۲۴ ساعت

25 نوامبر
۱۷دیدگاه

وای ازدست شاعر

  تاریخ نشر یکشنبه  ۲۵ نوامبر ۲۰۱۲هالند

صادق پیکارعصیانگر

صادق پیکارعصیانگر

وای ازدست شاعر

صادق پیکار عصیانگر

همسرم ترانه ساز است نمی دانستم

تنم ازغم به گداز است نمی دانستم

نظم بنویسد وهم شعر و باور دارد

که دراین فن یکه تازاست نمی دانستم

روزها رکن وهجا می شمرد چندین بار

همه کوتاه و دراز است نمی دانستم

چامه هایش همه ایثار به معشوقه بود

درقمارش کته بازاست نمی دانستم

محتوای غزلش عشق به خوبان باشد

لیک عشقش همه رازاست نمی دانستم

وقت اظهار محبت به من غمزده ای

آب چشمش ز پیاز است نمی دانستم

گاه از شانه بنا لد و گهی از زا نو

درد زانو زنماز است نمی دانستم

حرف حق گر شنود ولوله بسیار کند

چونکه وی شعبده بازاست نمی دانستم

شوهرم هیچ به من شعر نگفته گاهی

مثل … بچه باز است نمی دانستم

 صادق پیکار عصیانگر

 

۱۷ پاسخ به “وای ازدست شاعر”

  1. Bismillah popal گفت:

    شاعرِ را حقه باز است نمیدانستم
    کینه ور همچو گراز است نمیدانستم
    گرچه پیرِ خَرف و پا به لبِ گور بود
    زندگی را که دراز است نمیدانستم
    همه شاعر شده از رُکن وهجا میگوید
    این همان پیرِ خراز است نمیدانستم
    اینکه در شعر تجاوز بَحریم دیگران
    در پسِ پرده جواز است نمیدانستم
    بعدِ فریادوفغان گفت همه جا عصیانگر
    آنِ او گردنِ قاز است نمیدانستم

  2. صادق پیکار گفت:

    یک دنیا ممنون و سپاس از بسم الله جان عزیز

  3. جناب عصیانگر صاحب عزیز ، بسیار جالب لذت بردم صحتمند باشید

  4. صادق پیکار گفت:

    مشفق عزیز،

    درک تانرا می ستایم و سپاس فراوان نثارتان میکنم.

  5. غلام ربانی گفت:

    تقدیم به آقای پوپل که از دوای خود شان یک قاشق تقدیم کدیم. البته این نام مستعار من است.

    شاعری عف زدن سگ به مسافر نبود
    شعر آواز رسای خر و قاطر نبود

    شعر بر ساختن خانه زیبای خیال!
    شعر جولانگه مرداری حاضر نبود

    حمله بر شاعر طناز کی گوید که رواست؟
    حمله کار دگران است ز شاعر نبود

    از چه ات گر لبی گاهی به تبسم وا شد
    چشم بر دیدن یک قهقهه قادر نبود
    بچمن آی و بخوان نغمه چو بلبل یکریز
    نغمه عشق چنین نا متواتر نبود

    آشتی با دل خود کن که دلت پر درد است
    هیچ تقصیر ز طناز و ز شاعر نبود

    خلق دانند و خدا شان کسی اما اینجا
    جا گزین بهر خدای حی و حاضر نبود

  6. صادق پیکار گفت:

    ربانی جان،
    چکامۀ مقبول تان خیلی آموزنده به مخاطب تان و به امثال وی است، بسیار زیبا و بجا سرودید. یک دنیا ممنون تان شدم.

  7. Bismillah popal گفت:

    بسم الله نام مرا بوده، تخلص پوپل
    مستعار باز بجز مردم ساحر نبود
    من نگفتم توسگی ازچه سَرم عوزده ای
    جانبِ صحبتِ من هر خر و قاطر نبود
    بلبلان درهمه جا نغمه سرایِ خوبست
    ناله ای زاغ بجز قررَس و قُر قُر نبود
    می نشاید سُخنِ زشت تر از بهرِ قلم
    بی ادب بودن از خاصه ای شاعرنبود

  8. غلام ربانی گفت:

    بعد دعوا و جدل صلح و صفا خو بتر است
    شعر جز تربیت و پاکی خاطر نبود

    گر گذاریم که لبخند بروید بر لب
    چه ضرر گاهی اگر درد به خاطر نبود

    بگذاریم که مرغان به چمن ناله کنند
    هیچ فریاد جز از زخمی خاطر نبود

    بلبلی گر به چمن جشن حضور گل داشت
    بگذاریم که جز شادی خاطر نبود

    تلخی کام ترا خوب شناسا هستم
    تاختن بر همه جز تلخی خاطر نبود

    شربت تلخی که یکبار سرشتیم بس است
    آرزویم بتو جز شادی خاطر نبود

    دفتر شعر ترا دفتر گلها خواهم
    هی نپیچیم که آزادی خاطر نبود

  9. صادق پيكار گفت:

    ربانی جان
    پاسخ های مودبانه ووسعت. نظر تان خیلی با ارزش وشایسته یک شاعر است،

  10. Bismillah popal گفت:

    صلح خواهی، منم روی ترا میبوسم
    دوستان را دیگر، رنجشِ خاطر نبود
    کام کس تلخ کنی کام ترا تلخ کنند
    تاختن بر دیگران زینت شاعر نبود
    آنچه را شهد کند زهر کجا بتواند
    ساختنِ شهدِ سُخن را همه قادرنبود
    طبع تو باد روان دررَه صلح و دوستی
    بلبل باغ تو آزرده ای خاطر نبود

  11. صادق پیکار گفت:

    ربانی جان،
    پاسخ تان خیلی ادیبانه و شریفانه است و این شیوه خاص شاعران و فر هنگیان می باشد.

  12. صادق پیکار گفت:

    از اینکه یک طنز کوچک این همه ماجرارا به وجودآورد خیلی معذرت می خواهم، خوانندگانی که در برابر طنز عکس العمل نشان می دهند خود شانرا رسوا می سازند چرا که در طنز هیج شاعری مخاطب و هدف نمی باشد و قهرمان طنز یک فرد خیالی می باشد.
    به هر حال، با کمال معذرت میخواهم که به این جدال و ماجرا خاتمه داده شود.

  13. Bismillah popal گفت:

    اقای پیکار عرض احترام بشما .
    نخست خدمت شما عرض میدارم من شاعر حرفوی نیستم وبه اهل قلم وشعرا بویژه شعرا وطنپرست احترام خاص قایل ام .
    من روی صفحه بنام مستعار نیامده ام من با نام وتخلص خود م بشما کامیت نمودم واگر شما شایق تماس باشید نمبر تیلفون من ۰۰۴۴۷۸۵۲۹۹۱۴۰۲ میباشد
    بشما منحیث شاعر احترام دارم اما تاسف اینجاست ! بعضی از قلم بدستان ما عشق وعلاقه که به وطن ومردم خود دارند چند سطر بیاد وطن منویسند واتش در جان شما شعله ور میشود بانوشته طنز گونه در پی تخریب اش برامده تسلی دل حسود خود را می کنید واگر کسی درمخالفت باشما براید با نام مستعار به اصطلاح خود کوزه گر ، کوزه خر ، کوزه فروش مثلی درفشانیهای همیشگی تان بما وهمثال ما نثار میکند ًبی نصیب نمی کذارید
    ، در زندگی ام اولین بار حسادت قلم بدستان را در نوشته شمادیدم نمیدانم ! در گذشته ها قلم بدستان و شعرا نسبت به همدیگر صممیت خاص خودرا داشتند و درپی تخریب یکدیگر نبودند ،
    حسادت وخود خواهی شما اعتقاد م از شعرای امروز کم نموده .
    نمیدانم شما با وطن واسلام عقده دارید یا با وطنپرستان وادم متدین . اینقدر عُقده ای برخورد میکنید .
    واگرلطف کنید نمبر تیلفون ویا اسکایب ادرس تان را بفرستید تا لایف صحبت کتیم
    والسلام

  14. صادق پیکار گفت:

    بسم الله جان پوپل

    من صفحه جدال و دیا لوگ را بسته کرده ام و در باره منظومه های خودم در ۲۴ ساعت دیگر گفتنی ندارم ولی شما هرچه در باره من و نوشته هایم می نویسید من اعتراضی ندارم و مانند همیشه به شما ابراز سپاس خواهم کرد. این آخرین حرف من است. خداوند یار و مدد گار تان با.

  15. غلام ربانی گفت:

    برادر عزیز آقای پوپل

    برای رفع یک ابهام که می ترسم ابهام های بیشتری را سبب شود، عرض می کنم. که غلام ربانی جناب آقای صادق پیکار نیستند.

    آن بنده عاصی گنهکار منم. اینجا لازم نمیدانم نامم را بنویسم چون تا اندازه ای متاسفانه بدخویی پیش آمده است.

    من از گذشته ها، چنانچه شما در اینجا در مورد آقای پیکار و طرز بد برخورد شان نوشته اید نخوانده ام. شعر شما را که بجواب ایشان خواندم واقعا ناراحت شدم. چون من ایشان را عملا دیده ام که در مورد آدم های تازه کار خصلت دستگیری و مشوق داشته اند.
    بنا بران آن چکامه را که نباید، نوشتم.

    جواب شما را هم دقیقا همانطور انتظار داشتم. از قدیم گفته اند: کلوخ انداز را پاداش سنگ است
    جواب است ای برادر این نه جنگ است

    لازم دیدم از شما به آنگونه عذر خواهی کنم و دست دوستی دراز کنم که با بزرگواری شما قبول شد.

    خود آقای پیکار نمیدانند که من آن چکامه مانند ها را سروده ام. چون ایشان نیز با غلام ربانی نا آشنا هستند.

    برای رفع شبهه آدرس ایمیل من اینست:

    abdulyosufi@yahoo.com

    درد ما بی کسی است
    خاک میهن که نیست
    از جهان از زمان
    خسته ام خسته ام

    درد تو درد من
    درد من درد تو
    زخم من زخم تو
    شانه ای تا بگریم
    برویش، که نیست

    زین سبب

  16. غلام ربانی گفت:

    برادر عزیز آقای پوپل

    برای رفع یک ابهام که می ترسم ابهام های بیشتری را سبب شود، عرض می کنم. که غلام ربانی جناب آقای صادق پیکار نیستند.

    آن بنده عاصی گنهکار منم. اینجا لازم نمیدانم نامم را بنویسم چون تا اندازه ای متاسفانه بدخویی پیش آمده است.

    من از گذشته ها، چنانچه شما در اینجا در مورد آقای پیکار و طرز بد برخورد شان نوشته اید نخوانده ام. شعر شما را که بجواب ایشان خواندم واقعا ناراحت شدم. چون من ایشان را عملا دیده ام که در مورد آدم های تازه کار خصلت دستگیری و مشوق داشته اند.
    بنا بران آن چکامه را که نباید، نوشتم.

    جواب شما را هم دقیقا همانطور انتظار داشتم. از قدیم گفته اند: کلوخ انداز را پاداش سنگ است
    جواب است ای برادر این نه جنگ است

    لازم دیدم از شما به آنگونه عذر خواهی کنم و دست دوستی دراز کنم که با بزرگواری شما قبول شد.

    خود آقای پیکار نمیدانند که من آن چکامه مانند ها را سروده ام. چون ایشان نیز با غلام ربانی نا آشنا هستند.

    برای رفع شبهه آدرس ایمیل من اینست:

    abdulyosufi@yahoo.com

    درد ما بی کسی است
    خاک میهن که نیست
    از جهان از زمان
    خسته ام خسته ای

    درد تو درد من
    درد من درد تو
    زخم من زخم تو
    بسته ام زخم تو
    زخم من بسته ای؟
    برویش، که نیست

    زین با تو ام

  17. غلام ربانی گفت:

    درد ما بی کسی است
    خاک میهن که نیست
    از جهان از زمان
    خسته ام خسته ای

    درد تو درد من
    درد من درد تو
    زخم من زخم تو
    بسته ام زخم تو
    زخم من بسته ای؟

    بسکه این بیکسی
    خست روح و روان
    افتادیم بهم
    هر دو نا مهربان،
    مهربانان هم
    بعد ازین تا ابد
    خوب می دانمت
    مثل من قطره ای
    مهر را تشنه ای

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما