۲۴ ساعت

15 نوامبر
بدون دیدگاه

بازگشت

نـوشتـه : سمیع الدین افغانی

باز گشت

داستان کوتاه

قسمت سوم

تاریخ نشر سه شنبه ۲۴عقرب ۱۳۹۰ – ۱۵ نوامبر ۲۰۱

سمیع الدین افغانی

سمیع الدین افغانی

نسیم ، مادرش  ونـازی خواهرش حوالی ساعت یک بعد از ظهر به خانه ی  خـــاله ایشان درشهر زیبا جلال اباد رسیدند۰

خاله نسیم ازامدن خواهر وخواهر زاده هایش بسیارخوش شدوبه مهمان نوازی پرداخت۰

روز اول مادری نسیم باخواهرش ونـــازی بادختران خاله اش مصروف قصه ها شدند، لحظه بعد  خاله  نسیم   رو به نسیم کرد وګفت :

نسیم بچیم !  چه وقت نقل نکاحت راخات خوردیم  ،تا دیروزخو میګفتی که درس هایم تمام نشده،  حالا شکر معاش خـــور شده ای و وقـــت  جوانی ات است، فکر میکنم موقع اش است که به خیرسرشته کنی.

نسیم  خنـــده کنان  بـــه مادرش نـــګاه کرد ۰مادرش ګـــفت :

خالـــه ات راست میګویدتصمیمت را بګیر، یک جای خوب پایت را بند کو  ، مه وخاله ات کوشش میکنیم یک فامیل خوب ویک عروس مقبول رابرت پیدا  وخاستګاری کنیم ،ای کار را بان بری ما ۰

نسیم کمی شرمید وسرش را پاین انداخت و ګفت :

مادر جان درست است فهمیدم ،بهتر است  درین باره فکرکنم، ګپ زندګی است،خاله اش دوباره ګفت :

ای وای بچیم فکر چه را میکنی از وفات پدرت خو اضافه از یک سال ګذشت باید تو تشکیل خانواده  را بدهی ، نسیم دوباره جواب داد :

حالا هم مادر شما، خواهرم ومن یک  خانواده هستیم ۰

مادرش جواب داد :

پسرم ،ما همه پیر شده میریم  مقصد مه ای است که باید نامزاد شوی  و مه در راه هم برایت ګفتم که چه وقت په خیر  پدر میشوی و قصه به همین منوال ادامه یافت ۰

روز دوم نسیم از خانه برامد و به خانه رفیقش جاوید که در نزدیکی خانه خاله اش قرار داشت رفت۰

جاوید که نیز از رفقای دوران تحصیلش بود از امدن نسیم بسیار خوش شد ووقتی زیادی را باهم یادی از دوران تحصیل کردند۰ در اخیر نسیم رو به جاوید کر وګفت :

جاوید جان شما بهتر میدانید ما جهت تفریح و بازدید از مناظر جالب و دیدنی به این شهر امده ایم ، چه نظردارید فردا به کجا خواهیم رفت ؟

جاویدګفت :

شهر زیبا جلال اباد مناظر طبعی و تفریګاه های زیادی دارد که ازجمله میتوان سا حه بند برق درونټه که در نزدیکی پوهنتون ننګرهار قرار دارد، فارم های هده، ثمرخیل ،غازی اباد ، باغ سراج العمارت ،باغ شاهی و دیګر جا های مناسب و دیدنی را نام برد٠

جاویدادامه داد :

من از تفریګاه پل بهسود خوشم مې اید ٠پل بهسود که در شمال شهر موقعت دارد این پل  شهر زیبا جلال اباد را باولایت کنر وصل میسازد ودر ایام زمستان هموطان زیادی ما از ولایات همجوار بلخصوص از مرکز کشور کابل زیبا اکثرابا فامیل های شان تشریف می اورند و درین جا مصروف سرګرمی و هوا خوری می باشند که از جمله سرګرمی ها من از ګدی پران بازی خوشم می اید٠ درپل بهسود این سرګرمی ها به روز های پنج شنبه وجمعه بر پا میګردد ٠

جاوید از نسیم خواست که اګر خواسته باشد فردا فامیل هارا ګرفته به انجا برویم٠

جاویدبه نسیم  از امادګی خود  اطمینان داد و ګفت :

من ګدی پران های مقبولی را با تار های قوی اماده کرده ام، من مطمئن هستم که خوب میګذرد٠

نسیم خواست جاوید راقبول کرد وګفت :

خوب است  فردا به خیر  می ایم و شما راګرفته از پل بهسود  دیدن خواهیم نمود ٠

فردا عصر نسیم مادر، خاله و خواهرش نازی را ګرفته به خانه جاوید شان رفتند و جاوید را ګرفته  بطرف پل بهسود حرکت کردند٠

نسیم موترش را در نزدیکی پل پارک نمود وهمه پای پیاده به قدم زدن به انسوی پل درحرکت شدند٠

جاویدنیز طبق وعده ګدی پران ها، تار و چرخه را به همکاری نازی باخود ګرفته ودر انطرف پل محلی را برای ګدی پران بازی انتخاب نمود ، وتا ناوقت روزمصروف ګدی پران بازی وسرګرمی  بودند ٠

بعدانسیم با جاوید ګفت ،برای امروز همینقدر کفایت میکند ، بهتر است بطرف خانه برویم ٠

جاوید ګفت :

درست است مګر نه ګفتید فردا چه پروګرام دارید ؟

نسیم جواب داد :

من فردا به خانه شما می ایم و باهم صحبتی خواهم داشت ٠

نسیم جاوید را به خانه شان رسانید وخود با مادر ، خواهر وخاله اش به خانه خاله شان امدند٠

دختران خاله جاوید نان شب را اماده ساخته بودند، همه یکجا نان شب را صرف نموده وتا ناوقت های شب مصروف قصه ها بودند و از ګذشه ها ی روزګار وزندګی یاد اوری کردند ٠

نسیم فردا  به خانه جاوید شان امد و تا عصر همان روز باهم یکجا بودند ،در ضمن جاوید ازنادیه یاداور شد ، نسیم با شتیدن نام نادیه درفکر رفت، لحظه سکوت کرد وبعدا  بــــه جاوید ګفت :

فعلا  مــــه به اجازه ات میروم ، عصرفردا منتظرم باش مه دوباره می ایم و درین مورد صحبتی خواهیم داشت ۰

جاوید جواب داد :

درست است فردامنتظرت هستم ۰

ادامه دارد

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما