مفهوم ” فقط “
تاریخ نشر شنبه ۲۶ اپریل ۲۰۱۴ هالند
نصیرمهرین
بهار ۱۳۹۲
ناشر: انجمن فرهنگی افغانهای شهر هامبورگ
مفهوم ” فقط “
درحاکمیت امیرعبدالرحمان خان و فرزندش
مشهورو مستند است، که امیرعبدالرحمان خان، درپای نامه ها، فرمانها ورساله های تبلیغی، کلمۀ ” فقط ” رامی نهاد. گاهی تقریبا ًدرهرصفحۀ رساله ها می نوشت که : “صحح است دست خط کردم“.(۱)
امیرعبدالرحمان
دست نبشته های امیر پروضوح نشان می دهند، که اندک سوادی داشت. وقتی پارۀ اسناد برجای مانده را پیرامون سواد یاتوان خواندن ونوشتن اودرکنارهم بگذاریم، این ادعا می تواند بهتر پذیرفته شود. درآنها می بینیم که امیرمی توانست اندکی بنویسد. اما پروای آن را نداشت که حرف(ی) را درکلمۀ صحیح، نیاورد. معلوم است که عبدالرحمان نمی دانست که کلمۀ “صحح” اونیاز به حرف(ی) درمیان دو (ح) دارد. اینکه می توانست یا نمی توانست یک جمله را به درستی بخواند، از روی نوشته هایش می توان حدس وگمان قرین به واقعیت را به کار بست، که مشکلاتی درزمینه داشته است.
هنگام مکث به چرایی این کم سوادی او، اطلاعات پیرامون زندگی اوحاکی ازآن است که عبدالرحمان درکودکی مکتب گریز وبیعلاقه به فراگیری درس بود. با وجودیکه امکانات وزمینه های فراهم شده برای او بسیار خوب ومساعد بودند، با آنهم نتوانست آدم با فرهنگ وادب ودارندۀ احاطه نسبی برمعلومات زمانۀ خویش بار بیاید.
امکانات وزمینه های مساعد برای رشد و پرورش اورا درعلاقمندی ها وغمخواری سردار محمد افضل خان به منظور با سواد شدن او بخوبی می توان درک نمود. سردار افضل خان تنها یک پسر یا همان عبدالرحمان خان را داشت. به دیگرسخن عبدالرحمان، فرزند یگانه ودلبند پدربود. این موضوع هم سبب شده بود که حواس پدربه سوی اوتمرکز بیابد. برخلاف بقیه سرداران وشهزاده گان خانوادۀ سدوزایی ومحمد زایی که زنان و فرزندان بیشمارداشتند. وحتا زنان و فرزندان خویش را نمی شناختند.(۳)
نمونه یی ازخط امیرعبدالرحمان خان(۲)
تسلط امیردوست محمدخان براوضاع وتأمین وضعیت امنیت آمیزی که خانوادۀ امیرمیتوانست به حکومتداری وبهره گیری ازامتیازت آن بپردازد؛ امکانات مناسب را دراختیار افضل خان نهاده بود. افضل خان با استفاده ازآن اوضاع هنگامی که حاکم بلخ وشبرغان بود؛ ازدوست محمدخان خواهش نموده بود، که عبدالرحمان را نزد او به مزارشریف بفرستند. وقتی عبدالرحمان به مزارشریف رسید، سردارافضل خان” مکتب خانه یی برای تعلیم پسرش سردار عبدالرحمان خان بنیاد نهاد. . . اوراکه قدم به مرحلۀ ۹ سالگی نهاده بود، به معلم سپرد.”(۴)
شادروان کاتب فیض محمد بزرگوار، تاریخی را که افضل خان دست پسر را به معلم سپرد، سال ۱۲۶۹ ق. نوشته است. ازآن تاریخ معلوم میشود که تاپس ازمرگ امیردوست محمد خان(۱۲جون ۱۸۶۳ ) که جنگ قدرت میان فرزندان اوشعله ورشد، عبدالرحمان فرصت وامکانات کافی داشت که خواندن ونوشتن رافرا بگیرد. ولی حتا از سواد نوشتن وتفاوت میان س وص بی بهره ماند. اضافه برآن طی سالهایی که در بخارا به سر میبرد نیز فرصت هایی دراختیار داشت که خواندن ونوشتن را فراگیرد.
اما چرآدم با سوادی نشد؟
حکم قطعی را نمیتوان ابرازداشت. شاید کند ذهنیی دامنگیراو بود که از اختلالات عصبی ویاعقلی ناشی میشود. آنچه ازسیرزندگی وگونۀ رفتارهای او نوشته شده وبرجای مانده است، آشکار می نماید که ازآغازآدم بدخوی وبد سلوکی بود. وقتی سردارافضل خان روی به جمعیتی ازهمکاران نمود وگفت که” پسر دیوانۀ خودم را سپهسالارشما مقررنمودم “(۵) آیا میشود این سخن را نادیده گرفت. واین ادعای افضل خان ونامیدن عبدالرحمان با چنان صفتی از زبان خود امیردر تاج التواریخ نوشته شده است.
یک موضوع دیگری هم است که میتواند به چرایی عدم علاقۀ او به درس پاسخ تکمیلی بدهد. عبدالرحمان ازهمان کودکی به امورحکمروایی وامرونهی گمارده شد. درسن ۱۲سالگی قایم مقام سردارافضل خان بود. به منظورپیشبرد امور، حیدرخان پسرمحمودخان بیات، ازکابل خواسته شد که به پیشکاری وی بپردازد. هنگام مرگ امیر دوست محمد خان والی تخارستان وبدخشان بود. درواقع هنوزازمکتب خواندن و نوشتنرا فرانگرفته بود که به مکتب تجربه اندوزی وفراگیری چگونگی سرکوبگری مردم ومالیه ستانی سپرده شد.
آنچه عبدالرحمان درسالهای امارت خویش در کابل (۱۸۸۰-۱۹۰۱) انجام داد، دقیقاً مُهر و نشان آموزش ها وعملکرد های او را ازآن زمان درشمال کشوربا خود دارد.
این است که عبدالرحمان خان، پیروزی را در زندگی در جنگ وسرکوب وقهار بودن نگریست. زیرادرهمان مکتب پرورش یافت. هراندازه که ازین مکتب تغذیه نمود، خویش را با سوادتر دید. سواد نزد اوچکونگی ایجاد شبکه های ارتباطی برای تصرف قدرت، برای تأمین ارتباط با خوانین ومتنفذین وسرانجام به دست آوردن ودل سپردن به انگلیسها بود. این سواد حکومتگیری وحکومتداری، به بیعلاقگی او به آموزش زبان وادب بیشتر میافزود.
اومزایای سوادحکومتگیری خویش راوقتی بیشتردید، که زمینه های مساعد بهانه جویی، هجوم نظامی انگلیسها، مرگ امیرشیرعلیخان وشورش مردم وسپس رهجویی انگلیسها برای خروج ازافغانستان به استقبال او شتافتند. انگلیسها دست انتخاب را برسراو نهادند. گرفتن تفاهم انگلیسها برای نشستن او به تخت کابل وزیرکی هایی را که شخص عبدالرحمان به کار بست، همه حاکی ازبهره مندی اوازسواد سیاسی یک مطلق العنان بود که ازنظرفرهنگ ودانش وحتا آداب معاشرت جاهل بود. اما جاهل موفق وپیروزمند. جملاتی را که با همان بیسوادی مینوشت، اگربه جای س، ص ویا برعکس هم بود، نزد اواهمیت نداشت. زیرادرهیأت حکومتداری اوتوجه به آنگونه سواد وفهم، مهم نبود. اواهل استدلال وابرازدلیل ودلایل وشنیدن آنها نبود. پرورش عملی را درمکتبی دیده بود که نتیجه اش مطلق العنانی بود. درین مکتب خود راعقل کل، جامع الکمالات وبه سخن امروزینه، فیلسوف هرچیز فهم میشناخت.
از همان روبود که پنداشته های خود را بالاترازهمه میدانست و به آنها به عنوان فکروعقیدۀ سایۀ خدا درزمین، لعاب آسمانی هم می بخشید. اوتا مرزاین برچسپ مهر ونشان هم پیش رفت که ” قهرمان زمان وخداوند آن سامان ( افغانستان) ” یاد شود (۶)
بنابرین، آنچه اززمانۀ کودکی دردبستان مکروحیل، خونریزی ومالیه ستانی وقدرت جویی فراگرفت، گذاشتن تحکم ” فقــط ” درپای فرمانها ولوایح کاملا ًمنطقی به نظرمیاید. ” فقط ” سخن نهایی شخصیتی بود که نه حرف خود را پس میگرفت ونه سخن وپیشنهاد ونظریۀ شخص دیگری را قبول داشت. اگرصحیح را ( صحح) ویا مثال را ( مسال) مینوشت، نوشتۀ مطلق العنان بود که هیچکس را یارای اصلاح آن هم نبود.
هرگاه درسایۀ دین ومذهب می نشست واحکام خود را درپرتوآیات قرانی واحادیث پیغمبراسلام صادرمیکرد، مطلقیت وساختاراندیشیده گیهای سیاسی اش مجال و وقعی به پیشوایان دین ومذهب نمیگذاشت. درین زمینه نیزخود امیربود که سخن واپسین را با “فقط” مینوشت. نمونه ها یی را بیاوریم:
* برمحتویات وادعاهای کتاب “سررشته وقانونات ” سخن امیراست که با ” فقط “، به صحه گذاریی نثر منشیان می نشیند:
” پس ازحمد صمدیکه مبنای زیست انسان واجرای دین ودولت را منوط به وجود مبارک پادشاه مربوط بعسکروسپا داشته تا هرکه گردن ازرشتۀ اطاعت فرمان فرما درکشد، اورا ازدم تیغ بیدریغ بگذرانند . . . زیرا اوامر ونواهی الهی واحکام شریعت حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه والله والسلم، بسیاق اطیعوالله واطیعو رسول و اولی الامرمنکم، بتوسط سیاست سلطان کماحقه اجرا میابد. . .”(۷)
* دررسالۀ «الترغیب الجهاد الی فی امیر البلاد کلمات.»( کلمات امیرالبلاد فی الترغیب الی الجهاد)، به آن قدرت مطلقه دربرابرمردم چنین چهره یی می گیرد ودست خط میکند : ” اما بعد ( امیر عبدالرحمان خان ) میگوید امیدوار فقرۀ حضرت کردگارجهان امیرممالک افغانستان، امیرابن امیرالامیر ابن امیرالامیر عبدالرحمان خان که این موعظتی است عامه ونصیحتی است کامله وتامه برای مرحمه ودلسوزی اصناف اهالی کشور دیانه مظهر افغانستان . . .
امیر عبدالرحمان دست خط کردم .“(۸)
سخنانی را که “موعظت” نامــیـده، برای منشی ها تقریرکرده تا بنویسند. پس آنها را دوباره شنیده ویا خوانده ودست خط نموده است. تأکیدی هم دارد که سخنان او برای عامه، کامل وتمام است. واین ادعای کامل وتمام بودن “موعظت ” امیر، طرف دیگر چهرۀ ادعایی است که تصوروپندارپیرامون وجودهرگونه نارسایی وکمبود درفرمان ویا موعظت امیر رابرنمی تابد. از حاکمیت مطلقۀ او حکایت دارد.
البته عامۀ مردم باید بارمنت او را بردوش بکشند، که ازروی مرحمت ودلسوزی موعظت نموده است.!!
* درجای دیگراوصاف مطلق العنانی را”فقط” اوچنین تبارزمیدهد:
” غیرحاضری سپاهی را وقتی که حاضر شد بسرخط او درج نمایند. در باب طلبات فقره همان است که سرطلب میرزا یا میجر بسرخط اودرج می نمایند. مدعا اینکه نقدوجنسی که به سپاهی داده میشود باید درج سرخط اوباشد واسلحه واسباب تحویلی هر شخصی رانیزبه تکت سرخط او داخله نمایند.
فقط. “(۹)
*برای فرزند خویش سردار نصرالله خان که مسافرت به سوی لندن را درپیش داشت، چارچوبی تعیین نمود که ” فقط ” در همان محدوده سخن بگوید وفقط!
هدایت نامۀ ۳۳ فقره یی برای سردارنصرالله نوشته بود که مادۀ ۱۵ آن چنین بود:
” اگر حرف دشمنی با روس یاد شود، ویا از نور چشم بپرسند که روس دشمن افغانستان یا دوست؟ جواب مختصر قلیل اللفظ کثیرالمعنی بگوئید که : اگر روس ارادۀ پایمالی ما را ندارد، ماهم خیال گرفتن آنطرف سرحد خود را نداریم . فقط
اگر همراه زار یا وزیرمختاراوملاقات شد، این قدرمیگوئید که : ازسرحد داران ملک خود که همجوار سرحد داران ملک شما میباشند، همینقدرخبردارم که از سرحد داران شما رضامندهستند. بنابر این من هم ازدولت اعلیحضرت امپراتورراضی هستم وبقای عمراین امپراطوررا دیرسال میخواهم فقط.”(۱۰)
*- در جایی از”نصایح نامچـــۀ” امیر میخوانیم :
“این سواد فقراتی است که روز شنبه ذیقعده سنۀ ۱۳۰۳(ق) درمجلس دربار به مقام پمقان( پغمان ) تقریرکردم. وکیل دولت بهیۀ بر طانیه حاضر مجلس بود وهم خوانین وروئسای طوایف سلیمان خیل به محفل حضور داشتند. استدعا کردند که آنچه بیان فرموده اید بتحریردرآید وبه ما سپرده شود. لهذاحسب خواهش آنها بنوشته وسواد درآمد. برداشت سخن ازآنجا بود که ســه نفر کدخداییان جمشیدی را مقید ومغلول بحضور من آوردند. روی به حاضرین مجلس کرده گفتم این همان سه نفر است که پسران خان آقای جمشیدی نزد افسر روس فرستاده وپیغام داده بودند که ما ایل واولس رعیتی شما را قبول می کنیم وبدولت شما روی امید می آوریم. واز آن سه نفر پرسیدم که درست بگوئید و سخن همین است یا غیر این . گفتند انکار نداریم که ما را پسران خان آغا نزد افسرروس که متصرف پنجــده بود فرستادند وپیغام رابطه و بستگی خود را به آن دولت دادند . . . “(۱۱)
بعد ازشرح آن موضوع، نتایجی را که امیرمیگیردجالب است. آن بیسواد در نوشت وخوان، در نتیجه گیری ها ومقاصدی را که برای جلب بیشتر دل واطمینان نمایندۀ برتانیه بدست آورد، درمقام مرد مدبروزیرک و کاردان در حکومتداری واتخاذ سیاست منطقه یی تبارزمیکند. در واقع بیسواد وجاهلی را که پدرش دیوانه خطاب کرده بود، نشان میدهد، که درکارحکومتداری مطلقه وخدمتگذاری به بریتانیه دست درسینه بسته، بسیارهوشیار و زرنگ است.
امیرپس از جریان مراجعۀ سه تن به سوی روسها با آرزوی دادن پناهندگی چنین ادامه میدهد:
” اگر دولت سرکار انگریزدر وقتی که فتح قندهار رارها کرده بودم وخط مردم که برای من رسید که عنقریب ولایت مارا خواهند گرفت ما ازبی سرکردگی ملک را خواهیم باخت، وقت است که سرپرستی وغمخواری مارا بکنید من خط آنها را بدولت سرکار انگیریزفرستادم ومرا منع کردند که به کار آنهاغرضدار نباشید ومرا منع نمیکردند ومیگذاشتند که از قندهارمیرفتم .سرشتۀ کار هرات را بچابکی بسته به جانب مرو لشکر می کشیدم ومرو را متصرف میشدم وترکان را سررشته میکردم ، نوبت مقدمۀ روسی با لشکر من در پنجده کجا اتفاق می افتاد. . . اگر( روس ) بگوید که از افغانستان جانب هند عبور نمی کنم از داخلۀ ملک ایران وحاشیه حاشیۀ افغانستان میرم وهیچ بدولت افغلنستان غرض ندارم، هم باید به او گفته شود که این حرکت خوب حرکت نیست واز برای ما سراسر ضرر وخطر است …
و درپایان برای رفع نگرانی ها ولطمه یی که رفتن آن سه نفر به سوی روسها ایجاد نموده بود، امیر صحبت ها را جمع کرده میگوید :
حرف صاحب غرض شنیدن ندارد . فقط (۱۲)
*- درسال ۱۸۹۴.ع. هفتادونـُه سردارعریضه یی عنوانی امیرعبدالرحمان نوشتند ودرمیان طرح آمادگی برای خدمت به او، این استدعا را هم نمودند که :
“حکام وعمالیکه ازدیگراقوام(غیرمحمدزایی) ازحضورانورمامورخدمت دولت میشوند، ممیزو مخبر احوال آنان، ایشان باشند . . .”
امیر در جواب ایشان بقلم خود نوشت:
” الحمدالله حضرت ایزد تعالی هوش شما را بروفق دعا وطبق ادعای من بشما اعطا کرد وخرد را درکاخ دماغ شماجای داد، از خداوند امیدوارم که نیک نام شوید، وخدا وخلق ازشما راضی گردند وعامه ناس بزبان تشکر وسپاس برای ارواح نیاکان شما طلب مغفرت وآمرزش کند خدا شاهد حال ومقال است که من خیر خواه شمایم. فقط .” (۱۳)
امیرهنگامی که سخنان آمیخته با خفت و خواری اما تحریک انگیزِرگ غیرت قومی وپیشنهادات تملق آمیزراازسرداران محمدزایی هم تبارخود خواند، نوازش های تحسین آمیزش را نیزبا کلمۀ فقط به پایان برد. زیرا متوجه شد که دیگر برخلاف پیشینه ها، برای سرداران هم امکان سرکشی، عصیانگری وقدرت جویی نمانده؛ بلکه استدعای ایشان را برای خدمتگذاری وآن هم تکیه برعنصرخون وقوم وخبر چینی غیرمحمد زایی را برای خویش شاهد گردید.
* ” وقتی امیربرمامورین دفاتر کابل برآشفت و امرکرد که وقت کاردفاتر وحاضری مامورین روزانه« ازطلوع آفتاب تا غروب آفتاب » است ومتخلف مجازات میشود، . . . پس ( مامورین ) به تقدیم عرایض پرداختند. . . ” از آنجایی که جرأت پیش کردن عریضه به شخص امیر را نداشتند، پس با استفاده ازجشن ختنه سوری پسر امیر، عریضه را عنوانی مادر شهزاده، ملکه بوبو جان نوشته و به امیر فرستادند قسمتی ازآن نامه را میاوریم :
” . . . نویسنده های دفاتر مبارکه به عرض ملازمان مبارکه میرسانند، اینکه ازعنایات بلانهایت ایزد جهان آفرین در سایۀ دولت قوی شوکت حضرت ضیأالمله والدین آسایش داریم، شب و روز دعای دوام عمر وبقای سلطنت ولینعمت خود را نموده خدمتگاری مینماییم، مگر اینکه از سبب قید حاضری همۀ مایان به مرگ خود راضی میباشیم . . . درین روزها که چهارده ساعت کامل به دفترها نشسته تحریر مینماییم ، همه بیمار واز زنده گی خود بیزارشده ایم، لاچارخدمت حضرت شهریارعریضه نگار شدیم . . .
پروردۀ نعمت غلام قدیمی عبدالعلی، کمترین غلامان محمد امین، غلام فدوی مرزا عطا محمد، کمینه غلام احمد علی، کمترین غلام جان نثار محمد رضا هراتی نظامی، حقیرفقیرمحمد حسن نظامی، غلام نمک پرورده مرزا شاه پسند، خادم دولت خداداد نهال چند ( که باید از هندوان افغانستان باشد) . . .”
امیر درجواب عریضۀ مامورین نوشت :
“ برپدر همۀ شما مرزا هایی که درین کاغذ مُهر ودست خط کرده اید، لعنت وبرشما هزار لعنت برهرکدام شماباد. ببرکت ارواح پاکان درگاه خداوند، دل شما هاهرگزکار نمیخاهد( نمی خواهد)همۀ شما مردار وپدر آزار ومادرآزار استید، تمام مرداری دفتر ها ازشمایان است. فقط . امیرعبدالرحمن بقلم خد( خود) نوشتم فقط .” (۱۴)
ازفقط گفتن های امیرعبدالرحمان خان مثال های بیشتر نمی آوریم. همین چند نمونه هم میتواند دربازشناسی مفهوم سیاسی وبارهای تحکم آمیزی را که داراست، همبافتی وهمخوانی ساختار مطلقه ونماد آن یعنی امیروفرمانهای او را نشان ما دهد.
فقط اززبان امیر، سخن نهایی ومورد لزوم مطلق العنانی است که دربرابرآن چون وچرا، پاسخ نه، اندک ابراز نظر واستدلالی را نمی پذیرد. حتا تعلل اندک رادر اجرای اوامر غیر انسانی روا نمی دارد. فرمان میدهد که فقط چنان شود که من گفته ام . چه این فرمان کشتن باشد، چه به سیاه چاه انداختن، ویا بمنظورتشهیر یک انسان داخل شهر. هرچه است، باید اجرا شود. فقط اوزبان مطلقیت واراده وتصمیم برگشت ناپذیرلزوم دیدها بود.
تعمق بیشتر به کیفیت ومضمون فقط مطلق العنانی امیر، معرف دومنظور به هم پیوسته است. نخست تحقق منظور تأمین حاکمیتی که در برابراعمال امیروجنایت بی حد وحصراوگویندۀ چرا وابراز کنندۀ اندک نارضایتی وجود نداشته باشد؛ و دو دیگر، منظورسلطۀ برتانیه نیزمتحقق گردد. ازین رودرزمان امیربخش قابل ملاحظۀ هرآنچه ازکتابها ورساله هایی که به نشررسیده اند، ملهم ازآن نیازاند. بطورمثال درزمان اومنتخباتی ازکتاب انوارسهیلی ، “که به قول مهتمم آن” فدوی جان فشان گل محمد، محمد زایی درانی افغان” «نفس نفیس مبارک خود حضرت پادشاه اسلام پناه انتخاب فرموده»، با نام آئینۀ جهان نما به چاپ رسید. خواننده پس از ورق گردانی آن مانند چند اثردیگربه زودی متوجه همخوانی محتویات کتاب با روشی میشود که امیر در پیش گرفته بود. نمونه یی را می آوریم :
” وصیت دوم :
آنکه ساعی ونـُــمام را درمجلس خود راه ندهد که ایشان فتنه انگیز وجنگجو اند وعاقبت ایشان بغایت وخیم است. زودترآتش سعایت او را بآب شمشیر سیاست فرونشاند تا دود آن عرصۀ عالم را تیره نسازد. بیت :
آتشی را که سوخت خلقی از آن
جز بکشتن علاج نتوان کرد. ” (۱۵)
***
میراث” فقط “
نزد امیر حبیب الله خان
امیرحبیب الله خان سراج المله والدین، میراث بردارساختاراستبدادی عبدالرحمان خان، به نهاد مطلق العنانی پیشینه تعدیلاتی رونما کرد؛ وازشدت عمل آن دربرابرمردم کاست. ادارۀ کلیۀ امورراگرچه شخص خودش نظارت می نمود، اما، اشخاص دیگری را برای پیشبرد امورنیزبه کار گماشت و جلسات مشورتی نیز دایرمی نمود. در هرحال سخن آخرازاو بود وتصمیم گیرنده هم غیر از شخص امیر کس دیگری نبود.
به این ترتیب باوجود تعدیل گونۀ حکومتداری پدرش، ساختارقدرت مطلقه را همچنان نگهداری نمود. یکی ازمواردی که ازآن ساختار می تراوید، در نماد فقط گویی بود، که دردورۀ حکومتداری اوهمچنان ادامه یافت. آن چه درپایان می آید، خطوط به درازا کشیدۀ همان میراث است.
. . . خواستگاری بروند. انشاالله تعالی . فقط .امیر حبیب الله
الله
. . . همین نوشتۀ مرا هم جهت اسامی فوق نشان بدهید. فقط
فقط
امیرحبیب الله خان هم مانند پدرش، در پای بسا ازفرمان ها و اوامری که صادر می کرد، فقط می نوشت. تا صراحتی باشد از قاطعیت تصمیم وبرگشت ناپذیربودن آن تصمیم وسخنی که لازم دیده است. منظورما قاطعیت سلوک حکومتداری او دربرابرمردم و رفع نیازهای شخص وخانوادگی او است؛ نه دربرابربریتانیا که استقلال افغانستان را ربوده بود. دربرابرسیاستمداران بریتانیایی و صحبت ها وپیشنهادات آنها؛ پدروپسر،انعطاف داشتند. نمونۀ صحه گزاری به خط دیورند که مطابق آرزوی بریتانیا عملی شد، از آن نمونه ها است که عبدالرحمان خان در آنجا نیزفقط نوشت.
چند نمونه ازفقط نویسی های امیرحبیب الله خان رامی آوریم وبا مکث وتأمل پیرامون موضوعات خوابیده درپشت آنها اصل گپ ومضمون را بازتر می نگریم.
فرمان ازدواج امیر با محبوب السلطان( علیا جناب )
برای علاقمندان تاریخ و ازجمله علاقمندان زندگی امیرحبیب الله خان پنهان نمانده است، که وی شخص زن دوست به مفهوم خوشگذرانه و هوس بازانۀ آن بود. یعنی او نمی توانست به چند زن وهمسردرخانۀ شاهانه قناعت نماید. برای اثبات این ادعا مدارک ثقه وانکار ناپذیردردست است. اما ازجزییات وچگونگی ابرازآرزومندی ومیل امیر به همه زنان دختران وچگونگی ابلاغ خواهش او، مدارک اندک دراختیاراست. زیرا زنان حرم او بسیار بودند وپیرامون چگونگی به دست آوردن آنها، مدارکی که به آنها ضرورت احساس می کنیم، دیده نشده اند. چند باری که
محبوب سلطان ( علیا جناب)
درزمان امارت امیر عبدالرحمان خان ازدواج کرد، آن ازدواج ها به لزوم دیدها به معیارها ونحوۀ نگرش عبدالرحمان برای تداوم حکومتداری برمی گشت. عبدالرحمان خان آن معیارها را درتاج التواریخ آورده است.(۱۶)
اما آن چه شخص او پس ازمرگ عبدالرحمان به زن ها ودختران روی آورد، یکی از نمونه ها تأثیر گزارتر و دارندۀ ابعادی ازصحبت ها تواند بود. موردی که می خواهیم به آن بپردازیم، دارندۀ سند است و پیامدهای آن هم دارای اسناد. و آن گونۀ ازدواج امیر است با محبوب السلطان دختر سردارمحمد یوسف خان وخواهر محمد نادرخان.
سندی که خوشبختانه برجای مانده وازتصمیم ودلایل امیر، همچنان ازنحوۀ مراجعه طلبگاران به خانوادۀ دخترحاکی است، ودر فرجام مبین فقط او است، فرمان یا دستورنامه یی است که امیر برای ازدواج با” محبوب السلطان ” می دهد. نخست آن متنِ فرمان را می بینیم :
متن فرمان مؤرخ سه شبه ۲۰ ماه محرم الحرام ۱۳۲۰
هو الله
” عالیجا اخوی مقام سردارعبدالقدوس خان ایشک آقاسی را واضح باد، از آنجا که محبت من دربارۀ کل اهل اسلام خصوصاً با اهالی افغانستان علی الخصوص دربارۀ اقوام خودمن میباشد، لهذا خواستم که بااولادۀ عموی مرحوم سردارسلطان محمد خان هم خویشی کنم، تا همانطوری که قوم واستخوان شریک هستیم ؛خون شریک هم شویم. بنابرآن می خواهم که دختراخوی سردار محمد یوسف خان پسرعموی سرداریحیی خان را جهت خودبه نکاح شرعی بگیرم. اگرچه خودشما کاکای آنها میشوید، اما از طرف دامادخیل که من باشم، میباشید. فردا یوم سه شنبه ۲۰ماه محرم الحرام ۱۳۲۰ با اسامی ذیل بعمل هفت ویا هشت بجه بجای عموی سرداریحیی خان رفته، دختر اخوی سردار محد یوسف خان نواسۀ سردار یحیی خان، مسمات محبوب السلطان را جهت من که یکی از بندگان شرمساراحسان حضرت الله، امیرحبیب الله هستم، خواستگاری کنید وبقراررواج عالم جهت من مسمات مذکوره را بگیرید وبعمل ده بجه با اسامی مذکوره حاضر حضورمن شوید، در برج شمالی انشاء الله تعالی.
اسم اسامی که با خود شما جهت خواستگاری میروند .
اول خود شما، عموی سردارمحمد عظیم خان، سردارعبدالله خان توخی، میرزامحمدحسین خان برگد کوتوالی، سردارنورعلی خان. چهارنفرملاهای دربار. ناظرمحمد صفرخان. سید احمدپادشاه کنری. علی محمد خان پسر سردار ولی محمد خان مرحوم.
اسامی فوق را امشب خبر بدهید، که فردا شش بجه بجای شماحاضرشوند، هفت بجه به اتفاق خود شما بجای عموی سرداریحیی خان جهت خواستگاری بروند. انشاء الله تعالی، فقط . دستخط امیرحبیب الله تحریرشب سه شنبه ۲۰ماه محرم الحرام ۱۳۲۰ همین نوشتۀ مراهم جهت اسامی فوق نشان دهید .”(۱۷)
البته منابع دیگربه این آرزومندی امیرکه درفرمان حضور یافته، توافق ندارند. منابع دیگر، گفته اند که خانوادۀ سرداریحیی خان آرزو نموده بودند که امیربا محبوب السلطان ازدواج نماید. انگیزه را هم درین جسته اند که ازین طریق پای فرزندان ونواسه های یحیی خان بیشتر به درباریا حریم قدرت بازترمی شد. . . .(۱۸)
این مسأله هرچه باشد، در آن وقت جوابگوی تصمیم امیر بود که آن را در فقط ابراز کرده است. چارچوب زمانی که از طرف امیرتعیین شده تنها از بیقراری امیربرای دسترسی به محبوب السلطان حاکی نیست، این هم است که ساعت هارا تعیین کرده تا اورا به وقت معین با خود گرفته ودرزمان ومکان معین برای امیر ببرند. اما بیچاره محبوب السلطان!
که چون ابزار بی جان وبی اراده وبی تصمیم ناگزیر بوده است که تعدادی بروند اورا بگیرند وتحویل امیر نمایند. طلبگاری آمرانه که فقط ازحوزۀ قدرت زورمندان برخاسته است، به دنبال ایجاب وقبول هم نیست. طلبگاری را نتایج از پیش معلوم حمل میکند. از آنروست که امیر طلبگاران را می فرستد که ضمن رعایت جوانب نمایشی وعرفی، در وقت معین “اسامی مذکوره محبوب السطان ” را بگیرند و دربرج شمالی ارگ حضور امیر ببرند. . .
امیردر فرمان خود، محبت به اسلام وافغانستان و قوم را دلیل میاورد.
در بارۀ ادعای نخستین امیرهیچکس را هم توان سوالی نبوده است، که بپرسد چرا امیرصاحب ازین طریق به اسلام خدمت می کند؟ امیرصاحب که دارای چند زن دیگرحتی بالاترازحدود معینۀ است که دین اسلام حد نهایی آن را با شرایطی، چهار زن تعیین کرده است.
از ادعا های امیر نمی توان بی توجه ومکثی گذر نمود. امیر حبیب الله کسی نبود که نداند بیشتر از۴ زن نباید داشته باشد. او این مطلب راحتا درزمانی که به پادشاهی رسید میدانست . ازهمین رو در آن هنگام از هفت زنی که داشت سه تن را طلاق نمود تا صورت شرعی را برجای بیاورد. اما پسان ها او مانند همه خود کامه گان تاریخ برای ارضای نیازهای خود، توجیهات وتفسیرهایی به دست آورد، که مانع شرعی و دینی نمی دید. در واقع دین و روحانیون وفاداربه حاکمیت را درخدمت غرایزخویش به کمک طلبید.(۱۹)
سوال خدمت او ازطریق آن ازدواج به اسلام به جایش؛ ببینیم که آن ازدواج چه خدمتی به افغانستان انجام میداد. منظورامیر درین قسمت هم روشن نیست. اگرمنظوراوشهزاده آوری بیشتردرافغانستان بوده ویا پنداشته بود که با افزایش شهزاده ها افغانستان گل وگلزار می شود!!، تیمورشاه و امیردوست محمد خان، آن گونۀ خدمت به افغانستان را پیشتر نشان داده بودند. . .
در بارۀ خدمت به قوم تأمل بیشترروا است.
امیرحبیب الله خان ” سراج المله والدین ” دردستورنامه یی که به منظور دسترسی به محبوب سلطان نوشته، افزون برادعای خدمت به اسلام وافغانستان، آرزوی خویش را با این استدلال نیزتوجیه می کند، که:
” قوم واستخوان شریک هستیم؛ خون شریک هم شویم .” درحالی که آن قوم شریکی واستخوان شریکی، دارای خون شریکی نیربود. البته درقوم دوستی امیرحبیب الله خان، مانند پدرش امیرعبدالرحمان خان وبقیه حاکمان، جای گمانه زنی وتردیدی نیست. می توان گفت که یکی از پایه هایی که در راه حکومتداری به آن اتکا نمودند، قوم دوستی هم بود، اما درین مورد استدلال امیر پذیرفتنی نیست. حتا درانگیزۀ دسترسی امیر به محبوب سلطان نه اینکه قوم دوستی مشهود نتواند باشد، نیات سیاسی او را نیز نمی توان دید. پس آن استدلال خونشریکی پذیرفتنی نیست. علاقه اش را باید در جای دیگری پیدا نمود.
انگیزۀ ” سراج المله والدین” ازحرص شهوت رانی وهوسبازی وزنباره گی اوبرخاسته است. اگرمنظور دریافت انگیزه های “مصاحبان” یا خانوادۀ پدری محبوب سلطان باشد، سزاوارتأمل است. ولی ازروی نتایج برجای مانده وآرزومندی هایی که مصاحبان برای نزدیکی به دربارامیر داشتند، میتوان انگیزۀ آنها را به خوبی شناخت. پس از آن که در سال ۱۹۰۲ ازدواج با محبوب سلطان صورت گرفت، مصاحبان وبه ویژه جوانان ایشان بیشترمقام های مهم نظامی و درباری را به دست آوردند و ازمحافظین مهم قصر شاهی شدند. تعداد زیاد آنها به شمول محمد نادرخان، افزون بر دریافت رتبه های بلند نظامی، درسفر هند امیر را همراهی نمودند. در واقع همه برادران محبوب سلطان وظایف مهمی را اشغال کردند. بهره گیری ازآن خویشاوندی نیزبود، که در آینده به برچیدن بساط آرزوی برگشت امان الله خان به تخت شاهی ، نقطۀ پایان نهاده شد.
اما این هم باید گفته شود که اگر ” مصاحبان ” موافق می بودند ویانه، در هرحال، لزوم دید امیرحبیب الله خان واینکه او تصمیم گرفته بود که محبوب سلطان باید زنش باشد، مصاحبان به عنوان صلاحیتداران دختر، ناگزیر به اجابت ازفرمان امیربودند. زیرا لزوم دید وخواست وآرزوی مطلق العنان جزمواقع استثنایی، (۲۰) باید برآورده می شد؛ ومحبوب سلطان به عنوان انسانی قرار داشته در بافت نظم مردسالار، توان تردید لزوم دید امیر ومردان خانواده را نداشت.
این است که فقط امیـــر برای دسترسی به زنان بیشمار به ویژه زن درس خوانده و زیبایی چون محبوب سلطان، ازنیازهای خوشگذرانۀ او با زنان، وبا پشتوانۀ امکاناتی که مطلقیت در اختیار او نهاده بود، جنبه های اجرایی می یافت. نیازهایی که اگر درمورد محبوب سلطان، توجیۀ خونشریکی پیدا می کرد، صد ها تن دیگر را که در حرم داشت، چه جوابی تواند بدهد. صدها زن دیگری که در دربارامیرمعصومانه می زیستند، و از قوم وعمو زاده های او هم نبودند، به دلیل همان حرص یادشده، در واقع محبوس آن هوسرانی امیر بودند.
درین پیوند لازم به یادآوری است که فضای سیاسی- فرهنگیی به دست درازی های گسترده تر امیر موقع می داد. امیراگر می شنید که در پایتخت ویا بقیه مناطق کشور، زیبارویانی وجود دارند، می خواست که فقط دردرباراو باشند.
آن بینش وتوقع حریصانۀ او درمحدودۀ چنان تمایلات زن خواهی بیشترقرارنداشت. هرپدید آیی وتولد نهاد واثری هم بایست مهرنام ولقب او( حبیب ویا سراج) را می داشت. اگردرادارۀ امورزنان حرم، شب ویژه یی را ” شب سراج ” نامید، در بقیه موارد نیز” تمایل داشت، همه چیز بنام خودش منسوب گردد؛ مثلا ً: کوه سراج، (جبل السراج)، تپۀ سراج، (تپۀ بلخ کابل ) ، نهر سراج، بند سراج، رباط سراج، قلعۀ سراج، عمارت سراج، وده ها سراج دیگر.” (۲۱) سراج الاخبار و سراج التواریخ و” بیت العلوم مبارکۀ حبیبیۀ” را نیز باید افزود.
ویژه گی فقط امیرحبیب الله خان در برابررنجدیده گان هزاره
مظالم امیرعبدالرحمان خان در برابر مردم هزارۀ کشورما را، می توان یکی ازوحشت آمیزترین سیاست های مطلق العنانی شمرد. نتایج آثارعمل سرکوبگرانه درقتل های جمعی، فراراجباری، به فروش رسانیدن وبه غلامی وکنیزی گرفتن وغصب دارایی وزمین های آنان چهره نموده است. اما امیرحبیب الله “سراج المله والدین” که برثمرۀ خونبارسرکوب های پدر قهار خویش نشست، ازین موقعیت بی درد سر، چند رویکرد عفو آمیز واز جمله گویا”مرحمت” چشم پوشانه از” بدی سابقۀ رعایا” ی هزاره داشت. در حالی که خانواده های اعیانی پس از بازگشت از هند وایران، امتیازات بیشماری را برای مرفه زیستن به دست میاوردند؛ مردم هزارۀ کشورازحد اقل امکانات محروم بودند. با آن هم تنی چند از “میر ومیرزاده” را برای جلب همکاریی ویژه در نظر می گرفت. در سال ۱۳۲۲ ق. فرمانی داد که گوشه یی ازمصایب وارد شده بر پیکر مردم هزاره را نیر میتوان در آن یافت.
قسمت هایی از فرمان امیررا باز می نگریم :
” برضمایر اخلاص مظاهر . . . میر وارباب و . . . آقه سقال و تمامه رعایای طوایف هزاره واضح باد . . . به موجب این فرمان مرحمت ترجمان بشمایان آگاه می نماییم :
اول ِ آن این می باشد که تا حال ملک و زمین شما مردم بمردمان مهاجر وناقل افغان داده می شد. حکم کردیم که بعد ازین ملک وزمین شمایان بتصرف شمایان باشد و کشته گری می کرده باشید، زمین کشتی شما میباشد. بمردم مهاجرین داده نشود . فقط
دوم اینکه اشخاصی که بخارج علاقه دولت خداداد او بدیگردول فرار میباشند، همه را بموجب حکم اشتهار فرمان هذا اجازۀ وحکم دادیم که واپس به اوطان اصلی خود حاضر شوند وبخاطر جمعی بیایندازآنجمله فراریان هرقدرمیرو میرزاده باشند، بحضور حاضر شوند که دیده شوند وسرشتۀ گذران وبود وباش شان بخوبی و درستی بسته شود. وهر قدر که رعیتی وارباب باشد باوطان خود حاضر شوند اگر ملک آنها تا حال بمهاجر داده نشده باشد، بعد ازین حکم کردیم که داده نشود. ملک خود ها راتصرف شده، آرام وآسوده می شوند وهر قدرنفری که قبل ازین حکم ملک وزمین شان بمهاجرین داده شده است، آنملک و زمین از مهاجرواپس گرفته نمیشود. وبه بدل آن از دیگر زمین های خالصه سرکاری که جدید جوی کشیده وآباد وقابل زراعت است ملک وزمین داده می شود که آسوده شوند، وآرام باشند. انشاالله تعالی. واین را هم برا ی فراریان خارج علاقۀ دولت خداداد خبر میکنیم که اگر تا ماه میزان سنۀ یکهزار وسه صد وسه هجری در اوطان خود نیامدند باز زمین های آنها را خاره نمی مانیم. حکم ومی کنیم که بمردم مهاجر داده شود . فقط
واین حکم بر کل طوایف هزاره میباشد الا مردم هزارۀ شیخ علی کوه که تا له وبرفک باشد، ومردم چهارصده و قوم سلطان که مردمان فراری این سه موضع اگر ازخارج دولت خدا داد بیایند منظورداریم بدیگرجازمین کشتمندی بقدراندازۀ شان برای مرحمت داده میشود و در خود سه موضع مذکورجا داده نمی شود . فقط
یکشنبه دوازدهم ماه رمضان المبارک سنۀ ۱۳۲۲″
(۲۲)
این که چه تعداد ازمردم هزاره برگشتند، میرمحمد صدیق فرهنگ طی سوال مشابه پاسخ در خورپذیرش دارد. وی می نویسد : ” وجود کتله های هزاره درخراسان وایران وبلوچستان انگلیسی وترکستان روسی نشان میدهد که یک عدۀ کافی از ایشان این کشور را برای همیشه ترک گفتند . “(۲۳)
با درنظرداشت جدا افتادگی های مهاجرین و مشکل وسایل اطلاع یابی از فرمان امیرو مشکل وسایل انتقالات، تردیدی برجای نمی ماند که تعداد بیشماری نتوانستند درخلال چند ماه وقت کم، به سرزمین آبای خویش برگشته و ملکیت های غصب شده را دوباره به دست بیاورند.
با آن هم وبا تمام جوانب اغواگرانه ومرحمت نمایی امیر، فقط نویسی او در این مورد حاکی از جلوه های همان تعدیلاتی است که به مطلق العنانی عبدالرحمان خان صورت گرفت. موارد دیگری مانند رهایی تعدادی از زندانیان به ویژه بستن سیاه چاه ها از کاهش میزان خشونت وبا حفظ حکومت مطلقه حاکی بود.
سرنگونی امیر فقط با وسایل قهری
هنگامی که درجامعۀ قرارداشته درزیرسیطرۀ مستبدان، تعدادی ازشهروندان اصلاح طلب آن سعی کرده اند، درزمینۀ چگونگی اداره حیات کشورخویش، با پیشنهادی سهیم شوند، واکنش تند وبی اعتنایی تحقیر آمیزدیکتاتورها ومستبدین رادیده اند. درنظام مطلق العنانی، خودسر و بی اطلاع ازفرهنگ سهمگیری بقیه شهروندان، شدت واکنش بیشتر است. وهنگامی که مستبدان ودیکتاتورها همه راه ها را برای ابراز نظر دیگران می بندد، فقط یک راه را برای مخالفین مطرح می کند، که مصم به تغییر هستند. گلوله یی که در شکارگاه کله گوش سرامیرحبیب الله خان را شگافت، نماد فقط یک راه بود در برابرآن فقط اندیشی های خودبینانه ومطلق العنانی امیر. . . .
امیرعریضۀ عذرآمیزو مؤدبانه اصلاح طلبان مشروطه خواه را که به دین اسلام هم معتقد بودند، با تیغ خشم مطلقیت جواب داد وراه را برای قتل خود هموارنمود.
زیرا پندارامیراین بود که فقط آن چه اواندیشیده بود؛ وبرای ادارۀ افغانستان ومردم آن انجام میداد، درست بود وبس. برای دست درازی های مختلف توجیهات گوناگون داشت. و به قول شادروان حبیبی ” این مملکت ( افغانستان) را ملکیت شخصی خدا داد . . .” (۲۴) خود می پنداشت.
وقتی امیرریختن خون مولوی محمد سرورخان” واصف” را که درپای دار با صراحت از اصلاح طلبی خود برمبنای باورداشت اسلامی اش دفاع نمود، نپذیرفت.(۲۵)
واضح است که مسلمانی دیگران را نیز فقط برمبنای قدرت خود می سنجید. زیرا با فرهنگ باورداشت های مطلقیت که برتعابیر مورد نیاز خویش ازاسلام وبرخی روحانیون جیره خوارنیزتکیه نموده بود، فقط خودرا بهترین مسلمان وبا صراحت و وضاحت سایۀ خدا معرفی می نمود.
ویا وقتی که در برابرزن جسورخویش علیا جضرت سرور سلطان، مادرامان الله خان که با عیاشی ها وزنبارگی امیرمخالف بود،پیشامد زشت نمود(۲۶)
، وقتی که اعمال قبیح اودرجامعه شهرت میافت، مخالفت ونارضایتی ونفرت نیزراه وچاره را در اندیشیدن به فقط اعدام او میافتند. دامنۀ آن نارضایتی ونفرت به داخل دربار وخارج دربار راه یافته بود. ازین روآن فقط های برخاسته ازتحکم فرمانروایانه، فقط وسیلۀ قهری را دربطن خود پرورش داد. ناراضی های دارندۀ فکر واندیشه آرزوهای دیگر که نیاز زمانه نیز به ایشان لبیک میگفت، با مسدود دیدن همه راه ها و روزنه های ابراز نارضایتی، فقط یگانه راه را درپیش گرفتند، که قتل امیربود. . .
حیات “فقط”عبدالرحمان خانی
تا زمانۀ امروزی
مظاهروچهره هایفقط، در زمان امیرعبدالرحمان وبه ابتکاراو پدید نیامد وبا مرگ امیرهم ناپدید نشد. ثمرۀ تلخ فقط امیراز درخت پرشاخ وپیکراستبداد پیشینه وتاریخی وبا ویژه گیهای شرقی اش برسرمردم افغانستان ریخت؛ و با مرگ او دامن جامعه را رها نکرد .
چنان بود که با وجود تفاوت اندکی که درخلق وخوی عبدالرحمان خان وپسرش امیرحبیب الله خان وضاحت داشت، اما به سان تفاوت هایی بود،که درشاخچه های یک درخت وجود دارد.
درچارچوب نیازنگرش به سیرحرکی وچهره های مشخص فقط ها، اززمانۀ امیرعبدالرحمان به بعد، بایسته به نظرمی آید، که ویژه گیهای حاکمیت چند دهه و گونه های فعل وانفعال فرمانروایی وفرماندهی را طرف تأمل قرار بدهیم .
برخی ازمظاهروجلوه های آنچه ازحضوراذیت بارسایۀ آن درخت پرریشه وپردانه بردوش جامعه چند دهۀ پسین سنگینی نموده است، این ها اند:
– فقط من
– فقط گروه من
– فقط دین من
– فقط مذهب من
– فقط تبارمن
– فقط زبان من
– فقط اندیشه و تصوروپنداشته های من
– فقط حزب من
– فقط تاریخ من
– فقط کشورمن
– فقط آهنگ من
؛ وفقط های دیگر.
امروز حمل این فقط ها درگفتارورفتارسیاسی واجرای امیال برخاسته ازآن، آسیب های جبران ناپذیری برپیکرافغانستان ومناسبات اجتماعی آن میرساند. زیرا درجامعۀ ما مانند بقیه جوامعیی که دارای تنوع قومی، زبانی، مذهبی و افکار و پنداشت های محتلف سیاسی اند، اعتنا واحترام به وجود اجزای دیگر، جزجدایی ناپذیرخرد وعقل متعالی است.
عدم گسست از آن فقط اندیشی ها، درواقع دل نکندن ازراه وروشی است، که درسیمای امیرعبدالرحمان خان ازآن یاد نمودیم. نفی دیگران، توسل به اعدام وشکنجه، نسل کشی، وبی احترامی به دین وآیین ومذهب دیگران، فقدان تحمل به دگراندیش، ریشه درین فقط اندیشی برخاسته ازخوداندیشی به بهای نادیده گرفتن دیگران تا مرزخونریزیهای دل آزار دارد.
نیکویی گسست ازآن، زمانی میسر تواند بود، که ما این فقط گویی های زیانبارتاریخی، فرهنگی وسیاسی و مذهبی را دریابیم. درغیر آن، تجویز هرنوع ادویه وپیشنهاد، حتا آمیخته با لعاب ورنگ دموکراسی گویی، بدون شناخت این درد تاریخی وموجود مداوایی نخواهد دید.
پایان
توضیحات ورویکردها
۱- امیردربسیاری ازصفحات کتاب ” اساس القضات ” تألیف احمد جان خان الکوزایی( ۱۳۱۱ ق.)، که ۱۲۴ صفحه دارد و درمطبعۀ دارلسلطنۀ کابل چاپ شده؛ نوشته است که: ” صحح است فقط” .
۲- این نمونه ازخط امیر عبدالرحمان خان را، سالها پیش نویسندۀ گرامی جناب عبدالشکور حکم عنوانی نویسنده فرستاده است.
۳- از زبان محمد یعقوب خان مشهور به یعقوب جان وزیر دربار امان الله خان، گفته شده است که روزی امیر حبیب الله خان از ارگ بوسیلۀ موتر بیرون می شد. کارکنان ارگ طبق معمول صف بسته بودند، در فاصله های نزدیکتر چند طفل به بازی مشغول بودند. امیر با نارضایتی امر توقف موتر را داد وپرسید: اینها( اشاره به اطفال ) اینجا چه می کنند؟ آهسته به گوش امیر گفته شد که ” نورچشمی ها هستند”. بچه های خود امیر بودند.
۴- کاتب فیض محمد . صص۲۱۲-۲۱۴سراج ۲
۵- امیرعبدالرحمان خان .تاج التواریخ . ۳۷ ترجمۀ غلام مرتضی خان قندهاری. به کوشش ایرج افشارسیستانی . ۱۳۶۹. تهران. چاپ هما
۶- تاج ص ۱۶
۷- کتاب سررشته و قانونات . ۱۸۹۰-۱۹۰۰ تألیف گل محمد خان محمد زایی. ص اول . دارالسلطنۀ کابل
۸- کلمات امیرالبلاد فی الترغیب الی جهاد. ۱۸۸۶ویا ۱۸۸۷دارلسلطنۀ کابل
۹- کتاب سررشته وقانونات. ص ۳۱
۱۰- میرغلام محمد غبار. افغانستان درمسیر تاریخ .ج. اول . ص ۶۷۴ . غبار مینویسد که ” اصل این دستورالعمل به امضای امیر عبدالرحمان خان در خانوادۀ ” کبیر سراج” نواسۀ امیر در کابل محفوظ وعکس هایی از آن در دست بعضی اشخاص موجود است .”
۱۱- امیرعبدالرحمان خان .نصایح نامچه ص ۲/۳ ۱۹۰۱ مطبعۀ دارلسلطنۀ کابل .
۱۲- منبع بالا .ص۱۴
۱۳- غبار. افغانستان در مسیر تاریخ ص .۶۶۲ .
۱۴- منبع بالا، ص ۶۵۷.
غبارمینویسد: اصل این عریضه وجواب دست خطی امیر دردوسیۀ اسناد تاریخی آندوره متعلق آقای مرزا سید داود خان است .
۱۵- ” آئینۀ جهان نما. منتخبات انوارسهیلی. مطبعۀ دارالسلطنۀ کابل . ۱۳۱۷ ق
۱۶- امیرعبدالرحمان خان .تاج التواریخ .( سفرنامه وخاطرات امیر عبدالرحمن خان وتاریخ افغانستان. جلد دوم . ص ۳۲۶. ترجمۀ غلام مرتضی خان قندهاری. نشر مؤسسۀالازهر. ۱۳۷۹ . پشاور
۱۷- اسدالله سراج. “رویدادهای مهم زنده گی اعلیحضرت محمد نادرشاه شهید”. صص ۷ و ۸ . سال هـ . ش ۱۳۸۸ .مطبعۀ احمد. کابل افغانستان
۱۸- مخالفین خانوادۀ سردار یحیی خان گفته اند که این خانواده زمینه را برای ازدواج محبوب سلطان با امیر حبیب الله مساعد نمودند. با توجه به همین ذهنیت است که در کتاب مرحوم اسدالله سراج با تکیه بر طلبگاری امیر حبیب الله خان چنین آمده است :” اقدام طلبگاری امیر توسط فرمان مورخ سه شنبه ۲۰ ماه محرم الحرام ۱۳۲۰هـ .ش. تسجیل گردیده است. واین خود جواب به آنانیست که ادعا دارند سردار محمدیوسف خان برای تقرب به دربار، دختر خود راپیشکش نمود.” ص ۴ منبع بالا.
۱۹- به طور مثال نمونۀ پایان را ببینیم :
” مولوی عبدالرب قندهاری مدیرمعارف کابل وظیفه داشت برای هر زن حرم، القاب عربی تهیه کند؛ وبرای ازدواج نامحدود امیرفتاوی شرعی برابر نماید. مثلا ً فتوا داده شد که ” تملک زنا ن از« دارالحرب» غیرمعدود وآزاد است چون پدرامیرجهاد کرده ونورستان را مسلمان ساخته است، پس آنجا حکم دارالحرب را داشته وشاه می تواند به هرتعدادی که زن ازآنجابرای خود بگیرد. . .” داکتر سید عبدالله کاظم. یک بررسی تحلیلی تاریخی زنان افغان زیر فشار عنعنه وتجدد. ص ۱۱۰.کالیفورنیا. ۲۰۰۵
۲۰- یکی ازموارد ابرازعلنی نارضایتی را درواکنش میرزمان الدین خان بدخشانی می بینیم. میرزمان الدین خان، مامور بارچالانی دربار، دعوت شرکت دریک جشن زنانه درارگ را با این پاسخ رد نموده بود که:« من خود نوکر شاهم ولی خانمم نوکر کسی نیست ودر هیچ محفل رسمی شمولیت نمی ورزد . . .» غبار . جلد دوم . ص ۲۷
۲۱- غبار. افغانستان در مسیر تاریخ .ص ۷۱۱
۲۲- پوهاند سید سعدالدین هاشمی. نخستین کتاب درجنبش مشروطیت .(در ربع اول قرن بیستم ) جلد اول .ص۱۳۱/۱۳۳ . شورای فرهنگی افغانستان. سویدن ۱۳۸۰
۲۳- فرهنگ . افغانستان در پنج قزن اخیر. ص۲۹۹
۲۴- عبدالحی حبیبی. جنبش مشروطیت درافغانستان. ص۵ پشاور۱۳۶۴. سازمان مهاجرین مسلمان افغانستان.
۲۵- مولوی محمد سرورخان واصف لحظات پیش ازاینکه به دهن توپ گذاشته شود، در کاغذی نوشته بود: ” در حالیکه به آمنت با لله وملائکه . . . ایمان کامل داشتم، به حکم امیرکشته شدم .”( غبار.ص ۷۱۸ مسیرتاریخ .)
۲۶- علیاحضرت مادرامان الله خان، آشکارا درمحفل بزم وخوشگذرانۀ امیر یورش برده، او وهمراهانش را به باد نکوهش تند گرفته بود.
***
درود به دانشمند محترم جناب آقای نصیر مهرین ، شما خیلی زیبا و عالی حقایق تاریخی ، خصوصآ در مورد امیرعبدالرحمان خان را به نگارش گرفته اید و کتاب تان جالب و خواندنیست. از عزیزانیکه به مسایل تاریخی خصوصا زندگی امیر عبدالرحمان خان علاقه دارند و معلومات کافی میخواهند حتمآ این مطلب و یا این کتاب را مطالعه کنند. .موفقیت بیشتر شما را آرزو میکنم.با عرض حرمت . مهدی بشیر
سرور عالیقدرو مؤرخ وارسته جناب استاد مهرین عزیز از زحمات قابل قدر تان سپاسگزارم ، معلومات ارزنده ای را ارائه نمودید ، مؤفق و مؤید باشید. با عرض حرمت
قیوم بشیر