۲۴ ساعت

آرشیو 'معرفی شاعران ، نویسنده گان ،داکتران و روشنفکران'

07 مارس
۱ دیدگاه

یادی از شاعر بانوی شهیر هرات ، زنده یاد صفورا (محجوبه هروی)

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شاعربانوی شهیر هرات ،

زنده یاد صفورا محجوبه هروی

قیوم بشیر هروی

۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی 

ملبورن – استرالیا

امروز از شاعربانوی فرهیخته و عزیزی یاد میکنیم که باوجود گرفتاری ها و قیودات ، سالها در حصار زن ستیزانهِ همسرش  زیست ، اما با درد و رنج ساخت و زندگی کرد ، ولی قلم بر زمین نگذاشت ، برای رسیدن به آزادی ، با آزادمنشی و درایت  پخته سرود و زیبایی هاییرا که درحدود ۵۰۰۰ بیت میشود در قالب قصیده ، غزل ، مثنوی و رباعی به یادگار گذاشت.

آری! این شاعر زیبا سرا مرحومه محجوبه هروی بود.

نام اصلی اش  صفورا  متخلص به محجوبه هروی  در روز جمعه اول جدی ۱۲۸۵ خورشیدی در بادغیس از توابع سابق هرات دیده به جهان گشود .

پدرش مرحوم ابوالقاسم خان منشی سردار غوث الدین خان غوری در زمان امیر عبدالرحمن خان بود  . محجوبه در کنار پدر دانشمندش خوشنویسی ، صرف و نحو، علوم دینی ، فقه و ادبیات را فرا گرفت .

محجوبه هروی  از سن چهارده سالگی به سرودن شعر آغاز نمود که شدیدا مورد تشویق پدر واقع شد ،هرچند مدتها با شنیدن اشعار  بانو مستوره غوری  با علاقمندی به سرایش شعر می پرداخت . باری مستوره غوری که خود شاعر شیوا بیانی بود یکی از غزل هایش را برای محجوبه فرستاد و از او خواست که آنرا مخمس بسازد ، محجوبه با مهارت این کار را انجام داد که مورد تشویق مستوره قرار گرفت.

او پس از ازدواج با همسرش   میرزا غلام که اهل جلال آباد بود در منطقه قطبیچاق هرات ساکن شد  ، اما زندگی زناشویی خوبی با هم نداشتند ، چنانچه خودش دراین مورد چنین  نوشته است:

” از انجمن ادبی کابل متشکرم که بسا عقده هایی که موقوف به فنون شعری است از مقالات برادران ادبی حل کرده ام ، چرا که من عاجزه به واسطه عذر ستر و سخت گیری شوهر ، کسب کمالات خود را نزد دانشوران وطن تکمیل کرده نمی توانم و بهترین معلم و ادیب بعد از فوت پدر بزرگوارم مقالات جراید ، سالنامه ها و مجلات وطن بود که به من می رسید . خودم در شهر کهنه به سرایی می باشم که از شهر مذکور کهنه تر است نشیمن دارم. مثل محبوسی که به کلی از عالم بی خبر باشد. با آن هم برای بیداری قوم برای تجدد خصوصآ طبقه نسوان می کوشم ، می گویم ، می شنوانم ، می سرایم تا بخدا بخواهد به منزل مقصود برسم. “

مرحومه محجوبه هروی با شاعران دیگر  چون مرحومه مخفی بدخشی و زنده یاد استاد خلیلی  و شاعران دیگر مشاعره و مکاتبه داشت .

در کتاب شاعران آزاد در قفس ( از رابعه بلخی تا نادیا انجمن)  اثر دانشمند گرامی جناب دکتور محمد شعیب مجددی در مورد مکاتبه محجوبه هروی و مخفی بدخشی چنین میخوانیم :

مخفی بدخشی و محجوبه هروی دو شاعر آزادمنش و مبارز در قید و بند شرایط سنگین تعصب و تاریکی جهل ، زندگی را به امید فردای روشن دنبال نمودند و ردر نامه های که رد وبدل شده است درد ها و پیامها و شرایط ناگوار را به شکل احسنی تمثیل کردند”

 اینک توجه شما را به متن دو نامه جلب میکنیم که در اثر متذکره بیان شده :

” نامه محجوبه هروی به مخفی بدخشی:

« همشیره ء قدر دانم مخفی بدخشی ! شما شرح حال مفصل مرا خواسته اید . خواستم گوشه ای از زندگی خود را به طور مشروح بنویسم. مکتوبات زیادی به من از کابل ، بلخ و فاریاب می رسد. یکی از شاعران کابلی که شما اورا می شناسید ( حبیب نوابی) او عکس مرا خواسته است . من ازاین حسن نظر او که بر این شاعر گوشه نشین دارد خوش شدم ، اما او ایجابات فامیلی و مشکلات زندگی مرا خبر ندارد که تا حال گوشه چادرمرا کسی در بیرون ندیده است . عکس من آیا ممکن است ؟ چندین بار فضلای هرات نزد من آمدند ، حتی از پس پرده و در پرده با آنها همسخن شده نتوانستم . آیا عکاس نزد من آمده می تواند؟ یا من نزد عکاس رفته می توانم؟ مگر عوض زبان گیسو و سرم بریده شود. یک روز به من گفت طوطی و بلیل و مینا در قفس خوب ناله ها را موزون می سازند ، اگر تو هوایی و صحرایی و شهری می شدی شعر خوب گفته نمی توانستی… بازهم خوشم اگر زبان ندارم همین قلم مایه تسلی دل ناتوان من است . نامه ام را با تأثر به پایان می برم. محجوبه ناتوان ».

مخفی بدخشی به نامه رسان میگوید:

بر دولت سه  روزه  مشو  غره  چو  بلیل

دروان گل و عیش جهان پا به رکاب است

قاصل تو ببر نامه ی مخفی  سوی  دلدار

(آنهم که جوابی  نفرستاد  جواب است )

اینهم نامه مخفی بدخشی به محجوبه هروی :

« خواهر ادیبه و آزاده مشربم محجوبه هراتی ! تا حال چند نامه تان را گرفته ام. اشعار موزون و سوزان تان را مکرر خوانده ام . از این که تا حال در قید اسارت بسر می بری خبر نداشت. خوب شد که از حال واحوالت پور خبر شدم. اگر چه در فیض آباد ( مرکز بدخشان) عین شرایط است، زنها که به دعوت می روند ، روز حرکت نمی کنند ، من خودم بارها که در منازل اقاربم به غرض فاتحه خوانی و یا عتروسی و … می روم ، با دو محافظ محرم خود شبانه منزل می زنم و شبانه عودت می کنم، لاکن به اندازه شما مقید نمی باشم. از زیر برقع شهر و بازار را دیده ام آن هم در شب ،  … از نهضت نسوان یاد کردی ، من هم این بشارت و اشارت را شنیده و به من هم رقعه خبری رسیده است ، اما معذرت خواستم زیرا پای دردی دارم. از اینکه زنان از پرتو الطاف یک مرد ترقی خواه آزاد می شوند نهایت خوشوقتم. اگر ما و شما به زندان مردان و عتصر و زمانهه گذارندیم جوانی را به پیری رسانیدیم گذشت . گذشته ، گذشت. اکنون بعد از ۴۰ سال انتظار خواهران و دختران ما از نعمت آزادی بر خوردار می شوند. حوصله گفتارم نیست امید و انتظار دارم که بعد از رفتن و آمدن به کابل خاطرات خود را به من بنویسی و بفرستی»

تا زمانیکه همسرش زنده بود او حق شرکت در هیچ محفلی نداشت و احتمالا  پس از مرگ همسرش در سال ۱۳۲۲  نخست  عضو انجمن ادبی هرات شد و سپس بعنوان آموزگار در مکاتب شهر هرات به وظیفه مقدس معلمی پرداخت .

طوری که در بالا تذکر داده شد استاد سخن زنده یاد خلیلی و محجوبه هروی شاعر نکته سنج هرات  نیز باهم مکاتبه داشتند .

اینک نامه  منظوم استاد را به محجوبه هروی مطالعه فرمایید.

باد صبا  خیز و  ز ما  بر  سلام

جانب  محجوبه    بصد  احترام

گوی  به  آن   شاعر  سحر کار

بانوی با فضل  و فضیلت شعار

کای ز توس  سبزی  باغ  سخن

روشنی  چشم   و چراغ  سخن

دختر  با   فضل  نظامی  تویی

خواهر   فرزانه   جامی  تویی

درعرب آن کارکه سحبان نمود

شعر تو در خاطر من آن  نمود

باده صفایی  که  خیامش  کشید

طبع تو امروز  به جامش کشید

گرچه سخن تازه  ز پروین  شد

صاف و بر انداز و شیرین شده

لیک  بود   فکر   تو   پخته  تر

صاف تر و زنده تر و شسته تر

طرح نوی  در  سخن  انگیختی

طرح سخن  نوع  نوین  ریختی

زاده  ز  کلک  گهر افشان  ترا

جای  سخن  مهر  درخشان  ترا

قدر تو در صحنه  ِ خاک هرات

جایگه  تو   به   صف   امهات

خواهرمن حیف ازآن نور پاک

گر نشود  بهر   وطن   تابناک

ناله ِ جانسوز وطن  گوش کن

هرچه به جزاوست فراموش کن

ذکر گل و نغمهِ بلبل  بس  است

قصه رامشگری  گل   بس است

یادِ شب  و  قصه   مهتاب   بس

ذکر صراحی و می   ناب   بس

طبع تو باید   که   مسیحا    شود

مرده  دلان  از  دمت  احیا  شود

چشم گشا بین  بچه  حال  اندریم

باچه وصف با چه ملال  اندریم

بین که چسان مسئله مشکل شده

پای مرادِ  همه   در  گل   شده

خیز و علم  کن   قلم  پاک  را

زنده کن آن روح  تربناک  را

رشته ز  گسوی  پریشان  بگیر

سوزنِ خود از سر مژگان بگیر

پراه شده  جامهِ    مردان  بدوز

چاک شده  جیب ِ دلیران  بدوز

بهر وطن بیرق  جنگی   بساز

پرده  مدر پردهِ    ننگی   بساز

گیر  قلم  از   کف    گویندگان

خامه  گذاران   و   سرایندگان

نعمه    نو  راهِ  نو  آغاز  کن

بهر وطن  فصل   دگر باز کن

شیون ِ  بلبل  به  گلستان  گذار

جام  می  ناب   بمستان   گذار

سروچمن را  به  چمن  باز ده

وصف ِ سمن را به سمن باز ده

ما و کمانخانهِ  ابرو بس  است

بس بسرِ رشتهِ گیسو بس است

جایگهِ   تست   هرات   عزیز

منزل  و  ماوای  ذواتِ عزیز

مدفن  مردان  گرامی  است او

مظهر  اسرار  الهی  است  او

هر گل سرخ ازدراین کوهسار

سرکشد  از  جنبش   بادِ  بهار

شرح  دهد  دورهِ  چنگیر  را

دورهء آن فاتح  خون  ریز را

بود هرات توی در آن رستخیز

موی کنان مویه  کنان اشکریز

مسجد او  محفل    میخوارگان

گلشن او مسلخِ  خوانخوارگان

پاس  نکردند  به  قرآنِ  پاک

پاره کنان ریخته برروی خاک

تیغ به رخسارِ  عزیزان  زدند

رخنه  به  آیین  بزرگان  زدند

پای   بریدند   ز  سروِ  روان

شاخ  شکستند  ز نخل ِ  جوان

رحم نه  بر تیره گی  حال ما

شرم نه  از گریهِ  اطفال ِ  ما

شام لبِ طفل  پر از شیر بود

صبحگان طعمهء شمشیر بود

تیغ  به  روی   فضلا   آختند

مدرسه  ها بتکده  ها  ساختند

آتشی از جهل   بر  افروختند

دفتر  و تومارِ ادب   سوختند

دورهء چنگیزچون پایان رسید

نوبت این کار به اخوان رسید

ختم  جهان  باقی  تیمور  شد

چشم جهان بیم زمان کور شد

گشت وطن دستخوش انقلاب

دیدهِ بیدار دلان  شد  بخواب

تفرقه در وحدت  افغان  فتاد

سلسله بر گردن  شیران فتاد

فرصت آن شد که همسایگان

پنجه  فشارند   به   افغانیان

سنگ به مینای مروت زنند

رخنه به دیوارِ مروت زنند

توپب ببندند به  خاک شهان

لوح  شکستند  ز قبر  یلان

خواهرِمن حرف درازی گرفت

خامهِ من نغمه طرازی گرفت

به که کشم روی سخن سوی تو

سوی تو و طبع  ملک خوی تو

جامعه باشد ز دو کس سربلند

مردِ نظامی  و  زنِ  هوشمند

مردِ  نظامی  بکشد   تیغ  تیز

بر رخ اعدای وطن  در ستیز

لیک زنان خدمت   فردا کنند

آتیهِ    جامعه     زیبا     کند

نخل  خردمند   به  بار آورند

نسل قوی دست به کار آورند

دست زنان است که تا صبح دم

رشتهِگهواره  کشند  دم  به  دم

مرد اگر رفع ز  شر  می کند

این دگر  ابقای  بشر  می کند

زن چو  بود    با    هنر آلیه

بچهِ  با  هوش    کند   تربیه

الغرض ای دخترِ  دانای قوم

خواهرِ  فرزانه ِ  یکتای قوم

قدرت تو شمع شب افروز باد

شام غم ما  ز دمت  روز باد

طبعم   اگر  تند  عنانی  نمود

گر قلمم   بال   فشانی  نمود

منکه   ندانم   فعلاتن ِ  فعل

میشوم از شعر روان منفعل

 و اینهم جواب محجوبه هروی شاعر شهیر هرات به استاد خلیل الله خلیلی:

ای که در اقلیم  سخن  سروری

راه ز صورت سوی معنی بری

انوری از شعر خوشت شد خجل

میر   عماد   از   قلمت   منفعل

دٌرِ سخن را چو تو  می پروری

هست سخن گوهر و تو گوهری

شاعرِ افغان توئی اکنون به دهر

خلق ز فضل و هنرت برده بهر

در « هری »  با فرقهِ اهل  قلم

معرفت  و   دوستیت  هست هم

نیز  بدربار   شهی  بار   تست

خدمت  سرکار  جهان کار تست

شاه  جوانست  و  جوانبخت  نیز

علم و هنرهست به نزدش عزیز

برهمه کس خوبی شه ظاهر است

فضل ِحق اورا به جهان ناصراست

عرض  مرا گوی  ز روی  نیاز

نزد ِ   شهِ   عادل  گردن  فراز

کز همه نسوان مخدر  چون من

ماشطه کم شد به عروسِ  سخن

غازه اش از معنی  رنگین  کنم

زیورش از نظم چو پروین کنم

سازش   آراسته  همچون  نگار

تازه و تر همچو  گل اندر بهار

لیک  ز  ناسازی   بخت  نژند

لشکرِ غم کرده  مرا  شهر بند

جان ز علایق شده دراضطراب

دل ز عوایق  شده  در  انقلاب

تیره  شده  بخت ز جورِ زمان

خاطرم آشفته  چو زلفِ  بتان

شاید  از  الطاف  شه  نامدار

خسروِ عادل  ملک    کامگار

گوهر   درجِ   صدفِ   نادری

اخترِ برجِ    شرفِ    سروری

شاه  بلند    اختر   جمشید  فر

حامی دین  وارث    ملک  پدر

در شبِ دیجور چراغم دهند

زین غم و تشویش فراغم دهند

پرتو خورشید  گر افتد  بخاک

کم نشود نور ز خورشیدِ پاک

جرعه ئی از لطف گر احسان کند

بحر از آن جرعه چه نقصان کند

برخورد از  بحر  عطایت  هزار

زان همه «محجوبه» یکی را شمار

مملکت  از  عدل  تو  معمور  باد

چشم  بد  از  دولت  تو  دور  باد

افسرِ      اقبال     مدامت     بسر

حکم  تو   جاری  چو قضا  و قدر

بر سر گستاخی  این    شرمسار

بلکه  خط   عفو   کشد   شهریار

نخستین مجموعه اشعارش که بالغ بر ۳۰۰۰ بیت میشود توسط زنده یاد استاد محمد علم غواص در ۱۳۴۷ بچاپ رسید . گفته شده که بعد ها در سال ۱۳۸۶ نیز تجدید چاپ یافت .

در سال های اخیر ماهنامه ای بنام محجوبه هروی در هرات نیز به نشر میرسید که صاحب امتیاز آن لیسه محجوبه هروی بود ، از اینکه هنوز به چاپ میشود یا خیر اطلاعی در دست نیست.

روز وفات محجوبه هروی روز سه شنبه مصادف با روز عید سعید قربان سال ۱۳۴۵ خورشیدی ثبت شده ، طوریکه او لباس نو پوشیده و آماده رفتن برای ادای نماز عید بود که بر اثر سکته قلبی در منزل خودش دار فانی را وداع و به دیدار معبود شتافت . پیکر پاکش در جوار مزار خواجه عبدالله انصاری بخاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

اینهم غزلی از مرحومه محجوبه هروی که برای شما برگزیدیم:

  آهنگ صحرا

شهر بر من تنگ شد آهنگ صحرا میکنم

روی صحرا را ز اشک خویش دریا میکنم

در گلستانی که بر یادِ رخت  خوانم غزل

بلبلان را  بر نوای  خویش  شیدا  میکنم

نیستم زاغ  و  زغن تا مایل سفلی  شوم

من همای اوج  قدسم  میل  بالا  میکنم

سرو چون قدی  فرازد  در میان  بوستان

من خیال قامت   آن   سرو   بالا  میکنم

من که مخمور نگاه ی  نرگس مستِ تو ام

کافرم گر  التفات   جام   و  مینا  میکنم

محجوبه هروی

مآخذ :

ویکی پدیا ( دانشنامه آزاد)

شاعران آزاد در قفس از رابعه بلخی تا نادیا انجمن

یاد داشت های نویسنده

 

06 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد محمد حسین طالب قندهاری

تاریخ نشر : چهار شنبه ۱۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد محمد حسین طالب قندهاری

قیوم بشیر هروی

۶ مارچ ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

یکی دیگر از فرزانگان دانشور و آگاه سرزمین ما زنده یاد محمد حسین طالب قندهاری شاعر ، نویسنده ، ادیب ، سیاستمدار و سخنور چیره دست  بود  که تحصیلات ابتدایی را در قندهار فرا گرفت و باقی تحصیلاتش را در کابل به پایان بردو بعد از آن در دوایر مختلف دولتی کار کرد.

از ۱۴ سالگی به سرودن شعر آغاز نمود .

من این مطلب  را قبلآ  در سال ۲۰۱۴ تحت عنوان ( حکیم را نتواند مگر حکیم ستود ) نوشته بودم که اینک با ویرایش  آنرا مجددآ  خدمت خوانندگان محترم تقدیم می نمایم تا جوانان ما نیز از شخصیت چنین فرهیخته مردی  آگاهی یابند.

از سالهای دور با نام مرحوم طالب قندهاری آشنایی داشتم ، ایشان علاوه از اینکه از دوستان نزدیک پدرم بودند ، از جملهء همکاران قلمی و سراپا قرص جریدهء وزین ترجمان نیز محسوب میشدند که به مدیریت پدرم شادروان استاد علی اصغر بشیر «هروی» و صاحب امتیازی زنده یاد پوهاند دکتور عبدالرحیم « نوین » در کابل منتشر میشد.

 در سالهای بعد نسبت علاقه زیادی که  به اشعار طنزی پیدا نموده بودم  با ورق زدن کلکسیون های ترجمان به خواندن طنز گونه های آن می پرداختم  که در میان اشعار مندرجه به نام های مرحوم محمد حسین طالب قندهاری ، مرحوم میر محمد امین مشعوف ، مرحوم میر زمان الدین مصلح ، مرحوم استاد شیرعلی قانون  ومرحوم استاد عبدالکریم تمنا هروی بیشتر بر میخوردم .

به جزء از استاد تمنا که رفت و آمد فامیلی داشتیم دیگران را از نزدیک ندیده بودم ، تا اینکه در سالهای مهاجرت و در غربتکدهء ایران روزی در شهر قم  بدیدار مرحوم پدرم که در آن وقت مسئولیت مجلهء استقامت را در آنشهر بعهده داشتند رفته بودم  . در یکی از روز های بهار سال ۱۳۶۰ هجری شمسی زمانی که همراه با ایشان  برای رفتن به یکی کتابخانه های شهر قم میرفتیم در یکی از کوچه های پر ازدحام شهر با مردی برخوردیم  که  از سیمایش گرفتگی ناشی  از رنج غربت نمایان بود که با پدرم بغلکشی و روبوسی نمود.  پس از مصافحه و احوالپرسی بمن گفتند: ” ایشان کاکایت جناب طالب قندهاری میباشند که با سروده های طنزی ایشان بلدیت داری” .

از معرفت با ایشان خیلی خرسند شدم در همان لحظات نخست به شوخ طبعی شان پی بردم.

این مرد با درایت ، خوش برخورد و شوخ مزاج با اصرار زیاد من و پدرم را به خانه اش برد که دور و برش را کتاب های گوناگون و دست نوشته های فراوان احاطه نموده بود.

دو سه ساعت آنجا بودیم. پدرم و طالب قندهاری در بارهء اشغال افغانستان توسط روسها ومصیبت وطن و بی وطنی خودشان و برخورد های نامهربانانهء برخی از ایرانی ها با مهاجرین افغان گپ میزدند. مرحوم طالب قندهاری که آدم شوخ طبعی بود به پدرم گفت :

– استاد اجازه بدهید شما را در جریان یک واقعهء عجیبی که چندی قبل برایم اتفاق افتاد قرار دهم و بعد با لبخندی پر معنایی چنین گفت :

” در یکی از روزهای گذشته که بسیار احساس دلتنگی میکردم و نیاز به خلوت داشتم به زیارت حضرت معصومه (س) رفتم تا در گوشه یی لمیده با خدایم به راز و نیاز بنشینم.  در صحن زیارت به گوشه ای نشسته بودم که گفتگو و درگیری لفظی دو نفر ایرانی توجه ام را بخود جلب کرد. آنها که ظاهرآ برای بحث خویش به قاضی و میانجی نیاز داشتند  نزدیک  من آمده و گفتند: حاجی آغا تو میان ما قضاوت کن که کدام ما حق به جانب هستیم. برای شان گفتم، برادر ها من یک غریبه و یا آواره هستم، من یک مهاجر افغانم که از بدِ حادثه اینجا آمده ام، من چگونه میتوانم بین تان قضاوت کنم؟

 آن دو ایرانی با فهمیدن اینکه من یک مهاجر افغانم، مثل اینکه اصلاً و ابداً دعوایی نداشته اند با هم متحد شدند و چسپیدند به من و گفتند:

افغانی پدر سوخته… کشور تان را روس اشغال کرده و تو آنرا ول (رها) کرده آمده ای توی ایران، میخوری و میخوابی، چرا نمیری با روسها بجنگی؟

من عاجزانه به این ایرانی ها گفتم:

برادر ها شما میدانید آن ابرجانوری که افغانستان را اشغال کرده ابرقدرتی است که شوروی نام دارد و چون پلنگ تیزدندان و قوی پنجه میباشد. اما می بینیم که در این روز ها کشور کوچکی بنام عراق که در مقایسه با شوروی گربه یی بیش نیست آمده و قسمت هایی وسیعی از خاک ایران بزرگ را اشغال کرده، من هم آمدم تا ببینم شما برادران ایرانی با این گربه چگونه می جنگید واو را از کشورتان بیرون می کنید تا من هم  یاد بگیرم و بروم به جنگ پلنگ. آن دو ایرانی لحظاتی خاموشانه نگاهم کردند و بعد بدون اینکه حرفی بزنند از من دور شدند و تنهایم گذاشتند.”

در خلال  صحبت هاییکه مرحوم طالب قندهاری  با مرحوم پدرم داشت و من شاهد آن بودم ، درد غربت را بدترین درد زنده گی اش میدانست و هر باری که از وطنش یاد میکرد آه سردی نیز میکشید که نمایانگر جدایی از مادر وطن بود . وقتی آن صحبت ها را شنیدم با شخصیت مرحوم طالب بیشتر آشنا شدم براستی عجب شخصیت متین و با حوصله ای که با زیبایی چنین پاسخی بر دو ایرانی مخاطبش داده بود. او را انسان شکسته ،آگاه، خوش برخورد و متواضع یافتم. اگر به اشعاری که در دهه چهل توسط مرحوم طالب قندهاری سروده شده نگاهء عمیق و ژرف داشته باشیم در می یابیم که اشعار آن زمان طالب علاوه بر اینکه بازگو کنندهء نابسامانی های اجتماع  و کمبودی ها در سیستم اداری وقت بوده و با زبان طنز آنها را به نظم می کشید، برای تنویرعامه مردم نیز بسیار مؤثر بوده است  که واقعآ درخور تآمل و نگرش است ، او از تضاد های اجتماعی و وضعیت دوگانه حاکم رنج می برد و با زبان شعر نا هنجاری های جامعه را به بیان میگرفت تا دولتمردان وقت را به اشتباهات شان متوجه سازد .

مرحوم طالب قندهاری یک نویسندهء چیره دست، شاعر توانا و آزاد منش بود که به دو لسان ملی کشور دری و پشتو شعر می سرود. 

نخستین مجموعه اشعارش در سال ۱۳۶۹ خورشیدی در کابل بچاپ رسید . در سرایش اشعار بیشتر پیرو سبک های عراقی و هندی بود .                                                             

مجموعه ای  دیگری از سروده هایش بنام (کربلا)  در ایران منتشر شد و مجددآ در سال ۱۳۶۲ خورشیدی اثر دیگری از وی تحت عنوان « نگاهی به دیروز و امروز افغانستان» در ایران به زینت چاپ آراسته شد.

در مورد بیوگرافی مرحوم طالب قندهاری متأسفانه معلومات کافی در دست نیست ، اما به نقل قول از شبکهء اطلاع رسانی افغانستان ،سال تولد این مرد وارسته را (۱۲۸۸) هجری شمسی روستای « یگاوند» ارزگان ثبت نموده اند که در نزدیکی قندهار قرار دارد.

اما آنچه درخور بحث و توجه شایان می باشد اینست که چرا جامعهء فرهنگی کشور و در رأس  آن وزارت اطلاعات و فرهنگ در قبال معرفی شخصیت های فکری و فرهنگی خاموش اختیار نمودند و کاری انجام ندادند.. امروز بسیاری از شخصیت های فرهنگی و قلم بدست جامعهء ما با تأسف ناشناخته باقی مانده و حتی بسیاری نمیدانند که محل دفن آنها کجاست!!!

طالب قندهاری را میتوان یکی از همین سلسله افراد که سالیان سال در جامعهء فرهنگی افغانستان قلم بدست گرفته و کار کرده ، یاد کرد که  با تأسف امروز چیز زیادی از وی در افغانستان موجود نیست، اما  به نقل قول از  زنده یاد استاد محمد آصف فکرت که در وبلاگ شخصی شان(یادها) در مقاله ای که بتاریخ ۱۳ اپریل ۲۰۰۸ میلادی تحت عنوان (یاد باد آن روزگاران) تحریر یافته بود  در مورد مرحوم طالب قندهاری چنین می خوانیم :

« روان طالب قندهاری شاد که همین دم به یادم آمد که ۱۹ سال پس از آن تاریخ، یعنی در حدود سال ۱۳۶۳ خورشیدی، من نسخۀ خطی مجموعه یا دیوان اشعار او را در آستان قدس دیده بودم. به فهرست مراجعه کردم و دیدم که بلی، کتابی با عنوان دیوان طالب قندهاری، به خط سید محمود حسینی با شمارۀ (۱۱۸۰۹) در بخش مخطوطات کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی (ع) به زبانهای فارسی و پشتو موجود است. این توضیح را با این تفصیل برای آن نوشتم تا اگرپژوهشگرانی درکارو یا در اندیشۀ تحقیق و گردآوری آثار شاعران قندهار یا به طور اخصّ علاقمند طبع آثار مرحوم محمد حسین طالب قندهاری باشند، نشانی مجموعۀ معتبر اشعار او را بدانند. طبع اشعار او خدمتی به ادبیات و فرهنگ خواهد بود.»

بسا جای افتخار است که آثار نویسنده گان ، شاعران، دانشمندان وحتی هنرمندان ما در کشورهای همسایه بدان ارزش قایل میشوند و ارج می نهند ، اما با تأسف در کشوری که در دامان آن پرورش یافتند ، رشد نمودند ، زحمت کشیدند و عمر شان را صرف خدمت کردند چنین جفا در حق شان صورت می گیرد که حتی آثار شان را نمیتوان یافت ، در حالیکه این وظیفهء حتمی وزارت اطلاعات و فرهنگ کشور ماست تا حد اقل در جمع آوری و چاپ اشعار طالب قندهاری و ده ها تن دیگر از شخصیت های فرهنگی که به فراموشی سپرده شدند، اقدام نماید.

پس از ملاقات با مرحوم طالب قندهاری ، تا جاییکه من اطلاع دارم این آخرین دیدار این دو دوست و همکار قلمی بود ، زیرا چند ماه پس از آن در نخستین روز برج قوس ۱۳۶۰ خورشیدی پدرم دار فانی را وداع گفته  و رخ در نقاب خاک کشیدند و طوری که بعد ها اطلاع یافتم چهار سال پس از ایشان در سال ۱۳۶۴ خورشیدی دوست صمیمی شان مرحوم طالب قندهاری نیز به رحمت ایزدی پیوست ، روح شان شاد و یادشان گرامی باد.

اینهم یکی از سروده های زنده یاد طالب قندهاری که در شماره ۴ سال پنجم جریده ترجمان مؤرخ  پنچشنبه ۲۱ ثور ۱۳۵۱ خورشیدی بچاپ رسیده بود:

(به اجازهء خواجه حافظ)

اراده و اداره

به قصد رشوه سحر  گفتم   استخاره کنم

بلی  معاش   اگر  کم  بود  چه  چاره کنم

نه مخبرم نه مفتش نه سارنوال نه پولیس

مرا  چکار   که   تقبیح  رشوه  خواره  کنم

من آن نیم که چو میرزا عموی سادهء خویش

بچای  تلخ   و   به  نان  خنک  گذاره  کنم

ز مفلسی  و  غریبی  و  گشنگی هر شب

ستاره  های  فلک  تا  بکی   شماره  کنم

بهر کنار و  بهر گوشه چور و قاچاق است

چسان  ز  حلقهء   یغما گران  کناره  کنم

روا  اگر   چه   نباشد   ولی   روا    نبود

که می خورند حریفان  و  من نظاره کنم

بمن  تو  چوکی  و  موتر بده  و باز ببین

که  فخر  بر  فلک و  ناز  بر  ستاره  کنم

بدست  هر که ببینم  ز دور  بندلِ  نوت

بسوی  جیب  دهن  باز خود  اشاره کنم

اگر چه پیرم  و  اما  بزور   و   زر   باری

جوان  شوم ز سر و  زندگی دوباره کنم

برای  اینکه  به  همسایه  ناز   بفروشم

بر آن  سرم  سر  دیوار  را   کتاره   کنم

پلاو ِ  قابلیِ   ازبکی   چه   مزه    دهد

اگر  که   روغنش  از  روغن  هزاره کنم

ز راه و رسم گریزی به حج روم هر سال

بوقت  جشن  اگر  کارنوال  اجاره  کنم

ز خنده  رویی  مه پاره  های  پاره یخن

چرا  ملامت  اوباش  چشم   پاره   کنم

اراده   خواهد   محکم   ادارهء  اوضاع

بگو  شکایت  ضعف  کدام  اداره کنم

به رشوه خوار و به رشوت ده و به دلالش

هزار   مرتبه    نفرین   آشکاره    کنم

از آنکه خلق خدا دوست داندم (طالب)

حوالهِ  سر دشمن  به  سنگ خاره کنم

طالب قندهاری

05 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد احمد ضیاء قاریزاده

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۵ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد احمد ضیاء قاریزاده 

یکی دیگر از فرزندان با وقار و شیرین کلام سرزمین ما مرحوم استاد احمد ضیا قاریزاده فرزند زنده یاد قاری دوست محمد  حافظ کل قرآن کریم بود که در سال ۱۳۰۱ خورشیدی در شهر کهنه کابل در یک خانوادهء با فرهنگ  دیده به جهان گشود .

در آوان کودکی از نعمت داشتن پدر محروم و یتیم شد، زیرا  تاریک اندیشان  عصر ، پدرش را که از فعالان نهضت امانی محسوب میشد پس از رفتن شاه امان را از قدرت ، دستگیر و تیرباران نمودند.

در بسا نوشته های زنده یاد قاریزاده درد بی پدری را می توان دید، باری سروده بود:

ز درد بی پدری هر زمان دلم تنگ است

بهار عشق یتیمان  بداغ خون رنگ است

از اتفاقات جالب در زندگی مرحوم قاریزاده اینست ، زمانیکه شامل مکتب امانی شده بود ، سنگ اندازان مانع ادامه تحصیل او شدند ، اما بعد ها نظر به استعداد سرشاری که داشت بعنوان معلم زبان و ادبیات دری در آن مکتب مقرر شد.

مرحوم ضیا قاری زاده اشعار طنزی فراوانی داشت و یکی از همکاران جریده معروف ترجمان بود که سروده ها و نوشته هایش از آن طریق بازتاب می یافت.

در یکی از شماره های ترجمان چنین می خوانیم:

از آثار چاپ نشده ضیاء قاری زاده

منتظرالوزاره ام

کته و باقواره ام  — رند و معاشخواره ام

آدم  با  اداره ام — منتظر الوزاره ام

منتظر الوزاره ام

مکر و فریب کار من —  حیله و ریب یار من

روی و ریا شعارِ من — این همه  افتخارِ من

شهره به نیم قاره ام

منتظر الوزاره ام

بابهء من سفیر بود — نیکهء من دلیر بود

والده ام دبیر بود — جد من هم وزیر بود

چوکی بود اجاره ام

منتظر الوزاره ام

رشوه نمیخورم مگر —  تحفهء خان و معتبر

هست حلال و بی ضرر —  بیش ز وراثت پدر

مالک قصر و باره ام

منتظر الوزاره ام

ساعت ده به دایره — دارم عجیب مناظره

هر که نباشد حاضره — می کنمش مصادره

آمر با ستاره ام

منتظر الوزاره ام

من به میان دفتره  — دارم عجب سکرتره

شوخ و قشنگ و دلبره — میکند درب و پنجره

بسته بیک اشاره ام

منتظر الوزاره ام

این فرزانه مرد شاعر  ، هنرمند و آهنگساز با اشعار و آهنگهای دلپذیرش نه تنها در خانه خانه هموطنان جای گرفته بود ، بلکه حق بزرگی برگردن خیلی از هنرمندان سرزمین ما دارد. اشعار نغزو غزلیات  استاد قاریزاده که از پختگی خاصی برخورد میباشد توسط آهنگ سازان زیادی کمپوز شده و توسط هنرمندان گرامی ما به خوانش گرفته شده است .                                                                

هنرمندانی چون مرحوم استاد رحیم بخش ، مرحوم استاد شیدا ، مرحوم استاد نی نواز ، مرحوم استاد زلاند ، مرحوم احمد ظاهر و تعدادی دیگر از هنرمندان چون استاد ناشناس  و احمد ولی غزل های استاد را کمپوز و خوانده اند.                 

آهنگ های معروف ” مشک تازه می بارد ابر بهمن کابل و یا از غمت ای نازنین ، عزم سفر میکنم ” از جمله غزلیات ناب زنده یاد  قاریزاده میباشد که ازمحبوبیت خاصی درمیان علاقمندان موسیقی برخوردار است .      استاد قاریزاده هنگامی که با رادیو افغانستان همکاری داشت سروده های خودرا میخواند و بنام کبوتر ثبت میکرد.                                                          

گفته شده بیشتر آهنگ هاییکه مرحوم قاریزاده در رادیو افغانستان ثبت نموده وتعداد آن به ۲۵ آهنگ 

می رسد ،  از اشعارخود استاد بوده.                           

 ” لذت انتظار ”  عنوان یکی از غزل های زیبای زنده یاد استاد قاریزاده است که مرحوم استاد زلاند کمپوز و اجرا نموده بود.

لذت انتظار

شانه  دو دسته   می زند  طرهء  تابدار را

ماه دو  هفته  می درد  پردهء  شام تار را

جلوهء دلکشِ قدش ، جوش طراوات خدش

می کشد از چمن برون سرو وگل و بهار را

عشق زند به بیستون تیشه به فرقِ کوهکن

لاله به خون گرفته است این همه کوهسار را

ساقی نو  نهالِ  من رحم نما به حالی من

یک دو  پیاله  می بده  عاشقِ  بیقرار   را

چون ز یکی دو ساتگین رفع  کسالتم نشد

به که چو توبه بشکنم این  سر پر خمار را

ذوقِ وصال او ضیا مایهء هستی من است

بر  دو  جهان  نمی دهم  لذت  انتظار را

نخستین مجموعه شعری استاد قاریزاده که در کابل به زینت چاپ آراسته شده بود نینواز نام داشت.

او انسانی بود مهربان ، دلسوز و در حین حال خواهان حق تعلیم و تحصیل برای زن و مرد ،  چنانچه در یکی از سروده هایش در مورد دختران و زنان از زبان مادر شرقی  چنین سروده بود:

” بدختران شرق “

ای دخــتـر بــا  تمــیز  مــادر

ای لـخـت جـگـر عـزیـز مــادر

ای تــازه  نـهـال  بـاغ مشرق

ای روشـنـی چــراغ  مــشـرق

ای مــادر  مـهــربــان  فــردا

ای کــوکـب  آسـمان  فــردا

خــواهــم  بــزبـان  مــادرانه

پـنـدی دهمت در ایــن زمــانــه

بر خیز دگر که روزکار است

غافل منشین که سخت عاراست

هشدار که رنگ و بوی تقلید

مسعود نـسـازدت بـه  تـزئـید

مکتب برو و سـبق بـیـامـوز

علمست چو فرض حق ، بیاموز

از جـهـل گـریـز  و  ذلـت او

در عـلـم گـرای  و عــزت او

رو دامــن دانـش و خـرد گر

از دانــش و خـرد مـدد گــیـر

اوالد تــو تـربـیـت  پذیرست

ایــن کـار تـرا کـه ناگزیرست

بـی علـم مـجال تربیت کو؟

بـی پـای طـی مـنـازلـت کــو ؟

در دامـن  مــادر  خـردمـنـد

صــدبــار نـکــو نـموی فرزند

در کشمکش و نزاع هستی

آمــاده بــکـن دفــاع هـستــی

در بــحـر  محـاط ز نـدگـانـی

در زورق  ایــن جـهـان فـانی

زن لـنـگر و مـرد  بـادبانست

زن بـازوی مـرد را تـوانـسـت

زن هــادی کاروان هستیست

زن تـکیـهء نــردبـان هستیست

در حـق و حـقــوق اجتماعی

در جـمــله حـقــوق اجـتـماعی

سهـم زن و مـرد شــد بـرابر

این است وصیت پیمـبر (ص)

در مـحمـل و کاروان هستی

هستـنـد دو هـمـعنـان هــســتی

دو دسـت زهـم گـره گـشـایـد

یکـدسـت صــدا نـمــی بــرایـد

 علاوه بر غزلیات مرحوم قاری زاده در شعر سپید نیز ید طولایی داشت  چنانچه در مقاله ای از استاد پرتو نادری که در روزنامه ۸ صبح به نشر رسیده مرحوم قاری زاده را از پیشگامان شعر سپید در کشور معرفی نموده اند.

 در بخش از آن مقاله چنین آمده :                                                            

 ” ضیا قاری‌ زاده یکی از پیش‌گامان شعر نو در افغانستان است. در کتاب «نوی شعرونه/ اشعار نو» که به سال ۱۳۴۱ در کابل نشر شده، از او چهار شعر به نام‌های «کبوتر سفید»، «ای زهره»، «ای دریا» و «برگ‌ریزان» آمده است.

در بررسی تحول شعر پارسی‌ دری در افغانستان قاری‌زاده را با همین شعرها و چند شعر دیگر در «منتخب اشعار» او، از شمار نخستین شاعرانی می‌دانند که در دهه ۳۰ سده ۱۴ خورشیدی به سوی شعر آزاد عروضی یا نیمایی گام برداشته است.”

مرحوم استاد قاریزاه پس از سالها خدمت در بخش های مختلف فرهنگی ، تعلیمی و هنری در کشور سرانجام  پس از دگرگونی  های  سیاسی  مانند  میلیون ها هموطنش مجبور به ترک زادگاه اش شده و به کشور به کانادا مهاجرت نمود  و در صبحگاه ۲۳ جدی ۱۳۸۶ خورشیدی به  سن ۸۵ سالگی  این ستاره ای تابناک  آسمان هنر و ادبیات کشور افول و در شهر تورنتوی کانادا  دیده از جهان فرو بست . روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.            

04 مارس
۱ دیدگاه

خاطراتی از فرهنگی مرد وطن استاد محمد صدیق روهی

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

خاطراتی از فرهنگی‌مرد وطن استاد محمد صدیق روهی

ســــعدیا  مرد   نیکو  نام  نمیرد هرگــز 

مرده آنست که نامش به نیکویی نبرند

 راقم این سطور در سال (۱۹۵۹ مسیحی) متعلم مکتب دارالمعلمین کابل بودم، معلم مضمون پشتوی ما استاد مرحوم محمد صدیق روهی بود.

استادان آن سال شخصیت‌های مشهوری بودند که بعدها در افغانستان چهره‌های شناخته شده شدند، استاد عبدالمحمد شینواری، حفیظ‌الله امین که بعدها رئیس جمهور افغانستان شد، استاد غلام‌علی آئین که وزیر و والی دوران خود مقرر گردید، استاد محمد وزیر نظامی، استاد راز محمد زارع و دیگران.

استاد روهی به صفت یک دانشمند نستوه و عالم توانا نه تنها مضمون پشتو را به ما شاگردان تدریس می‌نمود بلکه در خصوص فلسفه، تاریخ و سیاست هم گاهگاهی تماس می‌گرفت. در آن زمانیکه جناب ارواح‌شاد روهی در دارالمعلمین کابل استاد بود، افکار سوسیالیستی اندک- اندک در افغانستان مخصوصاً در کابل بین تعلیم یافته‌گان به تبصره گرفته می‌شد و ما درین‌باره مکرراً از حضور حضرت استاد روهی می‌پرسیدیم و جناب‌شان با پیشانی باز و تقدیر از سوال‌کننده‌ها جواب‌های بسیار عاقلانه و استادانه ارائه می‌نمودند. در یکی از روزها در مسایل سیاسی، موضوع مادیات و معنویات بمیان آمد، وی طرفداری از معنویات را نمود ولی فرمود که در یک مملکت هردو متلازم می‌باشند، بیادم می‌آید که همان روز بر ضد مادیون که چپگراها بدان معتقد بودند این بیت مولانا جلال‌الدین بلخی را برایمان خواند:

پای اســــتدلالیون چــــوبین بود 

پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

در شرح بیت بالا فرمود که مادیون دایم دلایل و برهان را در حیات می‌آورند ولی آن دلایل دایم نسبت حقیقت را نمی‌توانند حاصل نمایند، چونکه پای چوبین و پای که خداوند داده تفاوت از زمین تا آسمان دارد.

استاد محمد صدیق روهی که در آن سال استاد مکتب دارالمعلمین شد چندین سال پیش خودش

 متعلم آن مکتب بود و دارالمعلمین را بسیار دوست داشت، استاد روهی اندک- اندک در لیاقت و دانایی، بردباری، مهربانی و داشتن وسعت نظر شناخته می‌شد و شاگردان مکتب مذکور به بزرگواری و مهربانی‌های او آگاه می‌شدند و چه در بیرون مکتب و چه بداخل لیلیه حکایت‌هایی از مقام والای استاد روهی را بمیان می‌آوردند.  در همین‌دورۀ استادی استاد روهی، حفیظ‌الله امین مدیر مکتب و استاد مضمون تعلیم و تربیه در صنف ما بود. اتفاقاً دو نفر مهمان بنام‌های اجمل ختک و میر مهدی شاه مهدی را که در کابل مهمان ریاست قبایل بودند بدارالمعلمین خواسته شدند تا بیانات ارائه بدارند، در اول حفیظ‌الله امین یک  بیانیۀ پر شور ارائه کرد و گفت که ما پشتونستان را از پیکر پاکستان بزور جدا خواهیم کرد..

بعد از حفیظ‌الله امین اجمل ختک شاعر مشهور که در افغانستان در سال‌های بعدی حیات بسر برد بیانیۀ داد و سپس نوبت به میر مهدی شاه مهدی رسید، بعد از گفتار زیاد بطرف حفیظ‌الله امین خطاب نموده گفت که آقای  امین صاحب، خوب است قدرت آزاد کردن پشتونستان را دارید و ما منتظر شما می‌باشیم که چه خواهید کرد، این گفتار میر مهدی شاه اندک کنایه‌آمیز بود. فردای آن در صنف پشتو از استاد روهی دربارۀ آن دو نفر پشتونستانی پرسیدیم استاد همه فرموده‌های خودرا در قسمت لهجات پشتون‌ها در افغانستان و پشتونستانی‌ها متکی ساخت و دربارۀ سیاست حرفی را بمیان نیاورد. همان روز در ساعت آخری صنف ما مضمون الجبر و ریاضی بود که استاد عبدالمحمد شینواری آن مضمون را تدریس می‌نمود،  آن روز استادبصورت قطع درس ریاضی را بما نداد و برخلاف برعلیه حفیظ‌الله امین و بیانیۀ او چنان به شدت و قهر سخن  می‌گفت که از قهر زیاد تباشیرهای دست‌داشته‌اش را بر زمین می‌زد.

این استاد عالیقدر دلیلی داشت، از سفر بری محمد داوودخان صدر اعظم وی فرمود که پاکستانی‌ها در آن سفر بری، بر مردم بیچارۀ شان حملات کردند و ظلم‌های زیادی را روا داشتند، ولی حکومت افغانستان بصورت قطع نتوانسته بود از مردم خود دفاع نماید. و به بسیار قهر و غضب می‌گفت که میر مهدی شاه آدم هوشیار است و بزور نمی‌توان آن وطن را آزاد نمود. استاد شینواری تحصیل‌یافتۀ امریکا بود و بالاخره آن خدابیامرز در وقت هجرت در امریکا بدار بقا شتافت و خداوند اورا غریق رحمت نماید.

استاد عالی‌مقام جناب روهی بزبان فارسی بحد بسیار عالی می‌دانست و پشتو و  فارسی را دوست داشت. بیاد من می‌آید که در نوشته‌های قلمی شاگردان و استادان، فارسی را به خط  نستعلیق می‌نوشتند و پشتو را به شیوۀ «نسخ» استاد روهی برای ما فرمود که ضرور نیست  که اینطور نوشته شوند مخصوصاً نوشتن‌های پشتو را تشویق می‌کرد بروش نستعلیق اگر  نگاشته شود کار خوب است. بعدها در مطبوعات افغانستان دیدیم که استاد عزیزالدین  فوفلزایی اشعار و جملات پشتو را به شیوۀ نستعلیق مشاقی و خطاطی می‌نمود. استاد روهی مضمونی را که تدریس مینمود ویا موضوعاتی را که خارج از محدودۀ درسی بود بسیار با قدرت عالی افاده می‌نمود، با آنکه استاد اصلاً پشتو زبان بود و در صنف مان مضمون پشتو را تدریس می‌نمود همه مسایل و موضوعات خارج درسی را بزبان فارسی شرح می‌کرد و اگر کسی به پشتو می‌پرسید فوراً به زبان پشتوی خوستی جواب می‌داد.

آنچه که استاد روهی را وارسته و با وسعت نظر نشان می‌داد، اولاً تبعیض لسانی را منحیث یک دانشمند، عالم و مسلمان بچشم بد می‌دید و از تبعیض نفرت و بیزاری داشت، دو دیگر  اینکه استاد روهی همه لهجات قندهاری، ننگرهاری و وردکی و پکتیایی را بنظر قدر و  احترام می‌نگریست و می‌فرمود که همه یک زبان بوده و تفاوت‌های لهجوی به اثر محیط ‌های جغرافیایی و تأثیرات دیگر بمیان می‌آید و باید هرکس به آنها احترام قایل باشد.

استاد محمد صدیق روهی که خداوند اورا در قعر جنت و بهشت برین جا دهد مرد خاموش و کم‌سخن و زیاد شنو بود، گویا بمانند مثَل معروف که می‌گویند: «خداوند دو گوش و یک زبان را به انسان‌ها داده است» دو چند گوش فرا می‌داد و یک چند سخن می‌گفت چنانچه حضرت میرزا عبدالقادر بیدل می‌فرماید:

پخته‌ گی  دیگ سـخن  را باز می‌ دارد  ز جوش 

تا خموشی نیست بیدل مدعا خام است و بس

معلومات خارجی استاد روهی بسیار وسیع و خارج از حدود بود خصوصاً در فلسفه و تصوف بسیار علاقمندی داشت، وی دربارۀ قدریون و جبریون، مادرشاهی و پدرشاهی  و مفاهیم ادیان، در نهایت درجه عمیق بود و به سویۀ ما شاگردان مفاهیم را ساده ساخته و  شرح می‌داد.

بداخل صنف یکی از خواص بسیار عالی و پسندیدۀ استاد روهی این بود که در صنف بیک  حالت استندرد و معیاری رفتار می‌نمود، بر شاگردان که اندک شوخ و خارج از آداب شاگردی حرف می‌زدند در وضع استاد روهی تغییر نمی‌آمد ولی با زبان نرم و شیرین متعلم را براه راست می‌آورد. با آنکه استاد روهی چهرۀ مهربانانه و متبسمانه داشت، خندۀ اورا بیاد نداریم همچنانکه هرگز قهر نمی‌کرد، در گفتار خود آهسته آهسته سخن می‌گفت و هیچ حرفی بیجا  از زبانش برون نمی‌شد. 

در آن زمانیکه استاد والاجاه و عالی‌مقام جناب جنت‌مکان روهی صاحب استاد دارالمعلمین کابل بود یک کرسی معنوی بنام «رئیس معلمان» و یا «معلم سال» که اصل کلمه را بیاد ندارم در معارف مروج بود و تنها باید یکنفر بدان مقام تعیین می‌شد، استاد روهی بعد از مرحوم استاد محمد کامل منور که استاد زبان فارسی بود بدان مقام جای گرفت و شاگردان دارالمعلمین کابل بدان مباهات می‌کردند که در دو دوره استادان  دارالمعلمین کابل یکی پی دیگری انتخاب گردیدند. استاد محمد صدیق روهی که خداوند اورا  غریق رحمت خود نماید، یک فولکلور شناس بزرگ افغانستان بود و در آن باره تألیفات دارد. بعد از اینکه این شاگردش عنایت‌الله از فاکولته فارغ شدم کتاب‌های فولکلور زیاد نوشتم، یکی از آن کتاب‌های من بنام «گوراوغلی» بود، گوراوغلی داستان‌های حماسی تورکستان‌زمین ویا به اصطلاح امروز  صفحات شمال افغانستان می‌باشد.

در آن ایام استاد روهی منحیث مدیر «ادبیات عامیانه» در وزارت مطبوعات و دفترش در ده‌بوری در خانۀ غلام فاروق غلزای (این مرحوم نیز از استادان دارالمعلمین و استاد نگارنده بود) قرار داشت، من فصل اول را که بشمول مقدمه بود بحضور حضرت استادم جناب روهی بردم تا در مجلۀ که سر دست دارد به آن چاپ نماید. بمجرد دیدن من نه تنها خوش شد چونکه نام و چهره‌ام بیادشان بود، بلکه با بسیار علاقه و مهربانی مضمون را بصورت عاجل  مرور نموده وعده فرمود که حتماً بچاپ خواهد رسانید، در ضمن گفت که کارهای دیگری  را در

خصوص ادبیات عامیانه باید تهیه بدارم.

البته با لطف‌های خداوندی و تشویقات استاد روهی، کتاب‌های زیادی در ساحۀ فولکلور نوشتم و شاید در وطن زیادترین اوراق را در ساحۀ فولکلور این حقیر تحریر نموده باشد.

در یکی از کتاب‌های فولکلوری بنام «د پشتو متلونه» که به خواهش ارواح‌شاد پروفیسور داکتر سید بهاءالدین مجروح آنرا باید می‌نوشتم و استاد مجروح در آن وقت رئیس انجمن تاریخ بود چون به کار و جمع‌آوری امثال پشتو آغاز نمودم در آن وقت اندکی جهت اصلاحات  بعضی نکات مهمه به همکاری پشتو تولنه ضرورت احساس نمودم. چون آنجا شدم در یکی  از دفاتر که دفتر اعضا می‌گفتند داخل شدم و موضوع را در میان گذاشتم یکی از اعضاء که وی را در مکتب می‌شناختم فرمود که باید از شخص رئیس پشتو تولنه امریه تحریری برایشان بیاورم تا با من همکاری نمایند. بدفتر رئیس داخل شدم و در آن زمان استاد روهی رئیس  بود، وی لطف‌های استادانۀ خود را به این شاگردش نمود و برایم گفت که در نشرات نام مرا گاه‌گاهی می‌خواند و بسیار خوش می‌شود، البته تشویق‌های زیادی نمود و در ورقۀ من جهت همکاری اعضا امریۀ فوق‌العاده داد. چون ورقه را بدفتر اعضاء بردم، آن عضویکه مرا گفته بود امریه ریاست را کار دارد، بمجرد خواندن امریه گفت که برادر ما خود ما باید این نوع  ابتکارات را بنمائیم نه شما! زمانیکه مأیوسانه از دفتر می‌برآمدم یکی از جوانان که شاگرد  من بود و در آن دفتر عضویت داشت از جا برخاست و بلند صدا کرد که وی حاضر می‌باشد که با تمام معنی بمن همکاری نماید، نام این شخصیت شریف و فرهنگی نصرالله بود که شاید «سوبمن» تخلص می‌کرد.

همان بود که بار اول در تاریخ پشتو در افغانستان بزرگترین  مجموعۀ امثال را به تعداد چهار هزار مثَل تهیه و بچاپ رسانیدم. اگر کسانیکه بعد از بنده امثال و حکم پشتو را کار کرده  باشند اساس آن از این نگارنده می‌باشد، فراموش نباید کرد که در آن ایام بعضی از  نویسنده‌گان دانشمند چون مرحوم محمد دین ژواک و دیگران اندکی درین باره کار کرده بودند که قابل یادآوری می‌باشد ولی تعداد جمع‌آوری آنها بسیار کم بود. زمانیکه در پوهنتون پشاور در سال‌های (۱۹۸۱-۱۹۸۲م) منحیث استاد کار می‌کردم یک کاپی از کتاب من در کتابخانۀ شان موجود بود، بقرار گفته استاد عبدالله جان خلیل رئیس دیپارتمنت ایریاستدی سینتر شعبۀ پشتوی آن پوهنتون  همه ضرب‌المثل‌های مرا از آن کتاب گرفته و بر مجموعۀ بزرگ امثال پشتو داخل کرده اند و معلوم نیست که آن را دزدیده یا بنام من کریدت داده اند، احتمال دارد دزدی شده باشد. یک  بار دیگر هم یکی از برادران قندهاری که هنرمند و نویسنده می‌باشد و نام او لطیف جان  بابی است کتاب ضرب‌المثل‌های پشتوی مرا به قندهار نزد برادرش فرستاد تا از آن در  مجموعۀ امثال شان استفاده نمایند، ترسم از آن روزیکه سرقت نشده باشد چونکه سرقت  امثال آسان است.

استاد بزرگوار محمد صدیق روهی را استادان پوهنتون پشاور بخوبی می‌شناختند بعضی از استادان به نویسنده‌گان پشتوی افغانستان ایراد و انتقاد می‌نمودند، ولی هیچ کسی دربارۀ استاد روهی نظریات منفی نداشتند چونکه استاد روهی نه تنها یک دانشمند برحق زبان پشتو و یک عالم توانا و در فلسفه آیتی بود او چیزی نمی‌نوشت تا که نوشته‌اش قرین حقیقت نباشد. از  جانب دیگر استاد صدیق روهی که شخصیت چند بعدی بود، از نوشته‌ها وتحقیقات وی استفاده‌های علمی می‌نمودند. استاد روهی بزبان انگلیسی وارد بود و از  سانسکریت منظماً یاد می‌کردند. بارها از زبان مبارک‌شان ترجمه‌های بعضی لغات عربی را شنیده بودم اما نمی‌دانم که بدان زبان چقدر وارد بودند، بهر صورت استاد روهی در زبان‌ های فارسی و پشتو نویسندۀ مقتدر و صاحب صلاحیت و در شعر شناسی ید طولا داشت.  چنانچه در فهرست تألیفات شان دیده می‌شود که دربارۀ شعر، فولکلور و زبان‌شناسی تألیفات دارند. مقالات و رسالات استاد روهی بصورت دقیق معلوم نیست که به چند می‌رسد ولی امید است همه آثار آن خادم بزرگ فرهنگ افغانستان بدست نشر سپرده شود. 

در یکی از کورس‌های زمستانی که در دارالمعلمین کابل دایر می‌شد یک تن از استادان سابقه‌دار معارف بدخشان استاد عبدالبصیر وافی که جهت ارتقای سویۀ علمی بکابل آمده بود نزد  من نگارنده که در کورس‌های مذکور درس هنر می‌دادم و در مکتب ابتدائیه معلم من بود آمد و گفت که «صدیق روهی» کیست؟ آیا او را می‌شناسی یا نی؟ من گفتم بلی! او استاد من بود و مرد بسیار بزرگ و دارای شهرت خوب است، بعد از شناسایی جناب وافی گفت: آه محمد  صدیق پکتایی را می‌گویی؟ گفتم بلی! یکباره در خنده شد و گفت ما هردو در دارالمعلمین هم‌صنفی بودیم و استاد وافی از مرحوم استاد روهی اوصاف زیادی کرد و گفت که واقعاً بدوران خورد سالی‌اش صاحب شخصیت و با فرهنگ بود. استاد محمد صدیق روهی از شخصیت‌های برازندۀ علمی و فرهنگی افغانستان بود، وی شمایل خاص خود را داشت، مرد نظیف و  منزه، با سلیقه و با البسۀ زیبا در مجالس جلوه می‌کرد، در تواضع و اصول برخورد با شاگردان، زیردستان، دوستان و علماء یکتای زمانه بود.

بعد از اینکه من به امریکا هجرت نمودم دوستان فرمودند که استاد عالی‌مقام در کشور جرمنی از دست ظالمان نابکار حکومتی آواره شده اند، بدبختانه زمانی احوالش را دریافت  کردم که چندی پیش بدار بقا شتافته و جانب فردوس برین رفته است.. البته گفته اند:

آنچه دلم خواست نه  آن می‌شود 

آنچه خدا خواست همان می‌شود

مرگ بدست خداوند است، باید بحضور خوانندۀ گرامی با حرمت زیاد عرض نمایم که نوشتۀ هذا بدون جزئی‌ترین مبالغه و احساس نوشته شده است و من آن مرحوم را بمانند یک استاد،  یک پدر معنوی و یک برادر بزرگ می‌دانستم و خاطرات بیش از حد زیبا از آن بزرگوار  داشتم و دارم.

در خاتمه دعا می‌نمایم که جای حضرت استاد دانا ، مهربان ، متواضع و پر فیض و برکت فردوس برین و جنت المأوی باشد.

آمین یا رب العالمین

عنایت‌ الله شهرانی

بلومینگتن، اندیانا 

۲۰۰۶ مسیحی 

04 مارس
۳دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد علم غواص

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد علم غواص 

زنده یاد استاد محمد علم غواص یکی دیگر از فرزانگان و علم برداران فرهنگ غنامند سرزمین ما بودند که بتاریخ ۲ جدی (دی) ۱۲۹۷ خورشیدی در منطقهِ پای حصار تاریخی هرات چشم به جهان گشوده و از همان آوان کودکی نزد پدر بزرگوارش مرحوم خواجه محمد صدیق ، برادرش مرحوم محمد کریم صدیقی  و برخی دیگر از علمای عصر هرات به آموختن علوم رایج ادبی پارسی  و عربی پرداخت و گفته شده که در دوازده سالگی تمام قرآن کریم را حفط نموده  بود.       

گفته شده که مرحوم استاد غواص برای اولین بار با آوردن کمره عکاسی از کابل موفق شد روزنامه اتفاق اسلام را تصویری نماید.  زنده یاد غواص در بهار سال ۱۳۱۴ خورشیدی  به عضویت انجمن ادبی هرات درآمد و از سال ۱۳۲۰ لقب غواص را برای خود برگزید.

مرحوم محمد علم غواص استادی بود صاحب نظر با دید وسیع ، نویسنده ای بود چیره دست ، پژوهشگری بود توانا ،دانشمندی بود شناخته شده ،  شاعری بود نکته سنج، روزنامه نگاری بود  ورزیده ، تاریخ نگاری بود با دانش ، آموزگاری بود آگاه و  همچنین عالم دین ، حافظ و مفسر قرآن کریم بود که با فهم بالا در روشنگری جامعه قدم برمیداشت و کار میکرد و آنچه آن مرحوم را ازسایر همطرازانش درمسایل دینی متمایز می ساخت پیشگیری اعتدال درآن بود و نخستین عالم دین بودکه پس از تقرر یافتن در پست رئیس اوقاف هرات با دریشی و نیکتایی وارد این نهاد دینی شد که بقول خیلی ها این یک نوع تابوشکنی بود که استاد انجام داد.            مرحوم استاد غواص در پست های مختلف فرهنگی ایفای وظیفه نمود ، چنانچه در سال ۱۳۳۱ خورشیدی به عنوان سرمحرر و رئیس روزنامه اصلاح در کابل مقرر شد. و همچنین درخلال سالهای ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۲ خورشیدی پست های دیگری چون رئیس اطلاعات و فرهنگ ، رئیس اداره ارشاد هرات ، عضو کلوب جوانان ، نویسنده در روزنامه اتفاق اسلام ، مدیر نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ در کابل ، مدیر اداری رادیو افغانستان ، رئیس اطلاعات وفرهنگ ولایت بغلان و چندین پست دولتی دیگر را عهده دار گردید که همه را به نحو احسن به انجام رسانید.                                                                                              

از زنده یاد استاد غواص ۱۶ اثر منثور ، ۱۳ اثر منظوم و ۱۶ اثر تدوینی بجا مانده است و همچنین البومی شامل صدها عکس قدیمی که اکثرآ توسط خود آن مرحوم عکس برداری شده بود همراه با مجموعه ای از نشریات چاپی که توسط خود آن مرحوم جمع آوری شده بود به یادگار مانده است.                                       گفته می شود که اکثر سروده های استاد غواص با نام مستعار خدنگ به نشر رسیده است.                    از مرحوم استاد غواص هفت فرزند (۲ پسر و ۵ دختر) به جای مانده است.   

و سرانجام این دانشمند شهیر کشور در چهارم ماه عقرب سال ۱۳۶۷ خورشدی در شهر هرات دیده از جهان فروبست و در جوار آرامگاه خواجه عبدالله انصاری در شمال غرب خانه ی زرنگار بخاک سپرده شد .

روح شان شاد ، یاد شان گرامی و خاطرات شان جاودانه باد.

قابل تذکر می باشد که در گردآوری این معلومات از سایت روزنامه ۸  صبح  ، پارسی بان و یادداشت های نگارنده استفاده بعمل آمده است.                             

و اینهم نمونه ای از کلام زنده یاد استاد غواص که تقدیم عزیزان خواننده می شود.

دستگاهِ حیرت

هرکجا  خوش قامتی شیرین  شمائل بوده است

مایهء غم ،  مونس جان ،  راحتِ  دل بوده است

مهر و  یاری   را   بخون   سردی  تلقی می کند

آنکه در عمرش ز رمز  عشق ،  غافل بوده است

قلب   شاعر    دستگاهء   حیرتی   دارد  از   آن

گه  گلِ  باغِ  حیا ، گه  شمع  محفل  بوده است

از تجلی های  لیلی  شهر  و  صحرا روشن است

دیدهء  مجنون  عبث   دنبال  محمل  بوده است

راه  از  ما   نیست  تا  مرز  جنون   چندان  بعید

پیش ازین هم یک تشخص حد فاصل بوده است

هر که در  طبعش  نه  بینی ذرهء  سوز و  گداز

حرف موزونش سراسر خشک و باطل بوده است

ما و من  گل  می کند    از  شاخ   اظهارِ   خرد

وانکه نادان خویش را پنداشت  عاقل بوده است

چشم منعم  کز   مروت   قطرهء   آبی  نداشت

در نظر دریا  تجسم  کرد  و  ساحل بوده  است

روح   ارباب   تمول   از   تعشق   هم  تهیست

ذوق  مال  و  جاه بر هر  چیز حایل  بوده است

شیوهء  انکار   اخلاص   و   عتاب   بی حساب

کی  سزاوا ر  خردمندان   فاضل   بوده   است

هر   هوسناکی    نباشد   واقف   اسرار  عشق

این گهر در  جهد  غواصانه   حاصل بوده است

از    تپیدن    عاقبت     دستم  بدامانی  رسید

آری  این مرغ  رسا  یک عمر  بسمل بوده است

ناوک  نازکیه  در  جان می کند  کار « خدنگ »

از  نگاهء   دلبرِ   نیکو    خصائل   بوده  است

۱۹ جدی ۱۳۳۱

روزنامه اصلاح

کابل – افغانستان

.

17 فوریه
۱ دیدگاه

یادنامۀ استاد عبدالاحمد جاوید

تاریخ نشر: شنبه ۲۸ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۷ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادنامۀ استاد عبدالاحمد جاوید

(۱۹۲۷- ۲۰۰۲ میلادی) 

دکتور عنایت‌الله شهرانی 

عبدالاحمد جاوید فرزند میرزا عبدالصمد خان در اول ماه جنوری (۱۹۲۷م) در محله‌یی بنام پایان چوک کابل در کوچۀ طبیب مشهور به الحاج عزت‌الله خان پا به عرصۀ وجود گذاشت. دوستان وی می‌گفتند که از اهل رکاخانه می‌باشد، جاوید تا دم مرگ عشق کابل را به دل داشت و یکی از کابل‌دوستان مشهور وطن بشمار می‌رود. عبدالاحمد جاوید در سنین خوردسالی الفبای مسایل دینی را در خانه آموخت و مکتب ابتدائی را در مکتب نمبر دو به اتمام رسانید، یک‌تعداد دوستان استاد جاوید می‌گفتند که وی در آوان خورد سالی اعتنای زیادی به فراگیری دروس نشان نمی‌داد و میلان زیادی به بازی با هم‌سالان داشت. یکی از اقارب کهن‌سال جاوید وقتی دید که وی مصروف به بازی‌های وطنی است، گفته بود: «بازی کردن عبدالاحمد ضرری به درس‌هایش ندارد، برای شرط ببینید که در امتحان فردا نمره‌اول نیز خواهد شد». روز بعد که روز امتحان بود سر معلم عبدالاحمد را اول نمرۀ عمومی مکتب اعلان کرد.
عبدالاحمد جاوید تعلیمات عالی را در لیسۀ حبیبیه به پایان رسانید و در سال (۱۹۴۳م) در فاکولتۀ ادبیات دانشگاه کابل شامل گردید. دیری نگذشته بود (آغاز سال دوم) که طی یک سکالرشیپ تحصیلی در رشتۀ حقوق و علوم سیاسی که از ایران به وی مساعدت شده بود عازم آن کشور گردید، استعداد عالی و بی‌نظیر جاوید در ادبیات باعث شد تا در کنار رشتۀ حقوق و سیاست، در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی هم به تحصیل ادامه دهد (دبل میجر)، و با استعداد خداداد که داشت دپلوم‌های زبان و ادبیات فارسی و حقوق را بالترتیب در سال‌های (۱۹۴۹ و
۱۹۵۱م) حاصل کند. عبدالاحمد جاوید با فراغت از تحصیلات دورۀ لیسانس، خواست تحصیلات عالی خود را نیز دوام دهد، او در پروگرام داکتری ثبت نام کرد و به فراگیری دروس و تحقیقات مربوط اشتغال ورزید. در این وقت بود که استاد سعید نفیسی یکی از نخبه‌گان فرهنگی ایران‌زمین از جاوید تقاضا نمود با وی به کابل برود، جاوید هم به تقاضای استاد لبیک گفت و به کابل باز گشت. اقامت دوبارۀ جاوید در کابل باعث شد تا وی تجاربی از تدریس در فاکولتۀ ادبیات ویا لیسۀ حبیبیه بدست آورد. روشن است که تدریس مؤفقانۀ او همه همکاران و شاگردان را به داشتن دست قوی وی در ادبیات زبان فارسی معترف ساخته بود. استاد جاوید بعد از دو سال تدریس در کابل به غرض تکمیل درجۀ داکتری در رشتۀ ادبیات دوباره عازم ایران گردید و در دانشگاه تهران تحصیلات مربوط به داکتری خویش را مؤفقانه به پایان رسانید. بقول دوکتور سید علی رضاء نقوی داکتر جاوید در دوران تحصیلی خود ورد زبان استادان و محصلان ایرانی بود و مانند ستاره یی میدرخشید. نگارنده در سال (۱۹۹۳م) زمانیکه در دانشگاه اسلامی و بین‌المللی اسلام آباد تدریس میکردم با داکتر نقوی که از معاصرین جاوید بود آشنا شده بودم. از استادان داکتر جاوید میتوان اسمای گرامی دکتور شایگان، دکتور امامی، دکتور عمید، دکتور همایون فر و دکتور علی اصغر حکمت را نام برد. جای تذکر است که استاد علی اصغر حکمت از دوستان بسیار نزدیک استاد عبدالرؤف فکری سلجوقی بود. در اثر همین روابط علمی استاد فکری سلجوقی
اجازه داد تا مرحومه فروغ حکمت پنج جلد از تألیفات «امیر حسینی سادات غوری» را تحقیق نماید؛ و تیزس شهادت خود را در بارۀ حسینی سادات بنویسد. از آنجائیکه حسینی سادات از عارفان بزرگ وطن عزیز افغانستان میباشد، من امیدوارم که این اثر نفیس هرچه زودتر به زیور چاپ آراسته گردد. استادان دیگری که جاوید از محضر شان فیض یاب گردیده عبارت اند از: استاد فروزانفر، عباس اقبال، سعید نفیسی، مهدوی، جلال همایون، دوکتور محمد معین، دوکتور حسین خطیبی و غیره. داکتر جاوید با برگشت دوباره به کابل به وظایف گوناگونی توظیف گردید و در دانشگاه کابل خوش درخشید. اولین وظیفۀ وی به حیث اسستانت در فاکولته های ادبیات و علوم سیاسی دانشگاه کابل در سال (۱۹۵۱م) بود. لیاقت و دانایی این استاد مسلم بزودی ورد زبانها گشت، نوشته ها و تحقیقات وی در نشریه های معتبر کابل به چاپ میرسیدند و بر شهرت علمی و مقام ادبی وی می افزودند. بیاد دارم که تقریباً هر دفتر ویا موسسۀ بزرگ شهر کابل سعی داشت جاوید را به حیث همکار خود بگیرد.
استاد در سال (۱۹۵۲م) به شعبۀ نشرات رادیو کابل مقرر شد و برای مدتی عضویت نشرات رادیو و همچنان عضویت ریاست نصاب تعلیمی وزارت معارف را عهده دار گردید. او کتابهای فارسی مکاتب را تألیف کرد و با نویسنده گان دیگر همکاری نمود، در سال (۱۹۶۲م) با حفظ حقوق استادی مدیر عمومی نشرات ریاست دانشگاه کابل مقرر شد و در سال (۱۹۶۴م) عالی ترین لقب علمی دانشگاه کابل «پوهاند» را از جانب شورای عالی این دانشگاه و منظوری مقامات صالحۀ وقت بدست آورد. پوهاند جاوید در حین تدریس به دانشگاه که مصادف با اوج جوانی وی بود، مقالات، رسالات و ترجمه های بسیاری بچاپ رسانید. یکتعداد از این مقالات در رادیو هم خوانده میشدند.
استاد جاوید از سال (۱۹۶۶- ۱۹۷۱م) به حیث گیست پروفیسور در دانشگاه تاشکند اوزبیکستان تدریس نموده در حلقه های علمی این کشور سهم بارز گرفته است. در همین ایام بود که با استفاده از فرصت به زبان روسی آشنایی پیدا کرد و بسیاری از متون قدیمه را که به رسم الخط عربی در موزیم ها و کتابخانه های اوزبیکستان وجود داشت برای اوزبیکان ترجمه و معرفی نمود. جاوید برعلاوۀ زبان روسی، عربی و انگلیسی را خوب میدانست و به زبان انگلیسی تألیفات هم دارد.
پوهاند جاوید برای مدتی منحیث معاون علمی دانشگاه کابل مقرر گردید و در سال (۱۹۷۲م) از طرف شورای عالی پوهنتون کابل به ریاست پوهنتون انتخاب گردید. در سال (۱۹۷۸م) بود که عازم حج به کعبۀ الله شد و با عبادت به درگاه او تعالی و دعا به روح پاک سید المرسلین لقب حاجی را نیز کمایی کرد.
استاد جاوید در سال (۱۹۸۶م) لقب «اکادمیسین» را از طرف اکادمی علوم افغانستان بدست آورد و در طول دورۀ خدمتش به اخذ چندین مدال و تقدیرنامه نائل گردید و وزرات اطلاعات و کلتور طی مراسمی عنوان «کارمند شایستۀ سال» را به وی تفویض کرد. او در هر مؤسسه و دفتری که کار میکرد به تقویت کارهای فرهنگی میپرداخت و ابتکار تازه یی را به میان می آورد، در زمان ریاست پوهنتون استاد جاوید به من وظیفه داد تا پورتریت های رؤسای پوهنتون را از زمان تأسیس الی دورۀ خودش نقاشی کنم و وقتی من این کار را به انجام بردم کوشش کرد تا تاریخچۀ پوهنتون کابل نیز بصورت درست و تاریخ‌وار تحریر یابد و بعداً به چاپ برسد. جاوید زمانیکه در رادیو کابل مشغول خدمت بود، فعالیتهای زیادی انجام داد، او به آوازخوانان طبقۀ نسوان از جمله خانم خدیجه پروین و دیگران سهم هنرنمایی بیشتر داد و بسی از هنرمندان دیگر را کمک کرد تا اشعار پشتو و دری را بصورت صحیح در رادیو بخوانند.
استاد جاوید در سال (۱۹۸۶م) عضویت «لویه جرگه» را در افغانستان بدست آورد. سوانح وی نشان میدهد که او از سال (۱۹۸۹ تا ۱۹۹۹م) تقریباً در هشتاد کنفرانس علمی و سیاسی دعوت شده و در همۀ این کنفرانسها دربارۀ سیاست، ادبیات و تاریخ خطابه های پرباری ایراد کرده است.
در کنفرانسی که با اشتراک یکعده فرهنگیان و سیاستمداران به خاطر آزادی افغانستان در قبرس دائر شده بود بعد از سالها استاد را از نزدیک دیدم و فرصتی پیش آمد تا در عالم غربت درد دل هایی داشته باشیم. در آن محفل نه تنها استاد جاوید را رئیس یکی از جلسات انتخاب کردند بلکه مزیداً دو شب را به اشتراک دوکتور سرور مولایی، سید عسکر موسوی و آقای داور شب شعر انتخاب کردیم که ریاست آنرا هم استاد به عهده داشت. استاد جاوید در انجمن نویسنده‌گان، شورای وزیران برای تحصیلات عالی، انجمن دوستی میان سازمان ملل متحد و افغانستان و انجمن دوستی افغانستان و فلسطین عضویت داشته همۀ این وظایف را مؤفقانه انجام داد.
عکس‌العمل مردم به مقابل استاد جاوید بعد از برگشت وی از ایران:
شادروان عبدالاحمد جاوید اولین کسی بود که با دوکتورای زبان و ادبیات فارسی از ایران به افغانستان برگشت، بناً آوازۀ لیاقت، دانش علمی، ادبی و سیاسی وی بزودی ورد زبانها شد. وی در همان روزهای اولی که کرسی استادی در زبان آهنگین و زیبای فارسی را در میان اساتید دانشگاه و ادبای کابلستان احراز کرد، به حیث یک سمبول فارسی دان و ادیب نستوه شناخته شد؛ طوریکه با گذشت هر روز دوستان و شاگردان افتخاری نوی پیدا میکرد و حلقۀ دوستانش وسعت می یافت. او در اکثر حلقات ادبی حصه گرفت و با بزرگان ادب افغانستان چون علامه صلاح‌الدین خان سلجوقی، قاری عبدالله ملک‌الشعراء، ملک‌الشعراء استاد بیتاب، استاد شایق افندی، استاد خلیل‌الله خلیلی، استاد عبدالرؤف فکری سلجوقی وغیره آشنایی پیدا کرد. باری که با استاد جاوید در بارۀ دانش و تحقیقات استاد فکری سلجوقی صحبت داشتیم ایشان گفتند که افتخار آوردن استاد فکری به انجمن تاریخ را خود ایشان دارند. یکعده مخالفین نا آگاه استاد جاوید را ایرانی مشرب میگفتند، درحالیکه من افغان‌تر از وی کسی را سراغ ندارم. او به همۀ علما احترام داشت و در بسی موارد خاصتاً از اینکه ایرانیان بعضی از علما را به خود منحصر میکردند با ایشان مخالف بود. روزی از لندن به این نگارنده در امریکا تیلفونی گفت که مازندران را که حکیم ناصر خسرو از آن یاد کرده است همان مازندران بدخشان است که در وقت حیات حکیم با همین نام موجود بوده.
با تأسف باید بگویم که یکعده مخالفین باز هم نا آگاه با کمال ناجوانمردی و حسادت ویا رقابت‌های منفی با وی سر مخالفت داشتند و تهمت های ناروایی به او می بستند که گویا استاد مخالف کدام زبان ویا قوم دیگر افغانستان است، ولی جاوید که سینۀ فراخ و جگر شیر را دار بود همۀ این کار شکنی ها، مخالفتها و پروپاگندها را به نرمش خاصی که خاصۀ شخصیت عالی وی بود جواب میداد، استاد جاوید مقالات، رسالات و حتی کتابهایی در مورد زبانهای ملی و رسمی دیگر افغانستان نوشته و میتوان گفت که حق این زبانها را بهتر از اهالی خود آن ادا نموده ولی باز هم از آنجائیکه تعصب دید هر واقعیتی را از انسان میگیرد، مخالفین وی هم این خدمات را نادیده می گرفتند. استاد جاوید اهل تعصب نبود او با یک دوشیزۀ پشتون ازدواج کرد و تحقیقات زیادی در بارۀ زبان ملی پشتو انجام داد. از جاوید نوشته های زیادی در بارۀ زبان ترکی و خدمات ترکان به جا مانده است، این بیت عرفی شیرازی همیشه ورد زبان جاوید بود:
                         چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت «عرفی»
                        مســلمانت  بــه  زمزم  شـــوید و  هنـــدو  بســـوزانت

استاد جاوید نوشته‌های ضد تورکی ذبیح‌الله صفا را نمی پسندید، باری او مقاله‌یی راجع به اقوام غلزایی بطبع رساند و با استناد به یک‌سلسله اسناد و مأخذ، ادعا کرد که اقوام غلزایی به شاخۀ از اقوام ترک مربوط اند، این مقاله که جاوید قبلاً به خاطر آن حبس شده بود در این اواخر توسط پوهاند رسول رهین در مجلۀ «آریانای برونمرزی» مجدداً به چاپ رسیده است.

برخورد و پیشآمد ظاهری استاد جاوید:
استاد جاوید هیچگاهی سر تعظیم به بالا نشینان خم نکرد. در همۀ وظایف به رای خود متکی بود و اوامر وی در تمام اوراق و مکاتیب وضاحت کامل داشت. به عزت نفس و ارادۀ راسخ مشهور بود، از جاوید همیشه به عنوان مرد قوی الاراده و محتمشی که نشاط می آفرید و در نظرها با مناعت طبع مشخص میگردید یاد میشود. مردم بعضاً فکر میکردند که استاد جاوید غرور علمی فراوان دارد، ولی زمانیکه انسان با وی همصحبت میشد چنان نرم خوی، خوش برخورد و متواضع بود که دقیقاً نمیتوان از وی تعریف کرد. یکی از کلمات خاص استاد که در کابل به آن تکیه کلام میگوئیم کلمه «قربان» بود، او این کلمه را با کمال صفا و صمیمیت و به مقابل همه کسانیکه در برابر او قرار میگرفتند نثار میکرد و چون
درختی بارور و با ثمر سر بر زمین می نهاد. جاوید یک سخنور متین و بزرگمرد با اعصاب نهایت آرام بود که از سخنان پائین و بالای مردم نمی هراسید، برخورد استاد جاوید با شاه و گدا یکسان بود، شاید یکی از رموز مؤفقیت و محبوبیت وی در بین جامعه همین شیوۀ شایسته وی بوده باشد. استاد جاوید در جوانی و پیری شمائل خاص خودش را داشت. او مرد با سلیقه، خوش‌لباس و معطر بود. کسانیکه استاد جاوید را در اوج جوانی میشناختند اگر به دورۀ پیری و مریضی اورا میدیدند واقعاً متأثر میشدند؛ زیرا درد جانکاه و لاعلاج سرطان آن مرد سرشار و نشاط را سخت علیل ساخته بود.
مبارزات داکتر جاوید:
استاد جاوید در طول حیاتش از خم و پیچ های زیادی گذشته است، او همیشه به دوستانش توصیه میکرد: «از هیچ چیز به جز از خدا نترسید». او در زمان هجرت در قطار مبارزین برعلیه مداخلات خارجی در افغانستان قرار داشت و در تمام کنفرانس‌های که برای نجات افغانستان از تعرض خارجی و مداخلۀ آن دایر میشد سهم میگرفت و اغلباً ریاست آنرا به عهده داشت. یکی از بزرگترین مبارزات او بدون شک مبارزه برای احیای فرهنگ افغانستان بود. او نه تنها با قلم توانا و آوردن معانی والای فرهنگ افغانی مینوشت بلکه فرهنگیان و دوستانش را تشویق میکرد راجع به گذشتۀ افغانستان تحقیق نمایند و نگذارند فرهنگ غنی و قدیم این سرزمین نابود شود. مقالات دنباله دار «نوروز خوش آئین»، «دو شاهد خاموش بامیان» و ده ها مقالۀ دیگر وی شاهد صادقی برای این مدعا خواهند بود. جای خوشی است که صدای استاد توسط جناب علی الهادی مدنی در نوار های متعددی ثبت گردیده است، داکتر جاوید رسالتی را که لازمۀ یک انسان مبارز بود بطور صادقانه، شجاعانه و بدون جزئی ترین تعصب زبانی، منطقوی، قومی ویا مذهبی به انجام برد و دین فرهنگی مادر وطن را ادا کرد و خود به جاویدان شتافت.
پروفیسور جاوید منحیث یک دانشمند برجسته:
جاوید از حافظۀ بسیار قوی بهره مند بود و از آوان طفولیت تا به پیری و مریضی با کتاب و علم ارتباط ناگسستنی داشت، در سیاست، ادبیات و تاریخ معلومات زیاد داشت، دانشمند بود فصیح الکلام، صریح و سلیس‌اللهجه، بزرگمرد که روزها تا شام و شامها تا بام مطالعه میکرد و در پی کتاب و جوامع علمی و فرهنگی بود. در کوچه های خرابات، پس کوچه های جادۀ میوند، خانقاها و عرسها در همه جا خود را می رسانید و یا دعوت میشد. صد ها شعر را به حافظه داشت و حکایات جالبی برای مجلسیان ارائه میکرد. جاوید با همۀ کتابخانه ها و کتابفروشی ها آشنا بود و ید طولایی در کتابشناسی داشت. ارزش کتاب های قلمی را به اسرع وقت بیان میکرد و بسیاری از آنهارا با مؤلف آن میشناخت. وقتی که یک کتاب برای بار اول بدستش میرسید نه تنها معلومات مفصلی در بارۀ آن کتاب ارائه میکرد بلکه خطاط آنرا نیز معرفی مینمود. جاوید ادبای سراسر افغانستان را میشناخت و با آنان ارتباط قائم میکرد. نویسنده گان بدخشان که نگارنده همۀ شانرا میشناسم میگفتند که از همکاری، راهنمایی و صحبت استاد جاوید بهره مند بوده اند. جاوید چه در کابل و چه در لندن کتابهای زیادی را جمع کرد، کتابخانۀ بزرگ قلمی و چاپی وی در کابل مشهور بود. او سراسر دورۀ آوراه‌گی در لندن را به دنبال کتاب بود؛ چنانچه اگر کسی سوالی از وی داشت فوراً میگفت: «بلی قربان» در فلان جای ویا فلان الماری کتابی در این موضوع وجود دارد. از آنجائیکه کتابخانه ها غالباً کتب نایاب را به مشتریان امانت نمی دهند جاوید کتب زیادی را به مصرف زیاد شخصی در داخل کتابخانه کاپی میکرد و به دوستان می‌فرستاد. نگارنده بارها از این لطف جاوید بهره‌مند بوده‌ام.
طوریکه اشاره رفت استاد جاوید در بارۀ اقوام قدیم افغانستان کارهای علمی مهمی انجام داده است و او دربارۀ پشتون‌ها مینویسد:
«این مقابله در بارۀ جغرافیای بشری و دربارۀ یکی از قدیم ترین اقوام این سرزمین (پشتون‌ها) است. و تا جائیکه میسر بوده به کلیه کتب جغرافیای قدیم عربی و فارسی دری مراجعه بعمل آمده است و شاید کاملترین بحث در این مورد باشد. این مبحث روشنی خاصی به تاریخ زبان پشتو می اندازد و مسلماً برای کسانیکه در این رشته کار میکنند خالی از فایده نخواهد بود». (دکتر احمد جاوید،
کوچ و بلوچ، آریانای برونمرزی، سویدن ۲۱۱۴م)
جاوید دربارۀ آریائی‌های افغانستان چنین می‌نویسد: «کشور کهنسال ما در درازای تاریخ پر عظمت و با شکوه خود فراز و نشیب‌های فراوان دیده و در برابر این حوادث و رویدادها چون (کوه بابا) و (سپین غر) سربلند و استوار مانده است. نام این خطۀ باستانی و داستانی ما در طی سده ها از لحاظ جغرافیایی و فرهنگی تغیر یافته و در دوره های مختلف بنام های گوناگون یاد و خوانده شده است، آریائیها بنابر روایت زند اوستا، محل سکنا و مامن اصلی خود را ایریه و جنگهه، ایریائیم ویجه، یا ایرینه ویژه یعنی سرزمین آریائیان می خواندند او از زبان فردوسی چنین میگوید:
                                         از  ایــران  و از  تــرک و  از تازیان
                                         نـــژادی  پدیـــد  آیـــد   اندر  میان
                                         نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
                                         سخن‌ها  بـــــه  کـــردار   بازی بود
ویا از زبان دقیقی:
                                      من  جـــاه  دوست دارم  کازاد زاده‌ام
                                      آزاد آزاده‌گان به جان نفروشند جاه را»
استاد جاوید در قسمت ترکی زبانان می گوید: «نژاد ارجمند و دلیر کوهستان (اورال آلتای) در عهد بعد از اسلام با وجود تاخت و تاز های ترکانۀ خود که قهر و آشفته گی های به دنبال داشته در تکوین و تحکیم بسط و توسعۀ زبان و ادب دری بی اثر نبوده اند. شعر دوستی و شاعر نوازی خاقانیان را که خود از نژاد ترک و مسلمان بوده اند میتوان سرآغاز و طلیعۀ برقراری روابط فرهنگی و ایجاد پیوند معنی بین تیره های مختلف ترکان و دری گویان سرزمین آریان خواند. در دورۀ آل ناصر (غزنویان)، آل سلجوق، آل جلایر، آل تیمور (در هند و هرات) و بعداً صفویان و قاجاریان در راه غنا و گسترش زبان و ادب دری سخنها رفته است و آثار فراوانی در این زمینه نگاشته شده ولی بنابر وسعتی که این موضوع دارد متأسفانه از حوصلۀ این مختصر بیرون است و بقول مولانا ایجاب مثنوی بزرگ را خواهد کرد». (پوهاند جاوید، پیمان، نیویارک سال ۲۱۱۱م، شماره ۵-۷).
جاوید در شعر سرایی شهرت نداشت، ولی از شعر و شاعر شناسان اول وطن ما بود، او بسیاری از اشعاری را که در طول عمر خود خوانده بود در حافظه داشت و به مجردیکه زبانش به شعر خوانی باز میشد ده ها بیت را با سلاست می خواند. استاد را بارها شاگردانش آزمایش کرده اند او اشعار ناب بسیاری را با شاعرش تشخیص میداد و هر شعری را که نام میبردند نام و عصر شاعر را با تمام خصوصیات دورۀ ادبی آن توضیح میکرد. استاد جاوید در علم لغت و ریشه یابی ید طولایی داشت. خوب بیاد دارم که در یکی از شب ها که ما استاد را رئیس مجلس ادبی ساخته بودیم چه ماهرانه کلمات و ترکیبات زیادی را به مجلسیان توضیح میکرد شبی در جزیرۀ قبرس نگارنده شعر طولانی را می خواندم ولی استاد که در آنوقت سنش از هفتاد متجاوز بود فوراً صدا کرد که چرا نام شاعرش را نگرفتم، او بلا فاصله نام شاعر و خصوصیات آن شعر را بیان کرد، جاوید بگونۀ شادروان علامه خلیل الله خلیلی هر شعری را درست میخواند و درست توجیه میکرد.
ای بسا دانشمندان بزرگ وطن که در این اواخر به زیر خاک حریص رفتند.
در خصوص تحقیقات و تدقیقات استاد جاوید سخن‌ها زیاد است، ذکاوت خداداد این مرد بزرگ اورا در یافتن متون و مآخذ کمک میکرد و پیش از آنکه مقاله، رساله ویا کتابی را به نوشتن آغاز کند میدانست که به کدام کتاب باید مراجعه کند ویا چه مآخذی را به کمک بگیرد و چه بسا که اشعار مناسبی را بدون مراجعه به کتب شعری و در محل مناسب تحقیق خویش شامل میساخت.
استاد جاوید با آنکه تحصیلات عالی خویش را در کشور ایران تکمیل کرده بود در فارسی نویسی به اسلوب دری نویسان بزرگ افغانستان می نوشت، جاوید را میتوان یک ادیب نستوه، دانشمند توانا و یکی از بزرگترین خادمان فرهنگ افغانستان محسوب کرد.

وفات استاد احمد جاوید:
استاد جاوید که دچار مریضی لاعلاجی شده بود آخرین روزهای حیات پربارش را در یکی از شفاخانه های لندن گذراند. وقتی آن نور فرهنگ و ادبی زبان دری خاموش شد دوستداران وی در همه جای دنیا مجالس سوگواری به پا کردند و مرثیه ها خواندند که این عاجز هم مقالۀ مطول در زمینه وفات آن بزرگمرد در «جریدۀ امید» به چاپ رساندم در اینجا بیایید چند بیتی از مرثیه جناب محمد نسیم اسیر را با هم بخوانیم:

                                   ز  آســـــــمان  ادب   مــــاه  پاره ای افتاد
                                   هـم  آفتاب  گرفت  هـــم سـتاره ای افتاد
                                   ز فصل شعر و سخن هم  شماره ای کم شد
                                   ز شــهر علم و ادب برج و  بـاره ای افتاد
                                   دریغ و  درد که  دانشـــور میهن «جاوید»
                                   ز  آســــــمان  ادب  چـون  ستاره ای افتاد
                                  ببین  بــه هر قـــدم  آخر  سـواره ای  افتاد
                                  «اســیر» در  رۀ حسرت  چــــه  تیز میرانی

استاد جاوید اصلاً از اهل میرزایان و اصیل‌زاده‌گان فرهنگی رکاخانۀ کابل میباشد او در یک فامیل متوسط الحال و در بین اقاربش که همۀ شان با سواد و فرهنگ گستر بشمار می رفتند بزرگ گردید. نگارنده از سالها به اینطرف جاوید را می شناختم و روابط حسنه و علمی عمیقی باهم داشتیم در یکی از روزهای سال (۲۱۱۱م) که تیلفونی صحبت میکردیم مأیوس به نظر میرسید و گفت که فردا به شفاخانه بستری خواهد شد، بدبختانه این رفتن شفاخانه به سفر دایمی او به جهان دیگر مبدل شد و دیگر جاوید را ندیدم، جسدش مطابق وصیت به کابل انتقال یافت و در حظیرۀ آبائی وی راحت جاوید یافت.
استاد جاوید با یک دختر نجیب و شریفی از پشتونهای هموطن بنام نفیسه کاکر ازدواج کرد، این بانوی خوش برخورد افغان از استاد جاوید با نیکویی و مهربانی تمام مواظبت کرد. جاوید خود میگفت که در بهشت دنیا حیات بسر میبرد. از آنجائیکه خانمها در پیشرفت علمی شوهران رول عمدۀ بازی میکنند این خانم وفادار نیز در همۀ پیشرفتهای علمی استاد نقش عمده داشت، فراموش نگردد که استاد جاوید در ایام غربت و دوری از وطن اغلباً با دو یار صاحبدل و همکار هر یک پروفیسور استاد سید سعدالدین هاشمی و پروفیسور استاد شاه علی اکبر شهرستانی محشور بود.
آثار استاد جاوید:
– ادبیات فارسی، دو جلد، چاپ پوهنتون، ۱۹۵۱- ۱۹۵۲م؛
– تاریخ ادبیات فارسی، چهار جلد، چاپ پوهنتون، ۱۹۵۲- ۱۹۶۱م؛
– فرهنگ فارسی، چاپ پوهنتون، ۱۹۶۱م؛
– مبادی حقوق و علوم سیاسی، در چهار جلد؛
– اساسات علم حقوق، چاپ وزارت اطلاعات و کلتور، ۱۹۵۳م؛
– افغانستان مهد زبان فارسی، طبع ۱۹۵۳م؛
– مقایسۀ شهنامۀ دقیقی با فردوسی، طبع ۱۹۵۴م؛
– چندین جلد کتاب دربارۀ جغرافیای افغانستان، چاپ وزرات معارف، ۱۹۶۵م؛
– چند جلد کتاب دربارۀ داستان‌های قدیم کابل، چاپ وزرات معارف، ۱۹۶۵ م .
– نقدی بر دیوان فارسی خوشحال خان ختک، چاپ اکادمی علوم، ۱۹۸۵م؛
– فارسی نویسی، چاپ به سلسلۀ دایرهالمعارف آریانا؛
– تحلیل و بررسی گزیده‌یی از اشعار مولانا جلال‌الدین بلخی، طبع ۱۹۷۷م؛
– حیات امیر خسرو بلخی، طبع ۱۹۷۸م؛
– شعرای متقدم، چاپ به سلسلۀ دایره المعارف افغانستان؛
– کتبی درسی (چندین جلد)، برای صنوف هفت، هشت و نُه، چاپ از طریق وزارت معارف؛
– رایحۀ صلح در فرهنگ ما، چاپ در خارج؛
– مدارا و مروت در ابیات فارسی؛
– نوروز خوش‌آئین در ادبیات فارسی، چاپ پاریس؛
– اوستا؛ چاپ خارج؛
– بازتاب فرهنگ عوام در زبان و ادبیات، ناچاپ؛
– مفاخر افغانستان، ناچاپ؛
– زبان ما و جهان ما، ناچاپ؛
– سوانح و زنده‌گینامۀ شعراء، (این سلسله در مجلات به چاپ رسیده)،
‏A collection of Afghan legends with Barrett Parker, 0791 Origination and Groth of Dari language, 0791.

جاوید در شش مورد ذیل رسالاتی دارد: پتان، میتالوژی، گرامر زبان فارسی و تاریخ آن، قدیمی ترین نسخۀ خطی، فولکلور در زبان فارسی و اشعار خواجه عبدالله انصاری.
سلسلۀ مقالات:
– خواجه عبدالله انصاری؛
– دقیقی بلخی؛
– بیدل (ابوالمعانی میرزا عبدالقادر)؛
– سنایی (ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی)؛
– ظهیر فاریابی؛
– میا فقیرالله؛
– ناصر خسرو (حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی)؛
– جلال الدین رومی (مولانا جلال الدین بلخی ثم رومی)؛
– غالب (میرزا اسدالله)؛
– شهریار (غالباً استاد حسین شهریار تبریزی)؛
– غنی کشمیری؛
– رحمن بابا؛
– افغانستان؛
– کابلستان؛
– خیام (حکیم عمر)؛
– یلدا (۱۹۹۴م)؛
– برات (۱۹۹۵م)؛
– دو مقاله در جریدۀ امید؛
– گسترش ادبیات دری در جامعۀ فارسی زبانان، پیمان، امریکا، ۲۱۱۱م؛
– مقالات زیادی در کاروان؛
– یک مقاله در جریدۀ کیوان؛
– مقالات زیاد دیگری در بارۀ ادبیات، تاریخ و سیاست؛
– پنج مقاله به زبان انگلیسی که در «افغانستان برونمرزی» به چاپ رسیده است؛
– ارتباط زبان ترکی با فارسی، مقاله های دنباله دار در مجلۀ خراسان؛
– سه مقاله در بارۀ شعرای مختلف و افکار آنان، چاپ در مجلۀ خراسان، ۱۹۸۱م؛
– چهار مقاله در بارۀ تغییر کلمات، چاپ در مجلۀ خراسان، ۱۹۸۱م؛ – فردوسی از نگاه شعرای دیگر، چاپ در مجلۀ خراسان؛ – ترجمۀ اشعار عربی به فارسی در قرون گذشته، چاپ در مجلۀ خراسان، ۱۹۸۷ م .
– تاریخ طبع کتاب فارسی، چاپ در «ژوندن»، ۱۹۸۴م؛
– کشف جدید در زبان پشتو، چاپ در «ژوندون»؛
– معارف در دورۀ امیر شیرعلی خان، چاپ در «ژوندن»؛
– سیزده مقالۀ دنباله دار در مجلۀ «ادب»؛
– موسیقی در افغانستان، چاپ در مجلۀ «هنر»؛
– تیاتر در افغانستان، چاپ در مجلۀ «هنر»؛
– خط در افغانستان، چاپ در مجلۀ «هنر»؛
– نوروز در افغانستان، چاپ در مجلۀ «هنر»؛
– ایران در شاهنامه، چاپ در مجلۀ «عرفان»؛
– دساتیر، چاپ در مجلۀ «عرفان»؛
– ابن سینا و زبان فارسی، چاپ در مجلۀ «عرفان»؛
– بیوگرافی و بیوگرافی نویسان در زبان فارسی، چاپ در مجلۀ «کابل»؛
– ادبیات و فرهنگ در دورۀ محمد زایی ها، چاپ در «ملیت‌ها»؛
– تاجیک ها؛
– حرکات و جنبش‌ها، چاپ در «جوانان»؛
– کابل در آئینه شعراء، چاپ ریاست بلدیۀ کابل؛
– خرابات، مقاله های دنباله دار؛
– سبک خواجۀ انصار؛
– خانقا؛
– دانشگاه کابل؛
– زبان و ادبیات فارسی در تاجیکستان؛
– چهار مقاله در مجلۀ «پشتون ژغ»؛
– نهرو و افغانستان، چاپ هند؛
– ادبیات مقایسوی در افغانستان؛
– تذکرۀ ناشناخته، با چندین مقالۀ دیگر که در مجلۀ «عرفان» چاپ شده ولی عناوین آن بدست ما نرسیده است.
دیده میشود که استاد جاوید در موضوعات مختلف و از جمله در بارۀ هنر، ادبیات، تاریخ عرفان، کتابشناسی، جغرافیا و موضوعات دیگر مقالات بسیار عالی با متون پر کیف نوشته است که امید است روزی به همت دانشمندان همۀ مقالات شان در یک یا دو جلد کتاب گنجانیده شده بنام مجموعۀ مقالات جاوید به
چاپ برسد. در اخیر وظیفۀ خویش میدانم تا از بزرگمرد فرهنگی وطن پروفیسور استاد رسول رهین و همچنین از بانوی قدردان و فرهنگ دوست زهره جان یوسفی که صدای یادنامۀ مرحوم زنده یاد استاد عبدالاحمد جاوید را بلند کرده اند، صمیمانه تشکر نمایم. 

 دکتور عنایت‌الله شهرانی

12 فوریه
۱ دیدگاه

علامه استاد عبدالحی حبیبی (۱۹۱۰- ۱۹۸۴م)

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۳ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۲ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

علامه استاد عبدالحی حبیبی (۱۹۱۰- ۱۹۸۴م)
  استاد عبدالحی حبیبی در سال (۱۹۱۰م) در یک خانوادۀ مشهور قندهار بدنیا آمد، پدرش آخوندزاده عبدالحق از اولادۀ حبیب‌الله آخوندزاده مشهور به «حبو آخوند» می‌باشد. استاد حبیبی تحصیلات ابتدائیه را در مکتب خرقۀ مبارکه در قندهار و پس از فراغت به تشویق عبدالعزیز خان مشهور به بابا که در آنوقت مدیر جریدۀ طلوع افغان بود در سال (۱۹۲۷م) در قطار کارکنان جریدۀ مذکور شامل گردید. سپس مدیر جریده در قندهار و بعداً مدیر عمومی پشتو تولنه، معاون ریاست مستقل مطبوعات، رئیس معارف قندهار و وکیل تجار در چمن ایفای وظیفه نمود. دودمان استاد عبدالحی حبیبی: همـــه قبیلۀ من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت در یک فوتو کاپی سه صفحه‌یی که دو صفحۀ کتاب در یک صفحۀ مستند کاپی شده و از صفحۀ «۳۱۴» تا «۳۱۹» در آن موجود است تحت عنوان «اوضاع فکری و اجتماعی » در بارۀ خاندان های مشهور علمی و روحانی افغانستان ذکر ها رفته است و در صفحۀ «۳۱۵» آن نسخه بدون ابتدا و انتها و نشانی که به گفته جناب استاد راشد سلجوقی غالباً مجلۀ «هرات» باشد. در بارۀ دود مان علمی استاد عبدالحی حبیبی سخنان بسیار مؤثق آورده شده است. این یک پراگراف از آن نسخه آورده شده است: «دودمان علمی ملا بابر موسی خیل از عصر هوتکیان در قندهار بود که فرزندش مولوی فیض‌الله در عصر احمد شاهی استاد خانوادۀ شاه‌ولی خان اشرف‌الوزاء مؤلف رسالۀ تدریس در منطق است و بعد از این مولوی حبیب‌الله مشهور به محقق قندهاری بن فیض الله در اواخر عصر سدوزایی در قندهار زندگانی داشت (۱۲۱۳ـ ۱۲۶۳ هـ) که مؤلف سی و سه جلد کتاب در معقول و منقول به زبان‌های عربی، دری و پشتو است و آثار بکر و تازۀ انتقادی را در ریاضی و منطق و اصول فقه و دیگر علوم مروجۀ اسلامى نوشته است. بعد از وی مولوی عبدالرحیم پسرش و مولوی عبدالروف نواسه و مولوی عبدالواسع و مولوی عبدالرب پسران مولوی عبدالروف از مشاهیر علمی دوره‌های ما بعد مذکور در ساحات معارف و ترتیب قوانین عدلیه خدمات شایانی نموده اند»، «این نسخه فوتوکاپی که از آن پاراگراف گرفته شد چاپ پخته و در افغانستان به فارسی دری افغانستان نوشته و چاپ شده است. شاید همین نسخه همان مقالۀ خود استاد دربارۀ جدش ملا حبو آخوند باشد». مولوی حبیب‌الله معروف به محقق قندهاری که از شهرت زیاد در میان علما و دانشمندان برخوردار بود با آنکه از پدرش مولوی فیض‌الله و از پدر کلانش آخوند ملا بابر و مقام علمی آنها ذکری به میان آمد، اما در حقیقت مولوی حبیب‌الله مىتواند سر سلسله خاندان آخوندزادگان قندهاری به شمار برود و چنانچه تخلص «حبیبی» هم از نام این دانشمند مأخوذ گشته است و گرنه مىتوانست بنام ابوالآبای این آخوندزادگان قندهاری یعنی ملا بابر «بابری» گذاشته شود. مولوی حبیب‌الله محقق قندهاری که گاهی او را «ملاحبو» هم گفته اند صاحب تألیفات زیادی می‌باشد که در جمله یکی از کتاب‌های میرزا الوغ بیک یا خاقان تیموری را بنام «زیچ الوغ بیکی» ترجمه کرده است. و از آن دانسته می‌شود که ملا حبیب‌الله آخوند زبان ترکی می‌دانسته است. از نوشتهء میرزا الوغ بیک تیموری دانشمند دیگری که از ریاضی‌دانان معاصر الوغ بیک مى‌باشد به نام علاءالدین محمد سمرقندی معروف به قوشچی «زیچ الوغ بیکی» را تفسیر کرده است. و قوشچی که شاگرد قاضی‌زاده بود تفسیر زیچ الوغ بیکی را با قاضی زادۀ مذکور همکاری نموده است. دربارۀ فرزند مولوی حبیب‌الله از نوشته‌های پروفیسور عبدالحی حبیبی و سراج‌التواریخ چنین معلومات به دست می‌آید که مولوی عبدالرحیم شخص معروفی بود است «در آرشیف ملی یک مکتوب بسیار فصیح عربی با خط بسیار زیبای نسخ در دو صفحه به خط قاضی طلا محمد پشاوری موجود است که بهنام عبدالرحیم بن مولوی حبیب‌الله محقق قندهاری نوشته شده». (ص ۱۱۹جنبش مشروطیت) استاد حبیبی در جای دیگری مولوی عبدالرحیم را چنین معرفی مى‌دارد که گویا این که فرزند مولوی عبدالرحیم همان مولوی عبدالروف مشهور است که بعد از قتل پدرش فراری و بعداً در جنبش‌های فکری سیاسی سهم فعال می‌گیرد. «این مولوی عبدالروف مؤسس انجمن، از مشاهیر علمای افغانی در اویل قرن بیستم است که در جنبش فکری عصر دست داشت. وی پسر عبدالرحیم کاکر قندهاری است «که در شوال (۱۲۹۸ ق) درون بنای خرقۀ شریفۀ قندهار به دست خود امیر عبدالرحمن خان کشته شد»، بنگرید سراج‌التواریخ ج. س. ص ۳۸۲ ۸ مشروطیت) و دانسته می‌شود که مخالفت امیر عبدالرحمن خان با مولوی عبدالرحیم از موضوع طرفداری مولوی به سردار محمد ایوب خان می‌باشد که با او علیه لشکر انگلیس و عبدالرحمن یکجا شدند. و بعد از ختم جنگ علمایی که به جهاد بر علیه انگلیس و امیر عبدالرحمن خان که با انگلیس یکی بود، فتوی داده بودند، امیر عبدالرحمن همه را اعدام نمود. استاد حبیبی به معرفی مولوی عبدالرؤف یا اخلاف مولوی حبیب‌الله محقق قندهاری چنین مى‌آورد: «تولد مولوی عبدالرؤوف در شهر قندهار روز دوشنبه (پنج صفر ۱۲۶۷ ق) در خاندان مولوی حبیب‌الله معروف به محقق قندهاری‌ست که از پدرش علوم منقول و معقول فراگرفته و مدتی پس از قتل پدرش بر دست امیر از وطن در تبعید به سر برد». (ص۹ مشروطیت) استاد حبیبی علاوه مى‌دارد که: «از اول اسنادی که در خانوادۀ نویسندۀ این سطور بوده و اکنون در آرشیف ملی در دوسیۀ خاص سراج‌الاخبار محفوظ است…» (ص ۶ مشروطیت). مولوی عبدالرؤوف به دوران امیر حبیب‌الله خان به حیث رئیس انجمن دانشمندان مقرر می‌شود و نام مکمل او را چنین ذکر مى‌کردند: «ریس این انجمن مولوی عبدالرؤوف خان قندهاری متخلص به (خاکی) سر مدرس مدرسۀ شاهی و ملای حضور بود، مولوی خاکی در سه زبان عربی، فارسی، پشتو ادیب و نویسنده و شاعر بود». (ص ۹ مشروطیت) استاد دو نفر پسران عالم متبحر مولوی عبدالرؤف آخوندزادۀ قندهاری را به نام‌های مولوی عبدالواسع آخوندزاده و مولوی عبدالرب آخوندزاده معرفی می‌نماید که هر یک دارای شخصیت‌های علمی و مشهور بودند و معلوم است که مولوی عبدالواسع صاحب تألیفات مى‌باشد و دربارۀ یکی از فضلای دیگر این خانواده به نام مولوی صالح محمد و ترجمۀ او یاد دهانی شده است که غالباً آن دانشمند عالیقدر یکی از عموهای مرحوم استاد حبیبی مى‌باشد. کتاب‌ها و آثار مولوی حبیب‌الله را در فاکولتۀ ادبیات خریداری نموده بودند. که معلوم نیست چند اثر مولوی مذکور در فاکولتۀ ادبیات خریداری شده باشد. خاندان ملا حبیب‌الله را «آخوندزاده» می‌گویند که استاد حبیبی به این خاندان ارتباط دارد و خودش نسبت خود را به صراحت در کدام جایی ذکر نکرده است. گفتند روزی استاد حبیبی را کسی «عبدالحی خان» خطاب کرد، استاد حبیبی فوراً فرمودند که «خان» نیستم ولی «آخوندزاده» هستم. از این دانسته می‌شود که استاد حبیبی بر لقب آخوندزاده علاقمند بوده اند و البته این آخوندزادگی به خاطر اسم مشهور ملاحبو آخوند یا مولوی حبیب‌الله محقق قندهاری مى‌باشد که آثار او در مسایل دینی، علمی، عرفانی و ریاضیات و هندسه مى‌باشد. مولوی فیض‌الله پدر آخوندزاده مولوی حبیب‌الله نیز از علمای جید روزگار بوده و رسالات زیادی را از جمله «منطق» به یادگار گذاشته است. در سراج‌التواریخ فیض محمد کاتب هزاره واقعه آخوندزاده عبدالرحیم خان کاکری را چنین مى‌آورد: «چون سردار محمد ایوب خان داخل قندهار شده، رایت تصرف بر افراخت به عزم این که مردم شهر و اطراف را روی دل جانب خود کرده، به مخالفت اعلیحظرت امیر عبدالرحمن خان، برانگیزد علمای شهر و اطراف را انجمن ساخته در باب معاونیت خویش و محاربت با امیر موصوف فتوی خواست و از جمله آخوندزاده عبدالرحیم خان کاکری که معلم شهزاده عبدالله خان ولیعهد اعلیحضرت امیر شیر علی خان مرحوم بود با چندتن دیگر از علما که در علم و فضل، زبانزد روزگار و معتمد صغار و کبار بودند فتوی دادند که یاری دادن سردار محمد ایوب خان معاونیت در دین است و پیکار و مصاف دادن با امیر عبدالرحمن خان و لشکر یانش حفظ شریعت سیدالمرسلین، زیرا که او را انگلیسان امیر خوانده و سردار محمد ایوب خان احرام جهاد بربسته…. آخرالامر اختر طالع سردار مذکور «محمد ایوب خان» مذکور را وقت زوال رسیده …. و خود اعلیحضرت والا «عبدالرحمن خان»، در ماه شوال (۱۲۹۸ هـ ق) قرین فتح و پیروزی داخل شهر قندهار شده، ملا عبدالرحیم آخوندزاده کاکری و ملاعبدالاحد فوفل‌زایی که فتوای بر تکفیر سپاه کابل داده بودند به یاسا رسانید» (ص ۳۸۲ سراج‌التواریخ) در بارۀ والدۀ محترمۀ استاد حبیبی که بکدام نسبت مستقیماً به ملا حبو آخوند می‌پیوندند، نزد نگارنده مجهول می‌باشد، همچنان دربارۀ اولادۀ استاد حبیبی معلومات کم دارد، دو فرزندشان بنام‌های خوشحال حبیبی و انجینر میرویس حبیبی می‌باشند و صبیه‌یی داشتند باسم مرغلری حبیبی در سابق استاد شعبۀ انگلیسی فاکولتۀ تعلیم و تربیه. یک شخص بسیار مشهور دیگر از همین فامیل در مطبوعات افغانستان سال‌های زیادی ظاهر شد و آن عبارت از جناب محترم داکتر محمود حبیبی می‌باشد، بقرار نوشتۀ جناب کوشانی استاد حبیبی دارای سه فرزند پسر و یک دختر می‌باشند و اسم فرزند دیگرشان بدست نیامد. نوت: نگارندۀ این سطور زمانیکه کتاب «شرح احوال و آثار استاد حبیبی» را می‌نوشتم، منظماً با محترم پوهاند میر حسین شاه در تماس بودم، باری هم در بارۀ شان در یکی از نشرات نوشته بودم «پوهاند میر حسین شاه خان»، پوهاند صاحب به مثل استاد حبیبی فرمودند که «خان» نیستند ولی «میر» هستند، پوهاند صاحب میر حسین شاه فرمودند که استاد حبیبی در زبان فارسی صاحب سبک خاص می‌باشد. و واقعاً فرمودۀ شان درست و قابل تأیید می‌باشد، زمانیکه کتاب «تاریخ مختصر افغانستان» تألیفی پوهاند حبیبی را می‌خواندم، در مقدمۀ کتاب آورده بودند که «برای قدامت دری در تلاش زبان مادری بود». (ص ۷ کتاب مذکور)، گویا اینکه زبان مادری استاد حبیبی دری بود، پوهاند صاحب میر حسین شاه موضوع را تأیید کردند و فرمودند که زبان مادر شان دری بود و ملیت شان از مردم شریف هزاره می‌باشد. بعد از تعقیب موضوع واضح شد که والدۀ مغفورۀ استاد در نسب به تورکان هزاره می‌پیوندد. ناگفته نماند که پوهاند صاحب میر حسین شاه با استاد حبیبی رابطۀ نزدیک داشتند، پس استاد حبیبی به همه ملیت‌های افغانستان نسبت دارد. 
 دکتور عنایت‌الله شهرانی
02 فوریه
۱ دیدگاه

امیر خسرو دهلوی « هزاره »

تاریخ نشر: جمعه ۱۳ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشدی – ۲ فبرری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

 

 درباره امیر خسرو دهلوی (هزاره)  

“ نغمه خسرو همیشه تازه و شیرین است “    ( اقبال لاهوری)

در عرصه ادبیات دری در هفت صد سال امیر خسرو یکی از ممتاز ترین چهره شناخته شده در زمینه شعر وشاعری می باشد.

متاسفانه برای جامعه هزاره که او متعلق به قوم هزاره است چندان شناخته نشده است و در جامعه هند وپاکستان در بین شعرا از احترام خاص بر خوردار و جایگاهی بلندی دارد.

امیدواریم که نسل جدید هزاره اشنایی پیدا کنند ودر راه نشر اثار و اشعار وی اقدام کنند ،گرچه امیر خسرو به دهلی به دنیا امده اما بعضی ها مولود اورا در بلخ می دانند.

تعداد تذکره نویسان اورا از سنگ چارک فعلا مربوط ولایت سمنگان می دانندو تعدادی محل ابایی اورا بلخ می گویند و مهمتر از همه عبدالرحمن جامی اورا از نواحی بلخ و از هزاره های لاچین میداند که درزمان جهان کشایی چنگیز خان مغول در اطراف بلخ امروزی مسکون بوده.

مورخان وتذکره نویسان پدر امیر خسرو را امیر سیف الدین محمود نام داشته و ریس قوم هزاره های لاچین بوده است و تمام تذکره نویسان تقریبا درین نظر موافقند و خودش نیز در جای میگوید:

گر ز دشمن بود  هزار سوار

 چشم تو ان میر هزار ه بود

که ا شاره به پدرش امیر سیف الدین میر قبیله لاچین بوده است.

چونکه اجداد وی هزاره های لاچین از جمله حامیان خوارزم شاه بودند و بدون اختلاف نظر تذکره نویسان که همه متفق القولند که این قبیله در اثر جهان کشای چنگیز خان اعظم وطن اصلی خودرا ترک گفته به هندوستان مهاجرت کردند

و سال تولد وی را در یکم محرم سال ۶۵۱ هجری مطابق ۱۲۵۳ میلادی در پیتاله هند می نویسند و صاحب دیوان بزرگی است و اثار منثور و منظوم زیاد از وی به جاه ماند است و اشعار وی از پختگی خاص بر خوردار می باشد.

در تک بیتی از واژه بار ایهام ساخته که هفت معنی مختلف با معنی درست ازان بدست میاید بدون شک هیچ شاعری تا به حال دیده نشده که چنین قدرت قلم خود را به نمایش بگذارد.

پیلتن  شاهی  و بسیارست  بارت  بر سریر

 زین مرنج ای ابرو باغ ار گویمت بسیار بار

از لفظ بار که در اخیر بیت امده هفت معنی صحیح ظاهر میشود

۱ – گران باری .

۲ – اجازه دادن دربار

۳ – نیکو کار بودن.

۴ – چندین دفعه .

۵ – باریدن .

۶ – بسیار بازنده .

۷ – ثمر ، فایده

نمونه از یک غزلش

ای   چهره  زیبای  تو  رشک  بتان  اذری

هرچندکه وصفت میکنم احسن ازان بالا تری

هرگز نیاید درنظر نقشی زرویت خوب تر

شمسی ندانم یا قمر حوری  ندانم یا پری

افاق  را گردیده ام مهر  بتان  ورزیده ام

بسیار خوبان دیده ام اما تو  چیز  دیگری

ای راحت و ارام جان با قدی چون سرو روان

زین سان مرو دامن کشان کارام جانم می بری

عزم تماشا کرده ای اهنگ صحرا کرده ای

جان ودل ما برده ای این است ورسم دلبری

عالم همه یغمای تو  خلقی  همه شیدای تو

ان نرگس  رعنای تو  اورده  کیش کافری

خسرو غریب است و گدا افتاده در شهر شما

باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری

منبع و موخذ :

  • طوطی هندو پاک یا امیر خسرو هزاره تالیف جلال اوحدی.
  • دیوان امیر خسرو دهلوی به تصحیح سعید نفیسی.
  • دیوان امیر خسرو دهلوی چاپ لکنهو به تصحیح داکتر انوارالحسین استاد شعبه علوم مشرقیه.
  • یاد داشتهای خود بنده.

 

09 اکتبر
۲دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالکریم تمنا هروی ، شاعر آزاد اندیش ، نویسندهء توانا و طنز پرداز زیبا کلام

تاریخ نشر : دو شنبه ۱۷ میزان ۱۴۰۲ خورشیدی – نهم اکتوبر ۲۰۲۳ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بخش اول – 

بیاد جاودانه یاد استاد عبدالکریم تمنا هروی شاعر آزاد اندیش ،  وارسته 

و فروتن  که با طبع ظریفانه اش همیشه می درخشید.

 

 قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

نهم اکتوبر ۲۰۲۳

طبع ظریفانه

صد فغان دارم بدل کان  مرد فرزانه برفت

همصدای شعرغربت  شد صبورانه برفت

طنزهایش را به نظم آورد و فریادش بلند

با  ندای  دلنشین و  بانگ  مستانه  برفت

از  زبان   ترجمان   فریاد   زد  بر  حاکمان

لرزه بر اندام شان  افگند  ، دلیرانه  برفت

از تمنا هرچه آموختیم صفا بود ، همدلی

همدل  یک  کشور نالان  و  ویرانه  برفت

با دریغ  و  درد  سوزان  از جفای  روزگار

همنوای   مردمِ   دربند  و   زولانه  برفت

سال ها  او رنج غربت را کشید و ناله زد

با شکیبایی سرود ، با عزم مردانه برفت

سر نکرد خم نزد بیدادِ زمان و سیم و زر

از حقایق بار ها  بنوشت ، دلیرانه برفت

وای «بشیرا» حسرت  دیدار  آخر ماند بدل

شادباد روحش که با طبع ظریفانه برفت

 با دریغ و درد بازهم ستاره ای درخشان دیگری از آسمان فرهنگ و ادب کشور ما افول نمود و جامعه فرهنگی و فامیل محترمش را بسوگ نشاند.

 

آری ! این ستاره درخشان استاد عبدالکریم تمنا هروی  شاعر ، نویسنده و طنز پرداز چیره دست کشور بود که دو ماه قبل در روز جمعه بیستم اسد سال روان بسن ۸۳ سالگی درغربت سرای ایران دارفانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید و پیکر پاکش در جوار حضرت خواجه عبدالله انصاری رح بخاک سپرده شد.

زنده یاد استاد عبدالکریم تمنا هروی در سال ۱۳۱۹ خورشیدی در روستای سروستان ولسوالی انجیل شهرهرات دیده به جهان گشود. در آوان کودکی پدر و مادرش را از دست داد و سرپرستی اش را مادرکلان و اقوام مادری اش بدوش گرفتند.

ازهمان آوان کودکی آموختن دروس ابتدایی رادرمسجد محل و دیوان حافظ را  نزد بانویی بنام قریش فرا گرفت .

در سنین نوجوانی بکار های میرزایی  و دکانداری پرداخت و  همزمان برای آموختن مقدمات علوم  و خواندن  کتاب های عربی را به رسم آن روزگاران از محضر علمای محل چون حاج آخوند محمد افضل سروستانی  فرا گرفت و  نسبت علاقه ایکه به کتاب داشت تا توانست مطالعه کرد و تا توان داشت نوشت . سروده ها ونوشته هایش در روزنامه اتفاق اسلام وقت بچاپ می رسید.

و از سال ۱۳۴۵ خورشیدی بحیث کتابدار در کتابخانه عامه هرات مشغول بکار گردید.

پس ازدرگذشت این شاعر وارسته و توانا مطالب زیادی توسط دوستان ، آشنایان و درکل فرهنگیان عزیزنوشته و منتشر شدکه درآن ازشخصیت مرحوم تمنا و کارکرد های شان طی دوره های مختلف یادآوری صورت گرفت ، اما تاحدی می توان این مطالب راناقص خواند زیرا بخش مهمی اززندگی ادبی ایشان متآسفانه ازقلم افتاده وآن آشنایی آنمرحوم با شادروان استاد علی اصغر بشیرهروی وچاپ اشعار انتقادی ، اجتماعی و طنزی ایشان در هفته نامه ترجمان می باشد که با آغاز نشر ترجمان در۱۳۴۷ خورشیدی تا کودتای مرحوم داود خان درسال ۱۳۵۲ ادامه داشت ، بخصوص هیچ کدام نویسنده گان محترم به طنز های استاد اشاره نکردند ، در حالیکه طنز های منظوم مرحوم استاد تمنا در لابلای هفته نامه ترجمان می درخشید . جا دارد درین قسمت  توجه دوستان را به مطلبی جلب نمایم که توسط خود مرحوم استاد تمنا تحریریافته و تحت عنوان شمه ی ازخاطرات استاد عبدالکریم تمنا درهمان سال از طریق سایت وزین ۲۴ ساعت به نشر رسیده بود.

آری ! در ماه می ۲۰۱۳ میلادی یعنی ده سال و اندی قبل از امروز طی سفری که اینجانب درایران داشتم خدمت مرحوم استاد تمنا رسیدم تا ضمن اینکه جویای احوال شان باشم از صحبتهای شیرین وخاطرات دلنشین ایشان نیزاستفاده برده فیض ببرم. آرزو داشتم ازچگونگی آشنایی ایشان بامرحوم پدرم زنده یاد استاد علی اصغربشیر «هروی» قدری بدانم .

جناب استاد تمنا با خوشرویی و پیشانی باز به این خواسته ام جواب مثبت داده ولی برایم قول دادند که طی یک دو روز آینده شمه ای ازخاطراتم را نوشته و ذریعهء ایمیل برایت می فرستم. چنانچه بتاریخ بیستم ماه می ۲۰۱۳ ایمیل شان بدستم رسید که چنین نوشته بودند :

در زمستان سال ۱۳۴۵ بود که بر اثر توجه زنده یاد محمد علم غواص بحیث کتابدار در کتابخانهء عامه هرات تعیین شده بودم و کتاب های موجود در کتابخانه را از مرحوم عبدالواحد بهره تحویل گرفتم، اما دچار سردرگمی شده بودم که چگونه آنها را جابجا نمایم تا هنگام توزیع باعث زحمت زیاد نشده و مراجعه کننده گان کتابخانه نیز گرفتار دردسر و مشکلات نگردند.

خوب بیاد دارم که بنده کتاب طبقات ناصری تألیف منهاج جوزجانی را که می بایست درکنار کتابهای تاریخی می گذاشتم ، درکنار کتاب های نثر فارسی و زبان شناسی قرار داده بودم و همچنان در حالیکه به فکر جابجایی سایر کتب بودم عزیزی به فریادم رسید که تازه از کابل آمده بودند و ایشان کسی نبود جزء زنده یاد حضرت استاد علی اصغر بشیر « هروی ». جناب استاد دوسه روزی را همرای من کمک کردند تا کتابها را درست چیده وجابجا نمایم.  و این همکاری آغازی بود برای  دوستی و یا بعبارتی آغاز روابط شاگردی و استادی میان بنده و جناب استاد بشیر.

روزی در کتابخانه عامه هرات کسی ازمن کتابی خواست که درآن شرح حال ارسطو نوشته شده باشد و من گفتم چنین کتابی نداریم. فورآ جناب استاد بشیر دایره المعارف را از طاق برداشت و برای جوان محصل داد و گفت در این کتاب شرح حال ارسطو را می توان یافت و بعدآ در امور کتابداری مرا رهنمایی ها فرمود.

همچنین روزی فرزندم عبدالحکیم که در آن تاریخ به صنف ششم یا هفتم بود از جناب استاد سؤالی کرد که منظورش روشنایی خورشید بود و غیره امور نجومی و جناب استاد توضیحاتی داد، ولی بچه متوجه نشد که نشد. فردای آن روز جناب استاد دو صفحه نوشته برایم داد که برای فرزندم بدهم تا بلکه قانع  و راضی شود. آن فرزندم اکنون پزشک است و صاحب و دم و دستگاه.

خاطره ای دیگری که از ایشان دارم اینست که باری بنده شعری نوشته بودم در بارهء حضرت خواجه عبدالله انصاری هروی. درآن شعر وانمود کرده بودم که هفت حصاریکی از رساله های انصاری است، جناب استاد چند کتاب برایم معرفی کردند و فرمودند که تحقیق نمایم که آیا هفت حصار از آن شیخ الاسلام انصاری هست یا نه! بعد معلوم شد که استاد می دانستند که کتاب مذکور از خواجه نیست ولی خواستند تا خودم در این باره تحقیق نمایم.

خلاصه دیری نپائیدکه جریده وزین و بی رقیب ترجمان به صاحب امتیازی مرحوم دکتر عبدالرحیم نوین و سردبیری شادروان استاد علی اصغر بشیر هروی آغاز به نشر کردو بنده نیز اشعاری به نام های مستعار( بزدل وغیره) می نوشتم و حضرت استاد هم پس از اصلاح آنرا چاپ می نمودند.

این روال همچنان ادامه داشت تا اینکه آقای محمدمهدی بشیر یکی ازفرزاندان استاد که درحال حاضر مدیر سایت وزین ۲۴ ساعت در کشور هالند می باشد تعهد نمود که جریدهء  ترجمان را پخش و توزیع  نماید. درآن زمان بنده مسئولیت حساب وکتاب جریده را که جناب استاد از کابل می فرستادند بر عهده داشتم.

هنوز کودتای سال ۱۳۵۲ توسط مرحوم محمد داؤدخان به وقوع نپیوسته بود که روزی حضرت استاد بشیر قصد سفر به هرات را کردند و وعده دادند که در تاریخ معینی به هرات می آیند و دوستان را از نزدیک خواهند دید، اما نظر به معاذیری جناب ایشان نتوانستند برحسب وعده عمل کنند و دیرتر به هرات آمدند.

روزی درباغ زاغان هرات و درمنزل مرحوم حاج امیرمحمد پسر عمه ام درحالیکه مرحوم داکتر غلام رسول حقیقی نیز حضور داشتند استاد در بارهء باغ زاغان توضیحات مفصل دادند

و اینجانب نیز شعر زیر را  که در غیبت ایشان سروده بودم به محضر شان خواندم .

تقدیم به حضور جناب حضرت استاد علی اصغر بشیر « هروی »

حمل ۱۳۵۱ 

عبدالکریم « تمنا »

هرات

گفته بودی به هری زود بیایی استاد

ز انتظار  تو   بجانم   بکجایی  استاد

پدر کس  نتوان گفت که  نبود پسرت

پدر مهدی  و  قیوم  و  رضایی  استاد

به رفیقان همه گفتم  که بیاید استاد

چه بگویم  به رفیقان چو نیایی استاد

درد ِ جانسوز جدایی بخدا  کشت مرا

تو بیا  تا  برود ،  دردِ   جدایی  استاد

نیست درخاطر پر مهر تو نیرنگ و  ریا

عاری ازنخوت ون یرنگ و ریایی استاد

دردلت نیست که موری زتوآزرده شود

مظهر عاطفه  و جود و  صفایی استاد

نکته ای راکه گشودن نتوانست کسی

آزمودم  که تو آن نکته  گشایی استاد

طنز تو در  ادب  ما  اثر  نیک  گذاشت

ورنه  نابود شدی طنز  سرایی استاد

هم  میان  شعرا  بی  بدل و ممتازی

هم  سر  افراز  میان   ادبایی  استاد

نیست درملک سخن چون توخداوند سخن

تو در اقلیم سخن حکم روایی استاد

هیچگه حرف  منم سر نزند از قلمت

فارغی ازمن و مشتاق به مایی استاد

گر نویسی  همه  زیبا و برازنده  بود

ور سرایی همه بی عیب سرایی استاد

باغ دانش زتو سرسبز و برومند شود

دهرِدون گر بگذارد که بپیمایی استاد

چشم گیتی چو تو فرزند گرانمایه ندید

اسوهِ  معرفت  و روحِ  بقایی استاد

تا درِ طنز شد از خانه ی  طناز تو باز

گشت مسدود،درِ هرزه درایی استاد

گرچه مدحم به جنابت نفزاید هرگز

تو مرا فخر و  مباهات  فزایی استاد

منم  آن ذره ی نا چیزِ زمین  افتاده

توچوخورشید فروزان به فضایی استاد

جناب  استاد تمنا به ادامه چنین فرمودند:

بنده همیشه در هرات و کابل از محضر استاد بهره مند می شدم و در کتابخانهء عامه مشغول کار بودم که ناگهان کودتا شد و  مرحوم داوود خان قدرت را بر دست گرفته  و جراید آزاد منجمله ترجمان نیز ازچاپ ایستاد و آقای داکترنوین به سمت وزیر اطلاعات و فرهنگ تعیین شدند وحضرت استاد بشیرنیزبه روزنامهء جمهوریت استخدام گردید. جناب آقای غلام علی آیین، والی هرات شد و نسبت حسن نیتی که به بنده داشتند بتاریخ اول جدی سال ۱۳۵۶ اطلاع یافتم که  بنده را بحیث  فرماندار  زنده جان  مقرر  نمودند. من که از  وضع بی سر و سامان ولسوالی آگاهی یافتم و بارکش اداری آن شده بودم بسیار برایم سخت می گذ شت و ناچار شدم که قصیدهء ذیل را بسرایم و از جناب استاد بشیر در خواست نمایم تا از وزیر اطلاعات بخواهد که مرا دوباره به کار های فرهنگی بگمارد و از ولسوال بودن که بیزار و متنفر بودم رهایی یابم.

قصیده

در  زنده  جان  فتاده   به  زندان  محنتم

همسایهِ     بلا    و     قرین    مصیبتم

قاضی چو رشوه خواروستمکاروبی حیاست

از  دیگران   برای  چه   باشد   شکایتم

عمرم  به  کار  های  عبث می رود بباد

هرگز به   کار های عبث  نیست  رغبتم

یاد آن زمان که حضرت استاد  من بشیر

دادی  ز  کار  های   سترگش   بشارتم

بردی گهی به ملک سنایی مرا به سیر

زاندیشه های خواجه  گهی  داشت راحتم

گه  دامی  ز  گلشن  نفحات  نفحه ای

گه  می کشید سوی  مقامات   اقامتم

یارب  چه  جرم  رفت که دکتر  نوین ما

فرمود   از    وزارت    فرهنگ    رخصتم

ای  اوستاد  نامور  ای  حضرتِ   بشیر

می گوی بر  وزیر  ز   اندوه   و  محنتم

تا  زین  بلا  شوم   رهایی    رهد  مرا

برهاند  از  جفا  و  عذاب   و   مصیبتم

آرد  مرا  دو باره   به   بزم    کتاب  ها

تا   در   کتابخانه   فزاید   به   خدمتم

زنده یاد استاد بشیر شعرم را به جناب وزیر تقدیم کرده بود و وی نیز در پاسخ گفته بود چون از طرف وزارت داخله نامه ای  برایم رسیده وناچار موافقت کردم ، ناگزیر دوسه ماهی باید بگذرد تا  ایشان را پس به کتابخانهِ عامه مقرر کنم. اما با تأسف به یکباره گی تمام کاسه و کوزه ها شکست و با کودتای کمونیستی همه چیز به هم ریخت و از آن زمان بنده بیکار شدم و رهسپار کابل گشتم.

ادامه دارد …

 

 

04 اکتبر
۳دیدگاه

سیدجمال الدین افغان

تاریخ نشر : چهارشنبه ۱۲ میزان ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ اکتوبر ۲۰۲۳ میلادی 

سید جمال ‌الدین افغان

سید جمال‌ الدین فرزند سید صفدرخان در سال ۱۸۳۷ میلادی، در یکی از روستاهای ولایت کنر کشور عزیز ما افغانستان  چشم  به‌ جهان گشود و تا سن ۵ سالگی با پدر خود در ولایت کنر بود. بعد از آنجا به ولایت کابل آمد. در این دوره علاوه از اینکه از نزد پدر دانشمند خود علم می‌آموخت؛ از نزد عده‌ای از علمای مشهور همان دوره کسب علم و تحصیل می‌کرد.

سید جمال‌ الدین توانسته بود در سن ده سالگی تمام قرآن عظیم‌الشأن را حفظ نماید، بعداً برای کسب تحصیلات بیشتر با پدر مهربان  خود عازم کشور ایران گردید و یک مدت را در شهر قزوین اقامت‌گزین گردید و شروع به کسب تحصیلات عالی نمود. ضمناً در این ایام یک علاقۀ خاص به علم ستاره‌ شناسی و کالبد شگافی مردگان داشت. بعد ازگذشتاندن یکی دو سال به همرایی پدرخود از شهر قزوین به شهر نجف اشرف رفت و مدت ۴ سال کامل را در آن شهر به فراگیری علوم منطق، فلسفه، طب، کالبد شگافی، ستاره‌ شناسی و علم نجوم  پرداخت و از نزد استاد مهربان  خود محترم شیخ مرتضی انصاری که یکی از مشهورترین علمای  همان عصر شناخته شده  بود به  ادامۀ تحصیلات عالی خود ادامه داد. در ضمن مضامین منطق ، فلسفه ، ستاره‌ شناسی ، علم تفسیر و حدیث را به وجه‌ احسن آموخت و سرآمد تمامی شاگردان و همکلاس‌ های خود گردید. چون؛ استادش در وجود سید جمال‌ الدین یک نبوع و شهامت اخلاقی را درک کرده بود؛ فوراً برایش حکم اجتهاد را داد و سید جمال‌الدین را روانۀ کشور هندوستان برای اصلاح وضع نابسامان مسلمانان آن کشور نمود. سید جمال‌الدین در کشور هند و چند شهر آن از نزدیک وضع مسلمانان را  عمیقاً بررسی نمود و دانست که کشور  بریتانیا چطور بر سر مردم  مظلوم مسلمان  ظلم روا داشته حتی بر جان، مال و ناموس آن‌ها مسلط می‌باشد و کاملاً به استعمار و استثمار آن سرزمین می‌پردازد.

سید جمال‌الدین در طول اقامت خود دایماً با عده‌ی زیادی از علمای مسلمان و طبقۀ جوانان و روشنفکران در تماس‌های پی در پی بود و همۀ آن‌ها را از اهداف شوم دولت بریتانیا آگاهی عمیق می‌داد، بعداً با دل و خاطر آزرده از آنجا عازم کعبۀ شریف شد؛ در آن شهر هم از اوضاع مسلمانان مدینۀ منوره، اردن، دمشق و بغداد یک سلسله معلومات به‌ دست آورد.

سید در طول اقامت خود در عراق دایماً از زیارتگاه‌های آن کشور بازدیدهای پی در پی داشت و کاملاً تحت افکار فیلسوفان و روحانیون آن وقت قرار گرفت زیرا؛ سید جمال‌ الدین در جد سی‌ام خود به حضرت امام حسین بن حضرت علی(ع)، امام سوم شیعیان می‌رسید از همین سبب عدۀ زیاد محققان، روحانیون و عالمان دینی کشور ایران، سید را ایرانی می‌دانند و عقیده دارند که سید جمال اصلاً در شهر اسدآباد همدان متولد شده و ایرانی می‌باشد. اما خود سید جمال‌ الدین در این باره گفته که اوقعاً یک تعداد از اقارب پدری‌ام در شهر قزوین اقامت داشتند و پدرم سید صفدر با آنها تماس‌ ها و دید و بازدید های دایمی داشت اما؛ سید جمال‌ خودش در تمام نوشته‌ها و آثار قلمی خود به‌ صورت واضح خود را افغان معرفی نموده و در تمام آثار و اسناد دست‌ نوشتۀ خود سید جمال پسوند هویتی سید جمال‌الدین حسینی افغانی را به‌کار برده و هیچ‌ گاه اندیشۀ خود را در یک کشور یا قوم خاص محدود نکرده است که این وسعت نظر؛ عقلانیت، شجاعت و ایثارگری سید جمال، درس بزرگی برای دعوت‌ گران مکتب او می‌باشد زیرا؛ او در این مسیر پرخطر و سفر از ازدواج و تشکیل خانواده هم صرف‌ نظر نموده بود و خاص خود را وقف دین و دانش نموده بود.

کشورهای عراق، ترکیه، سوریه و یک عدۀ دیگر از کشورهای عربی و نیم‌ قارۀ کشور هندوستان همه سید جمال‌الدین را از کشور عزیز ما افغانستا ن می‌دانند.

نوت: از اینکه سید در یک عده کشورها خود را از اهل تسنن (سنی) معرفی کرده است؛ علت آن اینست که سید جمال‌ می‌خواست به اهداف خود برسد و آن هم به‌خاطری بود که در آن دوره دولت ایران یک سلسله مقررات و قوانین خاص را برای اتباعش در خارج از کشور خود تعیین کرده بود.

علامه اقبال لاهوری در وصف و ستایش سید جمال چنین گفته:

سید السادات    مولانا   جمال

زنده از گفتار او سنگ و سفال

اعلیحضرت امیر دوست محمد خان زمانیکه ازشهرت جهان‌ شمول سیدجمال آگاهی حاصل نمود، فوراً  از  سید جمال‌ درخواست آمدنش  را به کابل نمود و  سید جمال  با کمال  خورسندی  عازم  زادگاهش شده، وارد کابل شد و  از طرف امیر دوست محمد خان و سایر علما و روشنفکران مورد استقبال خوبی قرار گرفت و آهسته، آهسته سید حتی شریک اسرار خاص امیر دوست محمد خان گردید و در بعضی جنگ‌هاییکه در بین امیران افغانی رخ داد به صفت وزیر دفاع اجرای وظیفه می‌کرد.

سید جمال یک سلسله پیشنهادات و اصلاحات را در مدت کم در آن دوره روی‌ کار آورد مانند؛ تشکیل کابیۀ وزرا، ایجاد مکاتب لشکری و کشوری، تنظیم سپاه منظم، انتشار روزنامۀ شمس‌الانهار، تألیف و نشر یک سلسله کتاب ‌های مفید و عام‌المنفعه، ایجاد پُسته‌ خانه‌ ها، ایجاد کاروان‌ سراها و مسافرخانه‌ها.

نوت: در کشمکش‌های که در بین امیران کشور رخ داد، سید جمال به‌ طرفداری امیر محمد اعظم‌ خان فعالیت می‌ کرد و یک سلسله آموزش‌ های نظامی و جنگی را برای عسکرش تدریس می‌کرد.

امیر دوست محمد خان نسبت کبر سن و مریضی دایمی ‌که داشت بالاخره در شهر هرات وفات کرد اما سلسله جنگ‌ های داخلی باز هم در بین محمد اعظم‌ خان و امیر شیرعلی ‌خان ادامه داشت؛ بالاخره امیر محمد اعظم‌ خان تاب مقاومت را از دست داده و از میدان جنگ فرار و به کشور ایران پناهنده شد. سید جمال‌ الدین یک مدت کم با امیر شیر علی‌خان همکاری نمود بالاخره نظر به تنگ‌ نظری درباریان شیر علی ‌خان مجبور شد که کابل را به‌ قصد کشور هند ترک نماید. در مرتبۀ دوم در هند به مبارزۀ علنی خود با همکاری دوستان و علمای قدیمی خود و طبقات روشنفکر در هند شروع نمود ولی متأسفانه که دولت بریتانیا فوراً جلو فعالیت‌ های سیاسی سید جمال را گرفت و او را ذریعۀ کشتی از هند خارج نمود و به انگلستان فرستاد.

سید جمال‌ الدین مدت ۴ ماه را در انگلستان و از آن ‌جا وارد روسیۀ تزاری شد و در مدت کمی که در روسیه بود، مرم مسلمان آن ‌را از نیرنگ‌ های کشور انگلیس آگاهی کامل داده، بعداً عازم فرانسه شد و در فرانسه سید جمال به یک سلسله تحقیقات شروع نمود و توانست در مدت کم؛ زبان فرانسوی را بیاموزد و بعداً سید جمال وارد کشور مصر شد. در آنکشور از طرف علمای مشهور و روحانیون آنجا مورد استقبال خوبی قرار گرفت و فوراً سید جمال را در مدرسۀ جامع الازهر به صفت استاد مضامین منطق و فلسفه مقرر نمودند و به تدریس شروع نمود.

سید جمال‌الدین در مصر هم به کسب تحصیل پرداخت و بعد از مدتی دوباره عازم کشور ایران شد؛ در ایران از طرف تمام طبقات عوام و خواص روحانیون و اقشار روشنفکر استقبال شایانی گردید.

ناصرالدین ‌شان زمانیکه از محبوبیت جمال آگاهی حاصل کرد، احساس ترس کرد که مبادا باعث تزلزل حکومت وی گردد؛ فوراً در صدد آزار و اذیت سید جمال برآمد و دایماً سید جمال را توهین و تحقیر می‌کرد که از این باعث تمام طبقات روحانی و قشر روشنفکر از نصرالدین ‌شاه متنفر شده بودند و بالاخره همین موضوع حتی باعث قتل عمدی نصرالدین گردید.

سید بعد از مدت کم ایران را ترک و به اثر خواهش پادشاه عثمانی وارد آن کشور شد و فوراً سید جمال‌الدین را بصفت عضو اعلی معارف آن کشور مقرر نمودند. بالاخره سید جمال‌الدین به عمر ۶۰ سالگی در آن کشور وفات و در عمارت سلطنی آن‌جا به خاک سپرده شد.

نوت: در زمان سلطنت اعلیحضرت محمد ظاهرشاه و دورۀ صدارت سردار شاه محمود  شاه در سنبلۀ ۱۳۱۱ بقایای پیکر پاک سیدجمال‌الدین از ترکیه به کابل انتقال و درجوار  پوهنتون کابل بخاک سپرده شد. بعداً یک مقبره ومناره یادگاری درسال ۱۳۴۲ از سنگ مرمرسیاه درمحوطۀ دانشگاه کابل ساخته شد که این منارۀ یادگاری ابتدا بنام دارالفنون  یاد می‌شد و بعداً همان منطقه بنام جمال‌ مینه نام‌گذاری شد.

نوت: یونسکو، سال ۲۰۰۸ را سال تجلیل از مبارزات سید جمال افغانی نامگذاری کرده‌اند؛ دولت عزیز ما افغانستان نیز به کمک سازمان علمی و فرهنگی ملل ‌متحد و یونسکو از ۱۵۰ سالگی آغاز مبارزۀ سید جمال‌ الدین افغانی در یک سیمینار دو روزه شخصیت والای سید جمال‌الدین افغانی را ارج نهادند.

 

با احترام

داکتر علیشاه جوانشیر

سیدنی _ استرالیا

10 دسامبر
۲دیدگاه

اهدای لقب اکادمیک ادبی (ملکهٔ شعر و ادب)

تاریخ نشر شنبه ۱۹ قوس ۱۴۰۱– دهم  دسامبر  ۲۰۲۲ هالند

به تاریخ سوم دسامبر ۲۰۲۲ محفل با شکوهی در شهر اپلدورن کشور شاهی هالند به میزبانی اتحادیه افغانهای اپلدورن به سرپرستی محترم نصیر صافی برگزار شد، این مراسم به مناسبت اهدای لقب اکادمیک ادبی (ملکهٔ شعر و ادب) به محترمه داکتر صالحه واهب واصل شاعر، نویسنده و استاد ادب دری و متصدی صفحهٔ دستور زبان پارسی در مجلهٔ بانو تدویر گردیده بود که بیشتر از ۱۲۰ نویسنده، شاعر و ادیب و هنرمند در آن شرکت نموده بودند.

ادامه نوشته…

21 سپتامبر
۲دیدگاه

صاحبدل قلم فرسا

تاریخ نشر چهار شنبه ۳۰ سنبله ۱۴۰۱– ۲۱ سپتامبر  ۲۰۲۲ هالند


کیست شهرانى؟ قلم فرساى ما

همدل و هم فکر و هم سوداى ما

ادامه نوشته…

19 سپتامبر
۲دیدگاه

نوشته‌ی کوتاه در مورد پوهنوال داکتر سید …

تاریخ نشر شنبه  ۲۹ سنبله  ۱۳۹۹ – ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۰ هالند

شنیده ام که برخی از دوستان فرهنگی اعم از شاعر و نویسنده گان سابقه دار و جوان به مناسبت شصت و سومین سالگرد عالم و دانشمند بزرگ، زبان شناس زبان فارسی دری و ازبیکی، تیوری پرداز، منتقد ادبی، شاعر ذوالسانین پوهنوال داکتر استاد محمد عالم لبیب را تجلیل مینما یند.

ادامه نوشته…

12 می
۳دیدگاه

( خوبان فرهنگ )

تاریخ نشر  سه شنبه  ۲۳  ثور  ۱۳۹۹ –  ۱۲ می ۲۰۲۰ هالند

( خوبان فرهنگ )

نوشتهٔ نذیر ظفر

فر هنگیان و هنر مندان در تمام جوامع بشری در جملهٔ خوبان جامعه بشمار می آیند و سر ما یه های معنوی جامعه بشری محسوب میگردند.
از جمله این خوبان و دلباخته گان فرهنگ که عمر عزیزش را صرف خدمات فرهنگی نموده یکی هم محترم داکتر فیض الله ایماق است.

ادامه نوشته…

24 نوامبر
۴دیدگاه

شاعری از دهکده ای غمها

تاریخ نشر یکشنبه سوم قوس  ۱۳۹۸ –  ۲۴  نوامبر  ۲۰۱۹ هالند

شاعری از دهکده ای غمها 

نوشته: محترم  نذیر ظفر

هنر که دارای هفت شهر است ؛ یکی از شهر های آن شهر شعر است که در آن شاعران زنده گی معنوی دارند و با گرفتن الهام به سرایش شعر می پردازند و شاعران مجزا از دیگر هنر مندان دارای طبع گرم و دل نرم میباشند که با لبخندی شاد می شوند و با آژنگی به فر یاد می آیند.

ادامه نوشته…

02 ژانویه
۲دیدگاه

استاد محمد آصف فکرت یکی از مفاخرادبی

تاریخ نشر چهار شنبه ۱۲ جدی  ۱۳۹۷ –  دوم  جنوری  ۲۰۱۹–  هالند

استاد محمد آصف فکرت

 یکی از مفاخر ادبی کشور

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

اول جنوری ۲۰۱۹

چند روز قبل دوست فرهیخته ام جناب دکتور حفیظ الله بصیر در پایان یکی از نوشته هایم در فیسبوک اشاره ای داشتند مبنی بر اینکه طوریکه اطلاع یافتند جناب استاد محمد آصف فکرت ناخوش احوالند و کسالت دارند، این موضوع مرا واداشت تا بهر ترتیبی که شده باایشان تماس گرفته و از حال شان جویا شوم.

ادامه نوشته…

20 جولای
۵دیدگاه

صوفی « عشقری » شاعری؛ عشق و محبت !

تاریخ نشر جمعه  ۲۹ سرطان ۱۳۹۷ – ۲۰ جولای  ۲۰۱۸–  هالند

صوفی « عشقری » شاعری؛ عشق و محبت !

محترم برهان الدین « سعیدی »

صوفی غلام نبی « عشقری» ولد عبدالرحیم خان مشهور به « بازرگان »  ولد  شیرمحمد مشهور به « داده شیر »  است که در سال « ۱۲۷۱ هجری شمسی » در شهر کهنۀ کابل ، واقع  در منطقه « بارانۀ کابل »  چشم به دنیا گشود .

ادامه نوشته…

22 ژوئن
۴دیدگاه

تجلیلی ازشیخ الشعرا؛مردتوانمندعرصه ی ادب

تاریخ  نشر جمعه اول سرطان ۱۳۹۷ –  ۲۲ جون  ۲۰۱۸–  هالند

تجلیلی از شیخ الشعرا؛ مردتوانمند عرصه ی ادب

استاد گران ارج مان

{ استاد براتعلی فدایی هروی}

سال تولد: سال ۱۳۰۷ خورشیدی
..
محل تولد : شهرکهنه هرات محله ی خواجه عبدالله مصری

ادامه نوشته…

07 ژوئن
۴دیدگاه

میرعلی اصغرشعاع مبارز دانشمند

تاریخ  نشر پنجشنبه ۱۷ جوزا  ۱۳۹۷ –  هفتم   جون  ۲۰۱۸–  هالند

میرعلی اصغرشعاع مبارز دانشمند

(۱۲۸۸ – ۱۳۳۶ هـ ش )

نوشتۀ : محترم استاد شاه محمود محمود

مقدمه :
هربار که وارد گذر کردها [ فرتها ) چنداول میشوم در قدم اول دروازه منزل دو طبقه قفل شده نظرم را جلب میکند که تا کمر دروازه خاک بلند آمده است و شاید بیشتر از ۵۰ سال به این طرف ؛ این دروازه همچنان قفل مانده است .

ادامه نوشته…

30 آوریل
۳دیدگاه

زنده گینامهٔ خانم انابت ایماق

تاریخ  نشر دوشنبه دهم  ثور  ۱۳۹۷ –  ۳۰ اپریل   ۲۰۱۸–  هالند

زنده گینامهٔ  خانم انابت ایماق

ژورنالیست سابقه دار مقیم کانادا

از محترم امان معاشر که معلومات ذیل  را در اختیار ما قرار دادند

اظهار سپاس و امتنان نموده سعادتمندی ایشان را تمنا داریم .

محمد مهدی بشیر

مدیر سایت ۲۴ ساعت

بی بی حاجیه انابت ایماق اکبری فرزند الحاج احمد علی خان اکبری ، به تاریخ ۲۱ مارچ سال ۱۹۵۸ میلادی  برابر با  اول حمل ۱۳۳۷ خورشید، در شهر کابل دیده به جهان گشود.

ادامه نوشته…

29 می
۱ دیدگاه

آگهی

تاریخ نشر دوشنبه هشتم  جوزا ۱۳۹۶ –  ۲۹  می  ۲۰۱۷  –  هالند

آگهی

۲۵ می ۲۰۱۷

انجمن حقوقدانان افغان در اروپا افتخار دارد که  در آینده نزدیک ۸۶ مین سالگرد تولد یکی از چهره های برجسته علمی-  اکادمیک ، ترقیخواه  و روشنگر دوران دهه دموکراسی  محترم کاندید اکادمیسین پوهاند دوکتور احمد شاه جلال ، عضو افتخاری انجمن حقوقدانان افغان در اروپا و شخصیت مستقل اجتماعی را به تجلیل میگیرد.

ادامه نوشته…

03 دسامبر
۱ دیدگاه

طبیبی طنز نویس

 تاریخ  نشر  شنبه  ۱۳  قوس   ۱۳۹۵ – سوم   د سامبر  ۲۰۱۶  –  هالند

طبیبی طنز نویس

محترم محقق عبدالغنی  نیک سیر

   در سیر طبیعی تفکرات ادبی و قلمزنیهای پژوهشی،ما داشته ایم بسیار کسانیرا که مسلک تخصصی شان چیزدیگری بوده،ولی در ادبیات و یا مقوله هنرهای دیگر هم دستی داشته و حتی از نخبه گان فکری هم بوده اند.که درین روال و درینجا میتوان از دوکتور سید مسعود طلوع،طنز نویس موفق یاد کرد،که در طبابت مقامی شامخ داشته و در عین حال در ادبیات وبه ویژه درنگارش طنز وگاهی هم پرداختن به شعر از خود لیاقت وافی نشان داده است.

ادامه نوشته…

06 آوریل
۲دیدگاه

امیردانشمند، نظام الدین علی شیرنوایی !

تاریخ نشر چهار شنبه ۱۸ حمل ۱۳۹۵ – ششم اپریل  ۲۰۱۶ هالند

امیردانشمند، نظام الدین علی شیرنوایی !

عزیزه عنایت

افغانستان دردوره های مختلف با تاریخ درخشان و پر افتخاریکه دارد فرزندان نام آور،دانشمندان،عرفا،ادیبان وعلمای زیادی رادردامان خویش پروریده است که هــر یک آنان باالنوبۀ خویش درعرصه های طبابت، فرهنگ،علم وادب،تاریخ و فلسفــه جامعه شناسی،دین ،سیاست و…..کارهای را انجام داده اند که خدمات شایستۀ ایــن نخبگان قابل ستایش ونزد ملت ها فراموش ناشدنی میباشد .

ادامه نوشته…

27 جولای
۲دیدگاه

د علم او پوهې ځلانده ستورنویم تلین

تاریخ نشر دوشنبه پنجم  اسد ۱۳۹۴ – ۲۷ جولای  ۲۰۱۵ هالند

ښاغلو سرمحقق عبدالله جان بختیانی اوالحاج امین الدین سعیدی – سعید افغانی

ښاغلو سرمحقق عبدالله جان بختیانی اوالحاج امین الدین سعیدی – سعید افغانی

ستر څیړونکی او خدمتګار بختیانی د علم او پوهې ځلانده ستورنویم تلین

مبارک

الحاج امین الدین  سعیدی – سعید افغانی

د حق  د لاری  د کلتوری مرکز  او   د افغان  ستراتیژیک  څیړنې  مرکزمسول

سرمحقق عبدالله جان  بختیانی   خدمتګار  زمونږ د هیـواد  او د سیمې مشهور نومیالی   عالم ، لیکوال ، تکړه څیړونکی،  منلی  شاعر  او ټولنیز  شخصیت  زمونږ د وطن د علم او فرهنګ ستر ستوری  دی۰

ادامه نوشته…

13 آوریل
۷دیدگاه

شناسنامه شهلا لطیفی

تاریخ نشر دوشنبه ۲۴ حمل ۱۳۹۴ – ۱۳ اپریل  ۲۰۱۵ هالند

محترمه خانم شهلا لطیفی

محترمه خانم شهلا لطیفی

شناسنامه شهلا لطیفی
من در چهاردهی کابل زمانی زاده شدم که صفایی طبیعت هنوز هم جوان بود، آرامش در سادگی های محیط نهفته و راستین و همت پیشه هر که بود-آن هم بی انتها مادرم “لیلا عظیمی” فقط هفده سال داشت که با فامیلش در چهاردهی مسکن گزین شدند، اما پدرم “رحمان لطیفی” زاده آنجا بود و اولین جوانی که خود به دانشگاه رفت تا با شوق ادبیات را بیاموزد.