ارسال شده توسط admin در
اشعار
تاریخ نشر پنجشنبه سوم جنوری ۲۰۱۳ هالند

نورالله وثوق
دشتِ طوفانی
نورالله وثوق
….
تو که دردِ مرا نمی دانی
…ازچه برمن ترانه میخوانی
نه نهادی بسان من روزی
سر به ویرانه ای پریشانی
سخت وسستِ جهان ندیده چه سان
درکِ من میکنی به آسانی
چهره ام ازتبار تیره ای آه
دیدهام از نژادِ بارانی
گریه ام همزبانِ آیینه
خنده ام ترجمان حیرانی
سربه چاه غمم بزن وبه بین
بیژنم یاکه یوسف ثانی
رستمی کن وده نجات دلم
ازدل قعر دشت طوفانی
دیده در بحرِظلمت دوران
گشته از هرکرانه زندانی
قحطی همدلی کند بیداد
کینه دارد سرِ فراوانی
این گرازان بیشه های ستم
نسل پابندِ جهل ونادانی
غارتم کرده اند ودرماندم
درسراشیب سیلِ طغیانی
……..
نورالله وثوق
وثوق صاحب ، خیلی عالیست .موفق باشید.
مهدی بشیر