۲۴ ساعت

07 آگوست
۲دیدگاه

بس‌که دل‌ بستم و دل کندم و دل‌تنگ شدم

 تاریخ نشر چهار شنبه ۷ آگست ۲۰۱۳ هالند

نعمت اللله پژمان

نعمت اللله پژمان

بس‌که دل‌ بستم و دل کندم و دل‌تنگ شدم

نعمت الله پژمان

هرات – افغانستان

***

بر جز گریه، به ما هدیه که می‌داد، نداشت

یا اگر داشت، جز این رسمِ دگر یاد نداشت

گرچه پایانِ بنی آدمی مرگ و اجل است

بی‌ستون چاره‌ای جز کشتنِ فرهاد نداشت

خانه‌ی لیلے و مجنون شود آباد، که هیچ

عاشقے پیش‌تر از این دو کس ایراد نداشت

بس‌که دل‌ بستم و دل کندم و دل‌تنگ شدم

حدِّ آشفته‌گی روحِ مرا باد نداشت

بغض می‌خواست که ویران و عزا دار شوم

زنده‌گی حنجره‌ای بود که فریاد نداشت

نعمت الله پژمان

 

۲ پاسخ به “بس‌که دل‌ بستم و دل کندم و دل‌تنگ شدم”

  1. شهلا ولیزاده گفت:

    دوست عزیز، خوشحالم از شما اینجا مبینم، صفا آوردید!

  2. پژ مان عزیز سلام خواهرت را بپذیر
    چشم و دل ما روشن که بعد بسیار بسیار وقت ها باز خهم بخیر اینجا میبینمت و شعری بسیار زیبایت را میخوانم . دل ما برایت تنگ شده بود عزیز . شکر که باز هم بر گشتی و بزم نا تکمیل ما را تکمیل ساختی دوست عزیز و برادر مهربان و عزیز من .
    عیر را برای خودت و غفامیل گرامی ات از ته دل تبریک و تهنیت گفته همه خوشبختی های جهان را زیر قدومت میخواهم .

    صالحه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما