۲۴ ساعت

18 دسامبر
۵دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

تاریخ  نشر  یکشنبه ۲۸  قوس  ۱۳۹۵ –  ۱۸   د سامبر  ۲۰۱۶  –  هالند

هموطنان عزیز ، خواننده گان گرامی ،  کتابدوستان و فرهنگیان محترم ، علاقمندان دوستداشتنی  فیسبوک های آن !

باز هم در این هفته  قسمت ۲۴۱ از  حکایات جالب و ارزنده  کتاب  هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی تالیف شاد روان  استاد علی اصغر بشیر هروی را   در سایت ۲۴ ساعت برایتان نشر کردم .

شما میتوانید با کلیک کردن بالای آدرس کتاب هزار و یک  حکایت ادبی و تاریخی تمام  حکایات نشر شده این کتاب را مطالعه کنید . ا همچنان اګر دوست داشته باشید  به عزیزان  تان هم ایمیل نمایید تا آنها هم مستفید شوند .

با عرض حرمت

محمد مهدی بشیر

*************************

حکایت ۲۴۱

ادراک  حال  ما به نگه می توان نمود

لختی ز حال خویش به سیما نوشته ایم

« نظیری »

ناصر خسرو

در بصره

شاعر و حکیم معروف وطن ما ناصر خسر (ابومعین یا ابو معین الدین ناصر ابن خسرو قبادیانی بلخی متوفی سنه  ۴۸۱ ) کتابی بنام سفرنامه دارد که در طی آن سر گذشت سفر خود را از بلخ تا مکهء معظمه و بالعکس نوشته و دید گیها و شندگیهای خویش را در آن گنجانیده است .

از جمله مطالب خواندنی آن کتاب یکی سرگذشت حکیم موصوف در شهر بصره است که همراه با برادرش در بیستم شعبان سنه ( ۴۴۳ ) وارد بصره شده و میخواسته اند بحمام بروند ولی حمامی ایشان را راه نداده و نگذاشته است بحمام داخل شوند . خود وی درین باب چنین میگوید:

چون بآنجا رسیدیم از برهنگی وعاجزی بدیوانگان مانند بودیم و سه ماه بود که موی سرباز نکرده بودیم وخواستیم که در گرمابه رویم باشد که گرم شویم که هوا سرد بود وجامه نبود، ومن وبرادرم هریک به لنگی کهنه پوشیده بودیم وپلاس پارهء در پشت بسته از سرما گفتیم اکنون مارا که در حمام گذارد؟ جرجینکی بود که کتاب در آن می نهادم ، بفروختم و از بهای آن درمکی چند سیاه در کاغذی کردم که بگرمابه بان دهم تا باشد که ما را دمکی زیاد تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم؛ چون آن درمکها پیش او نهادم ، در ما نگریست پنداشت که مادیوانه ایم . گفت بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون می آیند و نگذاشت که ما بگرمابه در رویم. از آنجا خجالت زده بیرون آمدیم و به تشناب برفتیم ، کودکان بر در گرمابه بازی میکردند پنداشتند که مادیوانگانیم در پی ما افتادند و سنگ می انداختند و بانک می کردند ، ما بگوشهء باز شدیم وبه تعجب در کار دنیا می نگریستیم »

ناصر خسر بعد از ذکر مطالب فوق از اینکه سخت دچار تنگدستی شده بود، سخن میگوید وبه ذکر یکی از آشنایان خود که او را به ابوالفتح علی ابن احمد وزیر ملک اهواز معرفی کرده می پردازد و از کمکهای مادی و معنوی وزیر سخن میراند و از احسان او سپاسگزاری میکند و دنبالهء سر گذشتت را بدینگونه بیان مینماید:

« بعد از آنکه حال دنیاوی ما نیک شده بود ، هر یک لباسی پوشیدمروزی بدر آن گرمابه شدیم که ما را در آنجا نگذاشتند ، چون از در آن در رفتیم گرمابه بان وهر که آنجا بودند همه بر پای خاستند و بیاستادند چندانکه ما در حمام شدیم ودلاک وقیم  آمدند وخدمت کردند وبوقتی که بیرون آمدیم هر که در مسلخ گرمابه بود همه بر پای خاسته بودند ونمی نشستند ، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم و در آن میانه حمامی بیاری از آن خود میگوید ( ظاهرا میگفت ) این جوانا نند که فلان روز ما ا یشانرا در حمام نگذاشتیم و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم . من بزبان تازی گفتم که راست میگوئی ما آنیم که پلاس  پاره ها را در پشت  بسته بودیم ، آن مرد خجل شد وعذر ها خواست واین هر دو حال درمدت بیست روز بود »

حکیم در این جا اضافه میکند که :

« واین فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که بشدتی که از روزگار پیش آید نباید نالید واز فضل ورحمت آفریدگار جل جلاله وعم نواله نامید نباید شد که او تعالی رحیم است ».

سلسله این حکایات جالب و آموزنده ادامه دارد….

 

۵ پاسخ به “از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی”

  1. admin گفت:

    تکرار :
    هموطنان عزیز ، خواننده گان گرامی ، کتابدوستان و فرهنگیان محترم ، علاقمندان دوستداشتنی فیسبوک های آن !
    باز هم در این هفته قسمت ۲۴۱ از حکایات جالب و ارزنده کتاب هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی تالیف شاد روان استاد علی اصغر بشیر هروی را در سایت ۲۴ ساعت برایتان نشر کردم .
    شما میتوانید با کلیک کردن بالای آدرس کتاب هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی تمام حکایات نشر شده این کتاب را مطالعه کنید . ا همچنان اګر دوست داشته باشید به عزیزان تان هم ایمیل نمایید تا آنها هم مستفید شوند .
    با عرض حرمت
    محمد مهدی بشیر

  2. عبدالهادی رهنما گفت:

    بسیار عالی روح استاد بزرگوار و گرامی شاد .

    • admin گفت:

      جناب محترم آقای رهنما ، تشکر از لطف تان . خداوند رفته گان شما را هم مغفرت کند. شما زنده و سلامت باشید. مهدی بشیر

  3. برهان الدین سعیدی گفت:

    سلام دوست عزیز و دانشمند بشیر صاحب !
    حکایت ۲۴۱ استاد بزرگوار « بشیر هروی » صاحب ، نهایت ارزشمند و اموزنده است و الهی برای شما توفیق بیشتر نصیب کند که با نشر دوامدار این داستانها موفق شوید . از درگاه رب العزت استدعا دارم تا با فضل و مرحمت خویش روح استاد بزرگوار را شاد داشته و بهشت نصیب شان فرمایند . امین
    برهان الدین « سعیدی »
    http://www.said-afghani.org/seite-makalat/ustad-bashir-herawi-25.09.2011/hekaete-241%20Bashir%20Herawy%20-%2019.12.2016.pdf

    • admin گفت:

      تشکر از حسن نظر برادر محترم و گرامی آقای برهان الدین سعیدی ، از دوستان عزیز و خواننده گان محترم تقاضا میکنم که با کلیک کردن روی لینگ بالا این داستان و دهها مطلب جالب دیگر را در سایت زیبا ارگان نشراتی صلح و تفاهم مولانا سعید افغانی مطالعه نمایند . زنده باشید . مهدی بشیر

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما