۲۴ ساعت

29 آوریل
بدون دیدگاه

نامه ای سر گشاده به حضرت آیت الله العظمی خامنه ای

قیوم بشیر

قیوم بشیر

نامه ای سر گشاده به حضرت آیت الله العظمی

خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ایران

قیوم بشیر

ملبورن – آسترالیا

بیست ونهم اپریل ۲۰۱۲ میلادی

دهم اردیبهشت (ثور) ۱۳۹۱خورشیدی

     حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران  السلام علیکم و رحمت الله و برکاته! 

ضمن آرزوی سلامتی حضرتعالی ، بدینوسیله توجه شما را به مسایلی معطوف میدارم که با تأسف یا بدان توجهی صورت نگرفته و یا از نفس قضیه بی خبر مانده اید. شهروندی هستم از کشور همسایه ء شما که زبانم زبان حال مردم ماست ، مردمی که بیش از سه دهه از عمر شانرا در حالی سپری نمودند که دست بیداد زمان بر سرنوشت شان حاکم بوده است .

 اسمم قیوم بشیر « هروی » است وبعنوان شاعر ، نویسنده و ژورنالیست در خدمت وطن ومردمم قرار دارم . زمانی مدیر مسئول جریدهء پیام شهدا  و مسئول امور فرهنگی یکی از احزاب جهادی افغانستان درشهر  پشاور پاکستان بودم ، چند سالی بحیث مدیر مسئول مجلهء افغانستان و جهان امروز و در حین حال رئیس انجمن افغانها در شهر ادیلاید آسترالیای جنوبی خدمت نمودم ، سالیانی نیز به صفت مدیر مسئول مجلهء گلبرگ در شهر ملبورن ایالت ویکتوریای استرالیا کار نمودم  و در حال حاضر با نشرات بیرون مرزی و سایت های فرهنگی و انجمن های فرهنگی مهاجرین در خارج از کشور همکاری دارم وهمزمان عضویت انجمن فرهنگی هرات باستان در شهر ملبورن را  دارا می باشم وقریب دودهه میشود که درکشورآسترالیا ودر حال حاضر در شهر ملبورن سکونت دارم. آنچه را با شما در میان می گذرم درد هاییست که مردم رنجدیدهء افغانستان را می آزارد.

آری ! این مردم درد دیده و ستمکشیده گله مند آنند که متآسفانه با نوعی اپارتاید یا تبعیض نژادی دست و پنجه نرم می کنند، آنهم در کشور اسلامی . اینان مردمانی اند با سینه هایی پر ازدرد ، رنج و مالامال غم و غصه .

طوریکه حضرت عالی مستحضر هستید بیش از سه دهه جنگ و خونریزی ، تجاور و جنایت ، قتل و دهشت افگنی ، بدبختی و خانه بدوشی و بالآخره هزاران هزار بدبختی دیگر دامنگیر کشوری در همسایگی شما شده است که متأسفانه سالهاست این همسایگان شما می سوزند و می سازند تا شاید روزی فرا رسد که از این بدبختی های موجود رهایی جسته و کشور ویران شان را که بوسیله ایادی استعمار ، استثمار و استحمار این مثلث شوم ضد بشری محاصره و به جهنم روی زمین مبدل شده است آباد نمایند.

آنچه قابل تأمل است  جبریست که بر این ملت تحمیل شده است . همه میدانیم که بیش از سه دهه میشود که کشورهای همسایهء ما ایران و پاکستان نقش کلیدی را در میزبانی از مهاجرین ستمدیدهء افغانستان بازی نموده و این میزبانی زمانی با درد ها آغشته بوده ، گاهی با مهربانی صورت پذیرفته و بعضی اوقات با نا رسایی هایی همراه بوده است که با تأسف درد آور و حتی گاهی برای این مهاجرین کشنده و درهم کوبنده بوده است . ما بخوبی میدانیم که در هر کشوری افراد و اشخاصی با ذهنیت های متفاوت  بود و باش دارند و با طرز تفکرات متمایز زنده گی می نمایند ، افغانستان نیز ازین موضوع مستثناء بوده نمیتواند. در میان مهاجرین افغانستان که تعداد شان تا به دو میلیون نفر نیز میرسید افراد نامناسب و بد اندیش نیز بودند که به اعمال غیر اخلاقی و غیر انسانی نیز دست زده اند ، اما دیدن همهء مردم را به یک چشم و تر و خشک را به یک میزان مقیاس کردن قدری دور از انصاف خواهد بود. من حدود هفت سال در کشور ایران ساکن بودم و در آن هفت سال اقامتم لحظه ای از یاد وطن غافل نبوده و هرگز آرزوی ماندن دایمی در آنکشور را نداشتم . اینکه چه باعث شد تا به کشور ایران مهاجرت نمایم امریست که خالی از دو بخش بوده نمیتواند، نخست هم مرز بودن ایران با زاده گاهم هرات باستان ، دوم همزبانی و داشتن فرهنگ مشترک. من نخستین عضو خانواده ام بودم که طعم تلخ مهاجرت را چشیدم . پدرم آدم با نام و نشانی بود که علاوه بر افغانستان در ایران و حتی تاجیکستان نیز از وی بعنوان یک چهرهء شناخته شدهء فرهنگی یاد میشد. نظر به شرایط دشوار حاکم بر سرزمینم ناگزیر شد مرا روانهء غربت سازد تا از گزند حوادث آنزمان در امان باشم  و همینطور شاید هزاران تن از جوانان همدیارم نیز بامن سرنوشت مشترکی داشته باشند .و این در زمانی رخ داد که حضرت امام خمینی ( رح ) با فریاد رسایش داد میزد که اسلام مرز ندارد ،و با شنیدن این سخن  امیدی به دل همسایگان شما می تابید.

آری ! هنگامیکه برای نخستین بار بگوشم رسید که اسلام مرز ندارد، شور و شعف عجیبی بمن دست داد و تمام وجودم را فرا گرفته بود. با خود میگفتم چه جمله ای با مسمی ای ، واقعآ اسلام مرز ندارد و همه سرزمین های اسلامی خانه مشترک مسلمانهاست. این موضوع را گاهگاهی در ذهنم حلاجی میکردم وبا خود میگفتم چه خوب می شد اگر کشور های اسلامییکه در مجاورت هم قرار دارند، یک کشور واحدی را تشکیل میدادند و یا لااقل مرزهای جغرافیایی را کنار زده و تبعهء هر یک از آنان بصورت آزادانه رفت و آمد و گشت وگزار میتوانستند. اینها همه خیال پردازی های بود که در سر می پروراندم، دیری نپائید که چون هزاران هموطنم راهی دیار غربت شده و به چشم و سر آنچه را که انتظارش نمیرفت مشاهده کردم.

۲۵ (دیماه) جدی ۱۳۵۸ خورشیدی  بود که سه هفته از هجوم آشکار ارتش  سرخ به افغانستان میگذشت و من شهر زادگاهم هرات را به صوب زیارتگاهء حضرت ثامن الائمه امام رضا(ع) ترک نمودم و همراه با تنی چند از هموطنانم پس از طی دو شبانه روز رنج سفر که یک شب آنرا در مرکز انتخاباتی یکی از کاندیدا های نخستین دورهء ریاست جمهوری ایران بنام مسعود رجوی که از رهبران چپگرای ایران بود گذرانده حوالی ساعت ۴ عصر به شهر مشهد مقدس و در جوار حرم مطهر ضامن آهو رسیدیم.

پس از زیارت مختصر بدنبال هوتل ویا مسافرخانه ای رفتیم تا جایی را برای استراحت پیدا کنیم.

آنروز ها فکر میکردم شاید پس از چند هفته و یا حد اکثر چند ماهی دوباره به دامان مادر وطن برمیگردیم، اما عجب خیال خامی بود 

بهرصورت با سپری نمودن چند صبایی در دیار غربت متوجه شدم که چه اشتباهی عظیمی را مرتکب گردیدم که از دامان مادر وطن و خانواده ام جدا شده و به اینجا آمده ام. متیقن شده بودم که:  
این راه که می روم ، نه این راهء من است 

این غمکده ، نه  وادی  و ماوای  من است

افتاده  « بشیر »   اگر   در  اینجا    گذرم

ازبخت بداست،نه این وطن  جای من است

ولی با وجود آن گاهی خودم را دلداری داده و این بیت را زمزمه میکردم:

سبک  سفر  کن  از  آنجا  برو  بجای  دگر

اما حکایت من و دیگر هموطنانم با این شعر چندان مطابقتی نداشت ، زیرا ما در چشم خلق خوار نبودیم ، بلکه در چشم دشمنان خلق خوار گردیدیم. ولی با استنباط به این نکته که هجرت و مهاجرت در اسلام جایگایی خاصی را دارا می باشد، خودم را تسلی داده و زندگی را به پیش می بردیم. روز ها گذشتند ، هفته ها سپری گشتند و ماه ها بدنبال هم تیر شدند و صحبت به سال وحتی سال ها رسید. تعداد افغانان در ایران روز بروز افزایش یافت و برای رفع مشکلات و گرفتاریهای آنان شورا هایی از سوی دست اندرکاران جمهوری اسلامی ایران تشکیل گردید، تا از یک طرف بتوانند.کمک های منابع خارجی و سازمان ملل متحد را جلب کنند و از جانبی پاسخگوی نیازمندیهای  ضروری مهاجرین افغان باشند ، ولی آنچه باعث رنجش خاطر هر افغان شد، نسبت دادن افغانان به افغنه و عنوان نمودن کلمهء افاغنه برای آنان بود.

بلی حضرت آیت الله !  در تابلو های اداراتیکه کار های مهاجرین افغان را انجام میدادند، میخواندیم شورای امور افاغنه، این توهین واهانت آشکاری بود که به مردم ما صورت میگرفت.

نمیدانم بر اساس کدام اندیشه و فلسفه ای این نامگذاری صورت گرفته بود. این درست در زمانی بود که مردم افغانستان سخت ترین شرایط زمانی و مکانی را تجربه مینمودند  و چاره ای جزء سکوت نداشتند. چنانچه هرگز صدایی بلند نشد و آوازی نشنیدیم که چرا با عنوان نمودن این کلمه و نسبت دادن آن به افغانها با بی انصافی اهانت صورت می گیرد. در حالیکه کلمهء افاغنه برای نخستین بار در زمان صفویان و قاجاریان و پس از حملات افغانان بدانها اطلاق گردید تا بدین صورت انزجار خویش را از آنان بیان کنند.

آیا به نظر شما این یک توهین و اهانت به ملتی محسوب نمیشود؟ برای اینکه قدری در موضوع روشنی بیاندازم نظر حضرتعالی را به نکاتی جلب می نمایم  که در کتاب (( تاریخ خانجانی و مخزن افغانی)) تآلیف خواجه نعمت الله بن خواجه حبیب الله هروی با تصحیح سید محمد امام الدین که در سال ۱۹۶۲ عیسوی در بنگله دیش چاپ شده و در فصل دوم آن در بیان احوال مهتر سلیمان و آصف بن برخیا و افغنه بن ارمیا اشاراتی بعمل آمده است :

افغنه بن ارمیا در بیت المقدس متوطن بوده و پس از جنگ با بخت نصر به تعدادی از آنان به مناطق غور ، غزنی کابل و تافیروز کوه و قندهار ونواحی که داخل اقلیم پنجم و ششم است ازولایت خراسان و کوهستان متواری شدند. درمورد تاریخ یهودیان در افغانستان لازم است به اسناد ذیل توجه صورت گیرد.

 (۱). در اسناد یهودی میخوانیم که هیچ مدرک مشخصی که نشان بدهد افغان H.W.BELLEW  ها یکی از آن اقوام دوازده گانهء گم شده اند، وجود ندارد. فقط اشاره های نامشخص به زیستن یهودیان در مشرق زمین( که بعد ها خراسان آنرا معنی کرده اند) دیده شده است.دانشنامهء اسلامی می نویسد که نظریه ی انتساب افغان ها به بنی اسراییل در قرن شانزدهم ، در دربار مغل رایج شد. قبل از آن در جایی دیده نشده است.

در بخش دیگری میخوانیم:

… و سید بهادر شاه ظفر کاکاخیل در تاریخ جامع و ارزندهء پشتانه د تاریخ به رنا کشی ( پشتون ها در پرتو تاریخ) در یک بحث بسیارمفصل با استناد به تورات استدلال کرده است که افغانها بنی اسراییل نبوده، بلکه آریایی اند.

(۲)  چنانچه در یک مقالهء تحقیقی از محترم سید جواد طیب میخوانیم که :

پس از تآسیس دولت اسراییل، نامهء ذیل که ظاهرآ یکی از چندین نامهء فرستاده شده از کابل بوده است ، به زبان عبری وبه امضای هفتاد تن از راب ها و کلانتر های جامعهء یهود افغانستان به دولت اسراییل فرستاده شد:

(( ما میخواهیم بار دیگر از ناراحتی و گرفتاری خود، شما را آگاه سازیم. گالوت ما ( گالوت بمعنی جایی است که یهودیان در آن مشقت و غربت و هجرت به امید گالو، یعنی روز رهایی و رستاخیز ، به سر میبرند) ، از گالوت مصر و بابل هم سختتر است. گذشته از مالیات بر شغل، آنها ( دولت افغانستان) ، مالیاتی ( جزیه) از ما میگیرند که بما حقوقی اعطاء کند، ولی به ما هیچ حقی داده نمیشود. راه داد و ستد به روی ما بسته است، همینطور دروازه های کشور به روی ما قفل است . راه گریزی هم در پیش نیست و دیگر قوت در ما باقی نمانده که برای ارتزاق روزانه با مشکلات و مصایب بجنگیم. هرچه داشتیم فروختیم و چیزی برای ما باقی نمانده است. یهودی حق ندارد که در دفاتر دولت یا جا های دیگر استخدام شود و کار کند. کارخانه ای هم نیست که درآن مشغول کار شویم ، دولت با ما دشمنی میکند…)).

در(فوریه) فبروری ۱۹۵۰، نمایندگان کنگرهء جهانی یهود از سفیر افغانستان در سازمان ملل متحد ، سردار محمد نعیم، خواستند که یهودیان را برای مهاجرت به اسراییل آزاد بگذارد. در ماه اکتوبر افغانستان به کنگرهء جهانی یهودی پاسخ مثبت داد و تقریبآ تمام یهودیان افغانستان از راه زمین از مسیر قندهار و هرات به ایران رفته و از آنجا به اسراییل مهاجرت کردند، اما جمعی از خانواده های نسبتآ متمول در کابل، هرات ومیمنه باقی ماندند.

گزارشگر نیویورک تایمز، در سال ۱۹۹۵ از کنیسهء یهودیان در کابل بازدید و می نویسد که به غیر از یک پیرمرد که می خواهد تا آخر عمر پاسدار کنیسهء یهودیان کابل و توره های مقدس باستانی باشد، در کابل دیگر یهودی باقی نمانده است. با توجه به نکات متذکره این نهایت بی انصافی خواهد بود که ایرانیان در قبال افغانها داشته ومردم افغانستان، نسبت دادن خویش راتوسط ایرانیان بدین قوم یک توهین واضح ، بیجا و تبیعض گرانه تلقی نموده و مجدانه میخواهند تا جلوهرگونه تبیعضات کورکورانه را گرفته و با استناد به تاریخ چندین هزار سالهء ساکنان افغانستان ، دست ازشیطنت های نژاد گرانه بردارند.

حضرت آیت الله خامنه ای!  با توجه به نکات فوق باید اذعان داشت که چگونه میتوان با سکنا گزیدن تعداد اندکی از یهودیان در افغانستان، تمام مردم آن سرزمین را بدان نسبت داد، در حالیکه افغانستان از جمله ء اندک کشور هاییست در منطقه که۹. ۹۹   درصد آنرا مسلمانان تشکیل میدهد.

اگر چنین باشد ، پس در حال حاضر که تعداد قابل ملاحظه ای از زردتشتیان ، ارامنه و پیروان دیگر ادیان در ایران سکونت دارند، باید گفت ایرانیان همه زردتشتی اند وبر اساس این فرضیه می بایست تمام آنها را زردتشتی خواند . نویسنده ء این سطور که خود در سال ۲۰۰۳ میلادی طی سفری به ایران از آتشکدهء زردتشتیان در شهر یزد که به گفتهء مسئول آن بیشتر از ۷۰۰ سال است که آتش آنرا روشن نگهداشته اند، بازدید نمود، هرگز چنین اشتباهی را مرتکب نخواهد شد که تمام ایرانیان را زردتشتی بنامد. پس با توجه به این نکته، از شما دوستان ایرانی  نیز توقع چنین گزافه گویی  و به عبارتی افتراء را ندارد.

حضرت آیت الله خامنه ای ! شمایانی که امروز کشور خودرا ایران می نامید ، فراموش نموده اید که تا سال ۱۹۳۵ میلادی کشور شما  بنام فارس مسمی بود وکسی از ایران چیزی نمیدانست . اگر قبلآ صحبت از ایران درمیان بود ، آن ایرانی با (ی) یای مجهول که از آرین ، آریانا و آریا مشتق گردیده است و متعلق به همه ساکنان خراسان قدیم و آریانای کهن میباشد، بوده است. آریانای که سرتاسر افغانستان امروز و حتی بخشی از ماورالنهر، پاکستان امروزی وهمین ایران حاضر را دربر میگرفت.

در آغاز قرن بیستم که بر اساس گرایش های آ لودهء سیاسی و اوج گیری فاشیزم هیتلری و مطرح نمودن نژاد های برتر ا ز سوی آلمانی ها، سروصدا هایی بلند شد و با تبانی حساب شده ، سلطه جویی و ضربه زدن به رقبای سیاسی خویش منجمله کشور های منطقه ، بعنوان نخستین گام درین جهت، حکمروایان فارس را مجبور ساختند تا با تغییر دادن نام شان به ایران چنین وانمود کنند که ایرانیان نیز همنژاد آلمانی ها هستند که به عقیدهء اینجانب بزرگترین اشتباهی که درتاریخ ایران بوجود آمد، تغییر نام آن از فارس به ایران بود.

حضرت آیت الله خامنه ای ! آیا می دانید : ( دانشمند برجستهء ایران داکتر احسان یار شاطر، از اساس گزاران فرهنگ جامع ایرانیکا، اولین ایرانی دانشمند، غیر متعصب و شجاعی بود که این مطلب را نخستین بار مطرح کرد و تغییر نام فارس را به ایران برباد دهندهء مجموع افتخارات فارس در جهان خواند.)

شاید قدری از موضوع خارج شده باشم، ولی فکر میکنم مسایلی که بیان شد، لازم به تذکر و ارزیابی بود. و بعنوان یک افغان ومسلمان افغانستان از شما دولتمردان کشور دوست و همسایهء ما جمهوری اسلامی ایران مصرانه میخواهم تا در باب روشن شدن حیثیت اتباع افغانستان و نفی کلمهء افاغنه و نسبت دادن آن به افغانها توجه جدی مبذول داشته و جلو اینگونه اهانت ها را سد نموده بگیرید.

این یکی از درد هایی بود که متأسفانه مهاجرین ما از آن رنج می برند.

موضوع دیگری که لازم به تذکر است مسئلهء صحی است که زمانی در کشور شما شایع شده بود که گویا انفلونزای افغانی آمده است!!! باور کنید اگر چنین کلماتی از دشمنان وطن و مردم ما شنیده میشد، دردی را احساس نمی کردیم،  اما با تآسف این ها را از کسانی شنیدیم که در قدم اول مسلمانند ، دوم کشور دوست و سوم همسایه  ومیزبان مهاجرین ما بوده و هستند. من شخصا این مطلب را از طریق یکی از برنامه های تلویزیونی شنیدم ، در آنزمان نامه ای اعتراضی به دفتر صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در مشهد مقدس فرستادم که برایم گفتند : این یک برنامه ای طنزی بوده وبس ، اما شخصیت یک ملت را زیر سؤال بردن به هر نحوی که باشد  توهین و اهانتی می پنداریم که قابل جبران و بخشش نبوده ، نیست ونخواهد بود ، مهم نیست که به چه صورت و از طریق چه برنامه ای پخش شده است ، مهم اینست که همان برنامه اجازهء پخش خود را از طرف سازمان ارشاد اسلامی کسب نموده است و جایی برای چگونگی آن باقی نمی گذارد.

و اما جدیدترین موضوع مسئلهء جلوگیری مهاجرین افغان از رفتن به پارک های عمومی در شهر اصفهان  و استخر های آب بازی می باشد که در روز سیزدهم نوروز ( سیزده بدر ) صورت گرفته است. این موضوع  در حالی صورت می گیرد که ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران آقای احمدی نژاد همراه با همتای افغانی و تاجیکی اش فرا رسیدن نوروز باستانی را در کنار هم جشن گرفتند و تجلیل نمودند.

سؤالی که در اینجا مطرح است ، اینست که آیا شما که بعنوان مقام معظم رهبری قرار دارید و یا سایر دولتمردان جمهوری اسلامی ایران از وقوع چنین حوادث و یا بعباره ای برخورد هاییکه از سوی نیروهای انتظامی شما صورت میگیرد، مطلع هستید یا خیر؟ 

اگر از این برخورد های نامنصفانه مطلع هستید و اقدامی نمی کنید ، مطمئن باشید که اشتباهی بزرگی است که صورت می گیرد و اگر می گویید که بی اطلاع می باشید ، باید گفت این عذر بدتر از گناه خواهد بود، زیرا  در کشوری که  اساس و پایهء آن بر اساس فقه اسلامی نهاده شده و همواره بدنبال بدست آوردن جای پای در میان سایر کشور ها بوده و تلاش برای دوستی با سایر ملل دارد چگونه میتوان پذیرفت که اینچنین اتفاقاتی بیافتد. بیایید بجای اینکه در دل های همسایگان شما عقده ای پدید آید ، کاری نمایید که این عقده ها از بین رفته و بجای آن خوشبینی نقش بندد . فکر کنم این هم به نفع شما و هم به نفع مردم ما خواهد بود تا در کمال دوستی و صمیمیت در کنار هم بعنوان دو همسایهء صادق زنده گی کنیم. در این شکی نیست که بیش از سه دهه است که شما میزبان تعدادی کثیری از هموطنان ما بوده اید و هنوز هم هستید ، پس چه بهتر که آنها با روحیه و دل شاد ایران را ترک کنند ، نه اینکه با عقده ایکه مسبب آن درد هایی است که از سوی بعضی ار مقامات مسئول در ایران بر آنها تحمیل شده است .

میدانید حضرت آیت الله ! اینجانب نیز دردی دارم فراموش ناشدنی از برخورد مسئولین وزارت آموزش و پرورش و تحصیلات عالی وقت جمهوری اسلامی ایران که بر می گردد به بیش از سی سال قبل از امروز ، در آن زمان هنگامی که به کشور ایران مهاجر شدم به ادارات مربوطه مراجعه نمودم تا زمینه ای فراهم شود که بتوانم تحصیلآت عالی ام را ادامه بخشم ، چون موضوع تحصیل در خانوادهء ما که یک خانوادهء روشنفکر و تحصیل کرده میباشد از اهمیت خاصی برخورد بوده و است که باتأسف پس از چندین ماه دویدن و کاغذ بازی ها با پاسخ رد مقامات مربوطه مواجه شدم که برایم واضعآ و صراحتآ گفتند مهاجرین حق تحصیل ندارند !!! میدانید در حالیکه احساس کردم دلم شکست و مأیوسانه به سوی اقامتگاهِ خود بر میگشتم  خودم را دلداری داده و گفتم پناهنده ای بیش نیستم و ناگزیر می بایست گله و شکوه ای نداشته باشم!!! چون این حق را نداشتم . ولی نکتهء خیلی جالب و یا بعبارهء دیگر اتفاقی که برایم افتاد چیزیست که آنرا به فال نیک گرفته و سرمشق زنده گی ام قرار دادم .

آری ! بعضی اوقات اتفاقات غیر منتظره باعث شوکه شدن انسان میگردد و این شوک ها زمانی نتیجهء خوبی را در پی دارد و گاهگاهی هم با نتیجهء صددرصد معکوس مواجه میگردد ، اما نتیجه ای که من بدست آوردم بسیار عالی بوده و آن اینکه دردها و احساسات درونی ام بهم آمیختند و در نهایت باعث تحول عجیبی در من گردید که در همان روزی که با پاسخ رد مقامات آموزش و پرورش مؤاجه شدم ، ذهنم کلماتی را در قالب شعر انعکاس داد و بعنوان نخستین سروده ام دردفتر خاطرات زنده گی ام به ثبت رسانیدم .  آری این ابیات که بیانگر خاطرهء تلخی است که برمن و شاید هزاران هموطن مهاجرم در ایران اتفاق افتاده و بعنوان درد فراموش ناشدنی همیشه آنرا با خودم حمل خواهم کرد. هرچند با تمام دردهاییکه بر من گذشت آغازی بود برای شاعر شدنم و ازین بابت بی نهایت خوشحالم. بد نیست این سروده را برای شما نیز بنویسم تا اندکی از درد درونی یکی از مهاجرین همسایهء خویش آگاهی یابید.

این سروده در چهارم اردیبهشت ماه ( ثور ) ۱۳۵۹خورشید در مسیر تهران – مشهد و در میان اتوبوس ( سرویس مسافرتی ) سروده شده است تحت عنوان حق تحصیل مهاجر:
 
حق تحصیل مهاجر 

حقیقت گرچه  تلخ است  چاره ای  نیست

به کی گویم چو کس غمخواره ای نیست

ز  میهن    گشته ام    دور    در   جوانی 

به   غربت    آمدم      ای     یار    جانی 

بسی  درد  و  غم   و  اندوه  فزون  شد

که    دنیا    در   خیالم    واژگون    شد

ز بس  من   در  مشهد   و  شهر  تهران

شدم   در  هر  وزارت    خانه    حیران

دریغ    بس    از   دویدن    ها    شندیم

بسی     حرفها    که   کردند   نا  امیدم

ندارد    هیچ     مهاجر    حق   تحصیل

که  نه  ثبت  است  به  قرآن  و نه انجیل

قیوم بشیر

چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹

مسیر تهران – مشهد

بلی حضرت آیت الله !  آنجا بود که وارونه ای از جملهء زیبای اسلام مرز ندارد را با تمام وجودم احساس کردم ومتوجه شدم که حالا برعکس باید گفت این مرز ها است که اسلام ندارد!!!

گرچه خوشبختانه این مشکل پس از سرازیر شدن کمک های جهانی و سازمان ملل متحد، بعد ها به نحوی حل شد و تعدادی از هموطنانم توانستند به تحصیلات خویش ادامه دهند و حتی افتخاراتی برای کشور ومردم خویش بدست بیاورند. اما برای من و امثال من دردی است فراموش ناشدنی.

گذشته از این موضوعات ، چیزی که بیش از حد به چشم میخورد، دفاتر احزاب و جریانات سیاسی افغانی بود که در محله های مختلف شهر ها ی مشهد و تهران نظرم را بخود جلب می کرد. با آغاز هر روز از زندگی در غربت متوجه میشدم که حزب دیگری تشکیل شده و یا دفتری گشایش یافته است. گویی از زمین میرویند.

جمله زیبای اسلام مرز ندارد را از یاد نبرده بودم که متوجه شدم، چگونه برادران ایرانی ما آش داغ ودهن سوزی برای ما می پزند!!! ، زیرا بجای آنکه مردم افغانستان را به اتحاد، انسجام و یکپارچگی تشویق نمایند، متآسفانه از ساده لوحی وساده اندیشی آنان سوء استفاده نموده و فورآ اجازهء گشودن دفاتر و شاید هم بهتر باشد آرگاه وبارگاهی بنامیم، برایشان میدادند. حتی بیاد دارم در یک دعوتی که در منزل یکی از دوستان در شهر تهران داشتم، شخصی را به من معرفی کردند، درویش گونه با موهای نسبتآ بلند که میگفتند: ایشان بانی حزب الله هستند وخلیفه محمد سعید نام دارد. نامبرده ضمن تقاضای کمک های مالی ،حاضرین را به پیوستن به حزبش فرا میخواند که تازه تشکیل یافته بود و بقول یکی از حاضرین تعداد اعضایش حتی به ده نفر هم نمی رسید. این موضوع مرا سخت متآثر و درعین حال متعجب ساخت و با مآیوسیت خاصی مایهء افسردگی من گردید و بغض در گلویم گره خورده بود. هنگامیکه به اتاقم رفتم تا پاسی از شب به حال خودم ، مردمم و کشورم گریستم و از خداوند عز وجل (ج) آرزو کردم تا جلو چنین پارچه شدن ها و دسته بازی های مغرضانه را بگیرد.

آغاز شیطنت بازی ها میان مردم ، کار را به جایی رسانیده بود که بکلی فراموش کرده بودم که چرا مهاجر شده و به غربت آمدم . به حال خودم گریستم که چرا زنده مانده ام تا ببینم اینگونه عنان سرنوشتم به دست این و آن افتاده است ، بحال مردمم گریه کردم که به چه صورت حکمرانان مستبدی که تنها به فکر عیاشی و تفریح و استراحت خود بودند، اینگونه مردم را در نهایت عقب ماندگی نگهداشتند و فرصت آگاهی یافتن از مسایل جزئی را حتی از آنان سلب نموده بوده و خود همچنان حکومت میراندند و در نهایت به حال کشورم ناله زدم و گریه کردم که چطور مورد تاخت و تاز اجانب و بیگانگان قرار گرفته و به چه منوال قربانی آرمانهای یکعده خائن وطنفروش گردیده است.

حضرت آیت الله !

امروز ما در بعضی از کشور های غربی ، آنهم پس از حملات یازدهم سپتامبر می بینیم که مسئلهء انگشت نگاری رونق یافته است ،درحالیکه بیست وچندسال قبل در ایران اسلامی مهاجرین افغان مورد انگشت نگاری قرارمی گرفتند و مبالغی بدین مناسبت نیزاز آنها دریافت می شد.

بیست و چند سال قبل در ایران اسلامی می دیدیم که مهاجر افغان برای رفتن از یک شهر به شهر دیگر نیاز به نامه های تردد داشت ، که آنهم بدون پرداخت هزینه و رفت و آمد های چند روزه میسر نبود. این نه بخاطر آن بودکه فقط مهاجرین را تحت نظر داشته باشند، بلکه از جانبی این یک نوع کاریابی برای ایرانیان محسوب میشد، زیرا برای درخواست نامه تردد، اولآ نیاز به عکس بود، ثانیآ فوتوکاپی اوراق مهاجرت ، ثالثآ رفت و آمد به محل مد نظر گرفته شده که تردد بدانجا نیز، گرفتن وقت از یکطرف و پرداخت هزینهء رفت وآمد از سوی دیگررادربرداشت. علاوتآ شخص مهاجر پس ازدریافت نامهء تردد و رسیدن به مقصد مورد نظر می بایست خود را به مآموران انتظامی و یامسئولین مربوطه معرفی کنند تا نامهء تردد مهر برگشت بخورد. همین مسئله یک دردسر بیش از حد و بهتر است بگویم دور از انصاف بود، چون شخص مذکور با تمام نابلدی ایکه در آن شهر داشت مجبور بود تا تکسی دربستی را اجاره نموده خود را به محل مشخصه برساند، در غیر آن حق برگشت به شهر محل سکونت را نداشت ؛ زیرا در مسیر راهء برگشت از موتر اورا پیاده نموده و به اردوگاه میفرستادند!!! و اکثر آنها را پس از نگهداری در اردوگاه های مرزی ،بالاخره به مأمورین مرزی دولت کمونیستی افغانستان تحویل میدادند که پیامد آنرا خود میتوانید بخوبی حدس بزنید!!!

آری! بیست و چند سال قبل از امروز در ایران اسلامی به چشم و سر دیدم و با تمام وجودم احساس کردم که (اسلام مرز ندارد) فقط یک شعاری بیش نبوده و آنچه هویداست زمینه سازی برای آبادی کشور ایران می باشد وبس.

جناب آقای خامنه ای دامت حفاظاته!

 نباید یک موضوع را نادیده بگیرید که وجود افغانها در ایران هرچند مشکلاتی را ببار آورده بود ، اما آنقدر هم بی منفعت و غیر مفید نبودند ،چنانچه با آغاز یافتن جنگ ایران وعراق و سرازیر شدن جوانان ایرانی به جبهات جنگ ، این افغانها بودند که جای خالی آنان را در شهر ها پر نموده و حتی بیشتر از حد وتوان جسمی شان بکار گرفته میشدند، با تفاوت اینکه هرگاه فرد ایرانی در هشت ساعت کاری مبلغ ۱۰۰ تومان دریافت میکرد، فرد افغانی در قبال ده – دوازده ساعت کاری چیزی نزدیک به هفتاد یا هشتاد تومان دریافت مینمود. و لی هرگز شکوه ای بلند نشد ، زیرا افغانها با توجه به وضعیت اجتماعی که داشتند ، میدانستند که هرگز گوش شنوایی نخواهند یافت تا فریاد شانرا بشنود. آیا این غیر منصفانه نبود؟

شاقه ترین کار ها ی روزانه توسط افغانهای مهاجر با مزد کمتر انجام مییافت ، اما از آنجاییکه تعدادی از آنان بصورت مجرد و دور از خانواده های شان زندگی داشتند، بمعض جمع آوری مقداری پول، روانه افغانستان میشدند تا به فامیل خویش کمک و مساعدتی نمایند، اما در هنگام عبور از مرز ایران – افغانستان با دست خالی روانه زادگاهء شان میگردیدند. بارها این اتفاق افتاده که مهاجرین در هنگام بازگشت مورد بازرسی بدنی قرار گرفته و حتی پول نقدی را که با خود داشتند از آنها گرفته میشد و برای شان میگفتند حق خارج کردن پول را ندارند!!!

و با تمام این بدبختی ها که هموطنان مهاجر ما سردچار آنند، موضوع دیگر از دست رفتن ارزش های فرهنگی مردم ماست . امروز متاسفانه می بینیم که چگونه سید جمال الدین افغانی ، سید جمال الدین اسد آبادی شده، چگونه ابن سینای بلخی ، ابن سینای همدانی گردیده ، چگونه هویت مولانا جلال الدین بلخی و ده ها شخصیت فرهنگی و هنری سرزمین ما تغییر یافته است و بدون شک نباید نادیده گرفت که آنعده از نویسنده گان ، هنرمندان و شاعران کشور ما که طی سه دههء اخیر در ایران و در حال غربت جان باختند، بزودی ازما گرفته خواهند شد ، در حالیکه نه مولانا و نه حافظ ، نه پیر هرات و نه عطار، نه سعدی ونه جامی وغیره شاعران و نویسنده گانی را که در این گیتی پهناور دیده بجهان گشوده اند، هیچکدام را نمیتوان مختص به یک سرزمین دانست، چگونه با دیده درایی و بقول شما ایرانیان همه را از آن خود میدانید؟!! زیرا انسان های فرهنگی منحصر به یک کشور نبوده ، بلکه مربوط تمام جهان می باشند.

با توجه به همه تکالیفی که مهاجرین ما در ایران داشتند ودارند، جا دارد تا دولت جمهوری اسلامی ایران درین برههء حساس و سرنوشت ساز که هم میهنان ما نظاره گر پرواز پرندهء صلح بر فراز بام های سرزمین شان نشسته اند، قدری از حوصله مندی کار گرفته و مهاجرینی را که طی سه دههء گذشته میزبان آنان بوده اند ، بزور وادار به بازگشت به سرزمین شان که هنوز مشکلات فراوان اجتماعی ،اقتصادی و امنیتی دارد، ننمایند. بخوبی واضع و مبرهن است و شما نیز از وضعیت جاری در افغانستان ، افغانستانی که در حال حاضر توسط ۷۲ کشور جهان در اشغال بسر میبرد میدانید و واقف هستید که بازگشت مهاجرین به کشورشان در حال حاضر همچون غوزی بر بالای غوز خواهد بود.

حضرت آیت الله خامنه ای ! با احترام خاصی که به شخصیت حضرتعالی دارم ناگزیرم دردهایم را به شما بیان داشته و انعکاس دهم تا بدانید که این همسایگان بی پناهء شما سالهاست درد میکشند ، رنج میبرند و میسوزند و می سازند. میخواهم قدری در مورد وضعیت افغانها در کشور همسایهء مشترک ما و شما یعنی پاکستان نیز روشنی بیاندازم تا بدانید درد غربت درد کمی نیست؟           

بلی ! در کشور همسایهء دیگر ما پاکستان نیز، مهاجرین ما روزگار بهتری نداشته و نخواهند داشت. نویسنده که خود نیز چند  سالی را درآن کشور گذرانده است ، بخوبی دیده که چگونه هموطنان مهاجر ما توسط پولیس فاشیست پاکستان که از قرار معلوم خودش موظف است تا معاش روزمرهء خود را بدست آورد، مورد اذیت و آزار قرار میگیرند. و علاوتآ اکثرآ قربانی دهشت افگنان و مزدوران اجنبی( افغان تبار) شده اند. در زمان ضیاءالحق رئیس جمهور پیشین پاکستان، تنظیم های جهادی افغانی از قدرت فوق العاده زیادی در آنسوی مرز ها برخوردار بودند، بخصوص حزب اسلامی گلبدین حکمتیار. 

نویسنده که خود در آن هنگام در شهر پشاور پاکستان می زیست ، بار ها شاهد دسایس تروریستی حکمتیار وهمدستانش بوده است.

آنان طوری بخصوص حزب اسلامی گلبدین حکمتیار.در آن کشور می زیستند که گویا حکمران آن منطقه بوده اند و آنچه میخواستند آزادانه انجام میدادند. از قبیل ترور شخصیت های ملی فرهنگی و آزاد اندیشان که هیچگاهء تن به ذلت وخواری ندادند و همواره در مقابل ظالم و ظلم ایستادگی داشتند.

سالیانی را که در پاکستان بودم ، بارها می شندیم که بمجرد بلند شدن آواز صلح طلبی، آزاد منشی و آزاداندیشی حد اکثر تا ۴۸ ساعت بعد ، آن صدا در گلو خفه میشد و کسی را جرئت بیان حقایق نبود. اما آنانیکه با آزاد منشی و واقع نگری آرزوهای برباد رفتهء مردم شانرا می دیدند و خواسته هایی آنان را درک مینمودند، هرگز باکی ازمرگ نداشتند وهیچگاه هراسی از آن بدل راه نمیدادند. ولی آنهاییکه با خون آشامی و ایجاد رعب و وحشت در اجتماع ظاهر می شدند و هنوز هم می شوند ، هیچگاهی بار شان به سر منزل مقصود نخواهد رسید وهمواره مورد نفرین ابدی قرار داشته ومورد انزجار جامعه نیز قرار خواهند گرفت.

اگر به گوشه گوشهء دلم نظاره کنم، غصه ای در آن می یابم که قصه ای دارد از بدبختی های هموطنان مهاجرم در کشور های اسلامی ایران وپاکستان!

در پاکستان نیز تعدد احزاب سیاسی افغانی باعث آن شد تا مسیر انقلاب اسلامی را که با فداکاری مردم آغاز شده بود ، طولانی تر ساخته و تاحدی به بیراهه بکشد.

  همه میدانیم که سرازیر شدن دالر امریکایی از یکسو و ریال سعودی از جانب دیگر با همدستی دیگر اسعار خارجی دست بدست هم دادند و باعث شدند تا روزنهء امید مردم که دروجود احزاب و تنظیم هایی جهادی رونما بود تا اندازه ای مکدر شده و بسته شود.

زیرا هر روز حزبی تشکیل میشد وهر دم دفتری گشایش مییافت. احزاب عمده ایکه بیش از همه مطرح بودند بنام احزاب هفتگانه در پاکستان یاد میشدند که متعلق به اهل تسنن بودند و احزاب هشتگانه ایکه در ایران مرکز شان قرار داشت و به اهل تشیع بستگی داشتند .

حضرت آیت الله خامنه ای !

آیا چگونه می توان قصهء غصه ام را از یاد برد؟ وچگونه می توان نظاره گر حوادثی مهیب و زجردهندهء باشم که هموطنانم را که با هزاران امید بسوی برادران دینی شان پناه برده اند در اردوگاه هاییکه بدین مناسبت ساخته شده است ، در بند ببینم؟ وچگونه میتوانم به صفت یک انسان آزاده ، نظاره گر ظلمی باشم که بر کودک و زن و مرد هموطنم روا داشته میشود.

موضوع دیگری را که میخواهم برایتان یادآوری نمایم وضعیت مهاجرین در اردوگاه های مرزی میباشد ، من زمانی که با همسر و دو فرزندم که اولی سه سال داشت و دومی فقط سه ماهه بود  یعنی از تاریخ بیست وسوم فروردین ( حمل ) تا سی و یکم فروردین (حمل) ۱۳۶۶ خورشیدی بمدت یک هفته در اردوگاهء مرزی رباط که منطقه ای است میان پاکستان ، افغانستان و ایران برای دریافت نامهء تردد به سوی مشهد مقدس بودم ، در این مدت یک هفته هر روزه شاهد اخراج تعدادی از هموطنانم بودم که از شهر های مختلف ایران جمع آوری شده و از طریق این اردوگاه رد مرز میشدند. اینها افرادی بودند پیر ، جوان ، تحصیلکرده ، کارگر ، زن ، اطفال و از همه بدتر مریضی در میان آنها بود که تازه از بیمارستانی در شیراز مرخص شده بود و پس از عملیات کلیه در حالیکه کارت هویتش را همراه نداشت توسط نیرو های انتظامی جمهوری اسلامی ایران بازداشت و مستقیمآ بدون اطلاع دادن به خانواده اش به این اردوگاه آورده شده بود !!! نمیدانم چه توجیهی میتوان داشت نسبت به این چنین قضایا ؟!!! مسئول اردوگاه جوانی بود بنام اصغری . میدانید در آن چند روزی که در اردوگاهء رباط و یا بقول شما ایرانی ها (مهمانسرای رباط) جبرآ انتظار می کشیدیم چه صحنه های عجیبی را دیدیم؟ آری ! در یکی از روز ها گروهی را که تازه به اردوگاه آورده بودند تا رد مرز نمایند در گوشه ای از اردوگاه آنها را جمع نموده و یکی از افسران نیروی انتظامی برایشان صحبت می نمود ، درمیان این افراد جوانی بود در حدود ۱۵ -۱۶ساله که گویا تشنگی او را وادار ساخته بود تا از جایش بلند شده و جرعه ای آب بنوشد ، اما این عمل وی را افسر متذکره توهینی به خود پنداشته و در حالیکه۴۰  – ۵۰ نفر او را تماشا میکردند ، جوان مظلوم تشنه لب را زیر دست و پا نموده و به سر و صورتش میزد! نمیدانم به چه زبانی این عمل اورا بیان کنم ، باور کنید حضرت آیت الله که حتی قلم از بیان چنین وقایعی عاجر و احساس شرمنده گی می کند.

خوب از اینکه وضعیت صحی و بود و باش و غذایی این مهمانسرا به چه صورتی بود بماند ، از یادم نمیرود که طفل سه ماهه ام را آنجا مورچه زده بود و چیزی نمانده بود که بمیرد ، غذای که برای مهمانان ناخوانده در این مهمانسرا در نظر گرفته شده بود چیزی جز نان وخرما نبود و آنهم بسته هاییکه روی ان نوشته شده بود مخصوص کمک به آواره گان افغانی که از سوی سازمان ملل متحد فراهم شده بود ، اینها مهم نیست و هرچه بود گذشت ، اما دردی که از برخورد غیر انسانی مسئولین این اردوگاه بود نسبت به مهمانان ناخوانده هرگز از یاد وذهنم پاک نشده ، نمیشود ونخواهد شد. خدا بازهم به این مسؤولین کشور های غیر اسلامی خیر بدهد که لااقل برای شان یک چیز مهم است و آن انسان بودن و بس. فرقی نمیکند که از کدام کشور ، از کدام قوم ، ازکدام نژاد باشیم. و اگر فرقی هم قایل شوند بازهم گله ای نباید داشته باشیم و می گذاریم به حساب غیر مسلمان بودن شان ، اما خوشبختانه اینطور نیست  و در مورد ما مسلمانها باید گفت :

ما ز قرآن پوست را برداشتیم

مغز را بر دیگران  بگذاشتیم

بلی حضرت آیت الله خامنه ای! آنچه را میتوان مورد تقدیر قرار داد برخورد انسانی است که خوشخبتانه در کشور های غیر اسلامی نسبت به مهاجرین صورت می گیرد . من حدود بیست سال است که با خانواده ام در کشور آسترالیا زنده گی میکنم و بود و باش دارم ، اما هرگز کسی بمن نگفته که افغانی پدر سوخته برگرد برو به کشورت ! در حالیکه طی این ۲۰ سال دو بار خانمم با یکی از اولاد هایم به ایران سفر نموده و در هنگام بازگشت در فرودگاهء تهران با برخورد غیر منتطقی مسئولین فرودگاه مواجه شده که یکی از آنها گفته که شما افغونی ها چطور به آسترالیا میروید و دیگری گفته در کجای دنیا دیدید که یک طفل حق دارد با خودش اساس ببرد؟ آیا نمیدانند که این طفل هم رایگان سوار بر هواپیما نشده و پول میدهد و کرسی نیز دارد و نظر به قانون بین المللی هر فردی که سوار بر هواپیما میشود بدون استثنآ حق حمل اساسیه اش را دارد که شامل لباس و وسایل ضروری ایشان است ، اما در کشور اسلامی ایران این حق را هم از اطفال ما میگیرند چون یک افغانی هستیم. فکر کنم اگر قرار باشد تمام درد ها را بنویسم یک کتابی قطوری خواهد شد که نه حوصلهء نوشتن  را در خود می بینم و نه حوصلهء مطالعه کردن را از سوی شما.

اما قابل یادآوری می دانم که در مورد آنچه در طی سه دههء اخیر برکشورم و مردم سرزمینم اتفاق افتاده است ، می بایست کتابها نوشت ، فیلم ها ساخت ، به نگارش داستان ها پرداخت و شعر ها سرود تا مبین شمه ای از فداکاری های آنان گردیده و واقعیت هاییکه در سرزمین فراموش شده ام اتفاق افتاده است بیان گردد.

آقای خامنه ای ! میدانید در طول هفت سال اقامتم در ایران بارها به این موضوع برخوردم که دوستان ایرانی همسایگان مهاجر شان را با القاب افغانی پدرسوخته  تحقیر مینمودند ، آیا فکر نمی کنید که با شنیدن هر بار این کلمه عقده ای بر دل ها بوجود می آمد وبغض گره کرده ای  میشد؟  ایکاش دوستان ایرانی ما به این بیت شاعر اندکی توجه می نمودند و راه و روش خویشتن را بر آن وفق می دادند:

دل به دست آور که حج اکبر است

از هزاران کعبه یک دل بهتر است

واقعآ همینطوراست ، کاش بجای شکستن دل های هموطنانم ، مرهمی می شدند بر زخم های خونین شان که متأسفانه با مرور زمان به زخم های ناسور مبدل شده است !

در اخیر با تشکر از اینکه این درددل هارا مطالعه می نمایید از شما اظهار سپاس و امتنان نموده و بعنوان یک انسان مسلمان و دردکشیده از شما تقاضا دارم تا در خلال صحبت ها و پیام های سالیانهء تان خطاب به مردم و مسئولین امور در نظام جمهوری اسلامی ایران یادآور این واقعیت ها باشید و گوشزد نمایید که بیایید قدری عاقلانه و منصفانه بیاندیشم و بجای ازبین بردن ارتباطات دوستانه ، بر محکم شدن روابط حسنه میان ملت ها بکوشیم تا در فردای قیامت  احساس شرمساری ننموده و سرخروی گردیم . و امیدوارم روزی این سعادت نصیبم شود تا شما را از نزدیک ملاقات نموده و به بیان درد های ناگفته بپردازم. ، مؤفقیت حضرتعالی را در امور رهبری ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی ایران از خداوند متعال استدعا دارم ، و به امید اینکه  ایران اسلامی نیز مشکلات درونی اش را با هماهنگی و همدلی با ناراضیان نظام حل و فصل نموده و فضای خوشی را برای مردمش بوجود بیاورد و همچنین به امید روزی که پرندهء زیبای صلح را  بر فراز بام بام ویرانه های کشور مان  و همچنین تمامی کشور های دربند جهان نظاره گرباشیم و به آرزوی آنکه واقعآ شاهد از میان برداشتن مرز ها در ممالک اسلامی بوده و به معنی واقعی ببینیم که اسلام مرز ندارد. انشاءالله .

با عرض حرمت

قیوم بشیر

ملبورن – آسترالیا

بیست ونهم اپریل ۲۰۱۲ میلادی

برابر با دهم اردیبهشت ماه (حمل) ۱۳۹۱خورشیدی

———————-

پاورقی:

۱ –  H .W. Bellow, the Races of Afghanistan, Lahore – 1979, page 15

۲- سید بهادر شاه ظفر کاکاخیل ، پشتانه د تاریخ په رنا کشی ( پشتون ها در پرتو تاریخ)، ص ۵۵ – یونیورستی بک اجنسی ، پشاور

و اینهم  سروده ای که زبان حال هموطنان مهاجرم میباشد و سال گذشته بتاریخ هفدهم می ۲۰۱۱ سروده شده.

قیوم بشیر

ملبورن – استرالیا

سنگ فلاخن

من  با   شمارِ  ثانیه  ها   باز  می روم

با صد هزار قصه و صد راز  می روم

بر من مگو غریبه  دیارت خرابه ایست!

من  بر  دیار غمزده   با   ناز  می روم

همسایه ام  ز طعنه و نفرین  دریغ نکرد

غافل  که  من  به  نغمه  و آواز می روم

طفلم  اگر چه  بود به  حسرت سرای غیر

بگذشت،  شاکرم  که چو دمساز می روم

روزی نبود که سنگ فلاخن به در نخورد

من  با  دلِ  شکسته   ز  همراز  می روم

از زاهدان که زهد در آن  گشته مضمحل

وز  چاه  بهار  و  زابل  و اهواز می روم

تهران و رشت نگر به خراسان نظاره کن

از  اصفهان   و  بندر  و  شیراز  می روم

ممنون  برادرانِ   مُسلمان   و   هم   زبان

ازمشهد ِ رضا (ع)  به  وطن  باز می روم

خواهم« بشیر»زحضرت حق صلح درجهان

با  آرزو   و  شورِ   جهان  ساز   می روم

 

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما