۲۴ ساعت

06 مارس
۷دیدگاه

شهرک مهاجر

  تاریخ نشر چهار شنبه  ششم مارچ  ۲۰۱۳ هالند

صادق پیکار عصیانگر

صادق پیکار عصیانگر

 شهرک مهاجر

قصیده طنز آمیز

صادق پیکار

***

این چه شهریست خدایا که شناسا نشود

همدم ودوست دراین جامعه پیدا نشود

نعمت مادی و در مان مریضی بسیار

درد ما درد روانیست مداوا نشود

هر شبی روشنی ای دارد و صبحی در پی

شب هجرت زده عمریست که فردا نشود

هیچ افسرده در این شهر ندارد جایی

هیچ سازی به روانش طرب افزا نشود

هر کجا محفل و جمعیست سخن کم گویید

تا که از سسوی کسان عربده بر پا نشود

شیخ اگر ریش بشوراند وگوید طامات

لب ببندید خدا ناکده بلوا نشود

بغل و بوسه به هر کوچه فراوان یابی

عفت و شرم متاعیست که پیدا نشود

می ومیخانه به هر کوچه و بازار بسی

هر که چند جرعه ننوشید دل آرا نشود

ساق و سرین لچ و پچ چاک گریبان پایین

حیف آن ساق و سرینی که بالا نشود

پرده و ستر حجاب است نقاب تقوی

نیست عریان بدنی تا که تماشا نشود

دختران عشوه فروشند و رفاقت باز اند

لیک در عشق یکی همچو ز لیخا نشود

هر یکی نام بدل کرده و غربی شده است

پیتر و جک شود و لیک گل آقا نشود

من حیرت زده از خویش بپرسم که چرا

هر که اورا پدری نیست مسیحا نشود

شهرما شهرک گرم است  و همه پاچه کشال

هرکه را پاچه کشال است فریبا نشود

عشق بازی به خفا هیچ ندارد عیبی

باده تنها مگسارید که بی ما نشود

فصل عیش و طرب از خواب حذر باید کرد

وقت بیهوده نبازید که پیدا نشود

جام خواب برده  بنوشید و دعایش بکنید

خفته بیدار نسازید که دعوی نشود

نان دعوت همه قرض است ادا باید کرد

تاکه دعوت ندهی هیچ مدارا نشود

مهمان را بپذیرید و عزیزش دارید

لیک گر زود نرفت  جبین ما وا نشود

هر کجا کور ببینید عصایش بدهید

چشم او سرمه نسایید که بینا نشود

جدل و صحبت نا اهل ندارد سودی

سرب را زر ننگارید که مینا نشود

قرض ازکس نستانید مگر چند بوسه

گر بجایش نگذارید تقاضا نشود

گر تقاضا بکند خوشا به حال خود تان

بوسه چندان شود و  قرض دو بالا نشود

هرکه  او وعده و سوگند به کاری بکند

وعده اش سخت نگیرید  که ایفا نشود

صوفیان را بگذارید به در ویشی شان

حرف شان باد و خیال است که معنا نشود

زاهد و صوفی این شهر گدا گشنه بود

گشنه را سیر توان کرد گدا را نشود

حاجی آغا شده چند بار به سوی کعبه

کیسه پر زر نشود  تاکه مطلا نشود

مسیجد شهرک ما مسجدجنگ و جدل است

جای پر خاش شود لیک مصلی نشود

محفل و مجلس ما مجلس زاغ و زغن است

هرچه قاع قاع شود گوش کسی وا نشود

سخن راست دل آزار شود هیچ مگو

تا دروغ است بگو راز تو افشا نشود

هر که بیمار شود ورد و دعا میخواند

وای بر آنکه به اوراد مداوا نشود

فکر و اندیشۀ مامال و متاع خودماست

لیک بالای کسی به زور سودا نشود

دین و ایمان نه متاعیست که صادرگردد

ورنه در شهر کسی نیست که ملا نشود

شهر ما شهر خراب است خدایا مددی

تا خرابات نبندند و ریا وا نشود

صادق پیکار

 

۷ پاسخ به “شهرک مهاجر”

  1. admin گفت:

    پیکار عزیز ، بازهم زیبا و خواندنیست . موفق باشید. مهدی بشیر

  2. شريف حكيم گفت:

    سروده اى عالى پیکار صاحب . چه زیبا وضع آشفته اى انسان بى وطن را تمثیل کرده اید.

  3. عبدالواحد يوسفي گفت:

    سلام

    بقول صمد آغا: کلی خندیدیم.

    بنظرم از وارخطایی یگان جای وزن خطا خورده. یا من این طور می بینم. اکر حیف آن … رینیست که بالا نشود، خوانده شود بهتر نیست؟

    شوخی کردم.

  4. ولی پوپل گفت:

    چگونگی روزگار مان را نیک پرده دریده اید رسوا و بر ملایش کرده اید مسجد شهر ما نیز ابتلا به همین بیماری است محل پرخاش است وجنگ و جدل .

    نیست درشهر یکی تا که دل ما ببرد
    بختم ار یار شود رختم ازین جا ببرد

  5. قیوم بشیر گفت:

    درود بر جناب پیکار عزیز و گرانمایه ، بسیار زیبا و خواندنی ، بازتاب دهنده ای حقایق تلخ و ناهنجاری های حاکم بر جامعه!

  6. شهلا ولیزاده گفت:

    واه که لذت بردم. درود جناب شاعر پاکیزه دل!

  7. صادق پیکار گفت:

    از دیدگاه بلند نگر هر فرد، محترم مهدی بشیر، شریف حکیم، ولی جان پوپل، قیوم بشیر، شهلا جان و هم از شوخی محترم واحد یوسفی خیلی ممنونم.

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما