۲۴ ساعت

18 آگوست
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی

 تاریخ نشر یکشنبه  ۱۸ آگست ۲۰۱۳ هالند

Boek1001

حکایت ۲۰۶

دانش است آب  زندگانی مرد

خنک آن کآب زندگانی خورد

             « اوحدی »

از فوائد ادب

حجاج بن یوسف ثقفی در اوایل حکومتش بر عراقین امر کرده بود که مردم بعد از نماز خفتن از رفت و آمد در بازار ها خودداری کنند واعلام نموده بود که هرکس دیده شود بقتل خواهد رسید.

 یک شب عسسان وی چهار جوانرا که باتفاق یکدیگر سر خوش بیخبر از همه جا در بازار حرکت میکردند گرفتار کردند و از آنها استنطاق نمودند که شما کیستید که حکم امیر را مخالفت نموده و در شب راه میروید ؟

یکی از آنان گفت :

انا ابن من دانت الرقاب له مابین مخزومها و ها شمها تأتیه بالرغم و هی صاغره یأخذ من مالها و من دمها یعنی من پسر کسی هستم که گردنها پیش او پست میشود چه از بنی مخزوم و چه از بنی هاشم همه در حالیکه خوار و پستند نزد او می آیند و او مال ایشانرا میگیرد وخونشانرا میریزد.

شبگردان بتصور اینکه وی از اقارب خلیفه یا حجاج است از قتل او صرف نظر نمودند و از دومی پرسیدند:

تو کیستی؟

او گفت :

 انا ابن الذی لاینزل الدهر قدره و ان نزلت یومافسوف تعود تری الناس افواجأ الی ضؤ ناره قیام له من حوله و قعود یعنی من پسر کسی هستم که روزگار قدر و جاهِ او را پست نمیکند و اگر یک روز پست کند باز بلند مینماید و می بینی مردم را که بروشنائی آتش او دسته دسته میروند و بعضی در اطراف ایستاده و برخی نشسته اند.

شبگردان بگمان آنکه وی نیز پسر یکی از اشراف است از قتل او صرف نظر کردند واز سومی سوال نمودند که تو کیستی؟

او گفت :

 انا ابن الذی یعلو الرقاب بسیفه و یضرب اعناق الرجال التشاعم و ماذاک من دخل و لاهو تایر و لکنه حاوی الغنا و المکارم یعنی من پسر کسی میباشم که گردن فرازی میکنند ، میزند و این عمل نه از سبب عیب و علت یا از قبیل مداومت کردن بر کاری بعد از خستگی است بلکه او حاوی و جامع توانگری ومکارم است .

شبگردان این شخص را نیز پسر یکی از حکام گمان کردند واز قتلش دست برداشتند و از چهارمی سوال نمودند که تو کیستی؟

او جواب داد:

انا ابن الذی هزالصفوف بعزمه و قومها بالسیف حتی استقامت رکاباه لاتنفک رجلاه منهما اذالخیل فی یوم الکریهه ملت . یعنی من پسر کسی هستم که صفوف را باعزم و قصد خود می جنباند و آنها را بشمشیر خود راست میکند و دو پای او از دو رکابش منفک نمیشود زمانیکه اسپها در روز سخت حرکت داده میشوند.

 عسسان ویرا نیز پسر یکی از شجاعان پنداشتند و از قتل او هم خود داری نمودند و علی الصباح هر چهار نفر ایشانرا نزد حجاج بردند و قضیه را برای او بیان کردند.

حجاج بعد از تحقیق دانست که شخص اول پسر یکنفر حجام و دومی پسر یکنفر فالبین و سومی پسر جلاد ( میر غضب ) و چهارمی پسر یکنفر بافنده است .

 از فصاحت و بلاغت ایشان تعجب نمود و آنانرا رها کرد و آنگاه به حاضران گفت :

اولاد خود را ادب بیاموزید که سوگند بخدا اگر ادب این چهار جوان نمی بود امر میکردم تا سر ایشان را قطع نمایند، آنگاه این شعر را خواند:

ان الفتی من یقول ها اناذالیس الفتی من یقول کان ابی

یعنی همانا جوانمرد کسی است که بگوید من دارای فلان صفت هستم نه آنکس که میگوید پدرم دارای فلان صفت بوده است .

سلسله این حکایات ادامه دارد ….

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما