۲۴ ساعت

10 سپتامبر
۲دیدگاه

فقط با « دوستت دارم » بسازیم

تاریخ نشر دو شنبه  ۱۹ سنبله  ۱۳۹۷ –  دهم  سپتامبر  ۲۰۱۸–  هالند

نظری بر اثری زیبا از شاعر روشندل

 محترم همایون عزیزی

بنام :

فقط با « دوستت دارم » بسازیم

محترم قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

دهم سپتامبر ۲۰۱۸

(بخش پنجم)

شاعر روشندل ما که خود راوی این حکایت است می افزاید:

شب آن خاطره هم خاطره ای بود، اما تلخ ، تلخ تر از زخمی که از افتادن نصیب ما شده بود. شبی که همه ما به دور سفره نشستیم و گریه کردیم بینایان ما از ترحم ونابینایان ما از بد نصیبی.

یاد آن عزای دسته جعی تا امروز اندوه بارترین یادگار خانواده گی ماست . رنج آورتر از همه یاد فریاد بی پاسخ مادرم به سوی آسمان.

        عبور از فراز و نشیب زندگی بدون افتادن و برخاستن ناممکن است ،  فرقی نمی کند که در چه وضعیتی جسمی قرار داشته باشیم ، باید بپذیریم که مؤفقیت و رسیدن به نتیجه مطلوب کاریست دشوار و نیازمند آنست تا زحماتی را در این ره متحمل شویم.

    همایون علاوه میکند:

درس ها تمام شدند و گپ به جایی رسید که دیگر مادرم تصمیم گرفت برادر بزرگم صاحب همسر شود. همسری که پناه و تکیه گاهش شود واز شوهر رفیقانه و صمیمانه در برابر دنیا وماجراهایی زشتش محافظت کند. خوش بینی پدرم نسبت به مسئله بیشتر از مادرم بود. پدرم بنا به باور سنتی اش خواهان ازدواج زودهنگام برادرم بود. خواهان این بود که او زود صاحب فرزند شود و فرزند هم عصای دست پدرش. گزینه ی مادرم برای این کاردخترمامایم بود. دختری که ازکودکی بنا به رسم کهن به نام برادرم بود.

می بینیم  نتیجه مطلوبی که پس از تحمل زمین خوردن ها بدست آمد همانا پایان مؤفقانه دروس بود و این بدان معناست که آن همه تلاش و زحمت بی اثر نبوده و درحالیکه همایون نخستین مؤفقیت زندگی اش را تجربه می نمود ، تحول دیگری در زندگی شان در حال رونما شده بود و آن تصمیم والدین برای ازدواج برادرش که روزنه ای بود برای نورانی ساختن فضای تار زندگی شان.

درین ارتباط راوی عصای سفید روایت می کند:

پیشین همان روزمن ، مادرم ، پدرم و خواهرانم به خانهء مامایم رفتیم . خواب بود، بلند شد و گفت :

« آفتاب از کدام سو برآمد؟ مبادا راه گم کرده باشید» مادرم گفت :

« ما همیشه راه گم می کنیم و به خانه ی شما می رسیم، اما این بار به خاطر موضوع مهمی آمده ایم.»

مامایم جویای مسئله شد ومادرکلان پیرم که همان جا حاضر بود با صدای لرزان گفت :

« پسرم،خواهر رنج دیده ات آمده است تا دست دخترت را برای پسربزرگش بخواهد.»

مامایم بر آشفته شد و گفت : « این قصه نباید تکرار شود»

دل نازکی مادرم به حدی بود که به زاری افتاد و گفت :

« برادر، ما را نا امید مکن ، بچه ی نابینایم را سرپناه شو. او مثل پسر خودت است. از رنج و روزگار او هیچ کسی بیشتر از تو نمی داند.» دور از انتظار نبود که مامایم هم بین نابینا و بینا تنها تفاوت رنگ ها را نمی دید، او بین بینا و نابینا تبعیض بدی قایل بود. به مادرم گفت :

« برای پسرت همسری پیدا کن که همانند پسرت نابینا باشد و تفاوتی میان شان نباشد.»

مادرم لج کرد و برادرش برای خاموش کردن او چنان فریاد زد که حتی من ترسیدم. ترس ما بیش تر از بزرگتر شدن غایله بود.

مامایم ادامه داد و گفت : « دخترم خودش می گوید اگر مرا به پسر عمه ی کورم بدهی زهر خواهم خورد.»”

اگر به  سلسله ای از محافل  خواستگاری ، گفتگو هایی  طرفین و برخورد های نسبتآ دور از انتظار بعضی از طرف ها  نگاهی  بیاندازیم  ، امریست در واقع ا جتناب  ناپذیر که  خیلی از خانواده  ها آنرا تجربه می کنند. شاید برای بعضی ها اندک ، برای تعدادی بیشتر وحتی برای کسانی هم هیچ برخوردی صورت نگیرد.

چنانچه برخورد مامای همایون با خواهرش که با صد امید و آرزو قدم برداشته و درب خانه برادر را کوبیده نمونه ای از ین برخوردها باشد.

باید با موشکافی به عمق قضیه داخل شد و آنرا به ارزیابی گرفت.

در قدم نخست لازم است در بعضی مسایل سنت شکنی نموده و ازبنام کردن های کودکان مان بپرهیزم، چون تجربه نشان داده که در بسا موارد این موضوع باعث شده تا شکر رنجی هایی بوجود بیاید  که گاهی برای سال های سال  باعث دوری  نزدیک ترین دوستان و یا اقارب از همدیگر می شود.

این یک طرف قضیه  ، اما طرف دیگر قضیه گوش دادن به  حرف دل فرزندان ماست ، باید برای شان حق انتخاب داد، نباید برای آینده شان ما تصمیم بگیریم ، چون ازدواج خریدن پیراهن و یا اشیای دیگری نیست که اگر خوش شان نیامد آنرا پس داده و یا تعویض نمایند.

مامای همایون نیز بجای اینکه دل خواهر را بشکند میتوانست با پیشانی باز به دخترش و خواهرزاده اش فرصت میداد تا صحبتی دراین مورد باهم میداشتند و بعد تصمیم شانرا به سمع حاضرین می رساندند ، اما طوری که دیدیم برخورد برادر با خواهر باعث شد تا  امیدی بیشتری را بر خانواده درد کشیده ای برادر علاوه کند.

در ادامه این موضوع می خوانیم :

 ” قصه دیگر تمام شده بود وما به خانه برگشتیم. پس از مدتی ، مامای دومی ام پیام خوشی به دست مادرکلانم فرستاد. مامای دومی ام پس از برخورد مامای اولی بدون اینکه ما حرفی بزنیم حاضر شده بود دخترش را در همسری با من ببیند. اما من نخواستم که ازدواج من سبب رنجش و نا امیدی برادرم شود. برادرم بعد از آن جواب رد با زنی ازدواج کرد که معیوب بود ومدت ها کودکان مرده به دنیا می آورد؛ این خیلی دردناک بود.

برادرم پس ار تقبل هزاران بدبختی بالاخره صاحب پسری شد اما تولد این کودک به قیمت فلج شدن دوپای مادرش تمام شد. کودک که هشت ساله شد ، مادرش درگذشت.

روابط ما با خانواده ی کاکایم خوب بود، تا حدی که همیشه از دیدن مادرم خوشحال می شدند. هراس ، تعریفی ست که تنها از مادرم یاد گرفته ایم. مادرم از بس که سرخورده شده بود واز هر دری نا امید برگشته بود دیگر امیدش را به خاطر خواستگاری برای پسر دوم نابینایش که من بودم از دست داده بود. اما کاکایم به نا امیدی های مادرم نقطه ی پایان گذاشت و گفت :

« برادرزاده هایم بیش تر از هر چیزی برای من اهمیت دارند. نابینایی آنها ذره یی از محبتم را نسبت به آنان کم نخواهد کرد.»

محبت کاکایم واقعیتی بود که نتیجه اش رضایت از ازدواج دخترش با من بود. نامزدی برای من حکم بینایی را داشت. آغاز سفر زنده گی مشترک ، تنها نوری بود که بر دیده ام تابیده بود. می دانستم که با ازدواج من ، از رنج مادرم وتنهایی من کاسته خواهد شد. تاریکی دنیای مرا خورشید مهربانی اندک اندک روشن می کرد.

 هرچند برخورد ماما با مادر همایون کام این خانواده را بیشتر از پیش تلخ نمود ، اما نباید زیاد سخت گرفته و قدمی را که برداشته بودند متوقف می ساختند.

خوشبینی مامای دومی در ازدواج دخترش با خواهر زاده دومش نتوانست درد این خانواده را تسکین بخشد ، زیرا تا برادر بزرگتر سر و سامان نگیرد برادر خوردتر نمی توانست ازدواج کند و از طرفی هم نا امیدی مادر از جانب برادر اولی اش باعث شد تا بخانه برادر دومی اش نیز نرود.

چنانچه در ادامه خواندیم که فرزند ارشد خانواده با کسی دیگری ازدواج نمود ، هرچند رفیق زندگی اش در نیمه راه اورا تنها گذاشت و برای ابد چشم از جهان پوشید.

و حال نوبت فرزند دومی یعنی همایون بود که کاکایش برای ازدواج دخترش با او رضایت نشان داد و بدون شک دختر کاکایش نیز حاضر شده بود تا دست کاکا زاده اش را گرفته و رفیق  شادی و غمش باشد و در برابر ناملایمات زندگی او را یاری رساند و این بود نقطه ای عطفی در زندگی همایون عزیزی بعد از آنهمه نا امیدی .

ادامه دارد …

 

۲ پاسخ به “فقط با « دوستت دارم » بسازیم”

  1. admin گفت:

    قیوم جان ، این بخش سرگذشت شاعر روشندل عالی بود.سلامت باشید.
    مهدی بشیر

  2. قیوم بشیر «هروی» گفت:

    مهدی جان عزیز ! یکبار دیگر از زحمات قابل قدر تان تشکر نموده سعادتمندی وسرفرازی شما را تمنا دارم.
    با عرض حرمت
    قیوم بشیر هروی

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما