۲۴ ساعت

13 ژانویه
۷دیدگاه

دل فگار

تاریخ نشر یکشنبه ۱۳ جنوری ۲۰۱۳ هالند

قیوم بشیر

قیوم بشیر

دل فگار

قیوم بشیر

ملبورن – آسترالیا

سیزدهم جنوری ۲۰۱۳

****

رنگ زرد طفل میهن ، بی قرارم کرده است

شکوه ها دارم خدایا ، اشکُ بارم کرده است

دامن   صحرا   گرفتم  در   بیابان  سر  نهم

دوری میهن عزیزان زرد وزارم کرده است

خانه من ، خانه تو ، خانه ی  ما را  چه  شد

خانه سوزیهای دشمن ، دل فگارم کرده است

دست  بیداد  ستمگر  هر طرف  ویرانه  کرد

روز تابان  وطن  را  شام   تارم  کرده است

یکطرف رنجِ  زبان و مذهب  و شهر ونژاد

یکطرف افسرده از خیل  و تبارم کرده است

بسکه   بشکسته   دلم   از مکرِ  صیاد  زمان

غصه های زنده گی اندر حصارم کرده است

های مردم، ای برادر، وای خواهر،هموطن!

اختلاف  درکشورم بی  اعتبارم  کرده است

چونکه  امیدی  ندارد  کس  به   فردای  وطن

این همه دردِ جهانسوز  بی  بهارم کرده است

گرچه می نالد « بشیر» روح وتنم اندرفراق

لیک عشقم  بر وطن باز استوارم کرده است

قیوم بشیر

 

۷ پاسخ به “دل فگار”

  1. admin گفت:

    قیوم جان خیلی عالی و با احساس و مثل همیشه زیبا سروده اید. موفق ، زنده و سلامت باشید.
    مهدی بشیر

  2. قیوم بشیر گفت:

    تشکر مهدی جان از لطف و محبت تان ، سعادتمندی شما را آرزومندم!

  3. شهلا ولیزاده گفت:

    سوزناک اما آغشته با زیبایها..!

  4. شريف حكيم گفت:

    جناب بشیر صاحب چه تصویر عالى از دردمندى هاى وطن ترسیم کرده اید . به امید روزیکه چهره هاى زرد جایش را به رخسار هاى گلگون بدهد. باید یاد أور شؤم که اشعار ناب تان را همه خوانده و لذت برده أم .

  5. قیوم بشیر گفت:

    از شاعرهء با احساس شهلا جان ولیزاده ممنون و متشکرم، درود بر شما!

  6. قیوم بشیر گفت:

    دوست گرامی و شاعر با تمکین جناب آقای شریف ، از لطف همیشگی و حسن نظرتان سپاسگزارم ، امیدوارم سعادتمند و سرفراز باشید!

  7. Homayoun گفت:

    کاش باز آیی به میهن مردم خود بنگری
    دیدن مردم همیشه سازگارم کرده است
    گر چه با فقر است همره مردم پر درد من
    لیک دز همت چو بینم با وقارم کرده است
    روزکی باز آ قیوم جان تا ترا با خود برم
    شهر نو شوقین کابل بیشمارم کرده است
    کوچه گک های که از تاریخ بس دارد سخن
    با صفای خاص دانی انتظارم کرده است
    عاشقان و عارفان و آن درخت شنگ ما
    از جوانان پر شده شوق بهارم کرده است
    هرگهی پشت کتابی میروم تا شهر نو
    خوردن سیخی کبابی بیقرارم کرده است
    قصه ها گویم به هر صاحبدکان از روی مهر
    زادگاهم شهر کابل نامدارم کرده است
    دوست دارم این وطن را من همایونم از آن
    گر هوای فقر دارد خاکسارم کرده است

    آرزو دارم یک روز در کابل باهم باشیم قیوم جان گرامی

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما