۲۴ ساعت

18 دسامبر
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۵۹

گرچه تاریخ دان این شهرم

همچو تقویم کهنه بی بهرم

« اوحدی»

تقویم جدید

تاریخ نشر یکشنبه ۲۷ قوس ۱۳۹۰ – ۱۸ دسامبر ۲۰۱۱

راوی این حکایت ابو عمر وعامر بن شراحیل (یا شرحیل) کوفی معروف به شعبی است که از علمای جلیل القدر عصر امویان و از جمله تابعین بوده واز سال « ۱۹» تا« ۱۰۵» زنده گی کرده است وی میگوید: عبدالملک بن مروان خلیفهء اموی ندیمی ساده دل داشت که به « ابنالعتیق» مشهور بود وساده لوحی وسلیم دلی وی مایهء تفریح خلیفه در اوقاتی که از کار های جدی خسته میشد، بود.

یک روز خلیفه از ندیمان خود پرسید:

چند روز دیگر به زمستان مانده است؟

ابن العتیق خود را برای پاسخ گفتن آماده کرد وعبدالملک چون او را مهیای جواب دید از وی پرسید:

مگر تو حساب تقویم را میدانی؟

ابن العتیق گفت :

من حسابی میدانم که از تقویم بسی صحیح تر است!

خلیفه پرسید:

آن کدام حساب است ؟

گفت :

در محلهء که من زنده گی میکنم بقالی دکان دارد هروقت که باقلای تازه میفروشد میدانم که زمستان رفته وبهار آمده است وهروقت که گزر (زردک) میفروشد بر من معلوم میشود که زمستان فرا رسیده است . دیروز من بقال مذکور را دیدم که گزر به دکان آورده است ودانستم که اکنون زمستان است !

خلیفه خندید و گفت :

حساب درست همین است که تو داری!

سلسلۀ این حکایات ادامه دارد

 

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما