۲۴ ساعت

19 آگوست
۲دیدگاه

فقط با « دوستت دارم » بسازیم

تاریخ نشر یکشنبه  ۲۸ اسد ۱۳۹۷ –  ۱۹ آگست  ۲۰۱۸–  هالند

نظری بر اثری زیبا از شاعر روشندل

 محترم همایون عزیزی

بنام :

فقط با « دوستت دارم » بسازیم

محترم قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

دوازدهم آگست ۲۰۱۸

(بخش دوم)

همایون عزیزی در ادامه می نویسد:

کابل در دوره ی کودکی ما اگر از یک سو با کارکردهای سیاسی کمونیسم و جهاد تعریف می شد ، از سوی دیگر با سنت های قدیمی شناخته می شد. کفتر بازی یکی ازین سنت ها بود.

پدرم نیز از سنت کفتر بازی به دور نماند. یک بار، دلم هوای کفتر بازی کرد و روی برنده ی حویلی ما که بیشتر حکم تخت بام را داشت رفتم ، در پی کودکان دیگر که می گفتند دنبال کبوتر ها می دوند، دویدم. ولی اینبار هم خیلی محکم افتادم ، اینبار از ارتفاع بلندتری افتادم و چشمم زخم برداشت . این افتادن بیشتر از درد، برایم پرسش آفرید. اینکه چرا من همانند دیگر کودکان نیستم ، چرا آن ها می دوند؛ اما کم تر می افتند و من … وقتی اندکی سرحال شدم دیگر دست به دامن مادر شدم و هردم پرسیدم که آخر چرا سرنوشت ما اینگونه است ؟ من با دیگران چه فرق دارم؟ چه چیزی در من کم تر از دیگران است؟

 مادری که همه سعی و تلاشش را بخرج داده است تا فرزندش از کمبود بینایی اش حد اقل در آن هنگام چیزی نداند چه گونه به سؤالات پسر دلبندش پاسخ دهد؟  بدون شک در موقعیت عجیبی قرار گرفته است ، از یکسو ترس شکستن دل فرزند و از سوی دیگر احساس عجز وناتوانی از گفتن حقیقت اورا می آزارد و بدون شک بارها خاموشانه با خود میگرید . حتی تصورش نیز آدم را می آزارد تا چه رسد که در جایگاه این مادر قرار بگیرد.

راوی روایت عصای سفید علاوه می کند:

مادرم مرا در آغوش گرفت ، گریه می کرد و اشکش روی صورتم می چکید. جرأت گفتن حقیقت را نداشت ، شاید بهانه هایش تمام شده بودند. شاید هم به دلیل اینکه سه فرزند دیگر را پیش از من با حقیقت زندگی شان روبرو ساخته بود و آنها شکسته بودند ، می ترسید. شاید می دانست که اگر حقیقت زندگی ام را بدانم  ویران خواهم شد. او تا بی نهایت  صبر خودش راه رفته بود و نگذاشته بود چیزی بدانم ، اما دیگر تاب و توانی برایش باقی نمانده بود. او نمی توانست پرسش های دلبندش را بی پاسخ بگذارد.

پسرم تو نابینا هستی! تو دیده نمی توانی، چشمان تو را خدا از ما گرفته است ، تو بدون کمک کسی هیچ گاهی نخواهی توانست راه بروی.

 اگر با بینش و نگرش عمیق به عمق قضیه بنگریم باید بپذیریم که مادر همایون دیگر توان کشیدن این بار سنگین خاموشی را در خود نمی بیند و ناگزیر دهن می گشاید و در حالیکه هراس از شکستن فرزندش دارد ، دل به دریا زده و بار سنگینی را که سالها همراه با همسرش حمل نموده از دوش بر میدارد ، درحالیکه نمیداند چه اتفاقی خواهد افتاد . آری ! او آنچه را برایش بیش از تصور سخت ودردناک بود به زبان می آورد و فرزند دلبندش را از آنچه که تا آنوقت چون رازی در درون سینه نگهداشته بود آگاه می سازد. رازی که به همان اندازه که نگهداشتن آن برایش سخت بود ، گفتنش نیز دشوار و حتی  شکننده بود. اما او اینبار ناچار بود پرسش های فرزند را بی پاسخ نگذارد و آنچه را که مقدر بود به زبان آورد و برایش بازگو کند.

 همایون که برای اولین بار به حقیقت تلخ زندگی اش پی می برد ، چنین می نویسد:

(نابینا) برای من واژه ی جدیدی بود. مفهوم گنگی داشت ؛ اما بار سنگین آن آمیخته با اندوهِ صدای مادرم چنان تأثیر غم انگیزی در من گذاشت که برخواستم به اتاقم رفتم و دروازه را به شدت بستم. دیگر ویران شده بودم ، همانگونه که مادرم تصورش را می کرد ویران شده بودم. من به نابودی می اندیشیدم و به پایان راه، بغضم را بعدها، تنها نوازش پدر درمان کرد.

یک بار، مادر مرا نزد داکتر برد، درراه گریه می کرد و از بخت خویش می نالید، اما هنوز به من دلداری می داد و می گفت : « حالا نزد داکتر می رویم و (گل واری) خوب می شوی.» تا امروز هم ، پدرم از هیچ داکتری ، ملایی و زیارتی نیست که سراغ درمان مرا نگرفته باشد. با اینکه می داند از هیچ یک امید نیست.

 براستی چه وظیفه بزرگی را مادر بدوش دارد ، از حمل نمودن نه ماهه در بطن گرفته تا بیدار خوابی های شبانه و جنباندن گهواره همه و همه کاریست منحصر به فرد برای مادر ، مادری که شب تا به صبح در کنار گهواره کودکش می نشیند و با للو للو گفتن هایش نمیخوابد تا کودک را بخواباند . وقتی می گویند بهشت زیر پای مادر است ، گزافه گویی نیست ، بلکه بهاء دادن به ارزش واقعی مقام اوست.

همایون بازهم از مادرش میگوید :

” مادرم خاطره های زیادی از زندگی اش را با ما شریک ساخته است ، اما آنچه بیشتر برای من جالب است این است که در آغاز زندگی اش کودکان مرده به دنیا می آورد تا اینکه بالاخره دست به دعا شده می گوید « خدایا ! حتی اگر کودکانی نابینا هم برایم بدهی سپاسگزار خواهم بود؛ اما هیچ گاهی آنان را از من نگیر.» ”

 مادری که هربار طفل مرده ای را بدنیا می آورده از شدت درد و خستگی از ایام بارداری بی حاصل از خدا میخواهد که حتی اگر فرزندانی نابینا هم بدو ببخشد شاکر است ، اما برایش آنها را زنده نگهدارد . 

نمی دانم چه بگویم ! آیا این بمعنای اجابت دعای این مادر است ، یا امتحان الهی؟ مادری که نه تنها یکی ، بلکه چهار فرزند نابینا بدنیا می آورد . هرچه باشد این مادر مهربان با همه توانایی اش اینرا به اثبات رسانیده که مادریست صبور ، قوی ، مهربان و در همه حال شکر گزار. او با داشتن این اوصاف  نیک به تربیه سالم فرزندانش کمر همت بسته و به اثبات رسانیده که در همه حال شاکر درگاه حق بوده و با همه ناساز گاری های زندگی مبارزه کرده و هرچند لحظه ای نیاسوده ، اما مؤفق شده فرزندانش را طوری تربیه کند که هرمادری آرزوی آنرا دارد . آری ! یکی از فرزندان این مادر ؛ همایون است که امروزه در جایگاه بالایی در میان فرهنگیان  زمانش قرار دارد.  به همت این مادر باید هزاران آفرین گفت .

همایون در ادامه می نویسد:

” مادرم قصه می کند که پدر را به ستوه آورده بودند ، می پرسیدند چرا با زنی زندگی می کنی که کودکان نابینا می زاید؟ می گفتند چگونه بچه های کور این زن عصای دست پیری ات خواهند شد؟ چه می دانی که تا پایان خودت عصای نابینایی آنها بمانی؟ واین گونه از زندگی پشیمانش کرده بودند ف راستش ، ترس از پیری او را به راستی منقلب کرده بود. عشق بی حد ومرزش به ما، بدل به بدبینی و نفرتی شده بود. دغدغه های پدرم دیگر کار را به جایی کشانیده بود که تصمیم گرفته بود ما را به پرورشگاه تسلیم کند، اما ایمان مادرم به مبارزه با سختی ها ، تمام این وسوسه ها را از دل و درون پدرم زدود.

روزی که به این همه رنج مادرم پی بردم و قوه ی تحلیلم به جایی رسید که مبارزه بهتر از زیستن در نا امیدی است ؛ ایستادم ، مادرم را در آغوش گرفتم و گفتم غصه نخور مادرجان ، خدا با ما وهمه است. اینگونه شد که دوام آوردیم.”

براستی چه دشواری هایی را این مادر مظلوم پست سر گذاشته تا توانسته همسرش را که با دخالت نزدیکانش در گردابی از یأس و نامیدی فرو رفته بود ، امیدوار سازد تا از پشتیبانی او وفرزندانش دست نکشد و با امیدواری گام بردارد.

اگر اندکی به ظرافت موضوع دقت شود و خدای ناکرده این پدر ناامید در راهی که بستگانش پیش پایش گذاشته بودند به پیش می رفت چه سرنوشتی می توانست در انتظار این کودکان بی پناه باشد؟ بدون شک سرنوشت به مراتب تلخ تر از آنچه آنها تحمل کردند.

دیدیم که این مادر و پدر اینرا به اثبات رسانیدند که پس از هر شب سیاه یک سپیده دم روشن فرا می رسد ، بشرط آنکه با استقامت و صبر با امید زندگی کرد و پرده های ناامیدی را  درید. خانواده ی همایون این را ثابت کردند که امیدوار بودن بمراتب بهتر است از ناامیدی ها و خواستن توانستن است ، وانگهی که تو بخواهی . گذشتن از چنین دوران تلخ و دشوار آنهم در کشوری مثل افغانستان که بارها بهاء قربانی بهانه شده است کار بسیط و ساده ای نیست . ما بارها دیدیم که به نسبت دخالت های بیجای بستگان ،  شیرازه زندگی خیلی از انسانها از هم گسسته و حتی به ورطه نابودی کشانیده شده است . متأسفانه دخالت کردن در امور دیگران تاحدی یک امر عادی تلقی شده و بدون توجه به پایان تلخ آن هنوز هم درمیان  بسیاری از فامیل ها جریان دارد که می توان ریشه ی آنرا در فقر فرهنگی جست و جو نمود که با دریغ و درد دامنگیر تعداد قابل ملاحظه ای از مردم بوده و است.

ادامه دارد ..

 

۲ پاسخ به “فقط با « دوستت دارم » بسازیم”

  1. admin گفت:

    تشکر از برادر گرامی ام قیوم جان ، سرگذشت این دوست روشندل ما جالب و متاثر کننده است. موفق باشید. مهدی بشیر

  2. قیوم بشیر «هروی» گفت:

    دقیقآ همینطور است مهدی جان عزیز ، با سپاس از زحمات قابل قدر شما برای این همایون گرامی سرفرازی و مؤفقیت آرزومندم.
    با عرض حرمت
    قیوم بشیر هروی

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما