۲۴ ساعت

30 ژانویه
۱ دیدگاه

لاله در شعر صفا

تاریخ  نشر  شنبه  ۱۱ دلو   ۱۳۹۹ –  ۳۰ جنوری ۲۰۲۱ هالند

پیوسته بگذشته

داغی که استبداد بر دلها می نشاند

ورق های تاریخ جعل آمیز و غلط، چه  رسمی- حکومتی و چه هم محصول قلم کسانی که فهمی از نگارش تاریخ نداشته اند، کسالت آوری و بی اعتنایی به مطالعۀ تاریخ را نیزدر پیامد خویش ارائه داشته اند.

اگر در آن تاریخ نویسی، مدح دروغین قدرت مند، شاه، امیر، سلطان و یا امیر بچه ها وشاه قلی ها با تمام اعمال زشت ایشان جای دارد، اگر سیاهکاری ها، مظالم وجفاهای مرتکب شده در حق مردم وبی گناهان، در روی کاغذ سفید جلوه داده شده و تحسین شده اند، معلوم است که خبر از حال رنجدیده گان، آزار یافتگان وبیگناهان محلی نداشته و برگی است مفقود.

تاریخ رسمی حکومتی وجفا آمیز افغانستان، چنین است.

اما تاریخی که جعل را مردود می داند و در پی آگاهی یافتن از رویداد های واقعی  است، برگهایش سخنان آگاهی بخش و دلنشین دارد.

 میدانیم که بخشی از انسان های بی گناه مطابق نیازحکومتگری مستبدانه، متأثر از عامل خوف و باخواستگاه مشخص ایجادهراس وترس، به محبس ها فرستاده شده و یا اعدام شده اند، یا در حق آنها تهمت شده است. شاعر ونویسنده یی را درنظر آوریم که شاه بی گناهی آن زجرکشان و اعدام شده گان بوده است .

 از خواستگاه هراس وترس گفتیم، بهتر است اندکی باز شود. یکی از ویژه گیهای سرکوب های استبداد از این نیاز سرچشمه می گیرد که در روند جای یافتن ونیازتحکیم  قدرت، بر تعدادی از افراد بی اعتماد می باشد. با حضور حتا نسبی آزادانۀ آنها احساس خوف دارد. پس ترجیح می دهد که برای همه یک قلم خطی بکشد به سوی زندان واعدام گاه.

روزگاری که بر برخی شخصیت های ودورۀ طرف نظرما یا سالهای پادشاهی محمد نادرشاه وصدارت محمد هاشم خان رفت وپسانتر، این سرچشمه را نیز نشان میدهد.

حالا با درک این واقعیت، جوانب دیگر آزاررسانی و آزاردیده گی را هم در نظر آوریم. وقتی استبداد شخصی را روانۀ زندان نموده ویا به سوی چوبۀ دار، تیرباران شدن در اعدامگاه ویا پراندن با توپ فرستاده است، در ظاهر امر تنها او است که زجر کشیده، اما اگر حتا اندکی پای مطالعۀ این زجر در میان می آید، می نگریم که سرکوبی او، دارندۀ پهلوهای دیگری نیز است. در کارکرد استبداد جوامعی مانند افغانستان، معمول بوده است که قربانی استبداد، تنها حیات خویش را از دست ندهد ویا تنها مرگ و زنده گی  خویش را در دست حکومت نبیند، بلکه تمام هستی او در معرض تهدید می افتد و یا از میان می رود. و اگر با زبان تاریخ نویسی دریافت این برگ ها صحبت کنیم، واز برایند خویش با اطمینان بنویسم، صورت درست آن این است که بیشترین قربانیان استبداد درافغانستان، بخش وسیعی از مجموهۀهستی خویش را از دست داده اند. آزار رسانی استباد قلمرو خانواده وحتا خویشاوندان را هدف قرار داده است.

سرآغاز مصیبت زمانی آشکارمی شود  که فرد طرف غضب قرارگرفته، سرپرستی مسؤولانۀ خانواده را از دست میدهد. ساختار شناخته شده ونقش مرد در خانواده را درنظر آوریم که نان آور است.

پس از این که استبداد شخصی را توقیف نموده، منبع نان آوری، یا معاش  او قطع شده است. در بسا موارد محبوس ویا اعدام شده، اگردارندۀ زمین، باغ ویا خانه یی بوده است، همه از طرف حکومت غصب شده اند.

حالا آنچه را که او در زندان دیده، مانند برخی اوقات شکنجۀ جسمی، اما شکنجۀ دراز مدت روحی را نیز در پی داشته است. اگربیشتر و ژرفتر این آزار رسانی را درمعرض کاوش قراربدهیم، به دریافت این پهلو از شکنجه نیز می رسیم که محبوس را درهنگامی که حواسش به سوی خانواده است، یک آتش درونی وجانسوز دیگری نیز آزار داده است. 

برگهای نا تمام ونیازمند اطلاع بیشتر را که دراین گستره از آزار دیده گی ها تا حال گرد آورده ایم، حکایت از آن دارند که فرد زندانی اگر جوان است، ازدواج نکرده  و با پدر ومادر زنده گی داشته، بخشی از وقت ها متوجه آنها بوده است. واین در حالی است که می داند پدر ومادر از فراق او وایام حبس ویا پس از اعدام چه رنجی را تحمل میکنند. اگر زندانی دارندۀ نامزد، همسر ویا کودکانی نیز بوده است، بـُـعد اندوه شکنجه آمیز با میزان بیشتری در روان او نقشی برجای نهاده است.

 گاهی زندانیان دارندۀ فرزند، باهم در بارۀ خانواده وکودکان خویش صحبت نموده اند. نام کودکان همدیگر را جویا شده اند. برخی جلو اشکهای خویش را گرفته اند، اما تعدادی صحبت های خویش را با ریختن اشک گسسته اند.

آنانی که بیگناه اسیر بودند و پس از سالها از زندان رهایی یافته اند، بایست مدیون هم می بودند که عفو شده اند. جناب آهنگ، در معرفی سیمای آن وضع سخنان شایسته یی را آورده است:

“زمانی که جلادان تاریخ پس از سالها برهم می آیند وعد ه یی را رها میکنند، آنها را نزد خود میخواهند وفقط چند کلمه می گویند: تقدیر چنین رفته بود. اعلحیحضرت لطف فرمودند وشما را عفو و آزاد کردند.

بیچاره زندانی جرأت نمیکند که بگوید: به اعلحیضرت بگوئید که دراین بیست سال چه جرم داشتم وبه حکم کدام محکمه محبوس ش م ومدت جبس ماچه مدت بود وچه مدت آنرا اعلیحضرت عفو کردند؟! زندانی گفته نمیتواند که در این ایام، عیال واطفال ما را کی سرپرستی کرد. کی نان داد وکی از لباس ودرس آنها خبر گرفت. سرنوشت آنها چگونه شد؟

زندانی گفته نمیتواند که  بپرسد، اعلیحضرت بکدام حق آزادی ما را گرفته بود وبرما ظلم کرده بود.

آری، زندانی بیچاره همچنان سکوت میکند . . . “(۲)

 هر آنکه سوخت مـرا نازنینم از هجرت

چــو لالــه تا ابــد داغ بــر جگر مانــد (۳)

در دل آن تلخکامی ها،  شادروان صفا، آرزوی زنده ماندن نظیفه  دخترک خویش را دارد. داغ های سه پسر ویکدختر که وفات یافته اند، او را می آزارد. پیشتر در شعر “آمال پدر” آرزو داشته که فرزندش شعیب، نو گل بستان امید پدر شود، اما پنجۀ آن آزارچند بُــعدی استبداد، در گلوی او ره برده  و جانش را ستانیده است.

آمال پدر

جان پدر طفلک شیرین شعیب

حسن دلاویز تو بی نقص وعیب

نو گل بستان امید پدر

ای رخ خوب تو فریب نظر

 . . .

گاه بگو بابه و گاهی بوبو

ای پدر ومادر  قربان تو (۴)

 . . .

 با آن همه آرزومندی ها، خبرهای دریافتی از حال فرزندان، یکی پی دیگر، حاکی از مرگ آنان بوده است. خبرهای داغ . جانسوز.

 شاید تنها همین چند پارچه شعر بسنده باشد که به وسیلۀ آن، جهان پنهان و آشکار نشدۀ آن زندانیانی را بیابیم که به یاد فرزند ویا فرزندان خویش بوده اند.

پس از توجه به این موضوع،  این پرسش فراز می آید که آیا می شود، دل آنانی داغدار نباشد که تیغ را بر گردن سیاووش ها دیده اند، ریسمان بر گردن حسنک های عصر خویش وبه اضافۀ فرزندان آنها.

به نظر من دل داغدار صفا، همدل وهمراز وهمنشینی بهتر از لالۀ داغدار نیافته است. راز و رمزش را از این همدلی می توان به دست آورد.

لاله یی که حکایتگر صفاهای بی شماری نیز است. صفاهایی که برای نظیفه های خویش شعری نسرودند وبُرده شدند.

توضیحات و رویکرها

۱-از نامه جناب محمد یوسف صفا عنوانی نگارندۀ این سطر ها

۲-از یادداشت های جناب آهنگ در بارۀ زندان وزندانی ها. متن قلمی نزد نگارندۀ این سطرها

۳-از پارچه شعر”گهر دیده” که زنده یاد محمد آصف آهنگ در زندان سروده بود.

۴-دیوان صفا که در صفحات پیشین توضیح شده است.

زمینه های سوختن و داغ در شعر صفا

بعد ازین در سوختن چون لاله می کوشیم ما

کســوتی از شــعله و از داغ می پوشیــــم ما

دربرگهای پیشتر خواندیم که شادروان صفا از نظیفه جان یاد میکند، از امیدها وآرزومندی های خویش برای فرزندش شعیب می سراید، هنگامی که چنین برگهای کمتر تهیه شده از تاریخ مردم آزاری را می نگریم، اما سعی و کوشش ما برای دریافت بیشتر آنها ره می پوید، نمونه های بیشتری را به دست می آوریم. میتون امیدوار بود که روزی ما زیر عنوان رنج زندانی و یاد فرزند وخانواده، کتابهای مفصل تری داشته باشیم. کودکانی که در یاد پدر جان داده اند، پدرانی که در یاد فرزند شب ها و روزسخن گفته ودردمندانه گریسته اند، کودکانی که برای پدران خویش به زندان نان برده اند، اندک نتوانند بود. اما با دریافت درون مایه های اجتماعی و درد آمیز شعرصفا، اندوهی را میتوانیم دریابیم که  بیانگر حال واحساس پدران بی شمار اند.

پیش از ادامۀ دیدار با زمینه های که دل داغدار صفا را آفرید و آنرا در لاله دید، یک نمونۀ دیگر را نیز می بینیم:

“مورخ ۱۲ حمل ۱۳۳۶

دخترم بی بی مدینه که هشت سال دارد، بر خلاف همیشه که با مادرکلانش یکجا می آمد، امروز تنها آمده بود   این موضوع را عسکری که لباس هایم را آورد برایم گفت. آسمان کابل پوشیده ازابرسیاه بود. بی دریغ برهمگان یک سان می بارید.  ودریای چمچه مست کابل، مقابل چشم مُلاهای پل خشتی مستی می کرد ومی غُرید و قربانی می طلبید. نمی دانم احساس عجیب برایم دست داد.  دردی در سینه ام بود، نمی توانستم نفس بکشم . به دیوار تکیه زده نشستم .

خانۀ ما در رکاخانۀ کابل بود و از این که مدینه چگونه با این وسایل تنها آمده و از پُل آرتل در چنین موقع چطور گذشته . . . 

خیریت باشه وچیزهای دیگر…

عسکری که لباس ها را آورده بود، قربان بای نام داشت، از ازبک های شمال کشور بود.  پیش من پنهانی قران و خط فارسی می آموخت . گفت: ملاصاحب جگر خون نباش. خودم کمک می کنم که از پل تیرشود.

تا قربان بای برگشت خدامی داند که برسرم چه گذشت .

قربان بای گفت: ملا صاحب آب یک زانو آمده بود بالا.  خوب شد رفتم و الِا آب میبردش.

فردا وقتی برایم نان آوردند، خاطر جمع شدم که مدینه زنده است، اما چندوقت بعد فهمیدم که در همان تاریخ مادرم فوت کرده بود . ومادرمدینه همراه با مادرش به خاطر ختم وفاتحه رفته بودند شمالی . . .”(۱)

پس از دریافت این دردها وتلخکامی ها، باز هم پرسشی هم فراز می آید که آیا میتوان در فضای مختنق زندان هایی که شکنجۀ بی وقفه دارند، به سر برد، هر طرف را آمیخته با ماتم دید، اما دلی داغدار نداشت؟.

شاید ممکن نباشد. اگر انسانی دارندۀ اندک بار احساس انسانی، باری حال و روز محنت آلود را در آن زندانها ببینند، دل شان از دغدغۀ خاطر فرزند وخانواده فارغ نتواند بود. زندان های کشور ما چنین زندانی هایی را نیز در دل خویش جای داده است.

شاعر درد دیده و غم آشنا، آن احساس را با زبان شعر ابراز میدارد.

کسانی را می شود درنظر آورد که سوادی نداشتند تا غم های دل خویش را با اندک جمله و شعرگونه یی ابراز نمایند. زندان های کشورما چنان مظلومان فاقد سواد و داغ بر دل رفته را نیز دیده اند.

صفا همزنجیر های خویش را می بیند

نامۀ جناب یوسف صفا. ۲۱ اگست ۲۰۱۶

 “. . .اینک به نوشتن و فرستادن مطالبی که از من خواسته بودید می پردازم.امید وارم جالب باشد هرچند زندگی در زندان استبداد نادری سراسر رنج بود و عذاب، اما یکی از لحظات تلخ که والدم از آن با تأثر زیاد یاد میکرد و گاهی اشک در چشمانش حلقه می زد، حکایت زیر است:

والدم می گفت در زندان ارگ بودند که بندیوان آمد ومهدی جان چنداولی را بیرون آورد و زولانه هایش را شکستاند مهدی جان درآغازفکرکرد که آزاد میشود، اما دید که در همین لحظه، غلام جیلانی خان مرحوم را نیز از اتاقش اوردند. غلام جیلانی خان که موضوع را دریافته بود، صدای شیون فرزندان جوان خود را نیز شنید. آهسته به یک همزنجیر زندانی گفت: فرزندانم را تسلی بده، نــه، ده نمیشه.

منظورش این بود که تصمیم گرفته اند او را به شهادت برسانند.

در همان لحظه حکیم اسلم و برادرش را نیز آوردند و هر چهار تن را به زندان دهمزنگ برده و معدوم ساختند.(۲)

  یاد آوری آن صحنه وخاطرات برای والدم سخت رنج آور بود.

حکایت دیگرمرگ برادر شان اسماعیل جان سودا بود که در زندان دهمزنگ اتفاق افتاد و تنها جسدش را بردند و تسلیم خانواده نمودند.

حکایت دیگر اینکه والدم را با بابه عبدالعزیز مشهور به بابۀ مطبوعات یکجا به زنجیر بسته بودند که چندیدن ماه دوام کرد. این دو حتی برای رفع حاجت مجبوربودند باهم یکجا باشند. آن دوهمزنجیرماه ها را به همین منوال گذشتاندند.

صحنه های دیگر که وقتی پایوازها می امدند اما براشان شان اجاز نمیدادند که از خانواده دیدار نمایند و بعد ساعت ها انتظار همه را از محبس می راندند….امید وارم این حکایت ها بتواند مورد استفاده تان قرار گیرد.”

من دل داغدارو پرتپش صفا که همدل وهمراز وهمنشینی بهتر از لالۀ داغدار نیافته است، فریادهای گوناگون داد خواهان و بی گناهان را صمیمانه زمزمه می کنند.

 راز و رمزاش را از این همدلی می توان به دست آورد.

حالا با توجه به بیشترین رویکردی که صفا به لاله دارد، با توجه اوضاع واحوال سالهای مختلف، این نتیجه گیری دست میدهد که همه اوصافی را که شاعران پیشین از او با استفاده از لاله به دست نهاده اند، صفا طرف توجه قرار داده است. اما چهرۀ غم آگین و دل داغدار لاله بیشترگپ دل صفا را می آورند.

در دیوان او از این نمونه ها بسیار اند:

داغها از دل من شعله عیان ساخته است

عشق ویرانۀ من لاله ستان ساخته است

*

رمز آشنای داغ نهانم د ر این چمن

صحبت بود زلالۀ آتش بجان مرا

*

به داغ لاله عذار ی سپرده ام جانرا

بباغ لاله توان ساختن مزار مرا

*

در گلشنم به داغ لاله کار بود

کیفی نداشت انجمن رنگ وبو مرا

*

نی آبلۀ پا شد و نی لالۀ صحرا

داغیم که اندر چه حساب است دل ما

*

رنگ دگر از عشق نبستم به خود آخر

چون لاله دلی دارم وداغ انجمنی . . .(۳)

توضیحات و رویکردها

(۱)از خاطرات غیاث خان کوهستانی. در کتاب “پیرامون کودتا- قیام نوروز ۱۳۲۹ ” نوشتۀ این قلم ص ۵۳ مفصلتر آمده است.

(۲)برای معلومات بیشتر مراجعه شود به یادواره های اندوهبار (اندکی پیرامون مهدی جان چنداولی)نصیرمهرین. تارنمای کابل ناتهـ . شمارۀ بیستم. سال ۲۰۰۶. همچنان کتاب سنگ هم دلی دارد.

(۳)مراجعه شود به دیوان صفا.لالۀ آزاد. مهتمم محمد یوسف صفا.(این مجموعه در قسمت های پیشتر معرفی شده است.)

ادامه دارد

 

یک پاسخ به “لاله در شعر صفا”

  1. admin گفت:

    خیلی زیبا و عالی . مهدی بشیر

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما