۲۴ ساعت

13 مارس
۲دیدگاه

محفل ارواح

    تاریخ نشر چهارشنبه  ۱۳ مارچ ۲۰۱۳ هالند

نجیب نجوا

نجیب نجوا

محفل ارواح

 طنزی

 از نجیب نجوا

***

چند سال پیش وفات یافته ام، گور تنگ و تاریک است. از گور مربوطه خویش خارج شده و در یکی از محافل ارواح که در گورستان همسایه گی ما بود اشتراک کردم. اشتراک کننده گان محفل را عدۀ از بزرگان و اندیشمندان عالی مقام زبان و ادبیات فارسی دری چون مولانا جلال الدین محمد بلخی، رابعه بلخی، ابوعلی سینا بلخی، ابوشکور بلخی و دیگران تشکیل میدادند و به اساس نوبت در عقب میزخطابه قرار گرفته بیانیه میدادند. نخستین سخنران محفل خداوندگار بلخ بود و با بیت معروف اش آغازگر برنامه شد.

بشنو از نی چون حکایت می کند        از جدایی ها شکایت می کند

سلام برشما! ای کسانیکه با شهکاری های ادبی تان خاک ای سرزمین را سرتاج ادبیات جهان ساخته اید. تشریف آوری شما را خیرمقدم عرض می کنیم. چنانچه که شما بهتر میدانید تمام عمر را صرف خدمت به ادبیات این مرزوبوم کرده و این زبان را با هر نوشته و اشعار زنده ساخته ام. ازقراین گذشته الی حال صدها نویسنده، فیلیسوف، شاعر، طنزپرداز، داستان پرداز، دانشمند شرقی و غربی را ذریعه کتاب هایم به جامعه ادبی تقدیم کرده ام. جهان غرب تازه متوجه اندیشه هایم گردیده اند که سال ۲۰۰۷ میلادی را به نامم مسمی ساخته اند. این نکته نشان دهنده ارج گذاری آنهاست. دراین رابطه شرقی ها هم خدمات و ارج گذاری های بی شمار را انجام داده اند. طوریکه تصاویر بنده را در لوحه های کنار سرک توأم با تصاویر کلکین، میزوکوچ، تانکرتیل، قوطی نسوار و سگرت … به چاپ رسانیده و مرا بنام مولانای کلکین فروش، میزوکوچ فروش، تیل فروش، نسوار و سگرت فروش معروف ساختند که از ایشان قلباً سپاسگزارم…”

   درحالیکه حرف های مولانا تمام نگشته بود که رشته سخن را رابعه بلخی به لب گرفت:

منم روغن فروش شهر مولا        منم دیوان بدوش شهر مولا

دوستان گرامی! دراین اواخر بعضی از فرهنگ دوستان ما شغل  جدید ( روغن فروشی)را برایم مد نظر گرفته اند که یک قطعه عکس بنده و بوشکه روغن را در لوحه های کنار سرک به چاپ رسانیده اند که درحقیقت مرا بنام (رابعه بلخی روغن فروش) به جهان ادب معرفی کردند… .

ابوشکوربلخی درحالیکه کلکین درگردن و رنده نجاری دردست داشت شروع به سخن نمود: شاعران و هم مسلکان عزیز! به پاس خدمات شایسته و صادقانۀ بنده که در راستای بارور شدن فرهنگ و زبان ادبیات فارسی دری  انجام داده ام. مردم عزیز ما وظیفه مقدس نجاری را برایم مدنظر گرفته اندکه بعد از این شعر هایم را در بحرکلکین سازی و دروازه سازی می سرایم ….”

         نوبت به دقیقی بلخی رسید و معلوم می شد از وظیفه جدیدش” رانندگی” چندان خوش به نظر نمی رسد:

“خرچی داند قدر حلوا و نبات           توبرۀ کاه باشد و کنج رباط”

شاعران، دانشمندان و دوستان محترم! من همیشه با شعر قلم وقدم زده ام تا خدمت اندکی ادبی را دراین سرزمین انجام داده باشم. به ای مردم صد دفعه عرض کردم که لطفاً وظیفه مناسب را برایم پیشکش کنید، اما با تاسف که شنیده نشد. وظیفه”راننده گی” را پیشنهاد نمودند تا توسط تراکتور و بلدوزر کثافات شهر را جمع آوری کرده و در بحر کثافات پاکی شعر بریزم… 

یکی از شاعران دیگر که روی خود را با تکه سفید پوشانیده بود لب به سخن گشود: سلام به همه عزیزان! شاید سوالی در ذهن شما ایجاد شده باشدکه چرا روی خود را پوشانیده ام. می ترسم که مردم فرهنگ پرور این مرزوبوم عکس بنده را با افتخار فراوان در نیکر، زیرپراهنی، پطلون، تل بوت، کاغذ تشناب چاپ نمایند و بنده را به عوض شاعر و نویسنده به نام کاغذ تشناب فروش، نیکر فروش،لباس فروش به جهان ادب معرفی نمایند و از بنده تقاضای سرودن اشعار کاغذ تشنابی، نیکری، گازی، تیلی و روغنی نمایند… .

 محفل ادامه داشت. راه گورستان را درپیش گرفته،خدا را هزاران مرتبه شکر کردم که در زمان حیات شاعر و نویسنده نبودم و اگر نه این مردم فرهنگ دوست و زبان دوست چه خدمات و ارج گذاری هایی را انجام میدادند که شاخ میکشیدم.

 نجیب نجوا

 

۲ پاسخ به “محفل ارواح”

  1. admin گفت:

    دوست گرامی جناب آقای نجیب نجوا ، از اینکه به جمع دوستان ۲۴ ساعت پیوستید جهانی سپاس. طنز تان زیبا و عالیست . موفق و سلامت باشید.
    مهدی بشیر

  2. شهلا ولیزاده گفت:

    ههه ههه،نمکین! مؤفق باشید دوست گرامی!

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما