۲۴ ساعت

30 آوریل
۳دیدگاه

لالا اسلم گادی ران

تاریخ  نشر سه شنبه ۳۰ اپریل ۲۰۱۳ هالند

لالا اسلم گادی ران

تقدیم به مادران و خواهران هموطنم

انجینر محمد هاشم رائق

از امریکا

***

از دیر زمانی بین مردم رواج بود که اموال و اشیاه به قسم قرض و نسیه خریدو فروش می کردندو قرضدار پول صاحب مال را به اقساط مختلف به حساب ماهوار میرساند که البته درین نوع معاملات قیمت جنس از نرخ معمول بلندتر میبود که به حساب تجارت این نوع تادیه ماهوار را بنام “اوگرایی” یاد میکردند.

لالا اسلم گادیران که از چند سال به اینطرف گادی اش اسپ نداشت زیرا خرچ اسپ زیاد بود و عایدش کم، حتی نمیتوانست خرچ جو، اسپ را پوره کند. بنا برآن گادی خود را در کنج  میدانی  قلعه استاده وعرابه های آنراکاه خانه در داخل قلعه گذاشته بود . در زمستان ها یک ترپال کهنه را بالای گادی می انداخت تا از برف و باران محفوظ باشد و از شر اطفال کوچه در امان ، زیرا همینکه کس از بزرگان قلعه نمی بود، بچه های کوچه هجوم آورده ترپال را دور انداخته با،بانکس آن “اند لچو” می خورند و دخترک ها در روز های آفتابی زمستان در درون گادی “خانه گکانی” و گدی بازی می کردند . هر وقت لالااسلم از راه تیر می شد و حالت گادی خود را می دید که به سینه افتاده و بازیچه  اطفال قلعه گردیده از چشمش خون می پرید، زیرا آن یگانه سرمایه زندگی اش بود . او در قلعه ناظر فتح یک سراچهً یک اطاقه را به کرایه گرفته بود  و با یگانه فرزند خود نازی جان زندگی می کرد، خانمش را خداوند مغفرت کند چندین سال پیش بمرض سل مرده بود ، لالااسلم پول داروو دوایش را نداشت مگر خرچ تکفین و مرده داریش را از نزد دلاک قریه قرض گرفته بود.

 لالااسلم ازروی نا چاری و ناداری پیش حاکم غیاث نوکر شده و گادی رانی میکرد، حاکم غیاث ار جمله پولدار های این قریه است. او چندین اسپ وگادی وباغ وزمین دارد. لالااسلم یکی از جمله گادی رانهای اوستکه چون آدم بسیار اعتباری است دو دختر و بچگک حاکم صاحب را مکتب می بردو می آوردو گاهگاهی خانم کلان حاکم صاحب را شفا خانه ویا خانه اقارب  شان در قلعه پائین می برد. پول ماهوار عاید لالااسلم کفایت گذاره خودش و نازی جان دخترش به مشکل و ناعلاجی می شد اما نازی دخترهفده ساله لالااسلم، هفت پنچه اش هفت چراغ بودو از زیبایی و مقبولی و نازو ادا ، سرآمد دختران دهه شمرده می شد ، حتی دلربا تر و طناز ترازدختران مکتب رو. نازی دختر خانه بود او همه روزه بعد ازکار خانه خیاطی می کرد وخامک می دوخت با گلاباتون چیز های خوب و قیمتی خامکدوزی می کرد از گلاباتون های رنگه، کمرنگ شیرچایی، کلابی رنگ، زردکمرنگ و عنابی بروی صحن سفید و .. گل و برگ و بوته می دوخت که دل بیننده را می برد.

 نازی پول خیاطی خود را جمع و پس انداز می نمود، یکروز به پدر خود گفت: آغاجان حالی شکر چیزی پیسه جمع شده ، برو یکدانه اسپ بخر و گادی خود را تیار کن ، تا چه وقت نوکری مردم؟ لالااسلم بعد از تفکر کفت: نی بچیم من پول های غولک پس انداز ترا نمی گیرم ، او پیسه زحمت خودت است ، فردا به خیر پشت بختت میروی، آخر جهیزکارداری آویز کارداری دست خالی خو نمی شود.

نازی چندین روز تکرار کرد و بالاخره پدررا قانع ساخت تا از پول پس انداز او اسپی بخرد و کادی خود را فعال بسازد. اما این پول کفایت خرید اسپ را نمی کردحتی سوم حصه قیمت یک اسپ هم نمی شد.  در دم قلعه با چندین نفر از دوستان خود مشوره کرد و بالاخره تصمیم کرفت اسپ پیر ناظر فتح را که برایش بسیارارزان دستگیری خواهد کرد بخرد، به همراه ناظرفتح گپ زد تا اگر قیمت اسپ را یک کمی دیگر هم کم کند، ناظر فتح قبول نکرد، بالاخره به “نخاش” بازار خرید و فروش حیوانات رفتند، اسپ،خرو گاو زیاد بود اسپ های ویله ، سواری و بارکش و غیره لالااسلم به انواع و جنس اسپ بسیارخوب بلد بوداواز طفولیت اسپ را می شناخت، زیرا خدا بیامرزپدرش هم گادی ران بود و اسپ همیشه جز فامیل شان بود، راستی درین بازار نرخ اسپها بسیار مناسب بود . اسپ های جوانتر و قویتر نسبت از اسپ ناظر فتح ارزانتردستگیری می کرد اما افسوس که پول نقد می خواستند، اسپ ناظر فتح هم پیر بود و هم لاغر، و عیب دیگرش این بود به گادی بلد نبود بسیار شر بود عمرش در آبکشی ارهد گذشته بود به گادی بلدیت نداشت معمولا” اسپ های “تتو” که از دیگرکاربازمیما نند. او را در پهلوخر و یا گاومیش در ارهد آب بسته می کنند تا آب بکشند. با وجود ای همه عیب های اسپ ناطر فتح چون برای لالااسلم به قرض دستگیری می کرد مناسب تر بود. بنا” به ناظر فتح مراجعه کرد و تا اسپ را طبق معمول دو،سه نفر از ساکنین دهه جمع شندو لالااسلم هم مقدار پولش را نقد داد و باقیماده به قسم اوگرایی ماهوار موافقه شدو لالااسلم اسپ را صاحب شد. لالااسلم اسپ را نوازش داد و در طویله بست و در خانه رفت و قصه را به نازی گفت. نازی گفت: آغا جان مبارک باشد خداوند قدمش را نیک کندو زندکی ما خوب شود، پدرنازی را بوسید و گفت جان پدر از من چه مانده ، خداوند ترا خوش داشته باشدو برکت ببینی، نازی جان ناز کرد و سر خود را در شانه پدر گذاشت. فردا آنروز لالااسلم گادی حاکم غیاث را سپرد و گادی خود را پاک کردو تیار و آماده ساخت ، اسپ را به گادی بست ، طوریکه پیشتر گفتیم اسپ به گادی عادت نداشت بسیار شر بود و در هر قدم “گاگیری” و “لچ” می کرد. لالااسلم به تجربه ً که داشت آهسته،آهسته و آرام ، آرام بعد ازمدتی چند روز اسپ را رام کرد و به گادی بست و شروع به کار نمود کارش آهسته، آهسته رونق گرفت ، پول قسط ناظر فتح را بوقت و زمانش میرساندو برای اسپ یک “کرد” رشقه را خرید، رواج دهه این بود که دهقان رشقه را فی “کرد” برای یک فصل می فروختند.و خریدار در طول فصل درو،و حاصل می گرفت. لالااسلم توانست که برعلاوه خرچ خانه پول اوگرایی ناطر فتح یک دو جوال جو، برای زمستان اسپ بخرد.وضع زندگی شان روزبروز خوبتر شده مبرفت، نازی میتوانست یک اندازه به سرو وضع خود برسد، نازی خواستگار های زیاد داشت، اکثر جوانان دهه و قریه دلداده و دلباخته نازو ادایش بودند، اما نازی قصد کرده بود تا قرض پدرش خلاص نشود عروسی نمی کند، گرچه چندین نفر از پولدار ها خواستگار شدندو گفتند حاضر اند قرضه پدرش را بپردازد. اما نازی نمی خواست به پول شوهر قرضه پدر را بپردازدو خود را طعنه خور فامیل شوهر نماید.

 تیر ماه هم به خوبی گذشت و زمستان نزدیک شد. لالااسلم با تجربه که داشت برای زمستان اسپ و گادی خود را آمادگی گرفت، تپ گادی را که از چندین جای سوراخ شده بود پینه کرد هر چارپای اسپ را نعل جدید زد، پراغهای ارکین دو طرفه گادی را ترمیم و “قیضه” و” جلو” اسپ را جدید ساخت. زمستان فرارسید، برف و کل ولای همه جا را پوشاند.  لالااسلم به بسیار احتیاط کارمی کرد، تا نا وقتر به کار مبرفت و کوشش میکرد شام وقتر خانه می یامد. یکروز سرد وخنک تا به ناوقت معطل شد و بسیار دیرشد، هوا تاریک شد زمین ها یخ بسته بودو برف بادکویه میکرد، اسپ در هر قدم می لخشیدو لالااسلم جلوش را دو دسته به احتیاط محکم گرفته و هرلحظه بسم الله ، بسم الله میگفت، شب تاریک شده میرفت اما سفیدی برف همه جارا روشن ساخته بود، آهسته،آهسته تمام کوچه باغ هاو سرک ها از برف پوشیده شد،سواری والابه منزل رسیند و مقداری پول بدست لالااسلم داده ورفتند. لالااسلم ماند و اسپش، آهسته روی گادی را جلو کش گشتاندو سوی خانه روان شددر هر قدم نام خدا را یاد می کردو به احتیاط کامل اسپ را نوازش داده حرکت می کردتا که در یک بالائی اسپ آهسته شدو از رفتن باز ماند،لالااسلم مجبورشد از گادی پائین شود و اسپ را جلوکش حرمت دهد، اسپ آهسته خود را کشاندو به زحمت در سربالایی بالا شد و روان روان به سر پائینی رفت در سر پئینی نسبتا”تیز تر حرکت می کرد. چند قدم به سرعت روان شدلالااسلم دو باره در” بگی” بلا شد، چند دقیقه نگذشته بود که یکباره اسپ “گدری” خوردو پا های پیشرویش قات شدو اسپ به زانو افتاد لالااسلم پئین پریدوبسم الله گفت و پیشروی اسپ دوید،سروگرن اسپ را در بغل گرفت و نوازش دادوچشم بندهای چرمی را ازچشمش دور کرداسپ به اثر نوازش مالک به خود جرئت دادو با تمام توان وقدرت بیک حرکت به پیشروی استاد شد،لالااسلم خیر،خیرکفت و جلوش را گرفت. لالااسلم و اسپ هردو نفس های عمیق کشیدند و در آن شب سرد و تاریک وجود اسپ غرقه درعرق بود ودر هرنفس کشیدن پرخانه های بینی اش می پرید. لالااسلم چند دقیقه صبر کردو بعدا” چلو اسپ را گرفت وآهسته و آرام “چو،چو” گفته حرکت کرد. لالااسلم این مرتبه درگادی استاده و جلو اسپ را سست گرفته بود.چیزی راه رفتندو اسپ سرعت گرفت که ناگهان “عرابه” طرف راست گادی بیک سنگ بزرگ که در زیر برف بود خوردو هرچارپای اسپلخشید. گادی با لخشیدن اسپ از کوچه باغ که روان بود انحراف و در جوی طرف راست کوچه به شدت خورد، اسپ . گادی به پهلو افتادو لالااسلم دودر پرید و سخت به زمین خورد، به زحمت استاد، دید اسپش به پهلو افتاده و بعد از چند شط زدن آرام گرفت و روی و گردن خود را روی زمین گذاشت، لالااسلم وارخطا و دست پاچه نمیدانست چه کند، اسپ را از گادی رها کردو دید، بدنه گادی از چندین جای شکسته و “بانس” هایش ار آن جدا شده، اسپ بعد از کش و گیر استاده شد اما روی سه پا، زیرا پای پیشروی طرف راسش بلند مانده بود، لالااسلم به دستپالک دانست پای اسپ از زانو پائین شکسته و کشال مانده، او گادی را به حالش گذاشت و جلو اسپ را گرفت لنگ لنگان بطرف خانه روان شد، حیوان بیچاره بسیار تکلیف داشت سرسه پا خیزخیزان ناوقت های شب به دروازهً قلعه رسیند.

نازی نهایت پریشان بود به دیدن پدر ، دوید واو را ئر بغل گرفت وگفت: آغاجان چه شده ؟ پدر گفت: بچه ام بخت ما گشت ، گادی چپه شد و پای اسپ شکست، دفعتا” اسپ را به طویله بردو “جل” کردو پایش را با یک توته نمد در نمک اخطه شده بسته کرد، صبح آنروز کاکا صمد شکسته بند را آورد ، او دید که پای اسپ مانند ستون پندیده گفت: پای حیوان از دو جای شکسته ، چون اسپ پیراست استخوانش به زودی جوش نمی خورد، بهرصورت پایش را با”دنبه” گوسنفد و “زرچوبه” مالیدو نمد بست و گفت بگذارید که اسپ آرام باشد.

 لالااسلم بعدار دو روز به سراغ گادی رفت و دیدکه اکثرتوته های آن گم شده، چیزیکه ماده ، بالای خر بارکرده آوردو هیزم تنور شد.خلاصه لالااسلم ماندو اسپ زخمی و قزضداری به درگاه خداوند حیران مانده بود.دو باره به حاکم غیاث مراجعه کرد، او معذرت خواست زیرا کسی را کادی ران گرفته بود، یکی دو ماه قرضه ناظر را رسانده نتوانست ، تمام پول های پس انداز نازی خلاص شد، لالااسلم مجبور اسپ زخمی را به نخاس بردو بیع نرخ کاه ماش فروخت و اقلا” یک ماهه قسط ناظر فتح و یک ماهه کرایه خانه را رساند . وضع اقتصادی لالااسلم رو به خرابی رفت، فقرو بیچارگی آنها را سخت تهدید می کردهر قدر لالااسلم  پدیشان تر می شد ناظر فتح به هدف نزدیکتر میگردید و خوش می گشت زیرا ناظرفتح مرد شصت و پنچ ساله خوشدار نازی جان شده بود، گرچه نازی کوچکترو حتی خوردتر از دختر خوردش بود اما دل پیرمرد زنده دل را برده بود،ناظر فتح باوجود داشتن سه زن دیگر به آرزوی رسیدن به وصل نازی دقیقه شماری می کرد، یک اتاق قلعه خودرا به لالااسلم به کرایه دادو اسپ خود را به قسط به لالااسلم فروخت ، همین ها همه و همه روی نقشه و پلان بودکه ناظرفتح سنجیده بود. ناظر فتح دو، سه ماه دیگر هم صبرکردو بالاخره یکروز لالااسلم را خواست وگفت: برادر تاکی؟ خودت یک زره انصاف کن، شش ماه شدهم قسط اسپ مانده و هم کرایه خانه آخر چطور میشود؟؟     لالااسلم از بیچاگی سر خود را پئین انداخته بودو حتی نمی توانست به چشمان ناظر فتح نگاه کند گفت: بلی راست می گویید چه کنم؟  خدا مهربان است که چاره ای پیدا شود. ناظر فتح گفت: راستی که خدا مهربان است مگر تو چطور میکنی؟ خدا خو، از آسمان نمی اندازد، یک زره فکر کن، چرا هوشت را نمی گیری ؟ لالااسلم به کلی مات شده بودنمیدانست مقصد این پیرمرد چیست؟ گفت: چه کنم ناظر صاحب تو بگو من خو، بیخی دست و پای خود راگم کردیم.    ناطرفتح دید خوب حریف را در سه کنجی گیر کرده به او به آواز ملایم دوستانه گفت : تو یک عادت داری که گپ کسی را گوش نمی کنی. لالااسلم گیچ شده بود و گفت چه کنم؟

ناظر فتح که مطلقا” خود را به هدف نزدیک می دانست، قطعی نصوار بینی را گرفته بعد از استعمال آن گفت: گوش کن که من برایت راه نشان بدهم، اینه راه آسان ، نازی جان را به من بدهه و خودرا از تمام جنجال خلاص کن، ببین به نکاح شرعی و قانونی، من کدام گپ خلاف شرعیت و اسلامیت نمی زنم. و آن تا که زنده هستی خودت هم در گردن من، آخر باز تو خسر من می شوی و حق دارم می باشی، از شنیدن این سخن سر لالااسلم دور خورد و چشم هایش سیاهی کرد. مکث نمود ودر دیوار کاگلی تکیه زد. دلش می خواست گلوی ناظرفتح را تا اندازه بفشارد که نفسش براید ، عرق شرم و تشویش از سرو رویش جاری شد و زندگی نازیکک قربانی قرض پدر گردید. / ختم

 

۳ پاسخ به “لالا اسلم گادی ران”

  1. admin گفت:

    زیبا ست جناب آقای رائق عزیز ، موفق و سلامت باشید. مهدی بشیر

  2. عبدالواحد يوسفي گفت:

    زیبا نوشته اید ،باز بنویسید.

  3. نواب گفت:

    اصلا واژه ی اوگرایی کجایی است من چند روزی است به این واژه زیاد سر می خورم و معنی دقیق و ریشه ی آنرا نمی دانم.

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما