۲۴ ساعت

26 مارس
۱ دیدگاه

لکنت زبان

تاریخ نشر پنجشنبه  ششم  حمل ۱۳۹۴ – ۲۶ مارچ ۲۰۱۵ هالند

طنز

( لکنت زبان ) 

طنز  نوشته: احمد فیصل  شکوهی

محترم احمد فیصل شکوهی

محترم احمد فیصل شکوهی

پیرمرد ریش سفید درحالیکه لونگی اش باز شده بود ودور دهنش کف گرفته بود وهیجانی وخسته به نظر میرسید فریاد میزد :

توبه کن! توبه کن! کافر شدی… اگه نی تو همین حالا  سنگسارمیشی …مرتکه کافر… مرتد ….

مردی که تقریباً چهل پنج ساله به نظر میرسید درحالیکه یک بقچه بسته بندی شده به بغل داشت وبه دیوار مسجد تکیه کرده بود فقط به چشم جمعیت حاضر در آنجا نگاه میکرد او بسیار ترسیده بود با رنگ پریده و حلق خشک فقط به حرف های مردم وآخند مسجد نگاه میکرد. به نظر میرسید که از ترس چیزی به گفتن ندارد.

آخوند مسجد که همان پیرمرد بود با فریاد های خود توانسته بود که جمعیت زیادی را به اطراف خود جمع نماید. بعضی از افراد که تازه به صحنه رسیده بودند ومیخواستند که بدانند که چی گپ است؟

پیرمرد فریاد میزد: هی  مردم… اِین  آدم ادعای خدائی داره … مه چند دفعه ازی میپرسم که تو کیستی… میگه مه خدا… آیا مرگ برایش  روا است  یا نه…؟!!!

جمعیت که لحظه به لحظه از هرقسم افراد زیاد شده میرفت فریاد میزدند. باید کشته شه اِی کافر… کافره … بکشیم …اِی  کافره ..

جوانی از بین جمعیت پیش رفته وگفت: صبر کنیم شاید همی آدم مشکل روحی داشته باشه یا حد اقل برایش وقت بدیم که چی میگه شاید…

پیرمرد درحالیکه ریش خود را کش میکرد فریاد زد: یعنی مه به هفتاد سال عمرخو، چهل سال پیش نمازی کردم دروغ میگم باز به اینطور آدمها ؟ همه با هم  راهی پیدا کنیم؟!!!!

جوانی که از ریگشاه  خود یپاده شده بود واز جریان خبر نداشت گفت: حتماً او حقوق بشره میخواهد باید اورا ببرید  به حقوق بشر..

مرد میان سالی که به زور خود را وسط جمعیت پیش میکرد گفت:  مولوی صاحب  اورا همینجا بکشیم نگاه کنیم که کی میآیه پرسان میکنه ؟!!!….

جوانی که کمی کاکه به نظر میرسید وجدیداً به جمعیت پیوسته بود از دیگری پرسید: چی گپه لالا؟

هیچی همو نفر پیش مولوی صاحب آمده گفته که مه خدایم، مولوی صاحب هم میگه که اِی کافر شده.

خوب چرا اور نمیکشیم؟

پیرمرد باز پیش رفت در حالیکه همه جمعیت به طرف آن دو نگاه میکردند درحالیکه بغض گلویش را گرفته بود پرسید:

خوب توکیستی ؟ کلیمه خوده بگو اگی نی همینجا ترا تکه تکه میکنیم، آنوقت  دولت باز اِین  بیآیه پرسان کنه که چرا  شما یک کافر را کشتید .! بگووووووو تو کیستی ؟!!!!!!

مرد بیچاره که زبانش بنده آمده فقط یک کلمه توانست که بگوید: خو خو خو … خدا …خدا…

پیر مرد ناگهان رو به جمعیت کرده وفریاد زد: خوب خود ش میگه که مه خدایم !!! خدا !!!

اِی مردم مه نی مولوی، نی آخوند، مر فکرکنیم که یک آدم بی سوادم آیا کشتن کسیکه ادعای خدائی بکنه روایه یا نی؟!!!

هرکس اینطور آدمه  بکشه غازی میشه و در آخرت غازی است ..!!

صدای از بین جمعیت بالا شد: ها مولوی صاحب!!! کافره !!!! باید کشته بشه !!!!

مرد تقریباً چهل ساله خود را  به مولوی نزدیک کرده وگفت: مولوی صاحب اگه جلو اینطور آدمها  گرفته نشه جامعه به کفر کشیده میشه .

هنوز صحبت وفریاد های جمعیت ادامه داشت که کسی از دور یک خشت را به صورت آن مرد پرت کرد ولی به  سینه اش خورد به تعقیب آن یکی از بغل لگدی به او زد که به زمین خورد تا خواست بالا شود که مولوی هم یک لگد به سر او زد وکنار رفت به مدت کمتر از دو دقیقه صد ها لگد وسنگ به سر وصورت او خورد وزمین را خون پوشاند مرد بیچاره فریاد میزد وسعی داشت تا خود از زمین بلند کرده و نجات دهد ولی به هر سمتی که میرفت یک لگد یا خشتی به صورت او میخورد وپس به زمین می افتاد، لباسش تکه تکه شده بود وتمام وجودش لخت شده بود دیگر توان حرکت را نداشت که یک جوان از میان مردم آهن بزرگی برداشت ودرحالیکه الله اکبر فریاد میزد به سراش کوبید، با بیرون شدن مغز سر ویک چشم اش او  دیگر از حرکت ودست وپا زدن ماند.

مردم هنوز هم فریاد میزدند و سنگ ولگد به جسم بی جانش میزدند.

مدتی جسدش به همان حال نزدیک مسجد با صدها سنگ وچوب رها بود که مردی پیش رفت و به صورت او نگاه کرده وپرسید: چرا این مرد را بکشتیم؟!!

جوانی که آهن را به سرش کوبیده بود گفت: کافر شده بود ادعای خدائی میکرد میگفت مه خدایم…

مرد در حالیکه اشک به چشمانش حلقه زده بود رو به جمعیت حاضر کرده وگفت: اِی آدم مسافر بود  بیامد  به پیش من  سر زبان او گیرمیکرد و  گفت که تازه از ایران رد مرز شدم پول هم ندارم امشو مر جا بده  گفتم نمیتوانم برو به مسجد بلکه مولوی صاحب به تو اجازه بده که به مسجد خواب شوی .

مردی از داخل جوی اسناد تکه تکه شده وخون آلودی برداشت وگفت: به دروغ ادعای خدائی نمیکرده اسمش  به روی  کارت خداداد نوشته است.

مولوی که همان پیر مرد بود رو به جمعیت کرده گفت: خیره شاروالی میآیه جسد اورا  میبره جزا خوده  به همی دنیا بدید از عذاب آخرت نجات یافت، بریم که نماز شام  قضا میشه .

شکوهی

 

یک پاسخ به “لکنت زبان”

  1. admin گفت:

    تشکر از آقای شکوهی ، طنز عالیست . واقعا در کشور ما چنین واقعات زیاد اتفاق افتاده و مردم زیادی تو سط بعضی ملا های بیسواد و تعداد وحشی به جرم کافر بودن به شهادت رسیدند. موفق باشید. مهدی بشیر

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما