۲۴ ساعت

28 ژانویه
۱ دیدگاه

لاله در شعر صفا

تاریخ  نشر  پنجشنبه  نهم  دلو   ۱۳۹۹ –  ۲۸ جنوری ۲۰۲۱ هالند

پیوسته بگذشته

نمونۀ خط شادروان صفا که دوست گرانقدرم یوسف جان صفا، لطف نموده است

با قتل محمد نادرشاه، بی گناهان بسیار دیگر به زندان رفتند و برخی به زودی و بنابر لزوم دید برادران شاه مقتول، به اعدام گاه ها.

دست این جفا به سوی جوانان خانوادۀ محمد صفرخان نیز دراز شد. در نتیجه از این خاندان،   اشخاص دیگری زندانی شدند:

۱-محمد اسلم بسمل زاده، فرزند محمد انوربسمل

۲-محمد نعیم بسملزاده

دراینجا میخواهم پیش از نامبردن سایر اعضای خانوادۀ ایشان، چند سخن وخاطره یی را ازشادروان محمد نعین بسلمزاده بیاورم:

آقای محمد حیدراختر پیامی داد که جناب محمد نعیم بسملزاده، یکی ازعزیزان خانواده ی ایشان از کانادا تشریف آورده است. رفتم به دیدن ایشان. با جمعی نشسته بود وسرگرم صحبت. حاضران منزل جناب حیدر اختر ایشان را نعیم جان هم خطاب می کردند. قصه ها داشت. از آنجمله قصه یی که به یادم مانده است و شاید با جملات متفاوت که اینجا می آیند.

نعیم جان بسلمزاده گفت: “صنف هفت مکتب بودم که پس از واقعه ی کشته شدن محمد نادرشاه، همراه تعداد زیاد اعضای خانواده زندانی شدم. هنگامی که سپه سالارشاه محمودخان، “جزاهای” بی گناهان را تعیین می کرد، برایش گفتند که سپه سالارصاحب، این بچه ( محمد نعیم بسملزاده) هنوز به سن قانونی نرسیده وصغیر است. سردارشاه محمود خان “غازی” گفت: سن اش را زیاد نوشته کنید که “کبیر” شود!

درنتیجه امر و دستور او بود که ۱۳ سال را درزندان سپری کردم. بعد از رهایی که با مشکلات کار یافتم، اما زودتر ازموعد قانونی به رویت سنی که سپه سالار تعیین نموده بود، مرا تقاعد دادند.”  

۳-محمد اکبراختر، فرزند محمد اخترخان که در زمان امان لله به دهن توپ پرانده شد.

۴-محمد هاشم خان، فرزند محمد اخترخان

۵-محمد آصف از صنف دوم فاکولتۀ طب اخراج شد.

۶-محمد اکرم بسملزاده که درترکیه نحصیل می نمود، همانجا بماند نا سالها پیش وفات یافت.

۷-محمد بشیررفیق، نواسۀ دختری ناظرمحمد صفر خان، (فرزند طاهره خانم ومحمد رفیق  خان) از مکتب ابندائیۀ نجات اخراج شد.

۸-محمد یعقوب صفا، فرزند محمد ابراهیم صفا. اخراج از مکتب عاشقان وعارفان

۹-محمد امین “ناظر” پسر محمد اسلم بسملزاده اخراج از مکتب عاشقان وعارفان

محمد انورخان بسمل، درزندان قلعۀ ارگ بماند اما دیگران را به زندان دهمزنگ انتقال دادند. در این باره جناب کلیم لله ناظر می افزاید:

“. . . در خصوص استادمحمد انور”بسمل”، دراجتماع صدارت که به اصطلاح غرض ابلاغ محکومیت قاتل نادرخان دائر شده بود،نائب سالار و یک ملای عضو جمعیت العلما ( نام ها) و بعداً رئیس شورا، به شمول قلعه بیگی، خواستار اعدام چهار نفر دیگر هم شده بودند. آنها عبارت بودند از:

۱- محمد انور “بسمل”

۲- عبدالهادی “داوی”،

۳- محمد سرور”جویا”

۴- میرغلام محمد “غبار”

 ازاینکه شخص “بسمل” یکسال قبل از کشته شدن نادرشاه در حبس سیاسی افتیده بود و هم شخص عارف، متدین و در مسلمانی خویش از بسیاری دینداران آنوقته بهتر بود، این فتوای مجلس نادرست واقع میشد، لذا در جریان آن جلسه، وزیرعدلیۀ هاشم خان صدا زد که به جرم کشتن پادشاه اگر اعدام نشوند، باید به جرم دهریت اعدام شوند.

مرگ برادر(سودا) در شعر صفا

“داغ ها از دل من شعله عیان ساخته است

         عشق ویــرانــۀ من لاله ستان ساخته است

داغ “سودا” به جگر بسکه فگنده است آتش

       چون سپندم همه فریاد و فغان ساخته است . . .”

دراین قسمت با دریافت احساس و حال شفا پس از مرگ برادرعزیز ونامرادش محمد اسماعیل سودا در زندان، غزل کوتاه و نکاتی را می آوریم که گشایش دریچه یی را برای بازبینی های بعدی ما دارد.

آنچه تا حال گرد آوردیم ونوشتیم، بیشتر اشاره های مقدماتی وگذرا اند از نام افراد واشخاص با کوتاه یادآوری های ضمنی وحاشیه وار. مقدماتی که بایسته بود می آمدند. اما برای دریافت روز و روزگاری که به شب تار رسیده است، قلم می خواهد بیشتر بنویسد وپیشتر و ژرفتر ره ببرد. لازم و درست است که باید بنویسم آنها زندانی شدند. زیرا زندانی شدند وتعدادی از جوانان وکودکان از دانشگاه ومکتب اخراج. اما اگر اوضاع زندان، اوضاع ودنیای اخراج شده از مکتب، یا تصویر دنیایی که زندانیان وخانواده های آنها طی سالیان متمادی دیدند، شرح نشود، اهمیت تاریخنویسی را فرو کاسته ایم و قلم ونیازتاریخ افغانستان معاصر را نیز آزار داده ایم. آنگاه معلوم است که سرچشمه های رویکرد صفا به لاله را نیز نیافته ایم. واگر تا حال دچار کمبود در زمینۀ دسترسی به این کمبود ها هستیم، دلیل اش آنست که صاحب قلم آگاه از حقایق را روانۀ زندان  نموده قلم ها را شکسته اند، افرادسخندان وبا اطلاع را وادار نموده اند که زبان در دهان فرو ببرند. پس اندک اطلاعی اگر خویشاوند و یاهمسایه ها از حال زندان دیده ها به دست آوردند، در این حدود بود که محترم فلانی  مدتی زندانی بود. نه بیشتر از جزئیات زندان دیده گی های او. این ناآگاهی سبب شده است که مردم ما از این بخش تاریخ خویش را نیز محروم بمانند.

بدون این که نیاز مراجعه به تهیه وشرح هریک از افراد خانوادۀ ناظر وکلیه زندان دیده ها فراموش شود، در اینجا سرگذشت مظلوم بی آزار، فرهنگی و مستعد انجام کارثمربخش برای وطن یا آن جوان نامراد، محمد اسمعیل “سودا” را می نگریم.

 محمد اسماعیل سودا، قطره اشکی بر بالین تاریخ

 محمد اسماعیل سودا متولد سال ۱۲۸۶ خورشیدی، در زمان پادشاهی امیرحبیب لله خان”سراج المله والدین”، دوشادوش محمد ابراهیم صفا، به خواندن ونوشتن، اشتغال داشت. دروس ابتدایی را نخست در خانه فرا گرفت و درخان آباد، در صنف سوم مکتب اتحاد شامل شد. به مطالعه، خواندن وسرایش شعر وفراگیری زبان های خارجی علاقمند بود. پس از آمدن به کابل در مکتب امانی  داخل شد. از آنجا به منظور  فراگیری رشتۀ نظامی روانۀ   آلمان شد. در آلمان نیز خود را متمرکر نمود که زبان آلمانی را بهتر وزودتردرسطح بالاتری فراگیرد که چنان نیز شد. اما رنج وآزار درد کشنده یی همواره با او بود. سودا به مرض سل(توبرکلوز) مبتلا شده بود. مدتی در شفاخانه های آلمان سپری نمود، اما علاجی نیافت. به وطن برگشت. با آن مرض و تکلیف صحی موجود در تن انسان محجوب و بی آزار، رشتۀ تحصیلی پیشین گسست. ولی ذخایرگرد آمده ناشی از تسلط بر زبان آلمانی، او را برای ترجمانی خیرمقدم گفت. به ترجمانی پرداخت. با بانو خدیجه ازدواج نمود، صاحب فرزندی نشد. در حالی که مرض سل اندک، اندک جانش را می گرفت وبا سرودن شعر و وظیفۀ ترجمانی مشغول بود، در سال ۱۳۱۱ او رابردند و زندانی نمودند. بدون این که کسی ویا جمعی را آزرده باشد.

“با گذشتاندن و سپری کردن شش سال حبس در زندان قلعۀ ارگ و محبس عمومی دهمزنگ، علاوه بر فشارسلب آزادی، زجر و شکنجه، زنجیر و زولانه، دیگرعذاب فراق فامیل و خانواده، فاقگی، نبود اعاشه و اباطۀ لازم، نبود دوای مورد نیاز  . . . تاب آورده نتوانست.

فحش دادن، ناسزا گفتن و رویه های دور از ادب و انسانیت آمران زندان قلعه ارگ و محبس مهیب دهمزنگ بر زندانی های سیاسی و ایجاد ترس و خوف که  قمچین دیگری بود، تمام این مصایب دست به دست هم داده، باعث وخامت وضع علیل و حالت شکنندۀ محمد اسمعیل “سودا”ی مریض گردید. “سودا” روزهای اخیر حیات پُر ازمشقت اش را در بین دهلیزهای شفاخانۀ داخل محبس و سلول زندان سپری نمود. بالاخره همراه به سر رسیدن سال ۱۳۱۷ شمسی، آخرین نفس های ناتوان “سودا” نیز بسر رسیده، دیگر تحمل و حوصله نتوانست و در حالِ حبس، جان را به جان آفرین تسلیم داد. جنازۀ محمد اسمعیل “سودا” را درقالب یک کالبد بی جان و بی کس، از محبس دهمزنگ بیرون کرده با بیکسی تمام، توسط خدیجه خانمش و چند نفر دیگر از طبقۀ اناث در حضیره پدری اش (حضیره ناظرصفر)، در قول آبچکان ده افغانان در گوشه یی به خاک سیاه گذاشته و دفن کردند.”(۹)

حضیرۀ ناظرمحمد صفرخان وچند تن ازپسران و نواسه هایش: محمد ابراهیم صفا، محمد اسمعیل سودا، محمد اسلم بسملزاده، محمد اکبراختر و محمد آصف اختر.

مرگ او را درکنارمرگ همه آنانی در نظر آوریم که توانمندی های لازم برای خدمت به وطن داشتند، اما به سان قطره اشکی از چشم داغدار، خونین وپرسشگر بربالین تاریخ فرو افتاده اند. قطره های که نخشکیده اند.

صفای جوان و محبوس، رنج های برادرکهتر خویش محمد انور بسمل را می شناخت.  بسمل که یا به قول ضیأ قاریزاده “شمع داغدیده” پس از ناظرمحمد صفر، بزرگ خانواده بود، با دریافت هر گزارشی حاکی از اعمال شکنجه و آزار خانواده، در بستر رنج می سوخت.

داغ ها از دل من شعله عیان ساخته است

            عشق ویرانۀ من لاله ستان ساخته است

داغ “سودا” به جگر بسکه فگنده است آتش

       چون سپندم همه فریاد و فغان ساخته است

بــه طـــــراز شرر از سینه بـــدر می آید

              بسکه گرم آه مرا داغ فغان ساخته داست

داغدارم همه تن، شکوۀ دردم که چو شمع 

         آب کرده است مرا، سوز و زبان ساخته است

برزبانم نــــرود جز سخن داغ صـــفا

که مراسوز والم شعله بیان ساخته است(۱۰)

توضیحات ورویکردها

۱-لالۀ آزاد.(مجموعۀ شعر از استاد محمد ابراهیم صفا) مهتمم: محمدیوسف صفا. ویرجینیا.۲۰۰۶ عیسوی. ناشرمحمد یوسف صفا. این مجموعه سزاوار بازنگری و تجدید چاپ است. نگارنده پیشنهادات خویش را خدمت دوست فرزانه محمد یوسف صفا ارائه میدارم.

۲-محفل گرامیداشت شادروان محمد انور بسمل به ابتکار و مدیریت جناب محمد حیدر اختردایر شده بود.

۳-برای اطمینان خاطر از تعداد نام لاله، ازهموطن ارجمند جناب خلیل لله ناظم باختری خواهش نمودم که بار دیگر به شمارش آنها بپردازد که وی چنان کرد. در اینجا از لطف این هموطن ابراز امتنان دارم.

هنگام بازنگری این برگها بودم که نامۀ از جناب کلیم لله “ناظر” برایم رسید. وی تعداد “لاله” های مجموعهء شعر از استاد محمد ابراهیم (صفا) را ۱۰۸ یادآوری نموده است. دسترسی محترم کلیم لله ناظر به چند بیتی که در مجموعۀ طرف استفادۀ من، از چاپ بازمانده اند، این رقم ۱۰۸ عدد را بار آورده است. افزون بر این یادآوری، جناب کلیم لله ناظر،  تمامی بیت هایی را از دیوان زنده یاد صفا نشانی و برچیده وفرستاده است، که در آنها نام لاله حضور دارد. ضمن اینکه سپاسگزاری خویش را برای ایشان ابراز مینمایم، آرزو دارم که د رچاپ بعدی دیوان صفا، کمبود های پیشین  با این زحمات عزیزان، رفع شود.

۴-در برخی منابع، سال تولد شادروان صفا ۱۲۸۵ آمده است. اما جناب کلیم لله ناظر با اطلاع از منابع خانواده گی طی نوشتۀ مفصلی، ۱۳۸۶ را سال تولد شادروان صفا آورده است. استاد لطیف ناظمی در مقدمۀ کتاب لالۀ آزاد نیز این موضوع را به درستی خاطرنشان نموده است.

۵- کلیم لله ناظر، سلاله و دودمان ناظر صفر. تارنمای رنگین. در نوشتۀ حاضر ازفراوردۀ قلم جناب کلیم لله ناظر نشر شده در تارنمای رنگین، بهرۀ بیشتر برده ام.

۶-برای مطالعۀ بیشتر مراجعه شود به کتاب قتل های سیاسی درتاریخ افغانستان معاصر. از این قلم.

۷-محمد اخترجان از دهن توپ پرانده شد. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تارنمای فراسو(wwwfarasu.net). نصیرمهرین. درحوزۀ خشونت شناسی. پراندن از دهن توپ. اعدام محمد اخترجان.

۸-منبع (۵).

۹-در این قسمت بیشتر ازسلسله نوشته های جناب کلیم لله ناظر زیرعنوان “سلاله و دودمان ناظر محمد صفر خان”، محمد اسمعیل “سودا ” بهره گرفته ایم.همچنان مواردی از سوانح بسمل دردیوان اشعار اشعار بسمل.

۱۰-مجموعۀ لالۀ آزاد. اثری که در قسمت نخست معرفی شده است.ص ۴۷.

*عکس حضیرۀ خانوادۀ ناظر محمد صفرخان را، جناب محمد حیدراختر لطف نموده است.

یاد فرزند در شعر صفا

  “نظیفه”* نوگلِ خوشرنگ و بویم 

  چسان سوی تو راهی من بجویم

 تمنـــایی که دارم در دل از تــو 

به این سنگین دلان بهرچه گویم.

نظیفه جان دختر شادروان محمد ابراهیم صفا

یاد آوری وابراز امتنان

درزیرعنوان بهار و شاعر محبوس، درصفحۀ۱۷۲ مجموعۀ اشعارلالۀ آزاد، بیتی هم عنوانی “نظیفه” آمده است. طی پرسشی از دوست گرانقدرم محمد یوسف صفا، در یافتم که نظیفه جان دختر شادروان صفا است و در آسترالیا زنده گی می کند.  یک روز بعد از آن، عکس و نامه یی را دریافت داشتم که توضیح بیشتر و دقیق ترنکاتی از اشعار شادروان را دارد. و این در حالی بود که نظیفه جان مشغول تیمارداری همسر بیمار خویش بود. به این وسیله از بانو نظیفه جان و جناب صفا ابراز امتنان دارم.

جناب یوسف صفا:

” . . . با نظیفه جان خواهرم موضوع را درمیان گذاشتم .سلام فرستاد و از اقدام تان اظهارخوشنودی نمود. همینکه موضوع را به میان آورد بعد از کمی تآمل، چنین به صحبت ادامه داد:

 «زندگی پدرم هر لحظه اش خاطره است . محبتش به مردم محبت اش به خانواده ودوستان، صحبت هایش، حقیقت گویی اش، همه و همه خاطره هایست که از پدردارم. اگر از یک جانب از به دنیا آمدن من خوشنود بود، اما درد دوری از خانواده و انهم پانزده سال تمام و رنج زندان، طبعی است که تاثیرات خود را بر او داشت. اما پدرم مرد مقاومی بود و با استبداد در ستیز.

 از سودی دیگر، از دست دادن چهار فرزند که سه پسر و یک دختر بود،  هم همیش او را اذیت می کرد و از انان سخن می گفت.

پدرم چندین سرودۀ دیگر نیزدر ارتباط به فرزندانش داشت. یکی از سروده های شان که دعای پدر عنوان دارد در حالت خاصی سروده شده و آن اینکه در زندان از مریضی فرزندش اگاهی می یابد . او در بند است و چارۀ  ندارد ان گاه لب به سخن می گشاید و از خداوند می خواهد تا فرزندش را از او نگیرد و چنین می نالد و زاری دارد»(۱)

 دعای پدر

 یارب این نو پسر این غنچۀ باغ امال

که من دل شده را گل شدن او هوس است

نو تبسم به لب نازک او ره برده است

حالی از شاخ بر اورده سر و تازه رس است

باز نا گشته در این گلشن و نفروخته رخ

 به خزانش نسپاری زتو این ملتمس است

بیش از این نیست مرا تاب فشار غم و درد

ای خدا گر دل زارم همه سنگ است بس است

یارب این غنچه گلی گردد و من پیش رخش

عندلیبی شوم و نغمه زنم تا نفس است

به جز این عارض رنگین که گل شوق من است

نه به شی بسته”صفا “خاطر من نی به کس است

خوش بود گر پسر از رخ چمن ایجاد کند 

که پدر بلبل نالان و به کنج قفس است

ادامه دارد

 

یک پاسخ به “لاله در شعر صفا”

  1. admin گفت:

    درود به مهرین عزیز ، بازهم عالیست. مهدی بشیر

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما