۲۴ ساعت

15 فوریه
۹دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

تاریخ نشر سه شنبه  ۲۶ دلو ۱۴۰۰ – ۱۵ فبروری  ۲۰۲۲ هالند

حکایت ۳۱۰

دعوتنامه

ز دشمن  گرایدون  که  یابی  شکر

گمان بر که زهر است هرگز مخور

« بوشکور بلخی »

در زمان اباقا خان مغولی ( ۶۶۳ – ۶۸۰ ) عده ای از اطرافیان او خاطر ویرا بطرف هرات متوجه نموده به او مشورت دادند که لکشر به هرات بفرستد و این شهر را ویران کند . چند تن از ارباب حل و عقد و از آنجمله خواجه شمس الدین صاحب دیوان جوینی ( مقتول در ۶۸۳ ) این رای را نپسندیده گفتند:

تا وقتی که ملک شمس الدین کرت (۶۴۴ – ۶۷۶ ) در آن دیار باشد تسخیر و تخریب هرات امکان ندارد ، بهتر آنست که ملک شمس الدین را دعوت کنیم تا از هرات خارج شده باینجا بیاید و چند روزی هم او را امان دهیم و بعد از آن گرفتار کنیم ، آنوقت هرکار که مصلحت باشد بعمل خواهیم آورد.

اباقا خان ، این رای را پسندید و قرار شد که نامه ای برای ملک شمس الدین بفرستند ، خواجه شمس الدین صاحب دیوان نامه ای که مصدر باین ابیات بود بعنوان ملک شمس الدین فرستاد:

فروغ ملک ، ملک شمس دین محمد کرت

همگی  رمیدند  و  راه  صحرا در پیش

مشقتی  که  ز هجرت  رسید بر دل من

بکنه  آن  نرسد   فهم   انسی   و  جانی

بچشم من  که در آن هردو کون در ناید

غبار  موکب  تو  هست   کجل   انسانی

ز رای  روشن   باریک   بین  تو الحق

چنان سزد که چواین شوقنامه  برخوانی

ز  باد  پای  بر  انگیزی   آتش  عزمت

به  آب  حزم  غباری  که هست بنشانی

چه رنجها که رسد بردل غمین ضعیف

اگر  تو  هیچ   بدین  سو  قدم  نرنجانی

چه فتنه ها  که  ز روی زمانه بر خیزد

نعوذ بالله  اگر  عزم  از  او  بگردانی !

وقتی که این مکتوب به ملک شمس الدین رسید ، نامه ای در جواب آن نوشت که بعضی از کلمات آن چنین است .

« سالها بنماز و روزه و استمداد و دریوزه ، این محب مخلص خواسته تا باز لقاء عزیز صاحب اعظم و دستور اعدل اکرم مبارک روی میمون قدم شمس الحق والدین زید قدره ببیند و غمان نو و کهن باز گوید ، فاما :

« با دشمن  من چو دوست بسپار نشست

با   دوست    نشایدم   دگر   بار  نشست

پرهیز از آن  عسل  که  با  زهر آمیخت

بگریز از آن مگس  که با  مار نشست »

و این رباعی را نیز در آن نامه نوشته بود:

«  آن  به  که   خردمند    کناری   گیرد

یا   گوشهء     قلعهء    حصاری    گیرد

می  می خورد  و  لعل   بتان   می بوسد

تا   عالم    شوریده     قراری    گیرد »

ودر آخر آن نوشته بود:

« درین چند روز ، فرزند : محمد میرسد آنچه صواب باشد با تمام رساند انشاءالله وحده العزیز » .

سلسله این حکایات ادامه دارد

 

۹ پاسخ به “از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی”

  1. admin گفت:

    عزیزان خواننده شما را به مطالعه حکایت ۳۱۰ کتاب هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی شاد روان  استاد علی اصغر بشیر هروی دعوت میکنم . این قسمت راهم برادر گرامی ام  قیوم جان زحمت کشیده و آنرا تایپ و بدسترس سایت ۲۴ ساعت و علاقمندان محترم آن گذاشته اند . مهدی بشیر

  2. همایون عالمی گفت:

    بسیار عالی و پند دهنده ، سپاس از نشر این مطلب و درود به روح مبارک مرحوم علی اصغر بشیر هروی.

    • admin گفت:

      ممنون حسن نظر برادر محترم همایون جان عالمی. همیشه سلامت باشید. مهدی بشیر

  3. برهان الدین سعیدی گفت:

    سلام علیکم برادر دانشمند محترم مهدی « بشیر » صاحب !
    حکایت شماره «۳۱۰ » بنام « دعوتنامه » نوشته دانشمند فرزانه شاد روان استاد بزرگوار علی اصغر« بشیر هروی » صاحب را در سایت وزین ۲۴ ساعت با نهایت علاقمندی خواندم و از آن حظ و لذت بردم .
    رب العزت روح استاد هروی صاحب را شادداشته و جنت برین را نصیبش بگرداند و همچنان برای شما با جمله فامیل محترم فرهنگی؛ در حفظ و امان گاه الهی باشید و آن ذات مقدس برای شما صحت، طول عمر و خیر و برکت عطأ فرمایند.
    امین یا رب العالمین
    دوست ګوچک شما
    برهان الدین « سعیدی »
    http://www.said-afghani.org/seite-makalat/ustad-bashir-herawi-25.09.2011/hakaeate-%20310%20-%2015.02.2022%20Bashir%20Herawi.pdf

    • admin گفت:

      جهانی سپاس از برادر دانشمند وگرامی جناب برهان الدین سعیدی که همیشه لطف نموده سلسله این حکایات را در ارگان نشراتی صلح و تفاهم مولانا سعید افغانی نشر نموده . روح استاد سعید افغانی شاد و شما و خانواده محترم همیشه سلامت باشید. مهدی بشیر

  4. عبدالهادی رهنما گفت:

    روح استاد فرزانه .ادیب و نویسنده شهیر کشور ما را جاودانه شاد آرزو دارم

  5. عبدالله هروی گفت:

    باز هم حکایت جالب و آموزنده است. روح استاد بشیر هروی شاد و شما برادران گرامی همیشه موفق و سلامت باشید

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما