۲۴ ساعت

19 مارس
۱ دیدگاه

ظلم آباد

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا 

ظلم آباد

در چنین  مملکتی  مرگ  سعادت  باشد

که نه قانون بخرند و نه  شریعت  باشد

نه حیای ز خدا و نه  خجالت  ز رسول

مذهب و مسلک واین طائفه  رشوت باشد

نه مسلمان نه یهودی و نه هندو و مجوس

نه صداقت  نه  حمیت  نه  ملیت  باشد

خون  دل آبلهِ  دست   و  خار  کفِ  پا

تو به راحت نخوری شرطُ مروت باشد

آهی از بیوه زن و قطرهء از چشم ِ یتیم

این دو با خرمن عمر  تو کفایت  باشد

ز چه ای کافر مطلق تو مسلمان  باشی

سالک  آنست  که  پابند  طریقت  باشد

آن  قوی  که  ترحم  به  ضعیفان  نکند

کافرم  من  اگر  او  قاتل  قدرت  باشد

دامِ تزویر تو  این  بار  گرفت عنقائی

بت پرست همچو منی درخورِتهمت باشد

فصلِ گل مرغ چمن جوروجفا بند وقفس

بخد ا کوهکن  ار  قابل   حسرت  باشد

وای بر مشت ضعیفی که در این ظلم آباد

سرِ   تسلیم  نهد  ،  تودهء  ملت  باشد

بسوهء کشت نمودن و دو جفت گاو حاصل

اینچنین  مزرعه ء   قابل   دقت   باشد

خامهِ  خام ( ترابی)  نبرد   زیرِ  زبان

سخن  پخته  اگر  ذرهء   غیرت  باشد

19 مارس
۱ دیدگاه

مقصود

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا  

مقصود

مقصودِ  انتظار و امل  ‌‌های   من  گلی ‌ست

در شرح عشق، اوج مثل‌های من گلی ‌ست!

هرگز    ز   نیش  خار   شکایت   نمی کنم

انگیزه ی  تلاش و عمل‌ های من گلی‌ ست

ناصح !  به دفعِ  غیر کنم  جان   فدای یار

با خارو خس دلیل جدل‌ های من، گلی ‌ست

زنبور‌وار  هم  که   زند    نیش   بر   دلم

آن چشمه ‌سارِشهد وعسل های من گلی‌ ست

با  یاد  او   هوایِ    خیالم    معطّر  است

هم نیز در کنار و بغل  های  من گلی ‌ست

تنها نه دشت می زند از جوشِ لاله موج

حتی که درفرازِ جبل ‌های من  گلی ‌ست!

گل ‌ها بوَد به  باغِ غزل ‌ های  آن و این

درخارزارِ خشکِ غزل‌‌های من گلی ‌ست!

(حکمت) یقین که خوار شوم درامید وصل

مقصود انتظار و امل‌های من گلی ‌ست!

حکمت هروی

ملبورن – آسترالیا

19 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد الحاج غلام سرور دهقان عارف نامی و سخنسرای وارستهِ کشور

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد الحاج غلام سرور دهقان

عارف نامی و سخنسرای وارستهِ کشور

قیوم بشیر هروی

۲۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

در خانه پدری ما در حصه دوم خیرخانه مینه کابل ،  کتابخانه ای داشتیم که هزاران جلد کتاب در آن موجود بود بشمول ده ها نسخه کتب خطی. هرچند در سیلابی که سال ۱۳۵۱ آمد و آب به داخل کنابخانه راه یافته بود تعدادی زیادی کتب از بین رفت که جبرانش هرگز امکان پذیر نبود.

فکر کنم  از وقتی که در صنف چهارم یا پنجم مکتب بودم  پدر مرحومم برایم وظیفه داده بودند که روزانه یکساعت را در آن کتابخانه بگذرانم و موضوعاتی را طبق تقاضای ایشان از میان بعضی کتاب ها بیرون نویسی کنم  و علاوه بر آن کتاب های را که تازه خریداری مینمودند و یا دوستان شان هدیه می دادند ، وظیفه داشتم در قفسه های کتابخانه که در زیر زمینی کلان منزل ما موقعیت داشت جابجا نمایم ، اوایل کمی احساس خستگی میکردم ، ولی بعد ها علاقه گرفتم و این چیزی بود که ایشان آرزو داشتند .  گاهی بعضی از  کتاب های شعری را نیز برای خودم بر می داشتم و مطالعه می نمودم. خوب بخاطر دارم که درمیان کتب تازه رسیده ،  دو نسخه کتاب ( مزرعه دهقان) بود که استاد محمد ناصر طهوری برای شان آورده بودند. من از پدرم خواهش کردم اگر امکان داشته باشد یک نسخه آنرا برای استاد ادبیات ما ( مرحوم احمد ضیاء تخاری)  ببرم البته به طور امانت ، چون ایشان عادت داشت در خلال درس گاهی شعری را بخواند و میگفت از شاعر فقید عارف دهقان است. 

پدرم  با پیشانی باز موافقت کردند و فرمودند نمیخواهد امانت بدهی ، بگو نگهدارند. و من یک نسخه را برای استادم بردم و نسخه دوم تا زمانیکه د رکابل بودم در کتابخانه ما موجود بود . دیروز خوشبخانه از طریق انترنیت موفق شدم نسخه پی دی اف همان کتاب را بیابم  با این تفاوت که این نسخه از چاپ دوم آن اثر میباشد که در سال ۱۳۷۹ خورشیدی بچاپ رسیده ، در حالیکه نسخه اول در سال ۱۳۵۶ چاپ شده بود ، اما اینکه آیا تمام مطالب چاپ اول در آن است و یا کم و زیادی شده نمیدانم ، ولی برایم سعادتی است  که امروز به معرفی آن شخصیت بارز ادبی و عرفانی زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان می پردازم. 

زنده یاد الحاج غلام سروردهقان در سال ۱۲۸۲ خورشیدی در چهاردهی کابل دیده بجهان گشود ،

پدرش محمد اعظم خان فرزند میرزا عبداللطیف ولد میرزا الوغ بیگ ولد میرزا شاهرخ ولد امیر تیمور صاحب قران میباشد.

از سن ۵-۶ سالگی نزد ملا سراج الدین  خواندن و نوشتن را آموخت و قرآن کریم   ، دیوان خواجه حافظ و گلستان سعدی را خواند.

بین سنین ۱۵-۲۰ سالگی با اشتیاق فراوان به آموختن خط نستعلیق پرداخت و از نزد مرحوم میرزا محمد محسن معروف که از همکاران پدرش بود بصورت بسیار استادانه  آموخت  و بزودی بعنوان میرزا در وزارت مالیه امانیه شامل کار شد و بعدآ شامل مکتب حکام گردید و تا کسب سند فراغت ادامه داد. پس از آن بعنوان علاقه دار به پنجشیر واستالف رفت ، تا اینکه عشق مجازی به  سراغش آمد و بعدها به حقیقت کشیده شد.

خودش در مثنوی  « سرگذشت » دراین باره میگوید:

صید عقاب  مجازم  کردنــد          

لقمۀ  چنگل    بازم   کردند           

هـدف  ناوک   نازی  گشتم            

بسمل عشوه طرازی گشتم          

بچه فرزند  به   دلال  شدم          

نوکر  هندو  و  رمال  شدم          

آنقدر عشق م جازم   بربود           

که مرا بندۀ یک  بنده نمود         

آنقدر واله و  حیران  گشتم         

که ز دل بندۀ  جانان  گشتم       

من وفا کردم و او کرد جفا       

دادند از غیب مرا  مزد وفا      

دور معشوق  مجازی گشتم      

سوختم تا  که نمازی  گشتم     

چه مجازی که حقیقت یارش    

 ماه وخورشید چوخدمتگارش    

این موضوع آنقدر بر وی اثر گذاشت که ناگزیر از وظیفه اش برای همیشه دست کشید و استعفا داد و راهی شهر های دیگر چون  غزنی ، هرات وبلخ گردید ، چنانچه بازدید نمودن آن مناطق برایش الهام بخش بود و او را به عرفان علاقمند نمود . مدتها در هرات ماند و بر مزار پیرهرات خواجه عبدالله انصاری ، تربت شیخ جام میرفت و در هرات با ادبا و شعرای وقت هرات چون مرحوم عبدالحسین توفیق ، مرحوم غلامرضا مایل هروی ، مرحوم عاطفی ، مرحوم شایق جمال و مرحوم طالب قندهاری آشنایی حاصل نمود و زمینه دوستی محکمی با آنها شد تا جاییکه با تشویق آنها توانست مثنوی « بخت و طالع » را بنویسد .

 بعدا روانه ایران شد تا آثار کلاسیک پارسی دری را درآن دیار بیابد و از آن بهره ببرد.  متعاقبا به کابل بر میگردد و با  شاعر روشن دل ،مرحوم باقی قایل زاده کابلی  ،مرحوم شایق جمال ، مرحوم مولانا قربت و مرحوم مولانا خسته همکلام میشود و گاهی به مشاعره می پردازد.

شعراء ، فضلا و ادبای کابل به منزلش راه یافتند و جلسات شعر و ادبی برگزار می شد و خانه اش بعنوان کانون تبادل افکار دانشمندان عصرش گردید.

زمانی که  مرحوم سعید نفیسی محقق شهیر ایرانی به کابل آمد بصورت تصادقی با مرحوم دهقان آشنا شد و این آشنایی اورا برای چندین مرتبه به محل کار او کشانید تا  باهم دیدار و تبادل افکار نمایند 

عبور از عشق مجازی و رسیدن به عشق واقعی سبب می شود که مرحوم دهقان به سرودن اشعار عارفانه بپردازد و تا جایی پیش می رود که یک عارف به تمام معنی می گردد .

بزرگان و ادیبان  سرزمین ما  در مورد زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان  چنین گفته اند:

پروفیسور دکتور عنایت الله شهرانی:

 ” حاجی دهقان عاشق بزرگی است، عشق در زنده گی او تأثیر کرد و همان عشق اورا از عالم ظاهر در عالم باطن آورد، همان عشق اورا به عرفان کشانید و همان عشق اورا شاعر ساخت ” .

 استاد لطیف ناظمی :  

” دهقان با آنکه در پیری مرد ولی مرگش در سطح پیر مردان عادی نبود چه او یک هنرمند، یک شاعر و یک عارف وارسته بود و مرگ هنرمند راستین از کوه سنگینتر است .”

زنده یاد استاد رازق فانی :

” دریغ که آن رهنورد گمنام کوره راه حقیقت و عشق ناشناخته از پیش چشم ما گذشت و حالا که در میان ما نیست میدانیم که «دهقان» مردی از تبار بزرگان بود.”

زنده یاد استاد عبدالرشید بینش :

” شعر دهقان مخصوصاً برای آنانیکه از عرفان و تصوف سر رشته دارند واقعاً پیام آور جهان معنی است “.

مرحوم استاد عبدالحسین توفیق در شأن دهقان و تاریخ وفات او گوید:

گفت   تـــوفیق  سال  تـــاریخش

«بود دهقان  یکی آفتاب سخن»

شادروان محمد طاهر بدخشی به اسم مستعار «ابوذر ویسی» :

 ” … و در حیات تأملی عمیقی که مخصوص عرفای فقیر، چنان فرو رفت که ماحول خویش را مدتها فراموش میکرد..”

شادروان عبدالقدیر پور غنی  هم در شأن دهقان و تاریخ وفات او گوید:

شاعـــــر    نامــــدار   ما   دهقان

حافظ   عصر  و   سعدی   دوران

خردم «آه» کشید و گفت هی هی

از جهــــان رفت سرور دهقــــان

 

استاد پرتو نادری :

 ” حاجی غلام سرور دهقان زنده‌گی صوفیانه یی داشت و شعرش بیشتر آمیخته با جلوه های تصوف وعرفان است. البته باز بازتاب مفاهیم عرفانی و صوفیانه در شعر او برخاسته از نفس عرفانی وسلوک صوفیانۀ اوست تا آگاهی های او در پیوند به تصوف وعرفان. او در مشرب عشق است . “

استاد پرتو نادری در جای دیگر میگوید:

 ” تصوف او یک تصوف پویا بود، او بی اعتنا به بی عدالتی حاکم درجامعه نبود، بلکه خواهان مبارزه بر ضد بی عدالتی اجتماعی نیز بود. این بُعد شخصیت او سبب شده بود تا شماری از شخصیت‌های  مبارز و آنانی که خواهان تغییر در زندگی سیاسی – اجتماعی مردم بودند، نیز با دهقان نشست و برخاستی داشته باشند”

سخن در مورد مرحوم حاجی غلام سرور دهقان فراوان است ، اما حکیم را نتواند مگر حکیم ستود.

در اینجا بخش هایی را از  نوشته ی  پدر گرامی ام زنده یاد استاد علی اصغر بشیر هروی  می آورم که با عنوان ( به یاد دهقان ) در نخستین مجموعه شعری آنمرحوم ( مزرعه دهقان ) در سال ۱۳۵۶ خورشیدی  گنجانیده و به کوشش استاد گرانمایه جناب محمد ناصر طهوری به چاپ رسیده است:

 

” هنوز به یادم است که سی و چهار سال پیش ازین ( سال ۱۳۲۲ شمسی) چند هفته یا چند ماهی پس از آنکه با استاد عزیز و گرانمایه ام « عبدالحسین توفیق » آشنا شده و به خوشه چینی از خرمن معرفت آن ادیب لبیب ، آغاز نموده بودم ، یک روز ، استاد مجموعهء کوچکی از اشعار شاعر وارسته و عارف بلند پایه معاصر ( غلام سرور ) دهقان را که خود از گویندهء آن شنیده و در قید کتابت آورده بود ، برای مطالعه بمن سپردند که چند روزی نزد این ضعیف بود و مخصوصآ دو پارچه یکی همان غزلی است که اکنون هم درین مجموعه عنوان « علم عشق » دارد ، ولی مطلع آن در آن مجموعه به این شکل بود :

هرچه پالیدم ، علم عشق ، در دفتر نبود

بود هر علمی ز علم عشق  ، بهتر نبود

نه بصورت تصحیح شده امروز و دیگر بخش اخیر مثنوی « مستورهء بی نقاب » است که در ( صفحهء ۱۴۷) این مجموعه آمده است.

من آن دو پارچه را بدون اجازهء استاد – بدون جازه، برای اینکه در عالم یکرنگی بسر میبردیم و این به اصطلاح نزاکت بازی ها ی امروزی هنوز چندان رواج نیافته بود – برای خود استسناخ کردم وغزل « علم عشق را با طبع نارسای خود استقبال نمودم.

مطلع غزل استقبالیه چنین بود:

عشق را جز ترک هستی ، معنی دیگر نبود

معنی دیگر اگر هم بود ، ازین خوشتر نبود

و مقطع آن بدین گونه بود:

همچو دهقان ، در قرائت خانه ِ گیتی « بشیر»

هرچه   پالیدم  ،   علم   عشق  در  دفتر نبود

روزی که مجموعهء دستنویس شده استاد را به ایشان تقدیم کردم ضمنا از استقبال غزل « علم عشق» یاد آوری نمودم و آنچه سروده بودم به نظر شان رسانیدم، گفتند :

 بیا که نزد دهقان برویم و خودت ، شعرت را آنجا قرائت کن.

پرسیدم :

مگر دهقان همین جاست ؟ و جواب شنیدم :

بلی ، در هرات است و چند روز است که وارد شده است .

نمیدانم ، دران ساعت ، چه مهمی مرا از صحبت آن مرد راه خدا باز داشت که معذرت خواستم و قرار شد که فردا به ملاقات کسی که شعرش ، روحم را تسخیر کرده بود ، به اتقاق استاد بروم ، ولی مثل اینکه سعادت دیدار او نصیبم نبود ، فردا در وقت معین ، کاری برای من یا استاد پیش آمد و فردای دیگر و فردا های دیگر گذشت و دهقان از هرات به حج رفت ، یا از حج آمده بود وبه کابل عزیمت کرد. (تردید ازمن است و گناه از حافظه !) و بالاخره حسرت دیدارش بر دلم ماند.

سالها بعد که به کابل آمدم ، در بعضی ملاقات ها با استاد توفیق ، که ذکر خیر دهقان در میان می آمد که وقتی ازاوقات به محضرش رویم ، تا من از فیض صحبت او ، بهره مند گردم ولی این وقت مقرر ، هرگز مساعد نشد ، یا استاد کاری داشت که مانع از همراهی با این ضعیف بود یا گرفتاری و مانعی برای من پیش می آمد که نمی توانستم در خدمت استاد باشم و به محضر دهقان راه یابم.

ما  کل  ما  یتمنی   المرء  بدرکه

تجری الرباح بما لاتشتهی السفن

و یک روز شنیدم که دهقان به جوار رحمت ایزدی شتافته است ومن برای همیشه از دیدن او و محضر با صفای درویشانه اش ، محروم شده ام.

در مجلس ترحیمش حضور یافتم و فاتحه و اخلاصی نثار روح پاکش کردم ، همین و بس . قدس الله روحه و طیب مشهده ونر قبره.”

 ایشان در ادامه می نویسند:

” مرحوم دهقان ، شاعری بود عارف و عارفی بود شاعر ، ولی نه از آن شاعرانی که معنی را فدای لفظ می کنند و نه از آن عارفانی که علم عشق  (عرفان) را از لای کتاب و گوشهء مدرسه ، یا خانقاه فرا میگیرند.

 روح بزرگش جذبه ای از جذبات حق دریافته بود ، و راه یافتنش به عالم معنی ، از طریق تفکر در آثار صنع ایزدی ، صورت گرفته بود. در شعر اگر چه تا اندازه ئی وزن و آهنگ خاص آنرا به رهنمایی ذوق سلیم خود مراعات می کرد ، ولی چندان پابند قافیه نبود و گویی درین روش ، پیر روشن ضمیر بلخی را پیروی میکرد که گفته است :

قافیه  اندیشم   و  دلدار  من

گویدم  مندیش جز دیدار من

و به همین سببب است که این ضعیف راقم سطور ، مطلع همان غزلی را که پیشتر یاد شد به همان شکر نخستینش که طبیعی تر و شاید از نگاه وابستگان قواعد و وقوانین سخن دارای نقصی باشد ، بهتر می پسندید و می پسندد، نه به صورتیکه فعلا چاپ شده است و نمیدانم خود آن مرحوم دران دستبرده و به شکلی که ادب رسمی و کتابی است ، درآورده یا میدان ومخلصان چنین کرده اند.

اساسآ شعر،نغمهء روح آزاده و آسوده از علایق مادی شاعر است و این نغمه هرقدر به طبعیت نزدیکتر باشد ، دلکش تر و گیرا تر و دلربا تر است و اگر شاعر از جهان معنی پیامی آورده باشد ، شعرش هر قدر بیشتر طبیعی و خالی از تصنع و خود سازی باشد ، پیام آن بهتر در دلها می نشیند و در تقویت و تزکیت نفوس ،مؤثر تر واقع میشود.

شعر دهقان ، پیام عالم معنی است ، پیامی است برای جانهای که بویی از انسانیت به مشامشان رسیده است ، پیامی است برای انسانهایی که فرق میان جان و تن را دریافته اند. پیامی است از کسی که گمشده خود را بای یافته و احساس شور انگیز این دریافت را در قالب شعر ریخته و میخواهد به اهل دل برساند.

به این دو بیت توجه فرمائید:

باز چشم  من  چو مجنون  راه   محمل  میزند

یا منم   دیوانه  ، یا   لیلاست     منزل   میزند

عشق سرکش ، در ضمیر  ما  اگر  ننهاده دام

دل چرا در  سینه  خود را همچو بسمل میزند؟

دهقان دریافته بود که حقیقت انسان وقتی آشکار می شود که از زیر پردهء خود پرستی ها ، خود خواهای ها ، خودکامی ها، خود سریها و بالاخره خود سازی ها براید وبه حریم خود شناسی ، نزدیک شود . ببینید درین معنی چه خوب میگوید:

هم همدم می ، گشتم و هم محرم زاهد

آیا به چه رنگیم گر از خویش برآییم؟

بد نیست که چون آبله های کف دهقان

گر   قافیه   تنگی  بکند  پیش  بر آییم

شرح معانی و مفایهیم ، ابیات گیرا و دلپذیری که دهقان ، در خلال غزلهای شور انگیز و دیگر انواع شعر خود ، آورده است ، از چون من کسی که حتی سعادت یک دقیقه مصاحبت و همنشینی با او را نیافته ام واین حسرت تا زمانی که دامن کفن زیر پای خاک کشیده شود ، با من خواهد بود، نوعی تکلف یا اظهار وجود بی معنی است واگر در بارهء سه چهار بیت او چیزی نوشتم ، برای آن بود که به طالبان معنی ( و نه دلبستگان لفظ) یاد آوری کنم که شعر کسی چون دهقان ، اگر ساده و طبیعی است ، اگر دران « سیاه » با « ادا» در یک قافیه آمده :

روز من کرد سیه ، چشم سیاه ناکرده

زلف نا شانه زده  ، ناز  و ادا ناکرده

واگر «گرداب » همقافیه « بنیاد» شده است:

غرقه ، طفان گرداب خودم

سیل   ویرانی  بنیاد  خودم

و یااگر « های دوچشمه » را بجای « ه ،هه، وصل » به کار برده است :

باز  در  سینه   مست  آمده آتش   به   قیام

سوخت هنگامه، شیخ همرهء صد پرتو خام

هیچ عیبی ندارد ، زیرا سخن او ، سخن دل است ، و برای اهل دل ، گفته شده و سرشار از معانی رقیق و دلنشین است . از آن معانی که بقول شبستری « هرگز به حرف ناید» :

کسی که میگوید :

من نگویم از بدان بگرید و با نیکان نشین

دست ناپاکان  بشوی  و  دامن  پاکان بگیر

و بدین وسیله ، مهمترین درس انسانیت و اخلاق را به دوستداران اخلاق انسانی می دهد ، کسی که می سراید:

تو اگر چه بنده ، طاعتی ، من اگر چه بار ملامتم

نرسد ثواب  ریای تو  ، به  گناه  شرب  نهانی ام

و بدینگونه ریا کران را تنبیه می کند وزشتی کارشان را به رخ شان می کشد ،کسی که می فرماید:

ای نفس واقف  نیی  ز  اسرار ما ،  آهسته باش

عشق ، مارا برده در جایی که دل ، بیگانه است

و به این سادگی عظمت مقام معرفت را بیان می نماید:

اگر در بند حرف و لفظ نباشد و دل در قافیه و عروض نبندد ، عغجب نیست.

عروض و قافیه را برای آنها بگذارید که دل را تنها به لفظ ، خوش کرده اند واز جهان معنی اطلاعی ندارند ، نه برای دهقان که میگوید:

هم رند همین باغم ، شیخ همین صحرا

در مغز، نمیگنجد معنی یی که من دارم

خدایش رحمت کناد و بر درجاتش بیفراید بالنبی و آله الامجاد.”

(کابل – ۸ اسد ۱۳۵۶)

زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان تا آخرین سال های زندگی با  شخصیت های بزرگ ادبی ارتباط صمیمانه داشت و رهروان تصوف و عرفان به خانه اش می رفتند.

 

مرحوم دهقان عارفانه سرود و صوفیانه زندگی کرد ،هرچند در اواخر گوشه عزلت گزیده بود ،  تا اینکه پیک اجل بسراغ او آمد و در  شب دوشنبه یازدهم حوت ۱۳۵۴ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و رخ در نقاب خاک کشید. و پیکر پاکش در گلخانهء چهاردهی کابل بخاک سپرده شد ، روح ملکوتی اش شاد ، یادش گرامی وخاطراتش جاودانه باد.

اینهم غزل معروفی از این شاعر عارف و فرزانه  تقدیم شما باد.

بتخانه نشین

بتخانه  نشین   هستم  ، از  کعبه   سخن  دارم

عیب است مسلمان  را این کیش  که  من دارم

هرهشت بهشت اینجا در دامن یک مست است

کوثر به گدا  بخشد ،  ساقی یی  که  من  دارم

تا جان  ندهم  ، جانان   ،  هرگز   ننماید  رُخ

جزمزگ علاجی نیست، این درد که  من دارم

از دود  در این   صحرا ،  گیرید   سراغم  را

من  دوزخی  عشقم ،   در  شعله  وطن  دارم

گر پوش  مزارم  را  ،  از  برگ   گیا  کردند

دهقان  همین  دشتم   ،  از  سبزه  کفن  دارم

هم رند همین باغم  ، هم شیخ  همین  صحرا

در مغز نمی گنجد ،  معنی  یی  که   من دارم

غلام سرور دهقان

 

مأخذ:

۱– کتاب مزرعهء دهقان ( به کوشش استاد محمد ناصر طهوری).

۲ – « مزرعهء دهقان» و آن روز داغِ تابستان (استاد پرتو نادری).

۳ – حاجی غلام سرور دهقان « کابلی» (دکتور عنایت الله شهرانی).

18 مارس
۱ دیدگاه

قاصدِ باران

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

قاصد باران !

قطــرۀ بـاران شدی سوی  گلستان شدی

سبـزه دمید پیش پات عطر بهاران شدی

ســرو تـرا سایه شد، یاسمن همسایه شد

اهــل چمن در رسیــد مژدۀ بستان  شدی

نــرگس مست وخمــار نــاز کنــد  بهریار

غنچه زند سربه باغ نخل شگوفان شدی

همــرهی بــاد صبـا رقص  کنان  میرسی

مژدهی ازطرب بلبل  خوش  خوان شدی

ابــر بــریــزد گهــر گشته  زمین  پـرثمـر

بـرهمه این خفته گان  قاصد باران شـدی

دور مــرو ازبــرم ، بلبـل  شعـــری تــرم

گاه بیـایی بــه  بـر گـاه  گــریــزان شــدی

باتــو “عزیزه” بــؤد شـاعـربــزم غــزل

تا که شنیدی زمن،این سخن حیران شدی

عزیزه عنایت

۱ مارس ۲۰۲۴

هالند

18 مارس
۱ دیدگاه

بهارِ دلها

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

بهار دلها 

رسیده    باز     بهارِ   دلها

آسمان رنگ   تازه ای دارد

می وزد باد ز  روی صحرا

بوی گل های    رُز  می آرد

دستِ  پُر مهرِ   هر   دلداده

گِره ای  بر چمن   می کارد

وندران جامِ گُل صبحگاهان

شبنم اش حُکمِ   صهبا  دارد

شاپرک رقص کنان روی گل

هرطرف شورِعشق می بارد

پروانه شیرین سخن

۲۸ حوت (اسفند)۱۴۰۲ خورشیدی

18 مارس
۳دیدگاه

همای زندگی

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

همای زندگی

باری دیگر خواهمت  تا   انتهای زندگی

از تو دارم   کامرانی ، ای همای زندگی 

مهرِ آغوشِ  وفایت باز کن بر روی من

تا  کنم  من  شادمانی  از  بهای  زندگی

شاد باش و شادی میکن  ای تو امید دلم

تازه می سازد  مشامِ  دل  هوای زندگی

نورِ شمع روی زیبایت تجلی پرور است

جلوه ها داری به دل چون با حیای زندگی

من بهشت هرگز نخواهم تو بهشتی دیگری

بی نشاط است هر دو عالم بی شمای زندگی

گر بود عشق تو در هجران مرا تأثیر گذار

میکشم بر دوش جان باری سزای زندگی

در بهار زندگی از غنچه سر آری چو گل

می کنم قربان سرت ، سر تا پای زندگی

بسکه دل درسینه میسوخت داغ حسرت دلبرا

هر نفس در سینه گیرد از  جفای زندگی 

زندگی سهل است گاهی میشود دشوار ولی

می رسد آخر به پایان این صدای زندگی

سید جلال علی یار

 ملبورن –  آسترالیا

هفدهم مارچ ۲۰۲۴

 

 

18 مارس
۳دیدگاه

مبارک سال نو

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

مبارک سال نو

بهـار آمد ولی بـاغ وطـن رنگ خـزان دارد

دم افـراطیت تـوفـان وحشـت در چمان دارد

نـیـــامـد آرشـی تـا نـاوکـی در چـلـه انـدازد

هـزاران تیر زهـرآلـوده ظالـم درکمان دارد

حضورِگلرخان ممنوع بُوَددرجشن نوروزی

شکایتنامه هـا نـرگس به پیش ارغـوان دارد

به روز سیزده یارب سبزه ها در کجا پرتیم

که شلاق جهالت ضربه بر فـرق زنان دارد

نـوای نـالۀ نی در نـیـسـتان وطـن خـامـوش

زقعر محبس تاریک شب مطرب فغان دارد

نـدارد بلـبـل و گل در گلـسـتان وطـن جـایی

دل صد پاره و خـونین از خار خـسـان دارد

به روی دختران دانشگه ومکتب شده مسدود

درین دنیا کسی این‏سان ظلمی برجوان دارد

کتاب وخامه وعلم و هنر از رونق افتادست

که افراط و ستم شمشیر خونین ارمغان دارد

ز جـور و وحـشـت حکّام ظالـم مادر تـاریخ

هزاران کاردخون آلوده درهراستخوان دارد

چه میلافـد بـه ظاهـر از جـهاد ضـد امریکا

به پـیـش دالـر چـرکین سـر بـر آسـتان دارد

بـنازم مـیـلـۀ نـوروز و جـشـن بـاسـتـانی را

که در افکار مـردم خـاطر گـوهرنشان دارد

نگردد پاک از ذهـن تـمـدن جشن نـوروزی

مبارک سال نو را مردوزن گرد جهان دارد

گل سرخی زنـد بر زلف مشکینش اگر دلبر

چـو داغ لاله هجـران در دلـم آتشفشان دارد

به لـوح خاطـرات ما کنون تصویـر دیداری

هوای شوقوصل وزندگی را جاودان دارد

به سال نو اگر با وعـده یی از دل کند یادی

نـشـاط محـفـل ما مهــر و مـاه آسـمان دارد

رسول پویان 

۱۷ مارس ۲۰۲۴ 

18 مارس
۳دیدگاه

آشفتگی ها

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

آشفتگی ها

                                                                                          به استاد لطیف ناظمی                        

آشفتگی هام را در سبدی ریخته ام

دانه دانه برنخش بکش

و بر دیوار خاطراتت بیاویز

سبد من پر از قصه های هزاران هزاره است

من از شهری میام که

هزاران باغ داشت

ودر هرباغش

هزاران درخت پر نوربود

و در هر درختش

هزاران شاخه ای پر از غروربود

و در هر شاخه اش

هزاران شگوفه ای دلباخته همچوحور بود

و در زیر هر شگوفه

جویباری به  شفافی بلور بود

و آسمانش پر از بلبلان خوش صدا

و زمین هاش سبز

و کوهاش با شکوه همچوطور بود

آری باغ من خانه خدایان عشق بود

و دلبستگان عاشق

وپرازقصه های

من و تو و دوستان دور بود

و در این شهر پر آرزو

در ها باز و نغمه ها ساز

و شادی ها انباشته از سرور بود

و دلهای مان با آتش مهر همچو تنور بود

و صفای دوستی ها

چه عاشقانه و درحضور بود

و امروز باغ از هم پاشیده

درختان را طوفان غم از جاکنده

بلبلان از شاخه ها پریده

جوب ها خشکیده

و قصه های من و تو

از یاد ها رفته و بدست فراموشی سپرده

و صدای عشق

در قبرستان مرگ تا ابدیت در خاک تیره خفته

اما من و تو

در این غربت سرا

هنوز پاسداران باوفا

و متولیان دلباخته ای آن باغ

و ایمان ما به باغ عاشقانه است

و قصه های مانصمیمانه است

و امروز

در حجم یک عمر استوار

و دلهای در انتظار

با صفا های دیرینه

و قصه های پارینه

به باغ عمر نوح بخشیده ایم

و تا آخرین نفس ها

زنده اش میداریم

تا در فردا ها

ازیاد ها نرود

و در اطاق سرد تنهایی نمیرد…

هما طرزی

۱۴ جنوری ۲۰۲۴

نیویورک

18 مارس
۱ دیدگاه

آمد بهار

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

 آمد بهار

 آمد بهار  و سبز  نشد  لاله زار من

شاید بهار  دیگر   نباشد   بهار من

آمد بهار نیست  صدای  که  برکشم

غم های بیشمار دمید د ر  کنار  من

آمد بهار وهر طرف گردید  واژگون

نیست آن پسر که باز بیاید مزار من

آمد بهار نیست بهاران در این وطن

شاید   که    نباشم  بیاید  نگار  من

آمد بهار  و صلح  نشد  در دیار من

شاید که (شکیلا)  بگیرید  کنار  من

شکیلا( نوید)

18 مارس
۱ دیدگاه

تبلور ها

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

 تبلور ها

( ۹ )

احساس خدایی  کن تا دفع  کنی شر ها

زاغان  بتو  می آرند  احوال  کبوتر ها   

سنگی  ز  دلت گیر  و ابلیس درونت را

سر کوب که باز آید در ذهن تو باور ها

یک محوطه بر دورت از عشق بنا گردد

خورشید   بتاباند   با   عشق   منور ها

احساس خدایی کن تا صاف شوی از خود

چو  ن ابر  ببارانی   خالی  ز  مکدر ها

یک دایره از ایمان هر چار طرف گردت

هر سو که شعاع باشد رسمی ز برابر ها     

احساس خدایی کن یک شیشه شود جسمت

هر جا نظر اندازی هر جاست   تبلور ها

هر روز  بهار  آید  هر   روز   هوا تازه

هر سوست شقایق ها هر سوست صنوبر ها

شکیبا شمیم

18 مارس
۱ دیدگاه

ترازوی تفکر

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

ترازوی تفکر:
هر کلّه  ز خود خیال  دارد
با  موج ِ  خیال  حال  دارد
اندیشه و فکر و چرت آدم
در پرّش خویش بال  دارد
این بینش ِذهن شستشویی
کی چرخشی  احتمال دارد
پندار ِ    تراوش ِ    خیالی
اکثر   رخ ِ  ابتذال    دارد
اندیشه محک بعقل گر زد
یک آتش ِ بی زوال  دارد
هر روزنی را به قفل بندد
با هر  سخنی  جدال  دارد
اینجاست که مرگ ِ عقل آید
در بیخودی قیل و قال دارد
اینجاست که چشم کور گردد
بنمودن ِ حق  محال   گردد
دیوانه که شاخ ودم  ندارد
چون مغز نه  اعتدال  دارد
برجسته  تفکر ِ  خطرناک
این  گونه  خر ِ دجال  دارد
گرمغز کنی شگوفه  باران
اندیشه ی   پر جلال  دارد
با  چشم ِ  دلت  اگر  ببینی
هر نقطه ی صد کمال دارد
در گردش ِ  چشم  ِ آسمانی
هر نکته ی خط وخال دارد
آواز ِ  طنین ِ  گوش ِ  بیدار
در فهم   چه  اشتغال  دارد
اینجاست که منطق ازدرآید
آسودگی   در   قبال   دارد
زیرا   که   ترازوی   تفکر
در سنجش خود جمال دارد
زاندیشه رسی به هر کمالی
این  آب  رخ ِ   زلال   دارد
راضی ست همایون از خدایش
تا   میوه  ازین  نهال   دارد
همایون شاه عالمی
۱۵ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

18 مارس
۱ دیدگاه

بهارانه

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

بهارانه
بیا ای بهار
بیا ای باد دل انگیز نگار
از ره رسیده
تخم عشق بر زمین پاشید
مرغ دل ز قفس پرید
الله دمید
سبزه رسید
آهسته با نسیم گفتم
گل زیبای دلم
در پی آواز قشنگت
رخسار بلندت
چشم در ساحل ارغوان
لبانت غرق شد
سخت هوایت کردم
تا تو آیی بسرایم
غزل عشق برایت
چه من آیم چه تو آیی
منظورم فصل بهار است
تا بپایی بپرم من در هوایت
شوم بلبل شوریده باغت
من مریض درد بی درمان
تو طبیب قلب بیمار
در خزان عمر دانستم
نو بهار عشق سوزانم تویی

عالیه میوند
فرانکفورت

۱۵ مارچ ۲۰۲۱ میلادی

18 مارس
۱ دیدگاه

بهار

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

بهار

صدای بهار می آید

و مرغکان در شاخه های بلند کاج

نوید آزادی می‌دهند

صدای بهار

صدای زن

صدای زندگی

صدای سبز آزادی

آه که چه شگفت انگیز است اینها !   

میترا وصال

۱۷ مارس ۲۰۲۴

لندن

17 مارس
۱ دیدگاه

یادی از مرحومه عایشه درانی شاعر و سخنسرای چیره دست وطن

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از مرحومه عایشه درانی شاعر و سخنسرای چیره دست وطن

قیوم بشیر هروی

۲۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

شاعر بانویی را که امشب به معرفی گرفته و یادش را گرامی میداریم مرحومه عایشه درانی یکی از سخنسرایان چیره دست وطن ما  می باشد.

پدرش  یعفوب علی خان توپچی باشی و یکی از رجال قوم درانی بود.

تاریخ دقیق تولدش گرچه مشخص نیست ، اما میگوند در حدود سال ۱۱۵۰ خورشیدی در شهر زیبای کابل پا بعرصه حیات گذاشت .

از همان آوان کودکی به خواندن و نوشتن علاقه داشت و تحت تربیه معلم خانگی قرار گرفت . دیری نگذشت که با ادبیات فارسی آشنا شد و حافظ ، بوستان ، گلستان و جامی را بخوانش گرفت.

مرحومه عایشه درانی از بیست سالگی به سرودن شعر آغاز نمود و دوران زندگی او همزمان بود با عصر تیمورشاه درانی و پسرانش.

میگویند در یکی از روز ها که تیمورشاه از جنگ برمیگشت ، عایشه شعری  را در وصف کابل سروده بود که شدیدآ مورد پسند و نوازش  تیمورشاه قرار گرفت.

از آن پس با تشویق نزدیکانش بیشتر به شعر  وشاعری پرداخت.

 او شاعره ای بود چیره دست و توانا که موفق شد دیوان کاملش را  مشتمل  بر قصاید ، غزلیات ، مثنوی ها ، مخمسات ، ترجیع بند ها ، رباعیات ، دوبیتی ها و قطعات  بتاریخ ۲۶ رجب سنه ۱۲۳۲ هجری قمری  برابر با   ۲۱ جوزا ( خرداد) ۱۱۹۶ خورشیدی تکمیل نماید که بالغ  بر ۳۰۰۰ قطعه شعر میباشد.

بعدها این دیوان به امر امیرعبدالرحمن خان در سال ۱۲۶۱ خورشیدی توسط مطبعه حکومتی وقت به چاپ رسید.

چاپ دوم آن در ۳۰ عقرب سال ۱۳۸۶ خورشیدی توسط انتشارات شریعتی درتهران صورت گرفت که در ۳۸۶ صفحه میباشد.

با توجه به دیوان مرحومه عایشه درانی در میا بیم که رابطه معنوی و عاطفی با ائمه اطهار داشته که شعر ذیل یکی از همان سروده هاست :

شه ولایت   و بحر عنایت  است  علی

به جمع  یاران  اخیر ، اول  امامانست

ز بعد شاه  نجف   مرتضی  علیّ  ولی

دوم امام حسن  راحت  دل  و  جانست

سوم امام حسین  است  نور  چشم نبی

که افضل الغربا   و  شه    شهیدانست

امام زین عبادست  چهارمین   بر حق

که علم و حلم و کمالش چو صبح خندانست

امام   محمد   باقر   به   رتبت   پنجم

ذوی‌العطا و سخا همچو شمس برهانست

امام جعفرصادق که صادق الوعدست

ز شش جهت به تمنّای   او محبّانست

به هفت ارض و سما در مقابل دشمن

امام موسی  کاظم  چو  تیغ   برّانست

امام هشتم  عالی  نسب  ذوی‌الاحسان

علی رضاست که   ضامن  غریبانست

نهم تقی است که وصفش به شرح ناید راست

صفات مشتهرش همچو  ماه  کنعانست

دهم نقی است که نصرت ز نام او جویند

که رتبه‌ی کرمش را  نه  حدّ  امکانست

امام یازدهم عسکریست  شاه  دو کَون

که شیوه‌ی حَسَنش همچو خور درخشانست

امام دوازدهم آن که  نام   او  مهدیست

چو مهر و ماه به زیر  نقاب  پنهانست

اگر چه  عایشه   مستوجب   عذاب بود

رجای وی به عطای  غفور و فرانست

 

عایشه درانی پس از ازدواج صاحب ۵ دختر و یک پسر گردید.

دوران سرایش  او را می توان به سه بخش تقسیم نمود:

مرحله اول : دوران غزل سرایی های عاشقانه در سال های جوانی وی که در عهد تیمورشاه درانی بود.

مرحله دوم : سرایش اشعار تصوفی و عرفانی ( قصیده ها و مثنوی ها ) که همزمان بود با جنگ های داخلی پسران تیمورشاه و حمله انگلیس به افغانستان.

مرحله سوم : دوران تلخ زندگی اوست که با سرودن مرثیه ها بیانگر دردها و زندگی پر فراز و نشیب اوست. دراین دوران بیشتر سروده هایش در بارهء پسر ۲۵ ساله اش  (فیض طلب) اختصاص یافت که در جنگ کشمیر  به شهادت رسید، او نیز همانند پدر کلانش یک نظامی بود.

این شاعر بانوی گرامی  هشت سال پس از شهادت تنها پسرش سرانجام در روز پنجشنبه ۲۶ میزان  ۱۲۳۲ خورشیدی در کابل دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید و در اونچی باغبانان کابل بخاک سپرده شد.

روانش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم نمونه ای از کلام او که در بارهء پسر شهیدش سروده است:

چه کنم

بی تو ای مونس جان تخت سلیمان  چه کنم

            عمر خضر ار بودم حشمت   خاقان  چه کنم             

    با تو در دوزخ سوزان بتوان   زیست  مدام     

بی تو با حور جنان روضه رضوان چه کنم 

گرچه  ابر  کرم   از  چشمه   حیوان   بارد

بس ببارد به سر و لوُ لوُ و مرجان  چه کنم

                              نیست  بر لوح  بصر  غیر   خط    زنگاری                                

چون نبینم رخ  تو   یوسف  کنعان  چه کنم  

                             روز شب  کردم  و  شب   روز نیامد  یارم                                 

عمر بر باد شد اکنون سر و سامان چه کنم    

                         هر  کسی  کشته   خود  می‌ درود  آخر کار                              

هستم از  فعل  بد خویش  پشیمان  چه کنم     

       عایشه  درد   تو  بگذشته  ز  قانون  شفا             

چون علاجی نبود سعی به  درمان چه کنم       

مأخذ:

۱ – دانشنامه آزاد.

۲ –  عایشه درانی شاعر کمتر شناخته شده (دکتور حمیرا قادری).

۳ – آرشیف شخصی.

 

17 مارس
۱ دیدگاه

قیچی تزویر

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

قیچی تزویر

من از  بهار پُر   از   تازیانه    مى ترسم

از آن  تبر  که  گرفته  بهانه    مى ترسم

قفس به بال پرستو دخیل غم  بسته  است

چه خالى است وطن از ترانه، مى ترسم

شبیه  کوه   غمى  هست  در دل  صحرا

برای  هر گلِ  کرده   جوانه   می ترسم

برید   قیچی    تزویر   موی  شادی  را

برای زلف فتاده    به   شانه   مى ترسم

بیا ببر تو مرا  از  کنار  وحشت  و درد

ببین من از در و دیوار  خانه  مى ترسم

شکسته   پاى    امید   بهار   میهن    ما

ز عشق  هیچ  نمانده  نشانه،  مى ترسم

برای هدیه به من  ماه  و نو ر بر دارید

من  از  سکوت  سیاهِ  شبانه  می ترسم

شگوفه_باختری

ملبورن – استرالیا

۱۶ مارس ۲۰۲۴

صفحهٔ اینستاگرام

https://www.instagram.com/shugoofa_bakhtary

کانال تلگرام

http://t.me/dr_shugoofa

 

17 مارس
۱ دیدگاه

آتشِ تفرقه

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

آتشِ تفرقه

غنچه  در  رهگذرِ   بادِ  صبا   افتاده

بلبلِ  غمزده  از  شور  و   نوا  افتاده

سوسن و یاسمن و لاله به  یغما رفتند

نسترن پرپر و از  شاخه   جدا  افتاده

میگساران همه رفتند ز  میخانهُ عشق

بزمِ   مستانهُ   ساقی  ز   صفا   افتاده

عاقلان  دل  نسپارند   به   دهرِ گذران

زاهد   اندر     طمعِ    دیرِ   فنا  افتاده

شمعِ افروخته در بزمِ حریفان بگریست

بنگر    در   پرِ   پروانه   چها   افتاده

سالیانیست که بازیچهُ هرخار  و خسیم

آتشِ   تفرقه   در    گلشنِ    ما   افتاده

 مریم نوروززاده هروی

دهم سرطان ۱۴۰۰ خورشیدی

اول جولای ۲۰۲۱ میلادی

 از مجموعهُ “میهنِ عشق”

هلند

17 مارس
۱ دیدگاه

ترانه ببار

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

دو غزل در یک وزن و قافیه  با یک  عنوان

از مجموعه ی مشترک ( زمزمه های دل)

 

ترانه ببار

بیا  و با  لب  شیرین  خود  ترانه   ببار

سرود شاد  و غزل  های  عاشقانه  ببار

شکوفه های تنم ازعطش که  می سوزد

بیا چو ابر بهاری  تو   بی   بهانه   ببار

برای شستن گرد  و غبار   روی   چمن

چو شبنم سحری دانه،  دانه ،  دانه ببار

برای   کشتن    وسواس   زندگانی   ما

به چاره جویی این  خیل   موریانه  ببار

غبار خسته دلی  پرنموده  خانه ی   ما

چوقطره ، قطره ی باران به بام خانه ببار

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کاناد

۲۰۱۶

ترانه ببار

بیا ز  مهر و   وفا   بر رخ  زمانه   ببار

چو قطره قطره ای باران به هرکرانه ببار

نسیم صبح دل انگیز و با  صفایی  باش

به باغ  و گلشن این  وادی  یگانه   ببار

غبار مانده  به  گلزار زندگی  بر  شوی

وزان کرانه به هر سویی بی بهانه  ببار

بیا به دشت  ودمن  های  سرزمین  دلم

چو نغمه های  دل انگیز وعاشقانه  ببار

گزار به زخم « بشیر» مرهمی بنام خدا

به غصه های  دلش  شورِ جاودانه  ببار

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

۲۰۱۹

17 مارس
۱ دیدگاه

مختصری در بارهء ماهِ مبارکِ رمضان

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

مـاه صیـام مـبــارک

 ای دوسـتـان میهـن،مـاه صیـام مبـارک

مـاه ضیـافـت حـق، برهـرکـدام مبــارک

خواهیـم باهـزارعجـز،از پـادشـاه عالـم

درجمله ملک اسلام، صلحِ مدام مبارک

ا – حیدری

مختصری دربارهء ماه مبارک رمضان

 رمضان ازمبارک ترین ماه های سال است.رمضان یگانه ماهی ازماه

های قمری است که نامش درقرآن مجید آمده است ویکی ازچهارماهی است که خداوند جنگ را درآن حرام کرده است مگرآنکه جنبهء دفاعی داشته باشد.

دراین ماه برعلاوهء قرآن مجید، کتابهای آسمانی انجیل،تورات،صُحُف وزبورنازل شده است(۱).

چون دراین ماه گناه های انسان بخشیده میشود،این ماه را ماه مبارک رمضان میگویند. رمضان ماهیست که قرآن پاک الهی درآن نازل گردیده است.ماه فضیلت وماه ضیافت خداوندی از بندگانش می باشد.

دراین ماه بنده های نیک خداوند،با شوروشعف زیاد به طعام دادن نیازمندان،دستگیری مستمندان،صدقه دادن، شب زنده داریها باعبادات،

تلاوت قرآن مجید،دعا واستغفار،روزه گرفتن ها….روح وجان خود را از فیوضات الهی مستفید می دارند.

ازپیامبرگرامی اسلام(ص)روایت شده که:روزه چهرهء شیطان را سیاه می کند وصدقه پشت اورا می شکند (۲).

روزه مانع نفوذ شیطانهای جنی  و انسی شده و وسوسه های آنان را خنثی می کند. چون قرآن کریم در ماه رمضان نازل شده است، تلاوت قرآن  دراین ماه فضیلت بسیارزیاد دارد ودرروایات اسلامی آمده است که رمضان بهار قرآن است.بناءً بهتر است تا انسان دراین ماه بقدر توان هرچه بیشترقرآن شریف را تلاوت نماید.

اعمال نیک دراین ماه پذیرفته شده وبدی ها مورد عفو وبخشش الهی قرارمی گیرد.کسی که دراین ماه مؤمنی را کمک کند، خداوند تعالی درهنگام عبورازصراط وی را کمک نماید. کسی که دراین ماه خشم خودرا نگهدارد، خداوند درروزقیامت خشمش را از اوباز دارد.

کسی که دراین ماه محتاجی را دستگیری کند ویا ستمدیدهء رایاری نماید،خداوند درروزقیامت وی را از هراس آنروزبزرگ درامان داشته و دردنیا بر دشمنانش ودرآخرت درهنگام حساب یاریش نماید.

چون دراین ماه اکثرمسلمانان جهان، منجمله مسلمانان وطن عزیزما بیشتربه تلاوت این کتاب مقدس الهی مبادرت میورزند،بجا خواهد بود تانکات چندی را درباره اشاره داریم(گرچه درنوشته های قبلی ام نیز اشاره های کرده بودم).

اول– بارها مشاهده شده است که بعضی ها که خواندن کلام الهی را بلد نمی باشند،دربعضی ازمحافل ختم ها اشترک نموده،یک سپارهء قرآن مجیدرا گرفته وخودرا مصروف تلاوت آن نشان میدهند.اظهار ندانستن وامتناع کردن ازگرفتن یک سپاره به مراتب بهتراست ازتظاهربه دانستن ولی درحقیقت امر ندانستن.

دوم– دربعضی محافل ختم ها متوجه شده ام که عدهء دروقت تلاوت قرآن کریم ، دهان هایشان بسته بوده ولبها هیچگونه حرکتی ندارند. در حالیکه در وقت خواندن قرآن شریف ، حروف قرآنی باید از مخارج لازمهء آنها و بصورت درست اداء گردد. بصورت مثال با گفتن بسم ا… تا اینکه لبها ازحالت بسته بودن بازنگردیده ودوباره باهم تماس ننمایند،

حرف”ب” اداءشده نمی تواند. همچنان حروف دیگری که مخارج آنها لب ها می باشد مانند”واو، ف ، و م”.

سوم– بعضی ها قرآن کریم را با سرعت بسیار زیاد خوانده ویک سپاره را درحدود پانزده الی بیست دقیقه خلاص نموده واز این تیز خوانی خود افتخار هم می دارند.

خداوند کریم در قرآن عظیم می فرماید: و رتل القرآن ترتیلا.  یعنی قرآن را بصورت شمرده و با تأنی ، با آهستگی ، با درنگ وآرامی بخوان.

دروقت تلاوت قرآن مجید،حتی الامکان مسایل بسیار ضروری تجوید مانند،تلفظ حروف ازمخارج لازمهء آنها،محل صحیح وترتیب وقف و وصل، شدّ و مدّ ، اظهار واخفا ، ادغام وغنّه ، ترقیق وتفخیم ، تغلیظ  ومسایل ضروری دیگرباید درنظر گرفته شود.

با مد نظرداشت آنچه گفته آمدیم ، تلاوت یک سپارهء قرآن مجید بطور اوسط چهل تا پنجاه دقیقه را دربرخواهد گرفت.

در پایان از خداوند مهربان استدعاداریم تادراین ماه مبارک برایمان توفیق روزهء روزه داران راعناعیت فرموده واز برکت این ماه یک صلح وآرامش کامل ومستدام را درتمام جهان اسلام واخصاً در وطن عزیز ما حکمفرما گرداند.

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

۲۷ می ۲۰۱۷

سدنی – آسترالیا

 

ا– ر.ک . الکافی،محمد بن یعقوب کلینی،ج۲،ص ۶۲۸دارالکتب اسلامیه تهران.

۲– مستدرک الوسایل، محدث نوری ج ۷ص ۱۵۴موسسه آل البیت قم.

16 مارس
۱ دیدگاه

جلوه گر

تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

جلوه گر

مهربانی در دو چشمت  خوب معنا می‌شود

سردی ِ فصل  شِتا  ام با  تو گرما  می‌شود

سنبل  گیسو  بیفشانی  اگر بر طرفِ  دشت

خار صحرا  یکسره  رعنا و  زیبا  می‌شود

بوی عطر کاکلت  جان  می ‌دمد در پیکرم

التفاتت  از سرِ مهر چون  مسیحا  می‌شود

ساتگین  مَی بوَد  آن چش م‌های  مست  تو

هرکه نوشد جرعه‌یی ازخویش شیدا می‌شود

گونه‌هایت سیب و آن لعل لبت همچون انار

رنگ رنگ در باغ حسنت میوه پیدا می‌شود

چهرۀ ماه تو  شهبانو  به  چشمم  جلوه‌ گر

می‌شود  هرگه  سخن از ماه  بالا می‌شود

وحدت‌ الله درخانی

16 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالقدوس توکل ، شاعر ، آموزگار و نوازنده ی پنجه طلایی کشور

تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالقدوس توکل ، شاعر ،

آموزگار و نوازنده ی پنجه طلایی کشور.

قیوم بشیر هروی

۲۶ حوت ( اسفند ) ۱۴۰۲ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

استاد عبدالقدوس توکل ، متولد ۱۳۲۷ خورشیدی در قریه کبابیان از توابع ولسوالی انجیل ولایت هرات میباشد که عمر پربارش را در خدمت معارف و علاقمندان هنر سپری نمود.    

زنده یاد استاد توکل انسانی بود خوش صحبت و مهربان ، شاعری بود توانا و آموزگاری بود وارسته که سا ل ها بعنوان معلم در مکاتب شهر هرات به تعلیم و تربیه فرزندان آن خطه پرداخت.                                                                                                        

این استاد فرهیخته در سرودن شعر ید طولایی داشت و اشعار زیبایش زینت بخش صفحات روزنامه اتفاق اسلام بود، اشعاری بس  دلنشینی از خود به یادگار گذاشت که تا حال چهار اثر شعری از ایشان به زینت چاپ آراسته شده که از آن جمله  مجموعه شیون در سال ۱۳۷۴ بچاپ رسید، ولی از سال نشر آثار دیگری اطلاعی در دست نیست.                               

 همچنین « گلچینی از ادبیات فارسی دری » کتابی است از نوشته های آن مرد وارسته که اقبال چاپ یافته است.                                 استاد توکل را می توان بعنوان یکی از باسابقه دار ترین اعضای انجمن ادبی هرات و همچنین روزنامه پر طرفدار « اتفاق اسلام » دانست.                                                  

استاد توکل یکی از معلمان برتر معارف هرات بشمار میرفت که خاطرات خوشی از ایشان در میان دست اندرکاران معارف و شاگردان آنمرحوم همواره دهن بدهن میگردد. او سالها در مکاتب مختلف هرات منجمله لیسه جامی  به وظیفه مقدس معلمی ادامه داد.               

ایشان یکی از هنرمندان پرطرفدار موسیقی محلی هرات و نوازندهء دوتار بودند که بقول هنرمندان آن خطه :”  آقای توکل در دوتارنوازی توانایی خاصی داشت وهمین علاقه‌ اش به موسیقی محلی سبب شد تا آله‌ی جدید موسیقی به ‌نام «دلنواز» را بسازد”           دلنواز ، آله ی موسیقی است که حدود ۱۶ سال قبل از امروز توسط استاد عبدالقدوس توکل نوازندهء توانای هرات اختراع و ساخته شد. این آله ترکیبی است از دوتار و دلربا که سیستم پرده بندی آن تقریبآ شبیه دوتار است و دسته اش مانند تنبور ، اما کوتاه ترمی باشد.      قابل ذکر است که استاد توکل علاوه بر دوتار و دلربا ، به نواختن دلتواز که ساخته خودش است ،  همچنین  در رباب ، طبله و آواز خوانی نیز مهارت داشت.                                

سنائی توکل فرزند کوچکتر استاد درمورد آله ِ موسیقی ( دلنواز) از قول پدرش می گوید  که ایشان به مدت ۵۰ -۵۵ سال در فکر ساختن چنین آله ی بودند تا بلاخره موفق شدند تا دلنواز را بسازند که بسیار مورد استقبال هنرمندان قرار گرفت .                                        و اما آنچه باعث تأثر میباشد رفتار غیر مسئولانه  اراکین  وزارت اطلاعات و فرهنگ و بخصوص اتحادیه هنرمندان میباشد که در قسمت دلجویی و توجه به مشکلات هنرمندان عزیز کوتاهی  می نمودند.                                                                                  در ویدیویی که مدتی قبل از وفات استاد توکل ثبت شده، وحید توکل  فرزند ارشد استاد چنین می گوید : استاد قریب ده سال است که در بستر بیماری قرار دارند و متأسفانه از جانب هیچ نهادی به مشکلات شان رسیدگی نگردیده و حتی جویای احوال ایشان نگردیدند ، او با وضاحت میگوید که از اتحادیه هنرمندان و وزارت اطلاعات وفرهنگ سخت گله مندیم. قابل ذکر است که درین ویدیو از تنها شخصی محترمی که نام میبرد جناب استاد ولی شاه بهره می باشد که چندین بار از استاد عیادت نموده اند .                                                جفای را که در مورد استاد می شنویم ، قبلآ  نسبت به هنرمندان و فرهنگیان دیگری هم شنیدیم  ، اما هیچ کس بفکر راه و چاره ای نشد و حالا هم که نظام ضد هنر و ضد فرهنگ حکفرماست توقعی نمیتوان از آن  داشت.                                                                

این بود گوشه ای از زندگینامه هنرمند پنجه طلایی و عزیز هرات که پس از سالها مریضی ،  با تأسف در شام جمعه اول میزان (مهر) ۱۴۰۱ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و بدیدار معبود شتافت ، روانش شاد، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.                      اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که تقدیم عزیزان می گردد:

رسم یاری

نیامدی  به  تماشای  رس م  یاریی من

که بنگری به قدم هات بوسه باریی من

چنان به یادِ تو فریاد  می زنم  هر شب

که هیچ کس نکند  میل هم جواریی من

اگر که خوئن جگر خوردن است می نوشی

کسی حریف  نباشد به  می گساریی من

بیا   به   مزرعه ی  دامنم  شبی  بنگر

که  لذتی  ببری از  چراغ    کاریی  من

به  خوابم  آی   اگر  شد   گریز پایی تو

خدا نخواسته است از بیم دردِ ساریی من

رسید  جان به  لبم  از تو  نامه ی  نرسید

مگر خبرنشدی از نفس شمار یی  من

ایا که صبر مرا سوختی به دوریی خویش

به چشم مهر نظر کن  به  بی قراریی  من

چه  گونه  رام  شود   بی  کمند   گیسویش

که  هست  در گرو  او   دلِ   فراریی  من

بهار گو برو د  چلچله    نخواند  هیچ

تویی  بهارِ من  و نازنین   قناریی من

مأخذ:

۱ – صد شاعر معاصر هرات .

۲ – سازندهِ دلنواز در بستر بیماری (کانال یوتیوب خط نخست)

16 مارس
۱ دیدگاه

گم کرده ام ( دو سروده ی هم وزن و قافیه با یک عنوان)

تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

دو سروده ی هم وزن و قافیه با یک عنوان

گم کرده ام

عمرها شد دوستان راه وطن گم کرده ام

طرف باغ وبوستان راه چمن گم کرده ام

نیست همرازی به آوازدرددل گویم سخن

ساختم با بیکسی ها هم سخن گم کرده ام

در بهار زندگی  چون لاله  با  داغ جگر

گشته ام بی دست وپا راه چمن گم کرده ام

می فزاید رنج دوری درد و غم های مرا

مانده ام تنها که حتی خویشتن گم کرده ام

دوستان  یک  همدم  درد آشنا و مهربان

در میان  مردمان  این  زمن  گم کرده ام

در میان  مخزن  اوهام   می بینم  «ثنا»

درس قرآن وحدیث رسم سُنن گم کرده ام

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کاناد

گم کرده ام

سال ها شد  ازغریبی  خویشتن  گم کرده ام

دور ز دامان وطن  من هم وطن گم کرده ام

نیست کس همرازدل تا من بگویم چند سخن

با کی گویم دوستان من هم سخن گم کرده ام

غصه   می بارد   سراسر  از  سراپای  تنم

با دل  نالانِ خویش  من انجمن  گم کرده ام

درد غربت می فشارد  سینه ام  را بیدرنگ

مانده ام تنها و من باغ  و دمن  گم  کرده ام

لانه ام گشته خراب ای باغبان  حالم مپرس

همچو مرغِ بی پروبال من چمن گم کرده ام

هرچه گویم ای «بشیر» درگیر و دارِ زندگی

از پریشانی   دل  ملکِ   کهن  گم  کرده ام

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

جولای ۲۰۲۳ میلادی

16 مارس
۱ دیدگاه

نغمه گر ِ عجز

تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

نغمه گر ِ عجز

با کسب  قناعت  ها  در   رهگذر  ِ عجزم

در بین ِ مفصل ها  من   مختصر ِ  عجزم

از  دیر  نمی نالم  در  عاجزی   می  بالم

من بی خط وبی خالم چون  بال و پر ِ عجزم

آن آتش ِ من   من ها  خاکستر ِ  بادی  شد

آب ِ رخ ِ مسکینم خود  خاک  در ِ  عجزم

من درطرب ِ خویشم بی زهرم و بی نیشم

آهنگ ِ دل ِ ریشم در  گوش ِ کر ِ   عجزم

خود آتش و خود آبم خود مهرم و مهتابم

خود منبر و محرابم من شعر ِ تر ِ عجزم

مهجورِ  رخ ِ  یارم   مجبور ِ دل  ِ  زارم

از کبر چه بیزارم چون نغمه گر ِ عجزم

محزونم و مجنونم  ،  مفتونم  و دلخونم

در عشق همایونم  من  تاج ِ سر ِ عجزم

همایون شاه عالمی

۱۳ مارچ ۲۰۲۴

16 مارس
۱ دیدگاه

لبریز از مهر

تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

 لبریز از مهر

پروردگارا !

ز کهکشان خویش بیرون شو

تنهایت را با من قسمت کن

و آیه های ناگفته را

به اضطراب دل من بسپار

دست هایت را به من اعتماد کن

و حضورت را با خوشبختی فردایم

که به بلوغ میرسد

ببخشا

آنچه را که به من عطا کردی

و من شکرگزار نبودم

من دیگر

هستی ام را

به تو بخشیده ام

من لبریز از مهرم

بگشا درت را

آمده ام

به حضورت امشب

که به قربان برسم .

میترا وصال

۱۵ مارس ۲۰۲۴

لندن

16 مارس
بدون دیدگاه

سفرنامه ناظر خودرو هروی

تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

همچشمی با سفرنامه ناصر خسرو علوی

سفرنامه ناظر خودرو هروی

سفرنامه زنده یاد استاد غلی اصغر بشیر هروی ،  می باشد که پس از یک

سفر کاری که با تنی چند از روزنامه نگاران دیگر  بدعوت مؤسسات مطبوعاتی ایران

( اطلاعات و کیهان ) از کابل به تهران رفته بودند نوشته و  از شماره ۴۲ سال

 پنجم  هفته نامه وزین ترجمان  مؤرخ ۲۶ دلو (بهمن) ۱۳۵۱ خورشیدی

بصورت هفته وار به نشر می رسید.

، اینک پس از ۵۱ سال آنرا با خوانندگان عزیز ۲۴ ساعت شریک می سازیم.

قسمت دوم:

تهران خیلی عوض شده است

من تهران پای تخت ایران را قبلآ هم دیده بودم و با قیافهء آن وقتش آشنائی داشتم ، اما درین سفر دیدم که تهران به کلی تغییر کرده است . تغییری در جهت بالا ، درست مثل آدمی که همه چیزش از چهره و لباس گرفته تا خوراک ومعلومات و حرکاتش باگذشته فرق کرده باشد و بزحمت شناخته شود.

اولین بار که من تهران را دیدم در سال ۱۳۱۲ شمسی بود ( سی ونه سال پیش) در آن وقت شانزده ساله بودم و به اتفاق پدرم ( مرحوم حاجی علی نظرکابلی) که تجارت پوستین میکرد و بعضی سالها مقدار قابل توجهی پوستین افغانی ( که در آن روزها خیلی بیشتر از امروز داری شهرت بین المللی بود) از کابل و غزنی و هرات می خرید و به ایران و عراق برای فروش می برد و آن سال هم برده بود ، رفته بودم.

رو برونی شمس العماره که یکی از بنا های مجلل آن روز به شمار می رفت و از ساختمان های عصرقاجاریه است ، در خیابان ناصریه (ناصرخسرو) کاروان سرایی بود به نام کاروان سرای حاجی سقا باشی  . پدرم هر وقت به تهران میرفت در آن کاروان سرا اقامت اختیار می کرد و آن سال هم در همان کاروانسرا اطاق بزرگی برای جای دادن پوستین ها  و اطاقی در پهلوی آن برای اقامت خود مان ، هردورا به کرایه فیماه سه تومان ( پول امروزمعادل سی افغانی ) به کرایه گرفت .

تهران در آن وقت نسبت به امروز بسیار کوچک بود و شاید بیش از صد یا صد و پنجاه هزار نفر نفوس نداشت ولی بازهم بزرگترین شهر های ایران بعد از تبریز و اصفهان ، به شمار میرفت . عمارات چند طبقه آن سه چهارتایی بیشتر نبود که یکی از آنهاهمان  شمس العماره مذکور در فوق بود.                                  

از هر خیابان آن بسوی افق نظر می انداختید ، قلهء کوه مرتفع دماوند که در تمام سال پوشیده از برف است به خوبی دیده یشد. اما در این سفر اخیر من قلهء دماوند را تنها از طبقه بالای عمارت شهیاد ( که شرحش خواهد آمد) توانستم به بینم  و دیگر هیچوقت ندیدم زیرا عمارات چندین منزله که اکنون در هر خیابان و کوی آن به کثرت بنا شده است ، مانع از دیدن آن کوه بلند می باشد.

تعداد نفوسی تهران را هم امروز بین سه تا چهار ملیون تخمین می زنند.

مشهور ترین خیابانهای آن روز تهران ( سال ۱۳۱۲ را می گویم) خیابان ناصریه ، لاله زار ، چراغ برق (امیرکبیر فعلی) و خیابان علاءالدوله (فردوسی حالیه) و معروفترین بارکش میدان توبپخانه بود که اکنون میدان سپه نامیده میشود.

تعداد خیابان های اصلی و فرعی تهران در آن وقت روی همرفته  بیست و چهار خیابان بود ولی خیابان های فرعی و همچنان بازار ها و کوچه های آن عموما تنگ و کثیف و پر از  گل و لای بود ، اما امروز گذشته از اینکه چهار خیابان یاد شده را در جملهء خیابانهای درجه دوم و یا سوم می شمارند زیرا خیابان های وسیعتر و با شکوهتری احداث شده است . خیابانهای فرعی و بازار ها وکوچه های آن همه اسفالت شده است و تنها بازارچهء مروی در خیابان ناصرخسرو به حال سابق خود باقی مانده ( شاید برای اینکه مقایسه بین گذشته و حکال آسانتر صورت بگیرد).

پوستین های عالی

اجازه بدهید یکی از خاطرات سفر اول خود را نقل کنم:

رونامه های معروف تهران در آن وقت عبارت بودند از همین روزنامهء اطلاعات _ که امسال ما مهمانش بودیم که عصرها در چهار صفحه منتشر می شد و اکنون نیزعصرانه است ) و روزنامهء ایران ( که صبحها در چهار صفحه منتشر می شد و استاد زین العابدین رهنما نویسنده کتاب بسیار مشهور (پیامبر) صاحب امتیاز و مدیر آن بود) و روزنامهِ ستاره جهان ( که در چهار صفحه به دو زبان دری و فرانسه منتشر می گردید).

جراید مشهور ، اینکه می گویم جراید ، اصطلاح خود ماست وگرنه در ایران هفته نامه را هم روزنامه می گویند) نیز عبارت بود از امید ( که یک نشریهء صرف فکاهی بود و روز های شنبه منتشر می شد) و توفیق ( که آنوقت فکاهی نبود و یک نامهء صد در صد ادبی به شمار می رفت ) و کانون شعرا ( که آن نیز ادبی بود) چند روزنامه و جراید دیگر !                                                        

فردای روزیکه وارد تهران شدیم ( حرف سال ۱۳۱۲ است) مرحوم پدرم از یک تاجر آهن که آقای میخ چیان نامیده می شد و تجارت خانه اش در مدخل سرای حاجی سقا باشی بود ، پرسید: برای اعلان کردن پوستین ها به کدام روزنامه مراجعه کنیم که خواننده خارجی هم داشته باشد ؟

آقای میخپیان روزنامهء ستاره جهان را معرفی کرد و آدرس آن را داد ، پدرم به اتفاق من به اداره روزنامه ستاره جهان رفت ، در آن جا با مرحوم اعتصام زاده مدیر آن روز نامه روبرو شدیم و مبلغ سه تومان و شش قران ( دوازده قران برای اعلان دری و بیست و چهار قران برای اعلان بزبان فرانسوی) به منظور تبلیغ پوستین ها قیمت اعلان را پرداختیم و قرار شد که یک نسخه از همان شماره را به آدرس ما بفرستند.

در شماره فردای آن روز تساره جهان که موزع روزنامه یک نسخه برای ما آورده بود در زیر خبری که عنوان (صدور قالی) بود ، این عنوان جلب توجه می کرد:

(پوستین های عالی) ( مثل اینکه مرحوم اعتصام زاده به رعایت قافیه حتی در نثر مقید بوده است ) و در زیر عنوان مذکور نوشته شده بود :

(انواع و اقسام پوستین ها و پوستینچه های عالی ساخت افغانستان که مستغنی از توصیف است وارد شده . محل فروش ، سرای حاجی سقا باشی مقابل شمس العماره) همین اعلان به فرانسه نیز منتشر شده بود.

از فردای آن روز سیل خریداران ایرانی واروپایی پوستین به سرای حاجی سقا باشی سرازیر شد و تمام پوستین ها در ظرف کمتر از یک ماه به فروش رسید.

دومین و سومین دیدار

دومین و سومین دیدار من از تهران در سال ۱۳۱۹ – اتفاق افتاده بود.

در آن  سال باتفاق مرحوم پدرم و مادرم به قصد زیارت اماکن مقدسه عراق یک بار هنگام رفتن و بار دیگر در وقت باز گشتن ، وارد تهران شدیم . بار اول چهار روز و بار دوم هفت روز در تهران ماندیم.

در طی هفت سال فاصله بین سفر اول و سفر دوم (۱۳۱۲ – ۱۳۱۹) تهران خیلی فرق کرده بود . دراین مدت ، ایران دارای خط آهن و دانشگاه و فرهنگستان و شفاخانه های متعدد و کارخانه های بزرگ قند سازی و پارچه بافی و صنایع دیگر شده بود و تهران که پای تخت بود ، طبعآ از ترقیات بیشتری برخوردار گردیده و بر شماره نفوس و میزان وسعت آن افزوده شده و دارای خیابان های عریض و طویل و عمارات مرتفع جدیدی شده بود ولی بازهم قابل مقایسه با تهرانی که من در ماه گذشته دیدم نبود ( این سخن بگذار تا وقت دگر).

ادامه دارد…

 

 

15 مارس
۱ دیدگاه

امیر حسینی سادات غوری هروی(رح)

تاریخ نشر:  جمعه ۲۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۵ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

امیر حسینی سادات غوری هروی(رح)

(وفات ۷۱۸ ق)

دربارۀ این شیخ اعظم، کان ادب و عرفان غوری یا هم‌وطن بسیار عالی‌مقام ما تحقیق و نوشته کمتر شده و مردم ما حتی یکتعداد دانشمندان دربارۀ او معلومات ندارند، خداوند(ج) روح استاد مولوی عبدالروف فکری سلجوقی را شاد داشته باشد که در طول عمر کوتاه و پر بار خود به احیاء و غنای فرهنگی سرزمین فرهنگ ‌زای هرات باستان دست زد و در جملۀ مشایخ و بزرگان و امامان بزرگ هرات از امیر حسینی سادات هروی نیز یاد کرد.

شیخ کبیر امیر حسینی سادات یا این عارف دانا که حضرت شیخ محمود شبستری را با سوالات عرفانی و تصوفی و فلسفی خویش بشور آورد و این شور در حلقه‌های عرفانی و خراباتیان چنان هنگامه بر انگیخت که لذت هردو یعنی سوالات امیر حسینی و جوابات شیخ شبستری تا هنوز از گرم‌ترین مباحث بوده و دوام دارد. در سوانح و شرح حال هر شیخ و هر بزرگ می‌خوانیم که به اثر بعضی وقایع ویا الهامات آسمانی در وجودشان تغییرات می‌آید سپس آنان با اوصاف عالیۀ شان مشهور می‌گردند، چنانچه حکیم ناصر خسرو را می‌خوانیم که اورا در خواب براه راست رهنمایی می‌کنند وغیره، و درین مختصر دلیل تنبه و تغییر حال سه مرد تاریخ را به آهو نسبت می‌دهند که خیلی‌ها دلچسپ است و آهو را همه می‌دانند که یک حیوان بی‌آزار است و در زیبایی او شعراء هزاران بیت را نثارش کرده اند و چه عاشقی نبوده که به معشوقه خویش کلمات وحشی، چشم آهو وغیره را نسبت نداده باشند از جمله:

ز فطرت  جلـــوه‌ای  دارد  جمـالش سـاده چـــون آهو

نه زلفش شانه می‌خواهد نه چشمش سرمه در صحرا

دربارۀ آهو درین مختصر سه داستان آورده می‌شود که دو حکایه باهم مشابه و یکی مجزا از آنهاست، حکایت اول دربارۀ امیر سبکتگین و حکایات دیگر به ابراهیم ادهم و امیر حسینی تعلق می‌گیرند.

حکایت اول را در تاریخ بیهقی دربارۀ سبکتگین می‌خوانیم که: «پیشتر از آنکه من به غزنین افتادم یک روز بر نشستم نزدیک نماز دیگر و به صحرا بیرون رفتم ببلخ و همان یک اسپ داشتم و سخت تیز تک و دونده بود، چنانکه هر صید که پیش می‌آمدی باز نرفتی آهوی دیدم ماده و بچه‌یی با وی، اسپ را بر انگیختم و نیک نیرو شمردم و بچه از مادر جدا شد و غمی (در اصطلاح خالص تاجیکی مانده و ذله و خسته) شد، بگرفتمش و بر زین نهادم و باز گشتم و روز نزدیک شام رسیده بود چون لختی براندم آوازی بگوش آمد باز نگریستم مادر بچه بود که بر اثر من می‌آمد و غریوی و خواهشکی می‌کرد، اسپ گردانیدم بطمع آنکه مگر وی را نیز گرفته آید و بتاختم چون باد از پیش من برفت باز گشتم و دو سه بار هم چنین می‌افتاد و این بیچاره‌گک می‌آمد و می‌نالید تا نزدیک شهر رسیدم مادرش همچنان نالان- نالان می‌آمد دلم بسوخت و با خود گفتم از این آهو بره چه خواهد آمد بر این مادر مهربان رحم باید کرد، بچه را به صحرا انداختم سوی مادر بدوید و غریو کردند و هردو برفتند سوی دشت و من بخانه رسیدم شب تاریک شده بود و اسپم بی جو مانده سخت تنگ دل شدم و چون غمناک در وثاق بخفتم بخواب دیدم پیر مردی را سخت فرهمند که نزدیک من می‌آمد و مرا می‌گفت یا سبکتگین که آن بخشایش که بر آن آهوی ماده کردی و بچه‌گک بدو باز دادی و اسپ خود را بی جو یله کردی ما شهری را که آنرا غزنین گویند و زاولستان بر تو و فرزندانتو بخشیدیم و من رسول آفریدگارم جل جلاله و تقدست اسما و الا اله غیره».

در شرح حال ابراهیم ادهم(رح) که او فرزند دو عاشق و معشوق است، بعد از مرگ مادرش چون پسری از او نمانده بود بر تخت پادشاهی ام‌البلاد بلخ نشسته و حکم میراند، روزی از روزها ابراهیم ادهم به عزم شکار می‌رود و در جایی با آهویی مقابل شده و بفکر شکار او می‌افتد، آهو بقدرت الهی بزبان آمده به ابراهیم می‌گوید که یا ابراهیم این کاریکه تو میکنی تو به آن آفریده نشده‌یی، برو کاری را تعقیب کن که خدا بتو ارزانی کرده و از آنست که ابراهیم یکدم از همه نعمات دنیایی و دربار خود را کنار گرفته یا هو یا من هو گفته در پی «او» میرود و خودرا فنا بر آن می‌سازد، شادروان عبدالحی حبیبی در کتاب «فضایل بلخ» که تعلیق بسته اند ابراهیم ادهم را یکی از مشایخ هفتادگانۀ بلخ شامل کرده است.

حکایت سومی را از کتاب «نفحات‌الانس» جامی که امیر حسینی با آهوی مقابل می‌شود می‌آوریم که مشابهت زیاد دارد بواقعۀ ابراهیم ادهم «گویند سبب توبۀ وی آن بود که روزی به شکار بیرون رفته بود آهویی پیش وی رسید خواست تأثیری بر وی افگند آهو به وی نگریست و گفت حسینی تیر بر ما میزنی خدای تعالی ترا برای معرفت و بندگی خود آفریده است نه از برای این و غائب شد، آتش طلب از نهاد وی شعله بر آورد از هرچه داشت بیرون آمد و با جماعتی جوالقیان همراه شد و بمولتان رفت شیخ رکن‌الدین آن جماعت را ضیافت کرد و چون شب شد حضرت رسالت صلی‌الله علیه و آله وسلم را بخواب دید که گفت فرزند مرا از میان این جماعت بیرون آور و به کار مشغول کن روز دیگر شیخ رکن‌الدین با ایشان گفت که در میان شما سید کیست؟ اشارت به امیر حسینی کردند وی را از میان ایشان بیرون آورد و تربیت کرد». (ص ۵۴۵، نفحات‌الانس، چاپ لکنهو)

دربارۀ امیر حسینی سادات غوری طوریکه گفت شد معلومات زیاد نوشته نشده در مقدمۀ گلشن راز «لاهیجی» معلومات از نفحات‌الانس جامی اخذ شده ولیکن شادروان استاد فکری سلجوقی در کتاب «مزارات هرات» راجع به شیخ امیر حسینی چنین معلومات می‌دهد: «قطب ربانی و محقق صمدانی سیدالکبیر حسین بن عالم بن ابی‌الحسین المشهور به امیر حسینی سادات علوی عالم، عارف و محقق موحد اصلش از (کریوه) نواحی غور بوده از مریدان شیخ رکن‌الدین ابوالفتح و او مرید پدر خود شیخ صدرالدین و او مرید پدر خویش شیخ بهاءالدین زکریای ملتانی است، وی مشایخ بسیار دیده و خدمت این طایفه بسیار کرده، مصنفات میر حسینی معروف و معرف حال اوست چون نزههالارواح و طرب‌المجالس و صراط‌ المستقیم و گنج‌نامۀ الهی و زادالمسافرین و کنزالرموز و دیگر رسایل نفیسه». (ص ۴۳، ۴۴ مزارات هرات)

تاریخ وفات وی را «سادس عشر شوال سنۀ ثمان عشر و سبع مایه» یعنی در شانزده‌هم شوال (۷۱۸ ق) گفته اند و سال وفاتش را درین دو بیت نیز می‌توان دریافت:

ده  و شش  از  مۀ  شوال  و  هفتصد و هجده

نمـــــود    واقعـــــــــۀ   افتـخار   آل   محمد

روان سیـــد سادات عصــــر میر حسینی شد

از   سراچۀ   دنیـــــــا   بدار   ملک    مخلد

در قسمت موقعیت قبر امیر حسینی در نفحات‌الانس چاپ هند و چاپ ایران و مزارات هرات متفق‌القول در «مصرخ» هرات گفته شده و استاد فکری بصورت مشخص‌تر چنین می‌آورد: «قبرش در مصرخ است، در خلف قبر و گنبد سید عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر طیار(رض) و فیض از مرقد مطهرش می‌بارد:

فرد:

هر کس که ز ملک آشنائیست

داند کـــه مطاع ما کجائیست»

(ص ۴۴، مزارات…)

استاد فکری سلجوقی که محقق توانا و دانشمند عالی‌مقام است در پاورقی بخش امیر حسینی بعضی معلومات را توضیح مینماید و از تحقیقاتش چنین بر می‌آید که نام امیر حسینی به اشکال مختلف آمده مثلاً میگوید پدرکلان امیر حسینی در نسخۀ اصلی (ابی‌الحسین) آمده و استاد فکری اورا (سید علوی) آورده ولی در پاورقی می‌نویسد که در «اصل» و چاپ هرات (سید حسینی) و در چاپ لاهور (سید میر حسینی) و در نسخۀ ناقص (امیر حسینی سادات).

معلوم است که استاد فکری سلجوقی نسخه‌یی را بنام «اصل» یاد میکند و بعداً از چاپ‌های هرات و لاهور و نسخۀ «ناقص» نام میبرد و این فصل گواه بر آن است که شادروان استاد فکری همۀ این نسخ را بدست داشته و نتیجه‌یی هم استخراج نموده است، من نگارنده یک کاپی نفحات‌الانس چاپ لکنهو را بدست الحاج اسیری هروی دیدم و معلوم است که چاپ دیگر بقول استاد فکری در لاهور صورت یافته است. و چون استاد فکری نام کتاب را که در لاهور چاپ شده مشخص نمی‌نویسد از آن سبب شاید کتاب دیگری باشد که دربارۀ امیر حسینی استفاده کرده باشد. در قسمت جای تولد امیر حسینی در نفحات‌الانس چاپ لکهنو و چاپ ایران نام قریه را «زگزیو» آورده اند ولی استاد فکری «کریوه» آورده است که در پاورقی دلیل آنرا چنین می‌نویسد:

«نسخۀ ناقص (کریوه) و آن ناحیه‌ییست در غور که اکنون آنرا (کرو) میگویند و کرو واسفور دو قریه‌ایست متصل هم و میگویند قبر امیر عالم الحسینی پدر امیر حسینی تا کنون آنجا برجاست و باغچۀ میر حسینی تا اکنون مشهور و در آن باغچه درخت جوز کهن‌سالیست که میگویند خود امیر حسینی آنرا غرس نموده و جوز (گردگان) آنرا به تبرک می‌برند، نگارنده (فکری) هنگام سفر غور از پهلوی آن عبور نموده و از دو سواد آنرا دیده‌ام، بسال (۱۳۲۲ هـ ش) اما فرصت زیارت مزار سید عالم دستم نداد». (ص ۴۳، مزارات هرات)

از نوشتۀ استاد فکری سلجوقی فهمیده میشود که اصل نسخۀ دستنویس «کنزالرموز» تألیف امیر حسینی بدسترس شان قرار داشته چنانچه میگویند که از مثنوی کنزالرموز میر حسینی چنان بر می‌آید که وی بلا فصل مرید شیخ بهاءالدین زکریای ملتانی بوده و چنانکه میفرماید:

شیــــــخ هفت  اقلیـــم  قطب  اولیاء

واصــــــل حضرت  ندیــــم  کبریا

مفخـــر ملت بهاء  شــــــرع  و دین

جان پاکش منبـع  صـــــدق  و یقین

از وجـــــود او  بــــــه نزد دوستان

جنت المأوا  شــــــده  هندوســـتان

منکه روی از نیــک و از بــد تافتم

این ســــعادت از قبـــولش یافتــم

رخت هستی چون برون کرد از جهان

کز پروازی همایش  ز آشــــیان

آن بلنـــد آوازۀ  عالـــــــم پنــاه

ســــرورعصــــرافتخار صدرگاه

صدر دین و دولت آن مقبـول حق

نه فلک بر خوان جودش یک طبق

استاد فکری در ختم گفتار فوق چنین می آورد: «کنزالرموز نسخۀ دستنویس نگارنده» و در قسمت کتاب «گنج‌نامۀ الهی» امیر حسینی چنین می‌آورد: «در همه نسخ چاپی و خطی (گنج‌نامه) و در اصل (گنج‌نامۀ الهی) و ظاهراً همین اثر گنج‌نامه یا کنزالسالکین که به پیر هرات منسوب است و بعضی عقیده دارند که آنرا امیر حسینی از مقولات خواجۀ انصار فراهم نموده و کتابی آراسته». (ص ۴۴، مزارات) و در بارۀ موجودیت کتاب‌های دیگر امیر حسینی استاد فکری می‌نویسد:

«در اصل دیگر رسایل بسیار گفته و متن مطابق نسخۀ ناقص فراهم شد، مصنفات امیر حسینی اغلب در دست است و از آنجمله نسخۀ نفیس کهن سالی از «روح‌الارواح» او در موزۀ کابل موجود است و نسخۀ نفیس و کمیاب مثنوی «عشق‌نامه» او نزد نگارنده موجود که انشالله هردوی این کتاب بطبع خواهد رسید». (ص ۴۴، مزارات)

چون استاد مولوی عبدالروف فکری سلجوقی در جوانی وفات یافت و همه کارهای علمی، عرفانی و تحقیقاتی‌اش در صحنه عمل پیاده نشد، ولی بازهم همینکه در هر مسئله روشنی خاص انداخته غنیمت بزرگی بشمار میرود، من در قسمت آثار یادشدۀ بالا با فرزندان آن دانشمند گرامی در تماس شدم، هیچ یک ذره‌یی معلومات در زمینۀ کتب آن شادروان ندارند، میگویند مثنوی «عشق‌نامه» نزدشان بوده و حالا از آن درکی نیست و یا اینکه نسخۀ دستنویس «کنزالرموز» وغیره.

در بارۀ پیر بزرگ غوری هروی یا امیر حسینی نمی‌توانم زیاده‌تر معلومات ارائه نمائیم و دست‌آوردۀ ما بیش از آن نیست که در بالا آوردیم، چون امیر حسینی یا این شیخ بزرگ خراسان بعد از تحصیل از سرزمین مولتان به هرات تشریف آورد، بگفتۀ مولانا جامی «همه اهل هرات مرید و معتقد وی بودند» تا اینکه در هرات وفات نمود. دانشمند فرزانۀ هرات جناب عبدالعلی نور احراری معلومات دیگر دربارۀ امیر حسینی سادات که سلف‌شان باشد فرموده اند: «در قسمت امیر حسینی سادات(رح) بیش از این معلومات در دست نخواهد باشد و بقرار شنیده‌گی خواهر مرحوم (حکمت) در مورد امیر حسینی سادات تیزس دوکتورای خود را نوشته که بدسترس ما قرار ندارد». این نگارنده بعد از اطلاع اینکه اقامت داکتر فروغ حکمت را در شهر بلومینگتن اندیانای امریکا شنیدم و مراجعه کردم، دریافتم که چند روز پیشتر وفات کرده بودند و دخترشان نسرین حکمت گفتند که پنج جلد کتاب امیر حسینی سادات و اوراق زیادی از یادداشت‌های مادرش داکتر فروغ حکمت در ایران مانده کسی نیست که آن کتاب‌ها را به امریکا بیاورد. البته یک موضوع قابل اعتماد و اطمینان میباشد که تیزس دوکتورای روان‌شاد حکمت در دانشگاهی که دوکتورا گرفته یقیناً باید وجود داشته باشد و از ارتباطات استاد فکری و مرحوم حکمت و خواهرش روان‌شاد فروغ حکمت دریافتیم که همه مآخذ توسط ارواح‌شاد استاد فکری به آنها داده شده است و شاید اصل نسخ هم در جملۀ کتب فروغ حکمت در ایران باشند.

دانشمند گرامی استاد علی اصغر حکمت در مورد نوشتۀ خواهرش در کتاب «تاریخ ادبی ایران» به تأیید جناب عبدالعلی نور احراری چنین می‌آورد: «خانم دکتر فروغ حکمت همشیرۀ این بنده رسالۀ پایان‌نامۀ (تیزس) دکترای خود را در دانشکدۀ ادبیات طهران بسال (۱۳۲۷ هـ ش) در شرح احوال و آثار این عارف بزرگ (امیر حسینی) مخصوص ساخته در تحقیق مطالب و مطالعۀ منابع و تجزیۀ کلمات او سعی بسیار کرده و رنج فراوان برده و رسالۀ جامعی برشتۀ تألیف آورده است». (ص ۱۸۶، تاریخ ادبی ایران) استاد علی اصغر حکمت «تاریخ ادبی ایران» تألیف پروفیسور ادوارد براون را ترجمه نموده دربارۀ نظریات استاد فکری سلجوقی میفرماید: «آقای فکری

سلجوقی هروی که از جملۀ دانشمندان و فضلای معاصر افغانستان و از دوستان صاحب‌قدر نویسندۀ این سطور است بر حسب استدعای این بنده تحقیقاتی از مقبرۀ میر حسینی فرموده و یادداشت‌های مفیدی برای من نوشته اند از آنجمه می‌گویند: در جوار صریح سید عبدالله بن معاویه قبر امیر حسینی سادات قرار دارد و روی سنگ کوچکی این قطعه را کتیبه کرده و بالای سر قبر عموداً نصب فرموده اند، قطعۀ مذکور که مطلع آن (ده و شش از مۀ شوال و هفتصد و هجده) است در سطور پیش ذکر گردیده است. در سال (۱۳۳۶ هـ) با حبیب‌الله خان امیر افغانستان مزار سید را ترمیم و گچ‌کاری کرده اند، لوحۀ قدیمی قبر او با کمال تأسف از میان رفته و بجای آن لوحۀ جدیدی مشتمل بر قطعۀ مغلوطی نصب شده، این بندۀ مترجم در سال (۱۳۲۶ هـ ش، ۱۹۴۷ م) توفیق زیارت مزار کثیر‌الانوار آن سید بزرگوار را در مصرخ حاصل کرد». (ص ۱۸۸، تاریخ ادبی ایران)

و اما دربارۀ پانزده سوال امیر حسینی سادات غوری رحمت‌الله علیه، امیر حسینی پانزده سوال دینی، روانی و فلسفی را چنین آغاز میکند:

«نخست از فکر خویشـــم در تحیر

چه چیز است آنکه گویندش تفکر»

این سوال و سوالات دیگر آن رحمت‌الله علیه جهانی را بر شور و غوغا آورد و صدها و هزاران عارف و صوفی و فیلسوف را بوجد و جذبه وادار گردانید و از آن است که حضرت شیخ محمود شبستری پانزده سوال را جواب داد و کتابش را بنام «گلشن راز» گذاشت وقتیکه امیر تیمور اردبیل را تصرف کرد از مردم پرسید که مرقد مطهر شیخ شبستر کجاست، گفتند فلان جای، وی بخاطر اینکه «گلشن راز» اورا خوانده بود به سر مرقدش رفت و پول هنگفتی را بغرض اعمار آرامگاه او داد و هم اهل قریه را از مالیه معاف گردانید و این کار را امیر تیمور در آرامگاه ابوالقاسم فردوسی یا پیغمبر سخن دری نیز در سفر پیشتر خود اجرا کرده بود. یکی از معاصرین حضرت جامی(رح) بنام محمد لاهیجی گلشن راز شیخ محمود را شرح و بسط داد و نامش را «مفاتیح‌الاعجاز فی شرح گلشن راز» گذاشت که کیوان سمیعی بر آن مقدمۀ طولانی نوشته است، زمانیکه لاهیجی شرح کتاب گلشن راز را به حضرت جامی فرستاد و نظرخواهی نمود، جامی چنین نوشت:

ای فقــــر تو نور بخش ارباب  نیاز

خــــرم ز بهار خاطرت گلشن  راز

یک ره ن ظــــری  برسم  قلم انداز

شاید که برم ره  به حقیقت ز مجاز

علامه صلاح‌الدین سلجوقی خلف‌الصدق امیر حسینی در کتاب «افکار شاعر» که این نگارنده به آن تعلیق بسته است جواب‌های امیر حسینی را تحریر داشته، همچنان علامه محمد اقبال لاهوری جواب‌های امیر حسینی سادات غوری را اینطور می آغازد:

درون  سیــــــــــــنۀ  آدم  چــه  نور است

چه نور است اینکه غیب او حضور است

من  او را  ثابت  ســـــــــــــــیار  دیــــدم

من او را  نـــــــــــــــور  دیــدم نار دیدم

«از کلیات فارسی اقبال»

برای اینکه سوالات شیخ کبیر امیر حسینی غوری هروی جهانی را به شور آورده است بهتر است هر پانزده سوال اورا در اینجا آورده و گفتار خود را دربارۀ او بپایان برسانیم:

سوال اول:

نخست از فکــر خـــویشم در تحیــر

چه چیز است آنکه گوینــدش تفکر؟

سوال دوم:

کدامین فکــــر مارا شــرط راه است

چرا گه طاعت و گاهی گنــاه است؟

سوال سوم:

کـــه باشم من؟ مرا از من خبـــر کن

چه معنی دارد: «اندر خود سفر کن»؟

سوال چهارم:

مسافر چــون بود، رهرو کـدام است

کرا گویم که او مـرد تمــــام است؟

سوال پنجم:

که شد بر سر وحــدت واقف آخر؟

شناســـــایی چه آمد عــارف آخر؟

سوال ششم:

اگر معــروف و عارف ذات پاک است

چه سودا در سر این مشت خاک است؟

سوال هفتم:

کدامین نقطـــــه را نطق است «انالحق»

چه گویی هرزه بود آن قــــول مطلق؟

سوال هشتم:

چـــــــرا مخلــــوق را گــویند واصل

سلوک و سیـر او چون گشت حاصل؟

سوال نهم:

وصـــال ممکن و واجب بهـــــم چیست

حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟

سوال دهم:

چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد

ز قعر او چــــــــه گوهر حاصل آمد؟

سوال یازده‌هم:

چه جزو است آنکه او از کل فزون است

طریق جســـتن آن جـــــزو  چون است؟

سوال دوازده‌هم:

قدیم  و  محدث  از  هـــــم چون جدا شد

که این «عالم» شد آن دیگر «خدا» شد؟

سوال سیزده‌هم:

چه خواهـــــــد مرد معنـی زان عبارت

که دارد سوی چشــــم و لب اشارت؟

سوال چهارده هم:

شراب و شمع و شاهد را چه معنی است

خراباتی شدن، آخر چــه دعوی است؟

سوال پانزده هم:

بت و زنار و ترســــــــائی درین کوی

همه کفر است اگر نه چیست بر گوی؟

دکتور عنایت‌الله شهرانی