تنهایی...
حشمت امید
نوروز ۱۳۹۰ مونشن
تاریخ نشر چهارشنبه ۱۴
ثور ۱۳۹۰ - ۴ می ۲۰۱۱
بهــــار آمده ، امـا
دلـــــم بهـــــــــــاری نیسـت
به چشــمه سار دلـم ،
شعرعشـق جاری نیست
درخت هستی ام امسال بی
شگــــوفه چـراست
چـه گشــته ، اینکه انار
دلــــــم اناری نیســت
چه شد که اشعـــهء
خورشـــید بی رمق گشته
چه شد که بامن اش امروز روی
یاری نیست
چـه شد که آتـش من
خفتـــــه زیر خـــــاکستر
دل کبــــــاب مـرا میـــل
میــــگســاری نیسـت
چـــــرا به پنجــه ام
امــروز خـــامه میــلرزد
چـــرا به قامتـــــــم
امروز استـــواری نیست
چـرا به عکس تو تا میکنـــــم
دوباره نگـــاه
دو چشــم ناز تو در چشـم
من خماری نیست
چـرا گلی که به دست تـو
است کمرنگ است
چــــرا به دیـدهء من ،
زلفـت آبشـاری نیست
چـه شد که معنی هــر چیـز
رفتــه از پی باد
چــــرا به معجـزهء
عشـــق ، پایداری نیست
* * *
حــکایتم ، همـه از
غـــصه های تنـــهاییست
شـــکایتــم ، ز لب
بســتهء قـنـــــاری نیست
حشمت امید