۲۴ ساعت

۵ پاسخ به “عـزتِ فــزون باشــد، زاده ای حـلالی را”

1. admin گفت:

   4 می 2015 در 09:30

   تشکر از جناب امپراطور عزیز باز هم مانند همیشه عالی و زیبا
   سروده اید :
   دیگی مردمی دانـــــا، دیــــر جــوش می آیــــد
   هـر کجا صــــدا باشد، کاســــه هــای خالی را
   شیــر از غــــرورِ خود، استخـوانِ همت خورد
   شهـــــــرتِ دگــــر افتــاد، حیـله ای شغالی را
   موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر

   پاسخ
   • احمد محمود امپراطور گفت:

     4 می 2015 در 13:51

     درود..!
     فاضل دانشمند، رهبر سایت وزین ۲۴ ساعت، کاکا عزیزالقدرم محترم محمد مهدی بشیر هروی از همکاری معنوی شما و زحمات گروه خبره گان و هیئت تحریر سایت ۲۴ ساعت در قسمت ثبت و نشر سروده هایم با کمال احترام و ادب سپاسگزارم.
     شاد، بهروز و کامگار باشید.
     امپراطور
     از سرزمین
     تشنه کامان آزادی

     پاسخ
2. وحيده گفت:

   5 می 2015 در 20:32

   دیگی مردمی دانا، دیر می اید جوش
   هر کجا صدا باشد ، کأسه های خالی را
   امپراطور
   دوست گرانقدرم امپراطور گرامی ، باز هم مثل همیش خیلی عالی ودلنشین سروده اید . طبع تان روان ودل تان شاد باد .
   که باعث افتخار برای ما هستین

   پاسخ
   • احمد محمود امپراطور گفت:

     5 می 2015 در 21:02

     بانوی سخندان و بی آلایش محترمه داکتر وحیده درود ها و تحیات من نثارتان باد…
     از صفای گلباران و حضور خردمندانه شما که پیوسته ارزانی می نماید با پسندیده ترین ابیات تشکر و ابراز سپاس می نمایم.
     باعزت و صحتمند باشید.
     امپراطور
     از شهر افسانه غم و ماتم

     پاسخ
3. رکین گفت:

   7 می 2015 در 23:30

   با درود بر شاعر عزیز و نکته سنج نازک خیال امپراطور گرامی موفیقتت و پیروزی تان را تمام عرصه های زندگی خواهانم .
   کی سفید میگردد بخت تار و تنگی ما
   رنج آب وصابون است زنگی وذغالی را
   جنس هرزه در بازار، پیش سفله دارد جا
   دخل از قسم باشد، دکه ای بقالی را
   عالی سرودید شاعر فارسی زبان کشورم . افتخار مایید.
   بی مناسب نیست قطعه شعر پدر مرحوم ام دگروال حبیب الله رکین را اینجا بنگارم :
   ☆☆☆
   به آخر مایه در نقصست هر جا صاحب کمالیرا
   قمر بدرست و میگیرد اشکال هلالی را
   نواقص های دیرین را برد ازبین صاحبدل
   چنار از خود بر آرد جامه های کهنه سالی را
   بساط بوریا فرش من و قالی شد از منعم
   تفاوتهاست شیر نیستان و شیر قالی را
   بجان اغنیا دلق فقیر پشتارهء خاریست
   کجا یابند بر فغفور حالات سفالی را
   جهان از مردم بی مایه دارد شکوه ها در دل
   توقع کی توان از بیسواد نازکخیالی را
   بشو بیدار و سنجش کن تمیز نیک و بد فرما
   زخود بگدر به نفع قوم بنما فکر عالی را
   به نیرو زبان و خامه و توحید و همدستی
   بکش از مغز مردم کار های بد سگالی را
   برای اعتلای خاک خود پیوسته خدمت کن
   به نفع از مغزت بر آر هر دم خیالی را
   کنون دم از شرافت میزنی بر سینه کوبی سنگ
   چی دانم وقت قدرت وا دهی حق جوالی را
   (رکین) از حال ملت روز و شب غافل نمی باشد
   به آب دیده خواهد فضل ذاتء او تعالی را
   ☆☆☆
   < < <

   پاسخ

دیدگاه بگذارید