۲۴ ساعت

26 مارس
۱ دیدگاه

قلعۀ شب

تاریخ نشر چهار شنبه ۲۶ مارچ  ۲۰۱۴ م هالند

محترم رسول پویان

محترم رسول پویان

قلعۀ شب

رسول پویان

هرچند این شعر را در سالیان بسیار پیش سروده بودم؛ اما هنوز که هنوز است مردم میهن ما در چنگال دیو شب به سختی نفس می کشند و در نوروز شادمانی که زمین و زمان به استقبال طراوت، نشاط و حیات نو می روند، دستهای کینه و شرارت از آستین بیرون آمده و جان پرستوهای زیبا را می گیرند و قلب زخمی ابوذر کوچک را با تنی مجروح  و آزرده در بستر ترس و تنهایی رها می کنند. می توانید شعر را بخوانش بگیرید.

قلعۀَ شب

میان جنگل شبدیز،

خورشید فلک پیما،

بخود پیچید؛

وزاغ شب،

و رای جنگل غم،

بال وپر گسترد.

خموشی در دل امواج شب،

فانوس خواب آویخت.

تو گویی

طفل شب،

در مهد نرم هاله رنگین،

بساز زهره

ولالای پروین،

گوش میدارد.

فضای پویش ورویش،

مسیر حرکت و گردش،

اسیر دیو شب،

در پنجه های عصر ظلمانی،

چنین افسرده، می میرد.

نه این خواب

و خیال جنگل شبدیز،

رویای دل شیداست؛.

حقیقت،

چهره دوران وحشت را،

چنین آشفته،

بر تابلوی هستی،

نقش می بندد.

پیام نازک رحم و عواطف،

در گلوی پیک آزادی،

گره بستست.

در این جنگل،

صفیر قارقار زاغهای زشت،

صدای زوزه گرگان آدمخوار،

نهیب وحشت افزای پلنگ پیر،

چه مغرورانه،

بر شام سکوت مرگ،  می پیچد.

ولی،

آخر !

نفیر مرغ شب آویز،

صدای گریۀ طفل زمان،

در مهد تنهایی،

نوای دلنشین اشعۀ

خورشید آزادی

سکوت قلعۀ شب را،

بهم ریزد.

رسول پویان

 

یک پاسخ به “قلعۀ شب”

  1. admin گفت:

    آقای پویان عزیز ، تشکر واقعآ عالی سروده اید . موفق باشید . مهدی بشیر

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما