت  عمل در تحریم  طلاق را  به این منطق مرتبط مى سازد  : چیزهاى که خدا آنرا  با هم جمع کرده  باشد   انسان حق  جدایى آنرا ندارد  »

 ما مسلمانها  هم بر همین عقیده هستیم که معنى ایــن جمله  در ست  است؛  ولى سوال  در اینجا ست که این مساله  چه منطقى  ویا چه ربطى  براى تحریم  طلاق  دارد.

خداوند که زن وشوهر  رابا هم  جمع کرده است این بدین معنى است  که اجازه این ازدواج را  خداوند  پاک  صادر نموده است .

  این در ست است که خداوند پاک زن وشوهر  را با هم جمع  نموده ولى  انسان به اختیار خود به انعقاد عقد موافقه نموده است . اگر گفته شودکه این  به اجازه خد است مثل اینست  که خداوند  آنان را  با هم جمع  کرده  باشد، در صورتیکه اگر زن ومرد  بنابر دلایل وعواملى   میخواهند  از هم جدا شوند ، پس اجازه جدایى ، طلاق  آنرا نیز  باید خداوند پاک صادر نماید.  ویــا این جدا یى نیز از جانب خداوند صورت  گرفته است . یعنى اجازه  صدور  طلاق هم از جانب خدا ست  .

از ظاهر ومفهوم کلام  طورى معلوم میشود که این انسان نیست  که در بین کسانى  که خداوند  آنان را  با هم جمع  نموده جدایى مـى  اندازد  بلکه  هم  جمع کننده وهم  متفرق کننده  ، خداوند پاک است .

 از طرف دیگر مسیحیت  معتقد  است کــه خداوند پاک  به سبب ، زنا بین زوجین  جدایى  مى اندازد ، پس چرا  نمى تواند  به سبب  دیگرى  در بین  آنان  افتراق ایجاد نماید !!


به همه حال  دین مقدس  اسلام وشارعین دین  بادر نظر داشت  اینکه طلاق   را منفور  ومبغوض  معرفى داشته است ولى گاهى همین شارعین  با لحنى ملایم  ونسبتٱ تشویق آمیز تفهیم نموده اند   : چه مانعى دارد کــــه بخاطر مصالح علیا وانسانى از حق خــدایى خـود براى نجات  از غرقابى  خانواده از این گرداب خطراناک (  طلاق )    استفاده  نکنید . 
    

دین اسلام  خواستار  زندگى  سعادتمند  براى  خانواده بوده ومیخواهد کـه زن  وشوهر از لحاظ اخلاقى  ونحوه معاشرت  با یگدیگر  ، در حد  مطلوب وایدال  زندگى  نمایند  . ، ودر مساله  طلاق  هم  میخواهد  این امر  بشکل  معروف  واحسن  آن  صورت گیرد .
اگر زندگى  فامیلى معـروف وپسند است  پس  طــلاق وجدایى  ، منکر وناپسند است  واگر زندگى  فامیلى  منکر  وناپسند است  ، باید طلاق  ، معروف  وپسندیده  باشد.  در اینجا هــم  بر مرد  وزن  لازم است  تا در جدایى از یک دیگر  معیار هاى اسلامى  را جدٱ رعــایت کنند وبه راه هـاى غلط  وغیر متعارف مخالف کرامت انسانى   گام نگذ ارند .


مردها  باید  بدانند تعلیمات قرآن عظیم الشان وارشادات پیامبر اسلام ، به همان اندازه ایکه  زن را مکلف  گردانیده  ،  براى او حق وحقوق  هم   قایل  گردیده است  ، بنٱ  خـلاف  عدالت خواهد بود  که  انسان  از زن انتظار وظــایفى بیش  از حقوق  او ،   داشته  باشد ، حتى  در طلاق هم  نمیتوان این قـــانون را شکستاند .

 قــرآن  عظیم   الشان در سوره (  بقره آیه متبرکه ۲۲۸ ) میفرماید :«  ولهن مثل  الذى علیهن با لمعروف »   در برابر  هر وظیفه یى که بشکل  متعارف فطرت  انسانى  بر عهده  زنان است  ، براى  آنها حقى است .

عوامل طلاق :

خوانندﮤ محترم !

 اسباب وعوامل طلاق وحکمت آن ،ضرورت  به تحریررساله  جداگانه  را دارد، جمبندى ، تحللیل و ذکرهمه عوامل  کارى است  دشوار  ، ولى  با  آنهم  در اینجا میخواهم به برخی از عوامل  که موجب طلاق میگردد ،بطور  مؤجز وفشردوه  اشاره نمایم .

عامل دینی :

پیروی از کتاب الله وسنت پیامبر اسلام محمد صلی الله علیه وسلم ، از جمله مهمترین عاملى است  که مـانع  طلاق واز هم  پاشیدگى زندگى زناشویى  در جامعه میگردد .

شناخت وتطبیق تعالیم دین مقدس اسلام ز یر بنای موفقیت خانوادگی در اجتماع است ، چراکه در دین اسلام خانواده حق  اولویت بر سایر مسائل زندگی را دارا  میباشد .

پیامبر  صلی الله علیه وسلم در ارشادات گرانبهای خویش معیار وانتخاب  همسر  را متدین ، اخـــلاق نیکو وشرافت  خانوادگى  معرفى داشته است .


پیامبرصلی الله علیه وسلم  میفر ماید :

« تنکح المرأه لأربع لمالها ولحسبها ولجمالها ولدینها فاظفر بذات الدین تربت یداک» ( متفق علیه) کسى که بازنى  براى صروتش   ازدواج  کند ، خداوند  اورا به حال خودش  وامى گذارد وکسى که فقط  به خاطر  زیبایى  وجمالش  با او  ازدواج  کند ،  در وى امور ناخوشایند خواهد  دید وکسى  که براى  دین  وایمانش  با او ازدواج  کند ، خداوند  همه امتیازات  را برایش  فراهم خواهد کرد.


همچنان پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید : «من تزوج امرأه لعزها لم یزده الله الا ذلاً، و من تزوجها لمالها لم یزده الله الا فقراً، و من تزوجها لحسبها لم یزده الله الا دناءه، و من تزوج امرأه لم یرد بها الا ان یغض بصره، و یحصن فرجه، او یصل رحمه، بارک الله له فیها، و بارک لها فیه».رواه طبرانی.

 کسیکه زنی را بخاطر فخر فروشی و اظهار بزرگی انتخاب کند، خداوند بر ذلت و خواریش میافزاید، و اگر انتخابش به علت ثروت و دارایی زن باشد، خداوند متعال فقر و درماندگی اش را بیشتر میکند و اگر به دلیل اصل و نسب خانوادگی باشد، خدای عزوجل او را خوارتر و حقیرتر خواهد کرد و اگر کسی زنی را انتخاب کند تا چشمش را از نگاه حرام و اعضایش را از عمل فحشا حفظ نماید یا صله رحم را به جای آورد، خداوند زندگی آن را پر از خیر و برکت خواهد نمود.

-عامل دیگری را که علما ء در عوامل طلاق موثر میشمار د، امراض روحی وروانی است که یک تعدادی از جفت ها ، بدان مبتلا ویاهم بعد از  ازدواج با آن مبتلا میگردند ، علماء میگویند که امراض اخلاقی  از جمله  کبر وغرور ، جهالت  ، بخل ، غضب  ، تنبلى  وغیره .. از جمله عواملی است که میتواند ساحه   زندگى را  بر زن وشوهر  تنگ میسازد ، وفضای شرین زن وشوهر ی را متزلزل میسازد .

قابل تذکر است هریکی از طرف خواه مرد باشد ویا زن اگر قوانین زندگی زن وشوهری را مراعت نکند وعفت وناموس خود را  در اختیار  دیگران  قرار دهند ، به یقین کامل موجب قطع کانون  گرم  خانوادگى میگردد .

اعتیاد  به مودا  مخدره والکهول  :

همچنان عامل دیگری که : موجب طلاق میگردد آغشته شدن ، فامیل ( زن وشوهر ) به امراض فساد اخلاقی میباشد .

اعتیاد به مواد مخدره وبخصوص الکهول از جمله عوامل مهمی است که کانون خانوادگی بسیاری از فامیل  ها را به تباهی مواجه ساخته است .

 دوستان  ﮔـمراه :

داشتن دوستان کمراه از جمله عامل است که دروقوع طلاق نقش عمده ای را بازی مینماید .

بنٱ  انتخاب دوست   براى سعادتمندى  انسان  بى نهایت   حساس ، عمده  واساسى بوده  ،  وهریک از زوج ( خواه مرد باشد یا زن ) باید در  گرفتن ، تعین کردن وانتخاب  نمودن دوست باید ، با احتیاط  وتعقل  قدم بر دارد ، با تمام صراحت باید گفت ، دوستى با انسانها  ى  فرومایه وجاهل موجب بسیاری از مصیبت ها وبلا ها میگردد.

بنآ پیشهاد میگردد که :در این مودر  نباید مسامحه ومساهله صورت گیرد ، تداوم دوستی با انسانهای گمره ، مفسد در همه حالات مضر وخطرناک میباشد ، که اگر در مورد با دقت وهوشیاری قدم بر داشته نشود ، یقین داشته باشید که : اگر به آتش   ایشان  نسوزیم  وخانواده ما  آتش نگیرد ،  حتمٱ  دود  آنان چشمان  شما را متأ ثر و اشک  آلود  خواهد ساخت.

دخالت هاى  بى جا وبى مورد  خانواده: بخصوص  خسرو خوشو  ، ننو ، و سایرین  در  زندگى شخصی   زن وشوهر   ومخصوصٱ مداخله ومشوره های بیجا در حل شکر رنجی ها زن وشوهر ا  عامل  عمده واساسى است که زندگى  زن وشوهر را برهم میزند.

 تجر به نشان داده است  که اگر هنگام  بروز اختلافات میان زن وشوهر ، سایرین از مداخله ومشوره های بی مورد دست بر دارند ، وزن وشوهر را به  حال  خود بگذارند ، وبا دفاع وجانبدارى  از این  ویا آن  ،  نپردازند ، وبه آتش  اختلافات شان  دامن  نزند  ،  شاید  بسیار زود  این آتش   خاموش شود .واختلاف وشگر رنجی شان به اسانی حل گردد .

 ولى  همین دخالت ها  اقارب  دو طرف است که اکثرٱ با تعصب ومحبت  هاى دلسوزانه وغیر حکیمانه   همراه است  ، کار را بین زن وشوهر مشکلتر  مى سازد.

 
همچنان  ازدواجهاى  اجبارى از جمله عامل مهمی است که ، در افزایش طلاق  در بین خانواده  نقش بزرگی را بازی  مینماید .

 تحمیل  اراده  پدر ومادر  در انتخاب همسر  براى  فرزندان ،از جمله عواملی است که در وقوع طلاق تاثیری دارد .

یکى دیگر  از عواملی که دروقوع طلاق رول عمده دارد ، عامل ، بیکارى ، نداشتن  تحصیل ،  یا تحصیلات عالى ، شغل ومنصب دولتی  است .

مشکلات مالى واقتصادى  وبخصوص  مصارف گزاف وکمر شکن  عروسى  و هم چشمى  در تجلیل  مراسم  عروسى  وسایر  مصارف  موجب  برهم  زدن اقتصاد خانوادگى  گردیده ، ودر زیاتر از اوقات  در زندگی مابعدی همین  عامل  موجب  طلاق  میگردد.


در کشور عزیز ما افغانستان  مردم میگویند ، قرض بگیر وازدواج کن ، قرض خلاص میشود وزن  میماند ، مگر به تأ سف باید گفت که: اوضاع واحوال  امرزی چنین است که در زیاتر از موارد قرض می ماند وزن میرود .

همچنان علماء بدین باورند که  نا هماهنگى طبقاتى ، 
اختلاف  طبقاتى  در  بین زن وشوهر  را میتوان  یکى از عوامل  اجتماعى طلاق  دانست.

همچنان نداشتن  طفل ، بخصوص نداشتن بچه، یامبتلا بودن هر یکی از جوانب ( زن ومرد )  بـه امراض  ناخوشایند،  
عدم موجودیت  سر پناه ، عدم  امکانات  پرداخت  گرایه خانه ودر نهایت امر بیسوادى وتقلید کور کورانه از  رسم رواج ها مروج در جامعه  وهم چشمى ها   وتعقیب پروگرام های تلویزیونی بخصوص پرگرام  های زن وخانواده که توسط  برخی از افراد غیر مسلکی توسط برخی از تلویزیون های متعصب تحت نام ازادی وحقوق زن در در وسایل اطلاعات جمعی  ترتیب میگردد ، موجب افزایش طلاق  در خانواده ها میگردد.

























برخی از علما  بر ایـن باور اند که : شاید  مهمترین  عاملى  که باعث  افزایش  میزان طلاق  درشر ایط فعلی در کشور های اسلامی واز جمله در کشور عزیز ما افغانستان گردیده است ، عدم اهمیت به فهم طلاق وساده شمردن زندگی زناشوهری میباشد  .

بادر نظرداشت اینکه طلاق در دین اسلام حکمت است نه حکم ، وآنرا غیر مطلوب ، وناپسند میخواند ،  ولى با انهم  دیده شده است ، که متاسفانه امروز   طلاق دیگر در بین  مردم  عار  وننگ  وگناهى  غیر  قابل  بخشش  شمرده  نمیشود. 
و طلاق را یک  امر ساده وبی اهمیت مى پندارند.









 پایان

……………………………..

پاورقی ها :

(۱) کلمه ( محیض )  مصدر ( حاضت  المراه تحیض )  است ، ومعنى آن چنین میشود :  


« حیض جریان خون  است که از شر مگاه زن بدون  ولادت وپارکى  در حالیکه دارائى  صحت است ، خـارج میگردد »   وچون این مصدر  مختص زنان است لذا  اسم فاعل  آن را 
مذ کر   هم  مى آورند ،  ومیگویند  زن حائیض  . »

سن آغاز  حـــیض :

دلیلى براى زمانبد ی شروع حیض  (  عادت  ماهیانه )   وپایان آن در پنجاه  سالگى  وجود  ندارد ،  وقول  صحیح   آنست که هر وقت  زن آن خون معروف  نزد زنان را ببیند آن خون ، خون حیض شمرده میشود  :

«  ویسأ لونک  عن  المحیض  قل هو أذى » (  البقره : ۲۲۲ )   ودر باره  حیض  از تو  مــــــــى پرسند ، بگو  حیض  پلیدى است . ( دراین جا  
حکم  آیه عمومیت  داشته  وخداوند حکم ( حلال  وحــرامی را که از وجود  حیض  ناشى  مى شود)   را به  وجود  حیض  وابسته  نموده ، وبراى آن  سنی را  تعیین  نفرموده  است  ، پس  واجب  است که به آنچه حکم  بدان  وابسته  است  که  همان  وجود  (حیض  )  باشد  رجوع  شود ،  پس هر وقت حیض  وجود داشته  باشد  حکم   ثابت  مى شود  وهر گاه  وجود نداشته باشد  حکم  ثابت نمى شود ، بنابر این هروقت زن حیض را  ببیند  حائض  ( در حال  عادت ) است  گرچه در سنى کمتر  از نه سال  وبیشتر از پنجاه سال   باشد ،  زیرا  زمانبدى  احتیاج به دلیل  وحال  آنکه  دلیلای  براى زمانبدى   وجود ندارد. 
                                             


اما اکثریت  علما کرام وفقها   سن آغاز  حیض را  نه  سالگى   معرفى داشته اند وبر این امر معتقد اند  که حیض  تا آخر عمر  دوام  مى یابد . ودلیلى براى  پایان  آن نمى باشد  واگر زنى پیر  هم  خون  ببیند  حیض  شمرده میشود.
    

امام  ابو حنیفه( رحمه الله علیه ) میفر ماید :«  نظر به قول مختار  اگر  دختر نه ساله خون ببیند  در حکم حیض  مــــــى باشد  وباید  در چنین  حالتى  روزه ونماز را ترک  گوید  واین امر  تا سن  یأ س  دوام  مى کند  وقول مختار   آنست  که سن  یأس  پنجاوپنج  سالکى  میباشد  واگر زنى   بعد از آن  سن خونى ببیند  حیض  شمرده نمیشود. مگر در صورتیکه مقدار خون زیاد  وبه رنگ سیاه  یا  سرخ  تیز  باشد در آن صورت حیض شمرده میشود.»

صفات ومـدت حیض:

خون حیض  آن خون است  که با سوزش   برون میشود  ، رنگش   به سیاهى  نزدیک  بوده  وداراى بوى  بدى میباشد .
          

درشرع هیچ  حدى  براى  حداقل  وحد اکثر آن وجود ندارد  ومعمولآ در این مورد  به عادت زنان  مراجعه مینمایند  .  ولى فقها  وشارعین دین مدت  کم حیض  را   سه   روز ، وسط آن پنچ واحد اکثر  آن ده  شبانه   روز  معرفى داشته اند .  البته  آمدن خون  در تمام  این مدت شرط نبوده  بلکه وجود خون  در اول  موعد  کفایت  مى کند  واگر  در میان  طهارت  
 واقع   شده  وباز خون  ببیند  هریک  بصورت  علیحده  حیض  پنداشته  میشود.
 

از ربیع بن صبیح (  رض )   روایت شده که از انس ( رض )  شنید که میگفت :


«  لا یــکون  الحیض  اکثر من عشره  » ( دار قطنى ) «  نیست حیض بیشتر از ده روز »  واحناف بر این امر معتقد اند که :
«  هر گاه  بر حائض  حداعظم  مدت  حیض  که ده روز  است  بگذرد  جماع قبل از بند شدن  خون  وقبل از غسل  جأیز است اما غسل  قبل از جماع  مستحب است  .»

 
اگر خون  بعد از  حد اکثر  عادت  وقبل از حد اعظم  مدت حیض قطع گردد قبل  از غسل  جماع  جأیز  نیست  ودر صورت  عدم موجودیت   آب  تیمم  نموده وبه آن نماز بگذارد.
احتیاط  جماع  نکردن با حائض  قبل   از غسل  است  هر چند  خون بعد از حد اعظم  مدت  
حیض قطع  گردیده  باشد.
 

سبب حیــــض:

ام المؤمنین  بى بى عائشه ( رض )   روایت نموده   که پیامبر اسلام  در مورد حیض   فرمود :


« إن هذا  امــر کتبه  الله  تعالى  على بنات آدم »( متفق علیه »( حیض امریست که خداوند  تعالى  بر دختران  آدم  لازم  کرده است .)

نــفــاس چیست:

نفاس خونى  است که بعد  از ولادت  یا بعد از خروج  اکثریت حصه طفل  (  ولو سقط هم باشد)  از  شر مگا ه زن  خارج میشود.
           

حد  اعظم  مدت  نفاس  چهل روز  ، حد اقل  ندارد وثبوت  آن به نشا نه ء  دیگرى غیر از  ولادت  محتاج   نیست . ( امـام شافعى (  رح )  حد اعظم  مدت نفاس را شصت روز وحــــد اکثر آنرا چهل  روز   معرفى داشته است  در حالیکه امام مالک  حد اعظم  نفاس را شصت  روز  معرفى نموده است .  از أم سلمه ( رض)  روایت است  : « کانت النفسا ء تجلس على عهد رسول الله صلى الله  علیه وسلم أربعین  یوما  »«  نفسا ء  » ( زنانى که وضع حمل  مى کنند )   زمانى  پیامبر صلى الله علیه وسلم  چهل روز  مى نشستند  (  یعنى  نماز وروزه  را داد  نمى  کردند )( صحیح سنن ابن ماجه  ،  (۵۳۰  ، ) سنن ابو داود  ( عون المعبود) : ۳۰۷  / ۵۰۱ / ۱ )  ، 
(   سنن الترمذى  ) ۱۳۹ /  ۹۲ / ۱ )(  سنن ابن ماجه  ۶۴۸ / ۲۱۳ / ۱  )

استحــاضـــــه  :

استحاضه  عبارت از جارى شدن  خون  از قسمت  پایین رحم   در غیر وقت  حیض  ونفاس پس  هر خونى  که بیشتر  از مدت  حیض  یا نفاس ویا کمتر  از حد اقل  آن ،  یاقبل  از سن  حیض که نه سالگى است ، بیاید   استحاضه  میباشد .
قبل  از سن  حیض که نه سالگى است ، بیاید   استحاضه  میباشد .


استحاضه  بر شش  نوع  میباشد :
  

 کمتر از حداقل  حیض ، بیشتر  از حد  اعظم حیض ،  بیشتر  از حد اعظم  نفاس ، بیشتر از عادت وحد  اکثر  حیض و نفاس  .

در حدیث از ام الؤ منین  عائشه ( رض )    روایت است که پیامبر اسلام  فرموده است :

 «  المستحاضه لا یغشا ها زوجها »(  زنیکه  در استحاضه  است  جماع نکند با  او شوهرش )   چون  در استحاضه  اذیت است  پس جماع مانند حالت حیض   حرام  میباشد زیرا  حق  تعالى  علت  منع  جماع   با حائض    را اذیت  قرار داده واذیت در استحاضه  نیز  موجود است  پس حرمت  آن ثابت است .

ولى مذهب جمهور  علما  مستند  به حدیث اکرمه (  رض)  کـــــه گفت است  :«  کانت أم  حبیبه تستحاض وکان زوجها  یغشا ها » (  ام حبیبه 
استحاضه  میبود وشوهرش با او جماع  میکرد. )

سیلان الـــرحم :

سیلان  الرحم  عبارت از حـالت است که :

 از فر ج زن   رطوبتى به رنگ  سفید  یا زرد  بطور مرتب وپیهم  خارج میشود . احکام سیلان  الرحم  مانند  احکام  استحاضه  میباشد. 


زن مبتلا  به سیلان  الرحم  باید  نماز بخواند ، روزه  بگیرد وقرآن  را تلاوت  کند . البته  براى هر نماز  وضوى  جداگانه  گرفته  هنگام  استنجا ء  فرج خود  را خوب  پاک  بشوید.



منــابـع عمده :

صحیح مسلم  ،صحیح بخارى و ریاض الصالحین  
ارکان ، شرایط واحکام نکاح تأ لیف :

مولوى داکتر  محمد  سعید «  سعید افغانى»   متوفى هفت حوت سال ۱۳۶۳




















  معرفی ومشخصات  نوشته :

  نام رساله : طــــــلاق

    تتبع ونگارش :

الحاج  امین الدین «  سعیدی- سعید افغانی  »

   مـدیـر مرکز مطالعات ستراتیژیکی افغان و مسؤل مرکز فرهنگی دحق لاره  – جرمنی

  ادرس  ارتباطی : بریښنا لیک : saidafghani@hotmail.com 

 

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما