سی وچند سال پیش از
امروز ، در شهرنو ِ کابل ، با دوست عزیز و فرهیخته ام عبدالله شادان مشغول
قدم زنی شامگاهی بودیم و از هربابی سخنی می راندیم .
تمامی آن گفتگو را به
یاد نمی آورم اما یک جملهء او پس از گذشت اینهمه سال هنوز مثل اینکه دیروز
باشد ، در ذهنم نقش بسته است . در لابلای صحبت گفت :
" زمانی که سکوت
را با حضورذهن درک میکنی ، درگوشهایت صدایی میشنوی و این صدا ، صدای زنگ
سکوت است ! "
درین گفته حقیقتی
نهفته بود که ذهنم آنرا بدون درنگ پذیرفت . امروز نمیدانم چه چیزی سبب شد که این
عبارت پس از سالها از بسترضمیرم سر بلند کند و انگیزهء سرودن این غزل گردد .
غزلی به یاد غزلسرای
بزرگ زبان فارسی ، امیر خسرو دهلوی .
هرچند بکاربرد
ردیف " خواهی آمد " درین غزل از
دیدگاه صرف ونحو درست نیست و باید " خواهد آمد " می بود ، اما با در
نظر گرفتن رشد زبان فارسی در
هندوستان ِ هفت قرن پیش و با احترام به شخصیت ومقام امیرخسرو ، ازین مقوله
میگذریم و آنرا در کنار شیرینکاری های زبان فارسی ِ هند قرار
میدهیم .