۲۴ ساعت

19 اکتبر
۲دیدگاه

” دخترکِ نامراد “

تاریخ نشر جمعه ۱۹ اکتوبر ۲۰۱۲ هالند

 آنچه در زیر میخوانید انعکاس تلخی است از واقعیت های جامعۀ افغانی و اسلامی ما.

شریف حکیم 

جولای ۲۰۱۲ 

سیدنی – آسترالیا

شریف حکیم

شریف حکیم

” دخترکِ نامراد “

*******

ای عزیزم گوش کن این داستان

قصۀ از دفترِ فرهنگ مان

 

بود در یک گوشۀ این سرزمین

آدمِ بیچارۀ و بی زمین

 

بخت او تاریک از روز ازل

قرض بودش بر سر از خانِ محل

 

خان می گفتا که قرضم عاجل است

معذرت ها بیش ازین بی حاصل است

 

قرض نستانم شود بر من مباح

تا که گیرم دخترت را بر نکاح

 

مرد در بین دو سنگِ آسیاب

سینه اش از دردِ فرزندش کباب

 

آسمان دور و زمین سخت آمدش

امتحانی سخت از بخت آمدش

 

دست طفلش داد اندر دست خان

خود زغم دیری نپایید در جهان

 

دخترک ده ساله خان پنجاه و پنج

قسمتش پیوند با صد درد و رنج

 

روز ها چون نوکری در خانه بود

با خوشیها چهره اش بیگانه بود

 

صبح ها پیش از همه برخاستی

آتش اندر چوب تر انداختی

 

تا نماید گرم آب دست و رو

از برای شوهرش آبِ وضو

 

بعدِ شوهر خدمتِ دستِ خشو

بعد ازآن از ایوران و از ننو

 

ماه ها این گونه پیهم می گذشت

ماه اول ، ماه دوم ماه هشت

 

در یکی از روز های گرم سال

دخترک بیمار بود و خسته حال

 

وقت چای صبح بر تخت کلان

خانواده جمع از پیر و جوان

 

خان با سر پنجۀ انگشت خویش

می خراشید چرک های پشت خویشس

 

مادر خان با هزار و یک دلیل

دخترک را پست میگفت و ذلیل

 

ایورانش هر یکی در جای خویش

دخترک را فحش میگفتند و نیش

 

از ننویش آنکه زنبیلِ غم است

هرچه زشتی ها که بنویسی کم است

 

دخترک پُر تب وجود لاغرش

در دلش پیوسته یادِ مادرش

 

در درون مانند باران میگریست

تا نگویندش که گریان بهر چیست

 

هریکی را با تحمل چای داد

کوه غم در قلب کوچک جای داد

 

لحظۀ تنها بماند و با خودش

شکوه ها از سرنوشت خود بُدش

 

گه به مادر قهر گاهی با پدر

گاه هم بر کردگارِ بی خبر

 

در تخیل طفلکی ده ساله بود

خوش به جمعِ دخترانِ خاله بود

 

یاد جُز بازی و خواهر خوانده هاش

لحظۀ میبرد غم از دیده هاش

 

ناگهان این لحظه ها در هم شکست

شور و فریادِ خشو در خانه بست

 

از خشو فریاد ها شد وای وای

زنده جانی است اینجا در سرای ؟

 

از چه معطل گشته وقتِ چای من

چاپیی پشت من و از پای من

 

آن پدر لعنت ، کثافت در کجاست

صبر من را نیز آخر انتهاست

 

گر رسد دستم به جان لاغرش

می کشم من پوست از فرقِ سرش

 

می پرد از جا ز فریاد خشو

در دلش وهمی ز بیدادِ خشو

 

دخترک از سرنوشتش بیخبر

میرود تا خدمتش آرد بسر

 

لیک بیند ایورِ بد بین خویش

بر در اِستادست با قمچین خویش

 

آنقدر بر جسم او شلاق زد

کز فغانش لرزه بر آفاق زد

 

ایورِ نامرد یک دم خسته شد

ضربۀ شلاق ها آهسته شد

 

زآن طرف آمد خشوی تازه دم

خِمچه ها در دستهایش هر رقم

 

دستۀ از چوب بید و از چنار

دستۀ هم از درخت خار دار

 

خمچه ها بشکست یک بعد دیگر

تا خشو افتاد از دست و کمر

 

خان در این لحظه اندر خانه شد

حال مادر دید و یک دیوانه شد

 

مادرش استاد مکارانِ دهر

مکرها کرد و پسر شد جام زهر

 

از کمر، بندِ کمر را باز کرد

محشرِ کبرا ز سر آغاز کرد

 

دخترک فریاد میکرد و صدا

گه به کمک مادر و گاهی خدا

 

خانۀ مادر که بیحد دور بود

ذات حق حاضر ولی معذور بود

 

جسمِ دختر در تپش چون مار بود

در تلاشِ گوشۀ و غار بود

 

لیک نی دستی که بر دادش رسد

یا به چیغ و آه و فریادش رسد

 

جسمکِ بس ناتوانش سرد شد

نقطه نقطه از وجودش درد شد

 

ناله ها اندر گلویش خیره شد

مرگ بر تاب و توانش چیره شد

 

روح میشد از تن زارش جدا

آخرین حرفِ لبش نام خدا

 

پنجه هایش سرد و از طاقت فتاد

جان به حق بسپرد طفلِ نامراد

 

دختری دیگر فدای قرض شد

رسم مایان را ادا یک فرض شد

شریف

 

۲ پاسخ به “” دخترکِ نامراد “”

  1. شهلا ولیزاده گفت:

    قلبم گریست! بنظرم از هر چه، انسانیت مهمتره و انسان بودن خود یک نعمت پر بها! اما بدبختانه آن دو جوهر که چه کمیابند.
    ممنون از چنین سرایش سوزناک جناب آقای حکیم،زیبا!

  2. صادق پیکار گفت:

    تصویری است از رویداد های خیلی رقت بار واحساس بر انگیز به قلم توانا ی شاعر زیبا نگار، شریف حکیم.

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما