۲۴ ساعت

05 فوریه
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تارخی

حکایت ۱۶۴

نریخت درد می و محتسب ز دیر گذشت

رسیده  بود  بلائی   ولی   بخیر   گذشت

«؟»

حافظ و حسودان

تاریخ نشر  یکشنبه ۱۶دلو۱۳۹۰ –  پنجم فبروری۲۰۱۲ 

بلبل شیراز خواجه شمس الدین محمد حافظ متوفی به سال ۷۹۲ غزلی به مطلع :

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی

خرقه  جائی  گر  و  باده  و دفتر  جائی

سروده بود و در مقطع آن این بیت را جای داده بود:

گر مسلمانی ز آنست که حافظ دارد

آه اگر  از  پی  امروز  بود  فردائی

دشمنان و حسودان خواجه که در پی بهانه می گشتند گفتند از مضمون این بیت مستفاد میگردد که حافظ به قیام قیامت قائل نیست و در صدد بر آمدند که فتوای فقهای عصر را در خصوص تکفیر و تفسیق حافظ بدست آورند و اورا برنجانند.

 این خبر بخود حافظ رسید و نزد مولانا زین الدین ابوبکر تایبادی متوفی بسال ۷۹۱ که از اعاظم عرفای آن عصر بود و در آن ایام قصد حجاز داشت واز تایباد به شیراز وارد شده بود رفت و قضیه را بیان کرد.

 مولانا گفت :

چون نقل کفر کفر نیست مناسب آنست که بیت دیگر مقدم بر این بیت در غزل بگنجانی بطوریکه از آن چنین مستفاد شود که فلانی چنین گفته است تا از این تهمت نجات یابی ؟

حافظ این بیت را :

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت

بر در  میکده ای  با  دف  و  نی  ترسائی

سرود و آنرا پیش از مقطع در غزل درج کرد و بدینوسیله از دست وزبان حریفان نجات یافت.

سلسلۀ این حکایات ادامه دارد

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما