۲۴ ساعت

01 آوریل
بدون دیدگاه

چارانه ها

نعمت اللله پژمان

نعمت اللله پژمان

چارانه ها

نعمت الله پژمان

هرات / افغانستان

تاریخ نشر یکشنبه ۱۳ حمل ۱۳۹۱ –   اول اپریل  ۲۰۱۲

اندازه ی دکمه های پیراهنِ دشت

تنهایی و بی کسیّ ما سخت گذشت

در گیر گذشته ها شدم ،آن که گذشت

فهمیده گذشته ام از او ، باز نگشت !

*****

اگر دل هیزمِ غم های جانی ست

و یا گمگشته ی فصلِ جوانی ست

چه فرقی می کند بانو ! ، بسوزان

که چشمت سومین جنگ جهانیست

*****

صد حادثه آتشم به من رود بده

دریاچه ی پُر شرابِ موعود بده

خاموش نمی شود عطش های دلم

ای نیل ! کم اشتهای نمروود بده !!

*****

از واژه قطارِ عاشقی ساخته ایم

بر پاش قدم قدم خط انداخته ایم

یکروز پیاده می شویم ؛ اما نه

ما پولِ بلیتِ خویش پرداخته ایم !

*****

دور از تو اگر دقیقه ای شاد شوم

یا غیر تو با نامِ دگر یاد شوم

بهتر که مثالِ کاه در فصل درو

با دستِ شریرِ باد بر باد شوم !

*****

چند واژه ی کهنه را به هم بافته ایم

سر از همه کار زندگی تافته ایم

بگذار که چند/ روزی تنها بشویم

ما نقطهء ضعفِ عشق را یافته ایم !

*****

کبوتر زادِ بی لانه ست این دل

شبیهِ بادِ بی خانه ست این دل

به دندان می گزد یکریز خود را

از آن دلهای دیوانه ست این دل !

*****

در گوشه ی دل غمِ تو انباشته ام

از زندگی حاصلی نبرداشته ام

در گور ، برای این که دلشاد شوم

یک خاطره از لبت نگهداشته ام !

*****

چون جنگلِ در گرفته از راه پُر است

با این همه همزبانی از آه پُر است

باشعله ی نا گهانی عادت دارد

انبار علوفه ی که از کاه پُر است

*****

چه باغِ گریه آلودیست دنیا

غبار آلوده و دودیست دنیا

درونِ موترم بودم که دیدم

به سرعت رو به نابودیست دنیا

*****

ترا ای زنده بودن را نشانه

شبی در متنِ شعر عاشقانه

تمنا کردم و در خواب دیدم

شتر در خواب بیند پنبه دانه !

*****

رفتی و چه بی بهانه رفتیم ز یاد

چون خوابِ بد شبانه رفتیم ز یاد

ما نامه ی بی نام و نشانی بودیم

در گوشه ی پسته خانه رفتیم زیاد !

*****

چون خونِ درون خُم تهی از رگ و پوست

عریانم و سر نهاده بر دامن دوست

جز مستی و راستی ندانم … چه کنم ؟

از کوزه همانی می تراود که در اوست

*****

با سردی سالِ پار عادت کردم

تنها و بدونِ یار عادت کردم

من زاغِ غریبِ دشت های تشنه ام

عمری شده بی بهار عادت کردم

*****

چون کولی درونِ کوچه انداخت مرا

از ناله ، دوتارِ کهنه ی ساخت مرا

خوابی که دو سالِ پیش دیدم ، امشب

“بر بسترِ من آمد و نشناخت مرا “

———–

نعمت الله پژمان

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما