۲۴ ساعت

12 ژانویه
۲دیدگاه

فرزندان یتیم

تاریخ نشر شنبه ۲۲ جدی  ۱۳۹۷ –  ۱۲ جنوری  ۲۰۱۹–  هالند

داستان

فرزندان یتیم

محترمه صالحه محک یاد گار

سویدن ۲۰۱۷ / ۳ /۳

 بر حال زار کودک بیمار گریستم

شب تا سحر با دیده اى خونبار گریستم

پدرم در اردو ملى مصروف اجراى وظیفه بود، در خط اول در مقابل دشمن مى جنگید. روز ۲۴ دلو ۱۳۹۴ روز بسیار خونین و غمبار بود.

در این روز ۷۴ تن از افسران و سربازان اردوی ملی را طالبان سیه دل در ولسوالی های سنگین و گرشگ، به شهادت رسانید. آرى در آن روز شوم پدرم با دهها تن دیگر لادرک شد.

یکى گفت: طالبان آنها را زندانى ساخت و دیگرى گفت نه! همان شب او را با دهها سر باز و افسر دیگر در زیر شکنجه جان هاى شیرین خویش را از دست دادند. مادرم یکماه منتظر ماند حال و احوال پدرم معلوم نشد، ماه به آخر رسیده بود غذاى بخور نمیر ما روبه خلاصى بود.

برادرک هاى دو گانگى ام که یک سال عمر داشتند هردو به شیر خشک ضرورت داشتند، سه خواهر و دو برادرم همه از من کوچکتر بودند. روزى که پدرم بدست طالبان اسیر شد.من نُه سالم پوره شد. پدرم برایم وعده داده بود که ده ساله شدى برایت یکجوره بوت نو وبکس مکتب مى خرم. آنهم دیگر نشد.

پدرم لأدرک شد. فضاى خانه ما اندوهگین بود. خوشى و آرامش رخت بربسته سکوت غم انگیز جاى آنرا گرفته بود. من با مادرم بار بار به مربوطات وزرات دفاع رفتیم و احوال پدرم را جویا شدیم . هربار شعبات مربوطه اظهار بى خبرى مى کردند. دیگر انتظار فایده نداشت. پدرم هرگز نیامد. مادرم شب و روز گریه مى کرد. کرایه خانه نداشتیم، صاحب خانه دیگرصبر و تحمل نداشت. چندین باردروازه کوچه را کوبیده وتأکید کرده بود. در صورتیکه کرایه خانه را بوقت معین پرداخته نمى توانید. هرچه زودتر خانه را تخلیه کنید.

مادرم عذرانه امروز و فردا مى کرد. من با مادرم چندین بار به وزارت دفاع مراجعه کردیم و ازمسؤلین اردوى ملى خواستارمعاش پدرم شده بودیم. مادرم عذرانه گفته بود لطفآ معاش ماهوار شوهرم را بدهید ورنه اطفالم از گرسنگى خواهند مُرد و ما را بزودترین فرصت از خانه بدر مى کنند. مسؤلین امور فقط یک حرف مى گفتند؛ همشیره ما تابع قانون هستیم، شوهرت لا درک است، ما نمى دانیم ، شاید با پاى خود نزد دشمن رفته. تو خوش باش که دولت پول سلاح که شوهرت با خود برده از شما مطالبه نمى کند. مادرم زار و نالان به خانه امد. ساعتى بلند گریست ما همه همراهیش گریستیم. مادرم از سوز دل ناله مى کرد و حرف هاى مى گفت؛ که دل هر شنونده را کباب و اشکش را جارى مى کرد. من با دو خواهران و برادرم مکتب مى رفتیم. مادرم با ما مشوره کرد و گفت: فرزندانم ، شما باید با همت باشید، درس بخوانید و از برادرهاى کوچک خود به نوبت مواظبت کنید، یعنى دو نفر تان که از طرف صبح مکتب مى روید. باید ازبرادرهاى کوچک تان نگهدارى کنید و به وقت معین نان را در چاى تر کرده به آنها بخورانید. تا خداوند مهربان شود ، کار پیدا کنم و مقدار شیر خشک بخرم که از گرسنگى نمیرند.

شما توجه کنید به وقت معین هردو را بخوابانید. متوجه باشید، که از دهلیز بیرون نشوند و از سر صفه به زیر نیفتند. دو نفر دیگر تان که بعد از ظهر مکتب مى روید تا امدن من از اطفال مواظبت کنید. ما همه حیران بودیم که مادرم چه کار مى کند؟ مادرم بعد از یک سلسله هدایات گفت؛ من از همین لحظه در خانه هاى مردم کارمى کنم و کوشش مى کنم در قدم نخست کرایه خانه را پیدا کنم و متباقى هرچه باقى ماند براى خوراک تان.

اگر غذایتان کم بود، مرا ببخشید و شما هم کمتر بخورید همانقدر که از گرسنگى نمیرید. اما کرایه خانه مهم ترازهمه است . شما خود شاهد هستید، که چند بار صاحب خانه اخطار داد که کرایه داده نمى توانید از خانه بیرون شوید. مادراز بامداد تا شام در خانه هاى محل مصروف رختشوئى و پاکارى بود. در آخر ماه پول کرایه را به مشکل مهیا مى کرد.

نان خشک و چاى تلخ غذاى ما بود. روزى از مادرم خواهش کردم که بمن اجازه دهید در جاده ها مانند صد ها کودک افغان کار کنم. مادرم مى گفت نه ! هر گز نمى خواهم شما هم مانند هزاران کودک افغان از درس و تعلیم دور مانده مصروف کار شوید. بیش ازیک سال مادرم کار کرد و غذاى ما که توته نان خشک و چاى تلخ بود. هنگام صرف غذا مادرم خود را مصروف کار خانه مى کرد و مى گفت شما نوش جان کنید من بعدآ مى خورم. البته مادرم همان یک توته نان را هم نمى خورد، براى ما مى گذاشت.من متوجه بودم که مادرم بسیارى شبها گرسنه سربر بالین مى گذاشت. مادرم خیلى لاغر شده بود و هر روز پى هم کار مى کرد و به مشکل کرایه خانه و بل برق را پوره مى کرد. هر زمان که بل برق مى آمد، مادرم خیلى پریشان مى شد. چند بار مادرم با صاحب خانه صبحت کرد و گفت ما فقط یک چراغ داریم که شب روشن مى کنیم. دیگر وسایل برقى را فروختیم نه اتو داریم و نه هم آب گرمى. چرا بل برق ماهرماه چند صد افغانى مى آید من دو هزار افغانى کرایه خانه را به مشکل برابر مى کنم.

هر ماه پول غذاى اطفالم را براى برقى که مصرف نکرده ام مى دهم. صاحب خانه شانه هایش را بالا مى انداخت و گفت؛ بمن مربوط نمیشه بل برق براى ما هم گران مى آید من طبق قرارداد یک حصه آنرا از شما مى گیرم و سه حصه آنرا خودم مى پردازم. من هم حیرانم در چند ماه قبل که طالبان پایه هاى برق را در بغلان ویران کرده بودند. برق هاى ما قطع بود، بازهم بل برق مانند ایام که برق داشتیم آمد. تنها براى من نه بلکه براى همه شهریان کابل پول صرفیه برق آمد.

پس تقصیر من چیست؟ مادرم بیچاره پول براى خرید یکى دو کیلو گاز را به مشکل پیدا مى کرد و مى گفت اقلآ روز یک چایجوش چاى برایتان دم کنم و در ترموز نگهدارى کنم. روز و شب هاى ما اندوه بار بود. با وجود همه مشکلات مادرم تأکید مى کرد که درس بخوانید و یگانه آرزویم این است که فرزندانم تحصیل کنند نام و نشان پدر باغیرت و قهرمان خود را حفظ کنند. یگان نصف شب که بیدار مى شوم مادرم با خود حرف مى زند و زار زار مى گیرید.

صالحه محک. ی سویدن ۲۰۱۷ / ۳ /۳

 

۲ پاسخ به “فرزندان یتیم”

  1. admin گفت:

    درود به خواهر گرامی محترمه خانم صالحه محک یاد گار ، داستان عالی و متاثر کننده است. موفق و سلامت باشید . مهدی بشیر

  2. هزاران درود و سپاس از محترم مهدی بشیر مدیر مدبر سایت وزین ۲۴ ساعات که لطف نموده یکی از داستان های کوتاه ام را بدست نشر سپردند موفقیت هرچه بیشتر این عزیز را تمنا دارم ????

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما