تکملهء حواشی نفحات الانس
تاریخ نشر جمعه هفتم اسد ۱۴۰۱– ۲۹ جولای ۲۰۲۲ هالند
تکملهء حواشی نفحات الانس
شرح حال مولانا جامی قدس سره
تألیف
رضی الدین عبدالغفور لاری
به تصحیح و مقابله و تحشیهء بشیر هروی
——————-
الهی غنچهء امید بکشای
گلی از روضهء جاوید بنمای
« جامی »
بخش چهارم :
وحضرت ایشان در نهایت حال نیز باین معنی ۹۹ می پرداختند و میفرمودند که روش ما بطریق محبت افتاده است .
نظم : ۱۰۰
بحمد الله که تا بودم درین دیر *
براه عاشقی بودم سبک سیر
چو دایه مشک من بی نافه دیده
بتیغ عاشق نافم بریده
چو مادر بر لبم پستان نهاده
ز خونخواری عشقم شیر داده
اگرچه موی من اکنون چو شیر است
هنوز آن ذوق شیرم در ضمیر است
به پیری و جوانی نیست چون عشق
دمد بر من دمادم این فسون عشق
که جامی، چون شدی ۱۰۱ درعاشقی پیر
سبکروحی کن و در عاشقی میر
کسی که لذت عشق یافت و چاشنی شوق چشید ، بی عشق نتواند بود.
لذت عشق فرو رفت مرا در رگ و پی
عشق میگویم و جان میدهم از لذت وی *
و در بعضی اوقات شیخوخت ازین طایفه بغایت ۱۰۲ محتر زمی بودند.
و در مجالس چشم از نظر کردن بساده رویان نگاه می داشتند ، چه هر چند که ۱۰۳ عارف کامل واصل بعد از تحقق بحب ازلی و اتصال بمحبوب لم یزلی در هر چه نگرد جز یک نبیند (وبهر چه در آویزد جزیک چیز ) نجوید اما شک نیست که مشاهد جمال مطلق بی حجاب و پردصورت الذوالطف خواهد بود.
رباعی ۱۰۴
رفت آنکه بقبلهء بتان رو آرم
حرف غمشان بلوح دل بنگارم
آهنگ جمال جاودانی دارم
حسنی که نه جاودان ازآن بیزارم *
آمد سحر آن دلبر خونین جگران
گفت:ای زتو برخاطرمن ۱۰۵ بارگران
شرمت بادا که من بسویت نگران
باشم تو نهی چشم بسوی دگران .*
میفرمودند که اختلاط باین طایفه ، موجب و بال و نکال ۱۰۶ است و احتراز ازین جماعت ۱۰۷ واجب است .
جنید شبلی را گفت : ( قدس الله سر هما) ۱۰۸ ایاک و صحبه الاحداث و این بنابر آنست که عدم تضرر از این طایفه ۱۰۹ موقوفست ۱۱۰ برحالتی ۱۱۱ بعنایت غالب و قوتی ۱۱۲ بس عظیم
و کسی را که بدین ۱۱۳ طایفه گرفتاری می بود ، بروی ۱۱۴ بحسب باطن افکار میداشتند.
عزیزی ازیشان پرسید که چون طبیعت را ۱۱۵ از دوام مراقبه کلالی شود تواند که بهر تشحیذ خاطر لحظه ای ۱۱۶ بدین معنی پردازد ؟
فرمودند که ۱۱۷ اگر آن شخص ار مرتبهء نفس گذشته باشد واز مقتضیات طبع ۱۱۸ پرداخته تواتند. والا این معنی از وی ۱۱۹ سر بندلهء ۱۲۰ اباحت است .
میفرمودند که کسی که از سر وحدت چاشنی یافت ، از صحبت ساده رویان متأثر میشود و بقید محبت ایشان گرفتار میگردد . و غالب این حال بر بطالت است واز شاخ بشاخ جستن است واز اصل بی بهره ماندن .
رباعی ۱۲۱
رفتم بتماشای گل آن شمع طراز
چون دید میان گلشنم گفت : بناز
من اصلم و گلهای چمن ۱۲۲ فرع من است
از اصل چرا بفرع می ماند باز ؟ *
از لطف قد و صباحت خد چکنی ؟
وز سلسلهء زلف مجعد چکنی ؟
میفرمودند : تواند بود که در بعضی اوقات ، انعقاد ۱۲۳ محبتی دست دهد وصورت گرفتاری روی نماید و بحکم المیل معدالمیل ۱۲۴ والمجاز قنطره الحقیقه این محبت مفضی شود بمحبت حقیقی یعنی این محبت از صورت ۱۲۵ مجازی گسسته بمحبوب حقیقی متعلق گردد.
بس کس که بدید روی خوبان طراز
آفتاب ز داغ ۱۲۶ عشق در سوز و گداز
در مجلس اهل ذوق ۱۲۷ شد محرم راز
نوشیدمی حقیقت از جام مجاز
در نهایت احوال و آخر اوقات که بنظم یوسف وزلیخا شغل ۱۲۸ می نمودند فرمودند که خاطر را آنجذاب ۱۲۹ عظیم بصورتیست خیالی که ویرا در خارج وجودی گمان نمی بریم ۱۳۰ و در آن اوقات آثار حرقت ۱۳۱ و حرارت باطنی ازیشان ظاهر می شد. چنانچه چند نوبت سماع فرمودند بطریق حرکت دوریه و در آن مبالغه می نمودند و بامتداد می انجامید . چنانچه سازنده ومغنی بی مجال می شدند وایشان از آن حال ۱۳۲ باز نمی آمدند.
آخر چون بدرد پای می انجامید ۱۳۳ بضرورت ۱۳۴ متقاعد میگشتند ۱۳۵ باوجود آنکه قبل از آن در امر سماع متردد می بودند و میفرمودند که تاکسی خود را باز نگذارد و از آن حال که دارد (وا) ۱۳۶ نپردازد ، چگونه سماع تواند کرد؟
روزی فرمودند که ما را حالتی دست داد و کیفیتی روی نمود که دفعغ وی جز سماع میسر نبود.
حضرت ایشان علیه الرحمه اولرضوان ۱۳۷ دایم الاوقات ، شغل شعر ۱۳۸ و شاعری میداشتند واندیشه بر آن میگماشتند. چه در اوایل حال و چه در اوقات کمال اما اندکی از اوقات بدان مصروف میگشت.
چون عشق غالب شود وشوق مستولی گردد ، عاشق را تاب شکیب و طاقت صبر نماند ، ۱۳۹ قدم از مقام شکیب بردارد و روی در زاویه نهیب آرد.
نسیم ۱۴۰ شوق برخیزد و آتش دل شعله انگیزد و بآب دیدهءگریان نمیرد و از تراوس ۱۴۱ دل بریان ۱۴۲ تسکین نپذیرد ۱۴۳.
نه ویرا اندیشه قرب و وصال ماند ونه آرزوی مشاهدهء جمال .
نه با ۱۴۴ دیدار محبوبش آرامی ونه از وی تمنای کامی .
بیقرار در مقام تحیر و اضطرار قرار گیرد و تسکین ازین حال ورفع چنین ملال جز ۱۴۵ بحسن مقال و گفت و گوی احوال میسر نگردد.
اینجاست که نشأهء عشق ۱۴۶ و دغدغه شوق عاشق را در وادی اندیشهء شعر و خیال عرض حال اندازد ، تا از رموز عشق و مودت و اسرار شوق و محبت قصه پردازد .
شعر ۱۴۷
از خدنگ خود چونی سوراخها کن سینه ام
تا دهم بکدم برون درد دل افگار خویش
و همچنین چون ۱۴۸ عارف آگاه در حریم وصال اله ناگاه راه یابد، از سر وحدت خبر یافته واز تصور کثرت پرداخته جانش در سطوات نور وصال وی مستهلک شود و دل ۱۴۹ در غلبات شوق جمال وی مستغرق ۱۵۰ گردد .
اسرار معانی غیب (و) سر نکات لاریب بر دل وی ریزد و ذوق آن بجانش در آمیزد و بحر حیات معرفت جوش زند و دریای زلال معانی موج انگیزد . بهیچ چیز تسکین نگیرد و بهیچ وجه قار نپذیرد . روی بر رهگذر ۱۵۱ نطق و بیان آرد ۱۵۲ تالب ۱۵۳ تشنگانرا مژده حیات بخشد.
نظم ۱۵۴
خواهم از حسنش بگویم آشکارا نکته ای
مایهء عشرت سوی دلهای ناشاد آورم*
اما چون « اظهار معانی و اسرار ازدأب این طائفهء بزرگواتر دور است و اشای نکات غیبی درین طریق عین قصور» . ۱۵۵
نظم ۱۵۶
باز گوید غیرت عشقم که جامی لب ببند
ورنه بر جانت ز غم صد زخم بیدار آورم *
پس صاحب سر هوشمند از صور نظم و ترتیب ولباس عبارت و ترکیب ، بطریق مجاز و استعاره ، حجابی ساخته بر چهرهء مخدرات ابکار معانی و اسرار مسدود ۱۵۷ سازد تا از نظر غیر مصئون و مأمون باشد.
شعر حجاب چهرهء اسرار بود و شاعری ساتر حال آن بزرگوار ، پس شعر و شاعری فی الحقیقه ساتر فضل و کمال ایشان علیه الرحمه و الرضوان ۱۵۸ بود و مردم آنرا افضل و کمال ایشان پنداشتند، حاشا ثم ۱۵۹ حاشا !
حقیقت شعر اندیشه و خیال است آنجا که کمال ایشان بود خیال را چه مجال ؟ فقیر پیش از آنکه بخاکبوسی آستانه رفیع « الشان حضرت» ۱۶۰ ایشان علیه الرحمه و الرضوان ۱۶۱ برسد. متردد می بود که این مرتبه از شعر که ایشان راست ۱۶۲ بی فکر دقیق و تأمل عمیق میسر نمی شود واین منافی ۱۶۳ مرتبه کمال و مناقص جمعیت حال ۱۶۴ است .
تا آنکه بشرف ملازمت ایشان مشرف شدم ، معلوم گشت ۱۶۵ که هیچ شغلی ۱۶۶ از اشغال بلکه ۱۶۷ هیچ واقعه ۱۶۸ و حادثه ای از وقایع و حوادث روزگار مانع مشغل باطنی ایشان نمی شود و بی هیچ تفاوت ۱۶۹ در حال بدین امور اشتغال می نمایند با آنکه در الطف زمانی از ساعت شب و روز بلا تکلف و تأمل ۱۷۰ گفته می شد.
رباعیه ۱۷۱
خوش وقت کسی که می درین میخانه
از خم و سبو کشد نه از پیمانه
صد بار اگر هست شود عالم و نیست
واقف نشود که هست عالم یا نه
فقیر روزی پیش حضرت ۱۷۲ ایشان در آمدم و از اختلاط خلق شکایت آغاز ۱۷۳ کردم فرمودند که خلق خدای را از عالم بیرون نمیتوان کرد، چنان می باید زیست که خلق عالم ۱۷۴ را ۱۷۵ برین ۱۷۶ کس دست تصرف نباشد و در ان حین بکتابت نفحات الانس مشغول بودند * – و فرمودند که یک صفحه یا دو صفحه نوشته میشود و شعور بنوشتن ( آن) ۱۷۷ نیست ۱۷۸ بلکه قلم بطریق عادت جاری می شود.
فرمودند که بعضی اکابر * قدس الله اسرار هم گفته اند که تکلم با شغل باطنی جمع نمیشود این سخن (ازیشان) ۱۷۹ بس ۱۸۰ غریب است .
حضرت ایشان (را) علیه الرحمه ، تحصیل علوم و کسب معارف در اثنای شورش ۱۸۱ عشق و شغل خاطر بشعر ۱۸۲ و بشاعری می بوده است .
کیفیت مطالعه و قوت مباحثه و غلبهء ایشان بر موالی و همسبقان بلکه استادان امری مشهور است و مقرر بوده ۱۸۳ ، ایام تعطیل ایشان بفراغ بال ۱۸۴ و آسودگی حال میگذشته است و طبع دراک باندیشه های دیگر می گماشته ۱۸۵ (اند) میفرمودند : در هر حال که بوده ایم بی اندیشه نبوده ایم ۱۸۶ .
و در ایام تحصیل که متوجه درس و سبق می شده اند ، بسیار می بود ، که جزوی از یکی (از) همسبقان می گرفته اند و لحظه ای مطالعه میفرموده (اند) و چون بدرس حاضر می شده اند ۱۸۷ بر همه غالب می بوده اند.
جمیع اوقات تحصیل ایشان اندک و محصور بوده است و صفت ۱۸۸ دانشمندی وتبحر ایشان در علوم حقیقی و رسمی از اصول و فروغ معروف و مشهور.
در نهایت حال که مدت سی سال تارک بوده اند چون ازین ۱۸۹ باب سخنی بمیان ۱۹۰ آمدی بمقدمات آن حاضر می بودند و تصرفات میفرمودند.
بروجهی که تو هم (آن) می شد که این مرتبه از حد بشر خارج است .
ادامه دارد …
نسخه بدلها و اختلاف قرائت
۹۹ – ب ، ف : ندارد.
۱۰۰ – ب ، ف : ندارد.
۱۰۱ – ب : که چون جامی شد .
۱۰۲ – ب : ندارد.
۱۰۳ – ف : ندارد.
۱۰۴ – اصل : رباعیه ، ب : ندارد.
۱۰۵ – ف : ما .
۱۰۶ – ب : نکاودیال .
۱۰۷ – ب : طایفه .
۱۰۸ – اصل ، ب : ندارد.
۱۰۹ – ف : تضرر این .
۱۱۰ – ب : موجب .
۱۱۱ – ب : حالت .
۱۱۲ – ب : قوت .
۱۱۳ – ف : برین .
۱۱۴ – «بروی» در نسخه ب نیست .
۱۱۵ – ب ، ندارد.
۱۱۶ – ب ، ف : ندارد.
۱۱۷ – ب ، ف : ندارد.
۱۱۸ – ف : طبعیت .
۱۱۹ – ب : ندارد.
۱۲۰ – ب : سربند.
۱۲۱ – ب ، ف : ندارد.
۱۲۲ – اصل : گلهای جهان .
۱۲۳ – ف : انقیاد .
۱۲۴ – ب ، ف : المثل بعد المثل .
۱۲۵ – ب : از صور .
۱۲۶ – اصل : ز سوز ، ب : بداغ .
۱۲۷ – ب : اهل درد .
۱۲۸ – ب : اشتغال .
۱۲۹ – ف : بانجذابی .
۱۳۰ – ف : گمان نمیبردم.
۱۳۱ – ب : و آثار حرارت .
۱۳۲ – ب : (حال) ندارد.
۱۳۳ – ف : بدرد پای انجامید. ب : بدرد (بدون : پای انجامید).
۱۳۴ – ب ، ف : ندارد.
۱۳۵ – ب ، ف : گشتند.
۱۳۶ – اصل : ندارد ، ب : باز .
۱۳۷ – ف : (والرضوان) ندارد.
۱۳۸ – ف : بشعر .
۱۳۹ – ض : تاب صبر و طاقت شکست .
۱۴۰ – ف : بنسیم ، ض : پس .
۱۴۱ – ب : آتش.
۱۴۲ – اصل : پژمان ، ب : پزمان .
۱۴۳ – اصل ، ف ، ض : نگیرد.
۱۴۴ – ض : نه دیدار .
۱۴۵ – ض : ملال بحسن .
۱۴۶ – ض : نشأه و دغدغه .
۱۴۷ – اصل ، ب ، ض : ندارد.
۱۴۸ – ب : و همچنین عارف .
۱۴۹ – ب : و در غلبات .
۱۵۰ – اصل : مشتغرق .
۱۵۱ – ب ، ف ، ض : رهگذر .
۱۵۲ – ب ، ف ، ض : نهند.
۱۵۳ – ب ، ف : قالب .
۱۵۴ – ب : بیت ، ف : ندارد.
۱۵۵ – عبارتی که در بین این دو علامت « » آمده در نسخه اصل چنین است : اظهار نکات غیبی ازین طریق دور است و افشای اسرار از داب این طایفهء بزرگوار عین قصور.
۱۵۶ – ب ، ف : بیت .
۱۵۷ – اصل : مبذول ، ب : مسئول .
۱۵۸ – ب ، ف : ندارد.
۱۵۹ – ف : وثم .
۱۶۰ – از رفیع تا ایشان در ب ، ف نیست.
۱۶۱ – ف : این عبارت را ندارد.
۱۶۲ – ف : که از شعر ایشانراست .
۱۶۳ – ف : معانی .
۱۶۴ – ب : وحال .
۱۶۵ – ب ، ف : شد.
۱۶۶ – ب : شغل .
۱۶۷ – ب : (بلکه) ندارد و بجای آن (و) است .
۱۶۸ – (واقعه و) درب نیست .
۱۶۹ – ب ، ف : تفاوتی .
۱۷۰ – اصل : تعمل ، ف : بعمل .
۱۷۱ – ب ، ف : ندارد.
۱۷۲ – ف : ندارد.
۱۷۳ – ف : ندارد.
۱۷۴ – ض : ندارد.
۱۷۵ – : ب : ندارد.
۱۷۶ – ب ، ف : بدین .
۱۷۷ – لفظ (آن) تنها در ض هست ، اصل ، ب ، ف : ندارد.
۱۷۸ – ب : ندارد.
۱۷۹ – اصل ، ب ، ف : ندارد.
۱۸۰ – ض : بسیار .
۱۸۱ – اصل، ض : سوزش .
۱۸۲ – ب : وشعر.
۱۸۳ – ب : امر مشهود و مقرر بوده است .
۱۸۴ – ب ، ف : ندارد.
۱۸۵ – ب : میپرداخته .
۱۸۶ – ب : در هر حال که بودیم بی اندیشه نبوده ایم . ض : در حال که بوده بسی اندیشه ای نبوده ایم. ف : در هر حال که بودم بی اندیشه نبوده ام.
۱۸۷ – ف ، ض : شده اند . ب : می شده .
۱۸۸ – ب : ندارد.
۱۸۹ – ض : درین .
۱۹۰ – ض : در میان .
خواننده گان محترم سایت ۲۴ ساعت و دوستان عزیز فیسبوکهای آن،اینک بخش چهارم تصحیح و مقابله و تحشیه شاد روان استاد بشیر هروی بر کتاب تکمله حواشی نفحات الانس شرح حال مولانا جامی را که تألیف رضی الدین عبدالغفور لاری بوده تقدیم شما عزیزان خواننده مینمایم و از برادر عزیزم قیوم جان تشکر که آنرا آماده نموده است. مهدی بشیر
روح استاد بزرگوار شاد و یاد شان گرامی باد
روح همه رفته گان ما و شما شاد تشکر از شما. مهدی بشیر
روحشان شاد و یادشان گرامی جایشان بهشت.
سلامت باشید خداوند رفته گان شما را هم بیامرزد. مهدی بشیر
روح استاد بشیر بزرگوار شاد و شما برادران فرهنگی سلامت باشید.
ممنون شما دوست عزیز همیشه موفق باشید. مهدی بشیر
برادر عزیزم مهدی جان جهانی سپاس از اینکه بازهم زحمت کشیده و بخشی دیگری از این اثر را بچاپ رسانیدید ، ضمن آرزوی شادی روح پدر بزرگوار ما وهمه پدرانی که از میان ما رفتند برای شما طول عمر با سعادت و مؤفقیت تمنا دارم.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی
ملبورن – استرالیا