هزار و يك حكايت ادبي وتاريخي |
حکایت۱۲۴
هر بد که
بخود نمی پسندی
با کس
مکن ای برادر من
گر مادر خویش
دوست داری
دشنام مده
بمادر من
( ؟)
جواب سنگ را سنگ شکن میدهد
تاریخ نشر شنبه ۱۳حمل ۱۳۹۰ - دوم اپریل ۲۰۱۱
عضدالدوله دیلمی ( ۳۳۸- ۳۷۲ ) در بازار جوانی را دید که در صورت و اندام بخودش بسیار
شبیه بود بحدی که اگر شخص ثالثی که عضدالدوله را نمی شناخت هر دو را در یکجا میدید
تصور می کرد که بایکدیگر برادر هستند!
عضد الدوله او را به نزد خود احضار کرد و از نام و نسب و
مولد و موطن و شغل وی پرسید. جوان مذکور در نهایت آداب دانی جوابهای کافی داد و
معلوم شد که از مردم بلاد دوردست است .
عضدالدوله که از شباهت تام آن جوان بسیار متعجب شده بود گفت
:
گمان می کنم : مادر تو در خانه های بزرگان و اعیان رفت و
آمد داشته است آیا چنین نیست ؟
جوان در پاسخ گفت :
نخیر ، اینطور نیست ، گمان میکنم که حدس صائب شما مخصوصآ در
اینجا بخطا رفته باشد زیرا مادرم در سراسر زنده گی خویش بعلت بیماری مزمنی که داشت
از خانهء پدرم بیرون نمیشد و حتی بسرای اقارب خویش هم نمیرفت ولی برعکس او پدرم چون بتجارت امتعهء
نفیسه مشغول بود همواره در سرای بزرگان هر شهر رفت و آمد داشت .
عضد الدوله از سوال خود پشیمان شد و جوان مذکور را باعطاء
خلعتی نوازش نمود.
سلسلۀ این حکایات ادامه دارد ....
|