۲۴ ساعت

10 اکتبر
۲دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالکریم تمنا هروی ، شاعر آزاد اندیش ، نویسندهء توانا و طنزپرداز وارسته.

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۸ میزان ۱۴۰۲ خورشیدی – دهم اکتوبر ۲۰۲۳ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بخش دوم :

بیاد جاودانه یاد استاد عبدالکریم تمنا هروی شاعر آزاد اندیش ،  وارسته 

و فروتن  که با طبع ظریفانه اش همیشه می درخشید.

 در آن وقت استاد ارجمند داکتر لطیف ناظمی دروزارت رییس بودند و بر اثر پیشنهاد ایشان بنده بحیث عضو دایره المعارف و  بعدآ به حیث مدیر ارتباط در آن  وزارت خانه تعیین شدم  و البته که یگانه  منزل و ماوایم خانه حضرت استاد بشیر بود. 

 جناب استاد چند روزی به هرات رفتند و همسر و دو  فرزندم را با خود ه کابل آوردند ودر آن سالهای بگیر و ببند و نگرانی های سرسام آور، چهار نفر مهمان داشتند.

 جناب استاد روزها در آرشیو ملی کار میکردند و شبها مصروف تصحیح نفحات الانس تألیف حضرت مولانا جامی بودند وروی همرفته شب نامه هم علیه دولت می نوشتند و باکمک قیوم بشیر پسر خوردخویش دراطراف خیرخانه و غیره اماکن توزیع میکردند.       

از خاطره های دیگری که از آن ایام دارم عضویت اجباری جناب استاد بشیر مرحوم در زمرهء هیئت کتاب شناسانی بود که برخلاف میل باطنی شان ازسوی دولت کمونیستی مؤظف شده بودندتا بخانهء مرحوم استادخلیل الله خلیلی رفته وکتب و رسالات موجود درکتابخانهء شخصی استاد راجمع آوری وضبط نمایند،اما استاد بشیرکه نمیخواست برای این کار اشایست بخانهء استاد خلیلی و یا کس دیگری برود ، خود را به مریضی زده و هرگز درآن شرکت نجست .  

 بنده در زمستان سال ۱۳۵۸ عازم ایران شدم ودیری نگذشت که حضرت استاد نیز به ایران هجرت فرمودند . نخست حضرت استاد بشیر در دفترجناب آقای آیت الله محسنی رهبرحرکت اسلامی افغانستان در قم بودند و سپس در تهران در کوچه حیات شاهی خیابان  ناصر خسرو  مقیم گردیدند و  در آن  ایام  بود که بنده  بیشتر استاد  را  دیده می توانستم و چند کتابی نیز مرا درس دادند که از آنجمله  از تاریخ بی بدیل بیهقی میتوان نام برد. جناب استاد هرماه مجله استقامت را چاپ میکردند و هرهفته جریده فجرامیدرا درروزهای یکشنبه منتشرمی ساختند و آبرومندانه کارشان را انجام میدادند. قرار بود روز اول آذر ماه یا قوس افتخار همراهی جناب استادرا داشته باشم و همراه ایشان به مشهد عازم شویم چون ایشان درمشهد زندگی می کردند،اما اول صبح آقای قاری مجیب مرا خبر کردندکه جناب استاد بعدازنماز صبح درگذشتند. بنده گریان و سرگردان خود را به دفتر رساندم و فهمیدم که استاد رفت که رفت .                    درست بخاطر دارم که در آخرین ملاقاتی که با شادروان استاد بشیر « هروی»  چند ساعت قبل ازوفات ایشان داشتم  دورباعی را نوشته بودند که میتواند پیامی باشد برای مردم  افغانستان که بنده در اینجا می نویسم:                                       ای     ملت      آزاده ی        افغانستان

ای شسته برای حفظ دین دست از جان

پروا مکن  از  دشمن  گمراه  چو  هست

یار    تو     خدا     و     رهنمایت     قرآن

=====

گردوست به دشمنم فروشد غم نیست

ور خصم به  کشتنم  بکوشد غم نیست

من بچه ی   انقلابم  ار چشمه ی  خون

از  هر  رگِ  گردنم  بجوشد   غم  نیست

بلی ! با دریغ و درد استاد دیگر در میان ما نیست ولی جایش تا ابد خالی خواهد بود

روحش شاد و فردوس برین جایش باد

عبدالکریم تمنا

۱۸ می ۲۰۱۳

تهران

 

در ادامه می خواهم اضافه نمایم که دوستی مرحوم استاد تمنا و مرحوم استاد بشیر هروی که ازسال ۱۳۴۵در کتابخانه عامه هرات آغاز یافته بودتا زمان مرگ استاد بشیر یعنی اول قوس ۱۳۶۰خورشیدی با همان گرمی همیشگی ادامه داشت، اما ارتباطات  فامیلی همچنان پس از درگذشت استاد بشیر پا برجا ماند و حتی بنسبت مهاجرت  ها کماکان تماس ها ادامه یافت. 

قابل ذکر است که دوستی این دو استاد فقید بحدی صمیمی بود که مرحوم استاد تمنا در اولین صفحه نخستین مجموعه شعری شان (پیوند عمر) چنین نوشته اند:

با یاد آموزگار فرزانه ام زنده یاد استاد علی اصغر بشیرهروی

روح هردو بزرگوار شاد باد.

     از آنجاییکه من از دوران کودکی بیاد دارم رفت و آمد های فامیلی میان فامیلهای تمنا و بشیر جریان داشته و از آن وقت هرگاه ایشان بکابل می آمدند و یا ما به هرات میرفتیم دیدار ها تازه میشد . اما خاطرات شیرینی که من دارم از دوران مهاجرت ما در غربت سرای ایران است و آن  خوش سعادتی بود که من مدتی را نیز با شادروان استاد تمنا و فرزند ارشد شان عبدالحکیم جان تمنا که حالا از داکتران مجرب کشور میباشند در تهران هم اتاقی بودیم و از رهنمایی ها و نصایح استاد مرحوم مستفید شده و استفاده میبردم. درآن زمان همسر و سایر فرزندان استادتمنا هنوز درهرات بودند .  

در مورد سروده های استاد طی سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۲ باید بگویم که بخشی از اشعار انتقادی ، اجتماعی و طنزی مرحوم استاد تمنا که در خلال دوران نشراتی جریده ملی ترجمان بچاپ رسیده بود در حال حاضر در نزد من موجود میباشد که  از لابلای کلکسیون های سال های  اول تا چهارم نشراتی ترجمان بیرون نویسی شده است و امیدوارم روزی بتوانم به کمک فرزندان استاد آنها را به صورت یک مجموعه  چاپ نماییم.

درین بخش چند قطعه از آن سروده ها را تقدیم شما خوبان می نمایم:

آهسته آهسته

مقرر گر شوم بر  راس کار آهسته  آهسته

کنم  بد جنسیم را  آشکار  آهسته  آهسته

دوسه  ماه  از برای مصلحت راه  صفا پویم

کنم  آنگه  خیانت  را شعار آهسته آهسته

پی کسب رضای ساده لوحان هرگه و بیگه

نمایم   چاپلوسی  اختیار آهسته   آهسته

ستانم  پول مردم را به نام  تحفه  و  هدیه

شوم میلیونر و سرمایه دار آهسته آهسته

شکاری وار گیرم پشت میز خویشتن سنگر

که تا مخلوق را سازم شکارآهسته آهسته

برای اینکه  ترفیعم  نسوزد  می کنم  کاری

که ترفیعم شود سالی سه بارآهسته آهسته

اگر چه عمر ها  پای  پیاده   راه  می رفتم

شوم بر موتر  دولت  سوار آهسته آهسته

رفیق و آشنا و قوم وخویشانرا همه یکسر

برأس کار سازم   بر  قرار   آهسته آهسته

کسی بامن اگرگوید که پشت چشم تو ابروست

دهم حلق وگلویش را فشار آهسته آهسته

اگر شد  موترم   اندر  کنار    قریه ی  پنجر

نمایم  اهل آن  ده  را فرار آهسته آهسته

اگر از زیر دستانم کسی سر تابد از حرفم

به خشم آمرش سازم دچار آهسته آهسته

مرا بد  آید  از چال  و تقلب های   تقلیدی

کنم  چال و تقلب  ابتکار  آهسته  آهسته

اگرجانم برآید  جز کجی راهی  نمی پویم

به«بزدل» گوکه دست ازمن بدار آهسته آهسته

(ت ، بزدل )

از شماره ۳۳ سال اول هفته نامه ترجمان

۷ قوس ۱۳۴۷ خورشیدی

همه گپ است

درکشورما جنبش وحرکت همه گپ است

با قوم وطن رحم و مروت   همه گپ است

ما هیچ   ز  شورای    وطن   خیر   ندیدیم

زین پس به خدا شغل  وکالت همه گپ است

هرکس  به  پی منفعت خویش روان است

غمخواری  افراد  جماعت  همه  گپ است

داکتر  نشاسد   کسی   از   مردم  اطراف

تبلیغ   تداوی  و طبابت  همه   گپ  است

در  عصر  اتم    سوزن   و   گوگرد   نداریم

پیشرفت و ترقی  صناعت همه گپ است

آلات زراعت همه چون دورهء  سنگ است

گویند که  پیش رفته  زراعت  همه  گپ است

مرد است  کسی  کو  به  وطن  کار نماید

باز دید و خطابه و هدایت همه  گپ است

ظلم  و ستم و جور و جفا  هست  هویدا

آرامی و انصاف و  عدالت همه گپ است

چندانکه  بود  دزدی   و   قاچاق   فراوان

پیکار و مبارزه  برشوت  همه   گپ است

چسپیده بچوکی بودهرکس پی سودش

برهموطنان نیکی و خدمت همه  گپ است

فرهنگ  وطن  ناقص  و  فرسوده  و  ابتر

بر اهل وطن درس سعادت  همه گپ است

پیوسته    بنالایق    دون     کار   سپارند

توصیف درستی و لیاقت همه گپ است

عادت  شده  بر مردم   دیگر عمل  و  کار

مارا عمل  و کار و فتوت همه  گپ است

تنها  نبود  ورد    ( تمنا)   سخن   مفت

کارنامه ی شورا و حکومت همه  گپ است

(عبدالکریم تمنا)

از شماره ۴۴ سال اول هفته نامه ترجمان

۲۴ دلو ۱۳۴۷ خورشیدی

از قول مفتخور

ز  پول   بینوایان    کامرانی    میکنم   کاکا

به هرطرزی که خواهم زندگانی میکنم کاکا

برای  بابه جانم  مرکب  لنگی  نبود  ،  اما

کنون در هرطرف موتر  دوانی  میکنم  کاکا

جدا کردن نمی دانم جو و کاه دو  مرکب را

ولیکن   ادعای   کار   دانی   میکنم   کاکا

بدم می آید ازاشخاص میهن خواه  با وجدان

پی  آزردن   ایشانرا  نشانی  میکنم  کاکا

اگر سهوا به نفع  قوم  اول کرده ام  کاری

به میل خویش اصلاحش به ثانی میکنم کاکا

ز پول اختلاص  و هدیه باشد   ثروتم  وافر

مذ مت گرچه از  رشوت ستانی میکنم کاکا

به کار خویشتن  هرگز مرا دلبستگی نبود

حقیقت را بخواهی، دم چلانی میکنم کاکا

تمام  امتیازاتی  که  با  کارم  بود  مربوط

همه را وقف آنهایی که دانی میکنم کاکا

حیا وشرم و انصاف و مروت را مجو  از من

که بی شرمانه با تو کج  عنانی میکنم کاکا

مگو طنز وکنایه بعد ازین  در ترجمان خود

وگر نه شکوه  زینسان  ترجمانی میکنم کاکا

تمنا گگ که با اهل خیانت می کندپیکار

بوالله   گر  بمیرد  شادمانی  میکنم کاکا

«عبدالکریم تمنا»

شماره ۱۳ سال دوم هفته نامه ترجمان

۱۹ سرطان ۱۳۴۸ خورشیدی

و اما در زمانی  که با دوست و همکار عزیزم زنده یاد جلال نورانی طنز نویس چیره دست کشور در شهر ملبورن کشور آسترالیا مسئولیت چاپ مجله هنری گلبرگ را داشتیم ،نامه منظومی از زنده یاد استاد تمنای عزیز عنوانی  زنده یاد جلال نورانی و اینجانب قیوم بشیر هروی  برای ما رسید به شرح ذیل :

نامه منظوم

سلامی به پاکی  چو  آب   زلال

زما   بر بشیر  و  به  آقا جلال

به  یاران   فرزانه ی   ارجمند

قلم باره گان   حقیقت   پسند

بیاد  مهین   اوستادم    بشیر

سر سروران فاضلِ  بی نظیر

چو آید  از  آن   نامور  یادِ  من

رسد بر فلک  آه  و  فریادِ  من

عزیزان    خدا   باد   یار  شما

ز رونق    مماناد    کار   شما

شمارا به یزدان  قسم  میدهم

قسم هابه لوح و قلم میدهم

که درگوشه ی غربتِ جان گزا

گهی  یاد آرید   این  بنده  را

اجازت دهیدم   ایا  دوستان

که سازم بگلبرگ مطلب روان

مرا زین نمد هم کلاهی بود

قلم بر  کفم  گاه گاهی  بود

نویسم برای شما مو به مو

ز  نرخ  پیاز  و  خیار   و  کدو

ز تکذیب و محکوم قتل وجدل

ز گفتار بی حاصل  و بی عمل

ز خیل  وزیران مسند  گزین

که آ سوده حالند و  بالا نشین

بجز پنج شش تن ازآن بیست و پنج

چو مارند خوابیده بالای گنج

ز  حمق  نمایندهء بی  سواد

که   داد  آبروی  وکالت ببا د

نباشد  ورا   از  وکالت  مرام

بجزکسب نان و هیاهوی نام

ز والی خودخواه و خبث رئیس

ز بیداد   قاضی و جورِ پلیس

ز رشوت ستانان گردن کلفت

که هریک گرانند بر هیچ و به مفت

ز   فاضل  نمایان  نا راستکار

ز مردم فریبان بی ننگ و عار

ز آدم     فروشان   نا پاک زاد

ز   عابد   مثالان    ام الفساد

ز دالر نصیبان  پر حرص و آز

که دارند  بر  خود  درِ   آز  باز

ز هدیه پذیران سالوس و دزد

که دزدند پیوسته ازبار و مزد

ازین ها که گفتم اگر کم  بود

بگویم که حرفم دیگر هم  ود

بگویم     ز   احوال    آموزگار

که چون تیره باشد ورا روزگار

ز   مامور کم   رتبه ی   بینوا

که هردم  فغانش رسد بر هوا

زاطفال مکتب روی   بی کتاب

که سوزند  از تابش   آفتاب

ز مستخدم نا توان  و  فقیر

که باشد به چنگال محنت اسیر

ز طفلی که اورا پدر شد شهید

ز حجاج طبعان  گسسته  امید

ز بانوی مسلولِ  بی  سر  پناه

که چیزی ندارد بجز اشک و آه

شمارا ازین پس نمایم خبر

به گلبرگ سازید اگرمنتشر

وگرنه  خدا  یاور  و  یار  تان

بما ناد  پر جوش   بازارِ  تان

 و اینهم پاسخ اینجانب  به نامه ی منظوم شاعر چیره دست و توانا شادروان استاد عبدالکریم تمنا

سلامی     بر     استاد      دانای   ما

بر   آزاده       مردی      توانای       ما

بر آنکس که شعرش نشاط آور است

کلامش لطیف  است   و نام آور است

بر آنکس  که  اوصاف   خوبش   مدام

بدل ها  قرین  است  و هم  مستدام

کلامش    بدشمن  زیان     آور  است

نکرد مدح   شانرا  چو رنج  آور  است

سلامی    ز     قیوم     و    آقا   جلال

بر آن  مرد  دانا  به  فضل   و   کما ل

سلامی    به    شعر    نواز  شگرش

به روح  بزرگ   و   سخن   گسترش

رسیده   به   ما   نامه ای    از  قضا

به  لطف و  محبت ، به  مهر  و  وفا

به هر سطر آن بود  هزاران  سخن

سخن  از  غریبی   و    رنج  و  محن

سخن    از   مسلمان   مسلم   نما

که   چور    و   چپاول   نموده    روا

سخن  از  شرارت   دزد     و   دغل

ز   قضات    رشوتخور    بی   عمل

ز جور  وکیلی  که هست  بی   سواد

چو   داد   آبروی    وکالت   به   باد

زشهردارخودخواه و بی چشم و روی

ز   میهن    فروشان    بی   آبروی

ز آنان  که  بر  دوش  ملت   سوار

به تزویر  و  نیرنگ    بقصد  شکار

ز آنان  که امروز به مجلس شدند

به   قصد خیانت   مخلص  شدند

ز  آنان  که  رشوت ستانی  کنند

برِ  چند  صبا   خر  دوانی    کنند

ز   جمع    وزیران    قدرت  طلب

که  هستند   اسیر  ریا  و  جلب

ز    طفل    یتیم    و   زن   بینوا

که   داد و  فغانش  رود بر هوا

ز بیداد طالب که ویرانگر است

شهر و مسکن  ما بخاک  یکسر است 

ز  آنان که دانش  ستیزی کنند

بسوزند و مکتب، گریزی  کنند

*    *   *

درود  بر   شما   ای   تمنای ما

دلیرِ    سخنور     ز    ماوای  ما

نویس ای سخندانِ  پر شور نویس

ز عصیان  دزدان  و جور  پلیس

نویس زانکه یاران  چرا  غافلند

ز  بیداد  ظالم به  خاک  و  گلند

نویس زانکه خوبان میهن  چه شد

ادیبان  و یاران گلشن  چه شد

نویس زانکه کابل چرا  شد خراب

و مردم به رنج و غم و  اضطراب

نویس زانکه کرزی  به فکر چی شد

نویس زانکه  مجلس  بدست  کی شد

نویس زانکه طوفان ظلم و بلا

چرا   بر  کند  خانه   ها  از  بنا

نویس قوم طالب مگر از کجاست

که بر جانِ مردم  بمثل بلاست

نویس رنج و  بیداد  چرا  شد فزون

مگرتخت ظلمت  نشد  واژگون

مگر  درد  مردم     نگردید  دوا

مگر مکر و  بیداد  نشد بر ملاء

نویس زانکه  سازمان ملل، چرا

ندارد   به    درد   غریبی دوا

نویس دردِ و آهی دلیران ما

ز  نام   آوران   و   عزیزان  ما

ز هر سوی میهن  سخن ها بگو

ز باغ  و  چمنزار  و گلها  بگو

نویس از جفاها  ما مو به مو

ز  نرخ   و  نوای   پیاز و  کدو

ز نان و ز گوشت  و  ز آب و هوا

ز جور و  جفای  جمعی نا روا

خداوند    دانا     بود  یار تان

بحق     محمد   نگهدار  تان

« قیوم بشیرهروی»

 و اما دیداری که حسرتش برای ابد بر دلم ماند ، آخرین دیداری بود که متأسفانه برایم میسر نشد و آن حدود ده روز قبل از وفات ایشان بود که من چند روزی را در مشهد اقامت داشتم ، از طریق دخترکاکای عزیزم بانو سیندخت تمنا اطلاع یافته بودم که استاد از تهران به مشهد نقل مکان کردند و زندگی می کنند ، نسبت اختلال در سیستم تیلفون و انترنت در ایران  متأسفانه نتوانستم پاسخ پیامی را که تقاضای آدرس استاد را نموده بودم بگیرم  و از تعدادی دوستانی که در آنجا مقیم بودند نیز جویا شدم ، اما کسی نمیدانست که استاد به مشهد آمدند، وقتی از ایران خارج شده و به اروپا رسیدم پیامی برایم رسید  بدین مضمون که :  پسر کاکا جان شما کجایید که کاکا تمنای تان به دیار حق شتافت ، با خواندن این پیام سخت متآثر شدم ، هر قدر تلاش کردم تا تماس بگیرم ، بدبختانه که ارتباط برقرار نشد. حال که بخانه برگشتم وظیفه خود میدانم تا چند سطری را که  تحریر یافته خدمت شما دوستان و فامیل بزرگ تمنا تقدیم  نمایم و یکبار دیگر مراتب تسلیت  و همدردی خود ، خانواده و همه فامیل بشیر را خدمت فرزندان آنمرحوم و باقی وابستگان شان تقدیم نمایم .  در اخیر یکبار دیگر ضمن آرزوی شادی روح آن استاد فرزانه و جاودان یاد برای همه صبر و شکیبایی  آرزو دارم.  

روح شان شاد ، یادشان گرامی و خاطرات شان جاودانه باد

باعرض حرمت

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

نهم  اکتوبر ۲۰۲۳

پایان 

09 اکتبر
۲دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالکریم تمنا هروی ، شاعر آزاد اندیش ، نویسندهء توانا و طنز پرداز زیبا کلام

تاریخ نشر : دو شنبه ۱۷ میزان ۱۴۰۲ خورشیدی – نهم اکتوبر ۲۰۲۳ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بخش اول – 

بیاد جاودانه یاد استاد عبدالکریم تمنا هروی شاعر آزاد اندیش ،  وارسته 

و فروتن  که با طبع ظریفانه اش همیشه می درخشید.

 

 قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

نهم اکتوبر ۲۰۲۳

طبع ظریفانه

صد فغان دارم بدل کان  مرد فرزانه برفت

همصدای شعرغربت  شد صبورانه برفت

طنزهایش را به نظم آورد و فریادش بلند

با  ندای  دلنشین و  بانگ  مستانه  برفت

از  زبان   ترجمان   فریاد   زد  بر  حاکمان

لرزه بر اندام شان  افگند  ، دلیرانه  برفت

از تمنا هرچه آموختیم صفا بود ، همدلی

همدل  یک  کشور نالان  و  ویرانه  برفت

با دریغ  و  درد  سوزان  از جفای  روزگار

همنوای   مردمِ   دربند  و   زولانه  برفت

سال ها  او رنج غربت را کشید و ناله زد

با شکیبایی سرود ، با عزم مردانه برفت

سر نکرد خم نزد بیدادِ زمان و سیم و زر

از حقایق بار ها  بنوشت ، دلیرانه برفت

وای «بشیرا» حسرت  دیدار  آخر ماند بدل

شادباد روحش که با طبع ظریفانه برفت

 با دریغ و درد بازهم ستاره ای درخشان دیگری از آسمان فرهنگ و ادب کشور ما افول نمود و جامعه فرهنگی و فامیل محترمش را بسوگ نشاند.

 

آری ! این ستاره درخشان استاد عبدالکریم تمنا هروی  شاعر ، نویسنده و طنز پرداز چیره دست کشور بود که دو ماه قبل در روز جمعه بیستم اسد سال روان بسن ۸۳ سالگی درغربت سرای ایران دارفانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید و پیکر پاکش در جوار حضرت خواجه عبدالله انصاری رح بخاک سپرده شد.

زنده یاد استاد عبدالکریم تمنا هروی در سال ۱۳۱۹ خورشیدی در روستای سروستان ولسوالی انجیل شهرهرات دیده به جهان گشود. در آوان کودکی پدر و مادرش را از دست داد و سرپرستی اش را مادرکلان و اقوام مادری اش بدوش گرفتند.

ازهمان آوان کودکی آموختن دروس ابتدایی رادرمسجد محل و دیوان حافظ را  نزد بانویی بنام قریش فرا گرفت .

در سنین نوجوانی بکار های میرزایی  و دکانداری پرداخت و  همزمان برای آموختن مقدمات علوم  و خواندن  کتاب های عربی را به رسم آن روزگاران از محضر علمای محل چون حاج آخوند محمد افضل سروستانی  فرا گرفت و  نسبت علاقه ایکه به کتاب داشت تا توانست مطالعه کرد و تا توان داشت نوشت . سروده ها ونوشته هایش در روزنامه اتفاق اسلام وقت بچاپ می رسید.

و از سال ۱۳۴۵ خورشیدی بحیث کتابدار در کتابخانه عامه هرات مشغول بکار گردید.

پس ازدرگذشت این شاعر وارسته و توانا مطالب زیادی توسط دوستان ، آشنایان و درکل فرهنگیان عزیزنوشته و منتشر شدکه درآن ازشخصیت مرحوم تمنا و کارکرد های شان طی دوره های مختلف یادآوری صورت گرفت ، اما تاحدی می توان این مطالب راناقص خواند زیرا بخش مهمی اززندگی ادبی ایشان متآسفانه ازقلم افتاده وآن آشنایی آنمرحوم با شادروان استاد علی اصغر بشیرهروی وچاپ اشعار انتقادی ، اجتماعی و طنزی ایشان در هفته نامه ترجمان می باشد که با آغاز نشر ترجمان در۱۳۴۷ خورشیدی تا کودتای مرحوم داود خان درسال ۱۳۵۲ ادامه داشت ، بخصوص هیچ کدام نویسنده گان محترم به طنز های استاد اشاره نکردند ، در حالیکه طنز های منظوم مرحوم استاد تمنا در لابلای هفته نامه ترجمان می درخشید . جا دارد درین قسمت  توجه دوستان را به مطلبی جلب نمایم که توسط خود مرحوم استاد تمنا تحریریافته و تحت عنوان شمه ی ازخاطرات استاد عبدالکریم تمنا درهمان سال از طریق سایت وزین ۲۴ ساعت به نشر رسیده بود.

آری ! در ماه می ۲۰۱۳ میلادی یعنی ده سال و اندی قبل از امروز طی سفری که اینجانب درایران داشتم خدمت مرحوم استاد تمنا رسیدم تا ضمن اینکه جویای احوال شان باشم از صحبتهای شیرین وخاطرات دلنشین ایشان نیزاستفاده برده فیض ببرم. آرزو داشتم ازچگونگی آشنایی ایشان بامرحوم پدرم زنده یاد استاد علی اصغربشیر «هروی» قدری بدانم .

جناب استاد تمنا با خوشرویی و پیشانی باز به این خواسته ام جواب مثبت داده ولی برایم قول دادند که طی یک دو روز آینده شمه ای ازخاطراتم را نوشته و ذریعهء ایمیل برایت می فرستم. چنانچه بتاریخ بیستم ماه می ۲۰۱۳ ایمیل شان بدستم رسید که چنین نوشته بودند :

در زمستان سال ۱۳۴۵ بود که بر اثر توجه زنده یاد محمد علم غواص بحیث کتابدار در کتابخانهء عامه هرات تعیین شده بودم و کتاب های موجود در کتابخانه را از مرحوم عبدالواحد بهره تحویل گرفتم، اما دچار سردرگمی شده بودم که چگونه آنها را جابجا نمایم تا هنگام توزیع باعث زحمت زیاد نشده و مراجعه کننده گان کتابخانه نیز گرفتار دردسر و مشکلات نگردند.

خوب بیاد دارم که بنده کتاب طبقات ناصری تألیف منهاج جوزجانی را که می بایست درکنار کتابهای تاریخی می گذاشتم ، درکنار کتاب های نثر فارسی و زبان شناسی قرار داده بودم و همچنان در حالیکه به فکر جابجایی سایر کتب بودم عزیزی به فریادم رسید که تازه از کابل آمده بودند و ایشان کسی نبود جزء زنده یاد حضرت استاد علی اصغر بشیر « هروی ». جناب استاد دوسه روزی را همرای من کمک کردند تا کتابها را درست چیده وجابجا نمایم.  و این همکاری آغازی بود برای  دوستی و یا بعبارتی آغاز روابط شاگردی و استادی میان بنده و جناب استاد بشیر.

روزی در کتابخانه عامه هرات کسی ازمن کتابی خواست که درآن شرح حال ارسطو نوشته شده باشد و من گفتم چنین کتابی نداریم. فورآ جناب استاد بشیر دایره المعارف را از طاق برداشت و برای جوان محصل داد و گفت در این کتاب شرح حال ارسطو را می توان یافت و بعدآ در امور کتابداری مرا رهنمایی ها فرمود.

همچنین روزی فرزندم عبدالحکیم که در آن تاریخ به صنف ششم یا هفتم بود از جناب استاد سؤالی کرد که منظورش روشنایی خورشید بود و غیره امور نجومی و جناب استاد توضیحاتی داد، ولی بچه متوجه نشد که نشد. فردای آن روز جناب استاد دو صفحه نوشته برایم داد که برای فرزندم بدهم تا بلکه قانع  و راضی شود. آن فرزندم اکنون پزشک است و صاحب و دم و دستگاه.

خاطره ای دیگری که از ایشان دارم اینست که باری بنده شعری نوشته بودم در بارهء حضرت خواجه عبدالله انصاری هروی. درآن شعر وانمود کرده بودم که هفت حصاریکی از رساله های انصاری است، جناب استاد چند کتاب برایم معرفی کردند و فرمودند که تحقیق نمایم که آیا هفت حصار از آن شیخ الاسلام انصاری هست یا نه! بعد معلوم شد که استاد می دانستند که کتاب مذکور از خواجه نیست ولی خواستند تا خودم در این باره تحقیق نمایم.

خلاصه دیری نپائیدکه جریده وزین و بی رقیب ترجمان به صاحب امتیازی مرحوم دکتر عبدالرحیم نوین و سردبیری شادروان استاد علی اصغر بشیر هروی آغاز به نشر کردو بنده نیز اشعاری به نام های مستعار( بزدل وغیره) می نوشتم و حضرت استاد هم پس از اصلاح آنرا چاپ می نمودند.

این روال همچنان ادامه داشت تا اینکه آقای محمدمهدی بشیر یکی ازفرزاندان استاد که درحال حاضر مدیر سایت وزین ۲۴ ساعت در کشور هالند می باشد تعهد نمود که جریدهء  ترجمان را پخش و توزیع  نماید. درآن زمان بنده مسئولیت حساب وکتاب جریده را که جناب استاد از کابل می فرستادند بر عهده داشتم.

هنوز کودتای سال ۱۳۵۲ توسط مرحوم محمد داؤدخان به وقوع نپیوسته بود که روزی حضرت استاد بشیر قصد سفر به هرات را کردند و وعده دادند که در تاریخ معینی به هرات می آیند و دوستان را از نزدیک خواهند دید، اما نظر به معاذیری جناب ایشان نتوانستند برحسب وعده عمل کنند و دیرتر به هرات آمدند.

روزی درباغ زاغان هرات و درمنزل مرحوم حاج امیرمحمد پسر عمه ام درحالیکه مرحوم داکتر غلام رسول حقیقی نیز حضور داشتند استاد در بارهء باغ زاغان توضیحات مفصل دادند

و اینجانب نیز شعر زیر را  که در غیبت ایشان سروده بودم به محضر شان خواندم .

تقدیم به حضور جناب حضرت استاد علی اصغر بشیر « هروی »

حمل ۱۳۵۱ 

عبدالکریم « تمنا »

هرات

گفته بودی به هری زود بیایی استاد

ز انتظار  تو   بجانم   بکجایی  استاد

پدر کس  نتوان گفت که  نبود پسرت

پدر مهدی  و  قیوم  و  رضایی  استاد

به رفیقان همه گفتم  که بیاید استاد

چه بگویم  به رفیقان چو نیایی استاد

درد ِ جانسوز جدایی بخدا  کشت مرا

تو بیا  تا  برود ،  دردِ   جدایی  استاد

نیست درخاطر پر مهر تو نیرنگ و  ریا

عاری ازنخوت ون یرنگ و ریایی استاد

دردلت نیست که موری زتوآزرده شود

مظهر عاطفه  و جود و  صفایی استاد

نکته ای راکه گشودن نتوانست کسی

آزمودم  که تو آن نکته  گشایی استاد

طنز تو در  ادب  ما  اثر  نیک  گذاشت

ورنه  نابود شدی طنز  سرایی استاد

هم  میان  شعرا  بی  بدل و ممتازی

هم  سر  افراز  میان   ادبایی  استاد

نیست درملک سخن چون توخداوند سخن

تو در اقلیم سخن حکم روایی استاد

هیچگه حرف  منم سر نزند از قلمت

فارغی ازمن و مشتاق به مایی استاد

گر نویسی  همه  زیبا و برازنده  بود

ور سرایی همه بی عیب سرایی استاد

باغ دانش زتو سرسبز و برومند شود

دهرِدون گر بگذارد که بپیمایی استاد

چشم گیتی چو تو فرزند گرانمایه ندید

اسوهِ  معرفت  و روحِ  بقایی استاد

تا درِ طنز شد از خانه ی  طناز تو باز

گشت مسدود،درِ هرزه درایی استاد

گرچه مدحم به جنابت نفزاید هرگز

تو مرا فخر و  مباهات  فزایی استاد

منم  آن ذره ی نا چیزِ زمین  افتاده

توچوخورشید فروزان به فضایی استاد

جناب  استاد تمنا به ادامه چنین فرمودند:

بنده همیشه در هرات و کابل از محضر استاد بهره مند می شدم و در کتابخانهء عامه مشغول کار بودم که ناگهان کودتا شد و  مرحوم داوود خان قدرت را بر دست گرفته  و جراید آزاد منجمله ترجمان نیز ازچاپ ایستاد و آقای داکترنوین به سمت وزیر اطلاعات و فرهنگ تعیین شدند وحضرت استاد بشیرنیزبه روزنامهء جمهوریت استخدام گردید. جناب آقای غلام علی آیین، والی هرات شد و نسبت حسن نیتی که به بنده داشتند بتاریخ اول جدی سال ۱۳۵۶ اطلاع یافتم که  بنده را بحیث  فرماندار  زنده جان  مقرر  نمودند. من که از  وضع بی سر و سامان ولسوالی آگاهی یافتم و بارکش اداری آن شده بودم بسیار برایم سخت می گذ شت و ناچار شدم که قصیدهء ذیل را بسرایم و از جناب استاد بشیر در خواست نمایم تا از وزیر اطلاعات بخواهد که مرا دوباره به کار های فرهنگی بگمارد و از ولسوال بودن که بیزار و متنفر بودم رهایی یابم.

قصیده

در  زنده  جان  فتاده   به  زندان  محنتم

همسایهِ     بلا    و     قرین    مصیبتم

قاضی چو رشوه خواروستمکاروبی حیاست

از  دیگران   برای  چه   باشد   شکایتم

عمرم  به  کار  های  عبث می رود بباد

هرگز به   کار های عبث  نیست  رغبتم

یاد آن زمان که حضرت استاد  من بشیر

دادی  ز  کار  های   سترگش   بشارتم

بردی گهی به ملک سنایی مرا به سیر

زاندیشه های خواجه  گهی  داشت راحتم

گه  دامی  ز  گلشن  نفحات  نفحه ای

گه  می کشید سوی  مقامات   اقامتم

یارب  چه  جرم  رفت که دکتر  نوین ما

فرمود   از    وزارت    فرهنگ    رخصتم

ای  اوستاد  نامور  ای  حضرتِ   بشیر

می گوی بر  وزیر  ز   اندوه   و  محنتم

تا  زین  بلا  شوم   رهایی    رهد  مرا

برهاند  از  جفا  و  عذاب   و   مصیبتم

آرد  مرا  دو باره   به   بزم    کتاب  ها

تا   در   کتابخانه   فزاید   به   خدمتم

زنده یاد استاد بشیر شعرم را به جناب وزیر تقدیم کرده بود و وی نیز در پاسخ گفته بود چون از طرف وزارت داخله نامه ای  برایم رسیده وناچار موافقت کردم ، ناگزیر دوسه ماهی باید بگذرد تا  ایشان را پس به کتابخانهِ عامه مقرر کنم. اما با تأسف به یکباره گی تمام کاسه و کوزه ها شکست و با کودتای کمونیستی همه چیز به هم ریخت و از آن زمان بنده بیکار شدم و رهسپار کابل گشتم.

ادامه دارد …

 

 

20 می
۳دیدگاه

شمه ی از خاطرات استاد عبدالکریم تمنا

تاریخ  نشر  دوشنبه ۲۰ می ۲۰۱۳ هالند

استاد عبدالکریم تمنا

استاد عبدالکریم تمنا

شمه ی از خاطرات استاد عبدالکریم تمنا ،  شاعر طنز پرداز و آگاه 

قیوم بشیر

قیوم بشیر

در سفری که اخیرآ به کشور ایران داشتم سه چهار ساعتی هم در تهران توقف نمودم  و با استفاده از فرصت به محضر استاد عزیز و گرانقدر جناب عبدالکریم تمنا رسیدم تا ضمن اینکه جویای احوال شان باشم از صحبت های شیرین و خاطرات دلنشین ایشان نیز استفاده برده فیض ببرم .خواستم ازچگونگی آشنایی ایشان با مرحوم پدرم زنده یاد استاد علی اصغر بشیر  « هروی » قدری بدانم .

ادامه نوشته…

27 اکتبر
بدون دیدگاه

مارنگاران

استاد عبدالکریم تمنا

استاد عبدالکریم تمنا

استاد عبدالکریم « تمنا »

تهران – ایران

مارنگاران

از پند عزیزان نبود گرچه گزیرم

اما چه  کنم  نیست  دل پند  پذیرم

هرگز  نشوم  مایل  دیدار  امیران

گیرم  که شود  مایل  دیدار امیرم

ادامه نوشته…

24 اکتبر
بدون دیدگاه

بار سفر

استاد عبدالکریم تمنا

استاد عبدالکریم تمنا

استاد عبدالکریم « تمنا »

تهران – ایران

بار سفر

بهار  آمد   و   ما   بهره   از   بهار   ندیدیم

گیاه هرزه فزون رست و برگ و بار ندیدیم

چنان هجوم  ملخ  برد  کشتزار  و  چمن  را

که  غیر  نام  ,  نشانی   ز  کشتزار   ندیدیم

ادامه نوشته…

21 اکتبر
بدون دیدگاه

کاسه صبر

استاد عبدالکریم تمنا

استاد عبدالکریم تمنا

استاد عبدالکریم تمنا

تهران – ایران

کاسه صبر

به دنیا  فزونم  از این جا نماند

برفتم   و  رغبت  به دنیا نماند

پذیرا   شدم   گر هزاران  جفا

وفای   مرا   کس   پذیرا  نماند

ادامه نوشته…