۲۴ ساعت

27 دسامبر
بدون دیدگاه

ویادی از زندان پلچرخی – کابل

محمد عزیز « عزیزی »

محمد عزیز « عزیزی »

محمد عزیز( عزیزی)

ششم جدی سال ۱۳۹۰

 

 

 

 

 

 

تقبیح روز ششم جدی سال ۱۳۵۸

ویادی از زندان پلچرخی کابل

( روز اشغال کشور افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی متوفی )

محمد عزیز( عزیزی)

ششم جدی سال ۱۳۹۰
_________

شبی سیاه وغم انگیزبود مثل همــه …

شبان سرد و پر از خوف ومرگ، پلچرخی

بهر طرف که نظر می فتاد می دیدیم

به بند ، خیل عظیمی ز آهوان هر سو

گروه وحشی کفتار وگرگ درنده

به پاسبانی این باستیل موظف بود

به روزها وبه شبها همیش جریان داشت

درندگان گرسنه

. هجوم میکردند

زجمع خوب غزالان خفته ودربند

سـوا نموده وچشمان ودست می بستند

بسوی مسلخ وکشتار گاه پلچرخی

به موتران سیاهی همیشه می بردند

زنوش خون همه مست میشدند آن شب

وتا صبای دگر یاشبی دگر، گرگــان

خمار گونه بـــخسپیده شادمان بودند .

حصار تانگ بر این لانه های آهن بود

پرنده را نـه ازآن قـــدرت پریــدن بود

غزالهــــائیکه آورده می شـــدند جــدید

ودیگران همگی برده می شدند وشهید

همیشه دور وتسلسل به چشم بود عیان

وخون پاک عزیزان همیشه بود روان

%%%%%%

در آن میانه یکی شامگاه سیاه

زشهر کابل و ویرانه های اطرافش

که جغد شوم برآن ، صـَوت مرگ سر میداد

صدای مُدهشی از توب وتانگ میآمد

وجمع خیل غزالان خفته ودربند

بزیرلب همگی زمزمه همی کردند…

تو ای خــدا!

عنایتی تو براین خیل بینــوا می کن !

که عمر جغد بپایان خودرســـد امشب

پرندگان به قفسها همیشه بیــدارند

غزالها همه در بند گرک وکفتارند

تو ای خدای عزیز!

طلــسم این قفس آهنین پلچرخی…

بدست خود بشکن

که مرغکــان بتوانند دوباره بال بگشایند

تو ای خدای توانا !

رهــا نما ! تو همــه آهــوان صحرائی

زبند ظلـم همــه گرگها وکفتاران

که تا به دشت ودمن جست وخیز بنمایند

تو ای خــدای کریم !

تو ای خدای رحیم !

%%%%%%

چو پاسی ازشب تاریک ونیم آن بگذشت

دیگر صدا وغریوی نمی رسید بگوش

ولیک خیل غزالان خسته و بیمــار

زدرد ورنج وعذاب قفس همه بیدار

بسوی هم ، به تحیر نگــاه می کردند

وصورت همه شان جلوه گاه خوف وامید

و در سکوت همه ، رمز خاص پیدا بود

وآن حکایت قبل از وقوع طوفانهــا

ویا فسانـــــۀ از قتل نسل انســــانهــا

که ناگهان زصدای مهیب آتش تانگ

تمام پنجره هــا ، شیشه ها ،شکست وبریخت

و باستیلِ بلرزید و سخت تکان خورد

زیاد وحشت وسر خوردگی

زیاد بیم وامید….

به چشم خیل غزالان بسته ودربند

همــه هـــــویدا بــود

که نا گهان زاتاقِ مجاورِ آنجا
که بهر حفظ همه چوچه های خرس قطبی بود

صدای زوزۀ شان سخت بالاشد

همه بصورت جمعی هـُورّا هـُورّا گفتند

نهیب هُــوَّرای ایشان پیام بــَد میداد

غزالهــا همه مایوس و خسته گردیدند

بچشم سر، همگی نا گهان چنین دیدیــم

گروه گروه همه ازخرسهای قطب سپیــد

و هیکلان بسی قد کشیده و پر پشت

دهــان شان ، همه کف کرده از غضب بودند

وپنجگان قوی را به نیش مالیـده….

وبر قیافه ورخسار آهـــوان دیدند

به ژست خاص ، به همه آهوان چنین گفتند :

« زمان حکم ، زکفتار وگرگ پایان یافت»

«درنده خـــوی امین نیز کشتـه شد امشب »

«ازین به بعــد همۀ ، امر ونهی مــا باشد…

نه دیگری ،که درین ملک ویا سرا باشـــد

بهوش بوده که سلطان کــل این کشـــور

او خرس قطبی همی باشدش ، نه نسل بشر

هر آنکسی که ز فرمان ما ،اوسـر بازد

بدون شبهــه بدوران ما ، او ســر بازد

دیگر زمام حکومت بدست خــرسان است

وسر به نیست شود هر که نسل انسان است؟؟؟!!!»

%%%%%%

ودر صبای هــمان شب …

کلان ،خرس قطبی آنوقت

به دور دست ترین ساحۀ حکومتش تا شکند

یکی ز خرسکان سیه روی را موظف کرد

که ازطریق همان رادیوی تا شکندش

به کشور و وطــنِ آهــوان ، کنـــداعلان :

«مبارک است به کشور تسلــط خــرسان ؟! »

ودر صبای همان شب

اورا به تانگ نشاندند

وبا حمایت طیاره وهلی کوپتر

زمر کــز تا شکــند

بکشور ووطنِ آهـوان آزاده …

روان نموده و اورا به تخت بنشاندند!

وبعــد ، خرس سیه روی…

به جمع کـُـّل دیگر خرسگان روی سیاه

خطاب ثانــویِ خویش را

به افتخــار و به صد طمطراق زیاد

وبا صدای بلند وبه غلغلــه همــراه

پس از درود وسلامهای آتشین خودش

وعرض شــکــر فراوان

به پیشگــاه شهـۀ خرسکان بلشویکی

رفیق – لیو نید – برژنف؟؟؟!!!

چنین نـمــود اعلان:

رفقای انقلابی وخلق زحمت کش افغانستان!

«مــرحلۀ نوین وتکاملی انقلاب ثور را، بشما مبارکباد میگویم»؟؟؟!!!

پــایان

——————–

محمد عزیز ( عزیزی)

 

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما