۲۴ ساعت

07 آوریل
۳دیدگاه

کدورت

   تاریخ نشر یکشنبه  ۷ اپریل ۲۰۱۳ هالند

محترم یونس عثمانی

محترم یونس عثمانی

کدورت

شعر- از یونس عثمانی

وانکوور، کانادا

***

به من از هندوکش افسانه مگو

و نه ستایشی از بابا و پامیر

که سخن کهنه دربارهٔ کوه دل ام را گرفته است

چونکه،کوه برای من تمثالی ازسنگدلی وتاریکی است

و لاشهٔ سکوت مرگبار که درشکم زمان هضم نشده است

و تو تا کجا در وصف جسد فرسودهٔ که حرکت در رگهای آن خشکیده است

برای من قصیده میخوانی

و آزارم میدهی؟

تو دیگر غزلی در بارهٔ آفتاب زمزمه کن

غزلی تازه و سخن ناب که هیچ کس نه گفته است

تا آفتاب در دل کوه های تاریک اندیش نفوذ کند

و یخچال های کدورت و زمختی را ذوب کند

تو تا آن جا که میتوانی

سخن از آفتا ب بزن

تا شاید روزی به آفتاب برسیم

تن گناه آلود خودرا در چشمهٔ زلال آن شستشو دهیم

و از گناه پاک شویم

با عرض و درود

یونس عثمانی

وانکوور، کانادا

 

۳ پاسخ به “کدورت”

  1. admin گفت:

    جناب عثمانی عزیز ، زیبا ، دلنشین و عالیست . موفق باشید. مهدی بشیر

  2. عبدالواحد يوسفي گفت:

    جناب عثمانی را سلام تقدیم میدارم

    با تایید فرموده شما جا دارد از شاعری که در قدیم سروده بود:

    “نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
    چو غـــلام آفـــتابم هـــمه زافـــتاب گــویـــــم” یادی شود و پیوند رسیدن به صرافت های مشابه، گر چند با تفاوت سده ها، اذعان شود.

    بیشتر بسرایید زیبا می سرایید.

  3. عبدالواحد يوسفي گفت:

    باز هم ببخشید
    شعر تان مرا گرفته و وادارم کرد تا این سه بیت را برای همراهی باشما بنویسم:

    سخن کجا بتوان گفت ز آفتاب که دیگر
    نه نور بلکه ز رویش تنور می ریزد

    فلق به فتح سیاهی چه ناتوان ماندست
    ز روشنیش دگر، کی سرور می ریزد؟

    شبست و قوم دسیسه و بار دار زنان
    مگر که آتشی در کوه طور می ریزد؟

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما