۲۴ ساعت

05 اکتبر
۱ دیدگاه

شهرک مهاجر

تاریخ نشر جمعه  ۵ اکتوبر۲۰۱۲ هالند

  صادق پیکار

شهرک مهاجر

*****

این چه شهریست خدایا که شناسا نشود

همدم و دوست در این جامعه پیدا نشود

نعمت مادی و در مان  مریضی بسیار

درد ما درد روانی ا ست، مداوا نشود

هر شبی روشنی ای دارد و صبحی درپی

شب هجرت زده عمریست که فردا نشود

هیچ افسرده در این شهر ندارد جایی

هیچ سازی به روانش طرب افزا نشود

هر کجا محفل و جمعیست سخن کم گویند

تا که از سوی کسان عربده بر پا نشود

شیخ اگر ریش بشوراند و گوید طامات

لب ببندند،  خدا ناکده بلوا نشود

بغل و بوسه به هر کوچه فراوان یابی

عفت و شرم متاعی است که پیدا نشود

می ومیخانه به هر کوچه و بازاربسی

هر که چند جرعه ننوشید مبرا نشود

ساق وسرین لچ وپچ، چاک گریبان پائین

حیف آن ساق و سرینی، که بالا نشود

پرده و ستروحجاب است نقاب تقوی

نیست عریان بدنی، تا که تماشا نشود

دختران عشوه فروشند ورفاقت بازند

لیک در عشق، یکی همچو زلیخا نشود

هریکی نام بدل کرده وغربی شده است

پیتر و جک شود ولیک گل آقا نشود

من حیرت زده از خویش بپرسم که چرا

هرکه اورا  پدری نیست مسیحا نشود؟

***

شهرما شهرک گرم است و همه پاچه بلند

هرکه را پاچه کشال است فریبا نشود

عشق بازی به خفا هیچ ندارد عیبی

باده  تنها مگسارید که بی ما نشود

فصل عیش وطرب ازخواب حذرباید کرد

وقت، بیهوده نبازید که پیدا نشود

جام خوبرده بنوشید ودعایش بکنید

خفته بیدار نسازید که دعوا نشود

نان دعوت همه قرض است، ادا باید کرد

تاکه دعوت ندهی هیچ مدارا نشود

***

هرچه سپانسر تان گفت قبولش دارید

وقتی آزرده شود، هیچ دل آسا نشود

مهمان را بپذیرید و عزیزش دارید

لیک اگرزود نرفت جبین ما وا نشود

هر کجا کور ببینید عصایش بدهید

چشم او سرمه نمالید که بینا نشود

جدل وصحبت نا اهل ندارد سودی

سرب را زر ننگارید که مینا نشود

قرض از کس مستانید مگرچند بوسه

گربجایش نگذارید، تقاضا نشود

گرتقاضا بکند، خوشا به حال خود تان!

بوسه چندان شود و، قرض دو بالا نشود

هر که او وعده و سوگند به کاری بکند

وعده اش سخت نگیرید که ایفا نشود

***

صوفیانرا بگذارید به در ویشی شان

حرف شان باد وخیال است که معنا نشود

زاهد و صوفی این شهرگدا گشنه بود

گشنه را سیر توان کرد و گدارا نشود

حاجی آغا شده چند بار به سوی کعبه

کیسه پر زر نشود تا که مطلا نشود

مسجد شهرک ما مسند جنگ و جدل است

جای پرخاش شود،  لیک مصلی نشود

محفل و مجلس ما مجلس زاغ و زغن است

هر چه قاع قاع شود، گوش کسی وا نشود

سخن راست، دل آزار شود، هیچ مگو

تا دروغ است بگو، راز تو افشا نشود

هرکه بیمارشود، ورد و دعا میخواند

وای برآنکه به اوراد مداوا نشود

فکر واندیشه ما ما ل و متاع خود ماست

لیک بالای کسی به زور سودا نشود

دین و ایمان نه متاعیست که صادر گردد

ور نه در شهرکسی نیست که ملا نشود

شهر ما شهر خراب است خدایا مددی

تا خرابات نبندند و ریا وا نشود

صادق پیکار

 

یک پاسخ به “شهرک مهاجر”

  1. شريف حكيم گفت:

    تصویر بسیار زیبا و جالب از زندگى ما در سهرک مهاجرت.

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما