شاعر آواره
تاریخ نشر پنجشنبه ۳۱ جنوری ۲۰۱۳ هالند
شاعر آواره
محمد اسحاق ” ثنا “
ونکوور، کانادا
***
من ز شهر موج خون با آه و افغان آمدم
از دیار خشم و جنگ وز شهر ویران آمدم
شاعر آواره ام با چامه ای درد و فغان
قاصد درد و غمم با چشم گریان آمدم
رگ رگ جانم پر از درد است و دل دریای خون
با چنین بار گران از شهر عصیان آمدم
حاصل کشت امیدم توده ای خاکستر است
دست خالی نیمه جان از آتشستان آمدم
از محیط انتحار از ملک بی عدل و دفاع
از حصار درد و غم از تیر باران آمدم
از هجوم حادثات اینجا به غربت چون “ ثنا “
از درون کوه غم از خشم طوفان آمدم
محمد اسحاق ” ثنا “
استاد گرامی جناب آقای ثناء! مانند همیشه زیبا سرودید ، عالى و مملو از احساس است.موفق و سلامت باشید. مهدی بشیر
فرهیختهء عزیز جناب استاد ثناء! سروده ای زیبای تانرا خواندم و لذت بردم ، هرچند نهفته با دردهایی می باشد که دامنگیر کشور ماست!
خانهٔ عصیانگران را هرکجاخواهم خراب
من ز دستِ کافرِ ظاهر مُسلمان آمدم
فروغ
کفر اندر ذهن مردم جا گرفته آنقدر
زانتهاری کردن شان بین که بر جان آمدم
زین همه رسوایی های بی حیایی ناکسان
گریه و زاری کنان تا پیش یزدان آمدم
اوستاد مهربانم حق بگفتی یک به یک
زخم دل کهنه ست لیکن رو به درمان آمدم
استاد ثنا شعر تان پر از احساس و هیجان است موفق باشید
خانۀ ما را گرفت از ما عدو با صد ستم
گوی من در خانه خود مثل مهمان آمد م
واهب